در این مطلب فیلم «لاک قرمز»، اولین ساخته سید جمال سید حاتمی، را بررسی خواهیم کرد.
سالهاست در سینمای ایران گونهای از فیلم با عنوان واقعگرای اجتماعی با موضوعات مختلف ساخته میشود. مهمترین فیلمساز این جریان بیشک اصغر فرهادی است که شخصیتهای فیلمهایش اغلب از طبقه متوسط و فرودست جامعه هستند و به مشکلاتی که توده مردم با آن دست و پنجه نرم میکنند پرداخته است. به بهانه نقد فیلم «لاک قرمز»، اولین فیلم سید جمال سید حاتمی (دستیار کارگردان کمال تبریزی در اغلب فیلمهایش) گریزی کوتاه به این گونه سینمایی و ریشههای آن خواهیم زد. قابل توجه است که خطر لو رفتن بخشی از داستان وجود دارد.
واقعگرایی یا رئالیسم در سینمای جهان پس از جنگ جهانی دوم در ایتالیا تحت عنوان نئورئالیسم شکل گرفت. جنگ قسمت عمده چینه چیتا (نام استدیو بزرگ و مجهز فیلمسازی در ایتالیا) را ویران کرده بود و به دلیل نبود امکانات استدیویی و تجهیزات، لوکیشنهای فیلمهای نئورئالیستی متکی بر محلهای واقعی شد و فیلمبرداری آن خامی و زمختی فیلمهای مستند را به خود گرفت. فیلمسازهای مهم آغازگر این جریان ویتوریو دسیکا، لوکینو ویسکونتی و روبرتو روسیلینی بودند و مهمترین فیلم این سبک دزد دوچرخه ساخته دسیکا بود. در ایران پیش از انقلاب فریدون گله با ساخت فیلمهایی همچون کندو و زیر پوست شهر، فیلمهایی که اجتماعی بودند و در مکانهای واقعی ساخته میشدند و هدفشان پرداختن به معضلات اجتماعی بود فاصله خود را با فیلمسازان آن زمان مشخص کرد. سالهای پس از انقلاب کیانوش عیاری که به شدت به سینمای ایتالیا علاقهمند بود فیلمهایی متأثر از نئورئالیسم ساخت که شاید مهمترین آنها «آبادانیها» باشد که اقتباسی موفق از «دزد دوچرخه» است. در این سبک فیلمسازی تمام تلاش فیلمساز آن است که مخاطب بپذیرد که فیلم گوشهای عریان و حقیقی از جامعه است. در اغلب این دسته فیلمها به مشکلات اجتماعی همچون فقر، بیکاری، بیپولی، اعتیاد و موارد اینچنینی پرداخته میشود.
«لاک قرمز» به عنوان فیلمی اجتماعی با رگههایی از واقعگرایی، قصه اکرم (با بازی پردیس احمدیه) دختری شانزده ساله را روایت میکند که با پدر معتادش (که قصد دارد با ساخت عروسک خرج خانوادهاش را بدهد)، مادرش و خواهر و برادر کوچکترش در جنوب شهر زندگی میکند. مرگ پدر زندگی این خانواده را با مشکلات زیادی روبرو میکند.
فیلمنامه این فیلم از نوع شخصیت محور است به این معنی که یک شخصیت مرکزی در داستان درگیر موقعیتی شده است و تلاش میکند تا خود را به وضع آرام قبلش بازگرداند اما مجبور میشود که مسیری را طی کند که او را به درکی تازه از زندگی میرساند و تبدیل به آدمی دیگر میکند. این تغییر هدف یک فیلمنامه شخصیت محور است. برای مثال در فیلم فروشنده، به عنوان یک فیلم با فیلمنامه شخصیت محور، عماد درگیر یک مشکل شده است و تمام تلاشاش را میکند تا مقصر را پیدا و مجازات کند. در انتهای داستان تصمیم عماد برای انتقام گرفتن تغییری برگشتناپذیر در شخصیت او پدید میآورد. پس از آن او دیگر عماد سابق نیست. در فیلم «لاک قرمز» هم اکرم شخصیت محوری و اصلی داستان است. مهمترین هدف او در فیلم این است که غرورش را از دست ندهد. غروری که تنها ارث پدر برای اوست. او تمام تلاشاش را در راستای هدفش میکند و در انتها تغییری برگشت ناپذیر در شخصیتاش رخ میدهد.
شخصیتهای فرعی این فیلم اغلب خاص، یکتا (یونیک) و پرداخته شده هستند. شخصیت پدر معتاد شبیه به هیچ یک از پدران معتادی که تا به حال در سینما دیدهایم نیست. او دخترش را به خاطر زدن لاک شماتت نمیکند چون حفظ غرور دخترش برایش مهم است. مثل غرور خودش که اجازه نمیدهد تا عروسکسازی را تعطیل کند و میز و صندلی بسازد. اما طرز برخوردش با مادر اکرم (با بازی بسیار خوب پانتهآ پناهیها) نوعی تناقض رفتاری در شخصیتاش است که او را پیچیده و باورپذیر میکند. لحظهای که اکرم به خانه برمیگردد و حمایت پدر را از مادرش میبیند در حالی که همین چند لحظه پیش او را زده است ما به شناخت تازهای از این خانواده میرسیم. آنها بسیار به واقعیت نزدیک شدهاند. شخصیتی که از مادر پرداخته شده نیز بسیار تازه است. او برعکس همه مادرهایی رفتار میکند که تا به حال دیدهایم. به دلیل ترسهایش و عدم اطمینانی که به خود دارد توانایی حفظ خانواده را ندارد و در لحظه بحرانی داستان از ترس، بچهها را گذاشته و فرار میکند. این خاص و عجیب بودن شخصیتها در عین حال به واقعی شدنشان کمک کرده و همدلی برانگیزشان کرده است.
در این فیلم تعمداً تمامی بزرگترها، اقوام، همسایهها و هر کسی که کمکی از دستش برمیآید خودخواه، ناتوان یا ترسو هستند تا قهرمان داستان (اکرم) یک تنه در مقابل همه مشکلات بیاستد. بازی تأثیرگذار او وقتی که پشت آسایشگاه اعتراض میکند که «مگه ازتون خواستم کمکم کنید؟» دوباره نشان میدهد که دختر فقط یک هدف دارد. او میخواهد به هر قیمتی که شده غرور خود و خانوادهاش را حفظ کند.
در سینمای داستانی کلاسیک تلاش هر فیلمی خلق شخصیتها و موقعیتهایی است که مخاطب با آنها همراه شود، خود را جای شخصیتها بگذارد و همراه با آنها نگران شود، اشک بریزد و برای پیروزیشان شوق داشته باشد. شکل کارگردانی، موقعیت دوربین و محل قرارگیری شخصیتها به گونهای است که پس از گذشت مدت کمی از داستان مخاطب متوجه میشود که همراه با اکرم خواهد بود. مثلاً جایی که پدر و مادر دعوایشان میشود، اکرم خواهرش را از خانه بیرون میبرد و ما هم همراه او از حادثه دور میشویم. انتخاب درست فیلمساز و فیلمنامهنویس (امیر عبدی) در زاویه دید داستانشان کاری میکند که ما غمخوار و نگران اکرم باشیم و هدف او به هدف ذهنی ما در طول تماشای فیلم تبدیل شود. برای مثال وقتی که پدر از پشت بام میافتد همه چیز دست به دست هم میدهد تا ما اضطراب و نگرانی اکرم را حس کنیم و همراه با او بترسیم. دوربین همراه با اکرم از پلهها بالا میآید و از پشت سرش ناگهان پدر میافتد و صدایی مهیب (که آشکارا هیچ دلیل منطقی ندارد و ایده درستی است که در صداگذاری انجام شده) شنیده میشود تا نگرانی ما بر نگرانی اکرم منطبق شود.
تنها قسمتی از فیلم که زاویه دید روایت داستان آگاهانه تغییر میکند لحظهای است که اکرم در ترمینال فرار میکند و مادر در سکانسی تأثیرگذار با قاببندی و تدوین ضربهای (جامپ کات) درست به دنبال دخترش میدود. اهمیت این تغییر زاویه دید در آن است که مخاطب همراه با مادر از تنهایی میترسد و تصمیم او را در ترک فرزندانش کمی راحتتر میپذیرد.
شکل تدوین درست پس از مرگ پدر نیز نشان میدهد که فیلمساز برای هر بخش از روایتاش تدبیر ویژهای دارد. تصویر سیاه میشود و در چند نمای متوالی که سکون دارد اکرم و مادر را میبینیم که سکوت کرده و در خود فرو رفتهاند تا ما غم این حادثه و بحرانی که به سمتشان خواهد آمد را درک کنیم. دیالوگ کنایه آمیز خاله به اکرم که « برو لاکات رو پاک کن زشته» در راستای هدف اصلی فیلم است و در پایان بندی قرینه خود را پیدا میکند. در چنین خانوادهای میان جامعه خودخواه فعلی ایران که هیچکس را یارای کمک به دیگری نیست و هر چه ضعیفتر باشی احتمال نابودیات بیشتر است مرگ پدر با نابودی و از هم گسیختگی خانواده از فقر همتراز است.
در سینمای واقعگرای ایران دو رویکرد دیده میشود. فیلمهایی که تلاش دارند واقعیت جامعه را بدون واسطه و در عین حال تلخ برای مخاطب بیان کنند تا آیینهای از جامعه به اهالیاش نشان دهند که نمونههای خوب اینگونه فیلمها اغلب هولناک و بسیار متأثرکننده میشوند. اما دستهای دیگر در فضای تلخ و واقعی جامعه به دنبال نقاط امیدی میگردند که از درون شخصیتهایشان به جهان فیلم اضافه میشود. این فیلمها به واسطه این نگرش از تلخی فاصله میگیرند اما در عین حال میتوانند عمیقتر و هولناکتر جلوه کنند. «لاک قرمز» بیشک به دسته دوم تعلق دارد. پیرامون واقعگرایی در فیلم «لاک قرمز» با اشاره به سکانسی که اکرم به بیمارستان میرود تا مادرش را که پلیسها پیدایش کردهاند ببیند نگاه تازهای میتوان دریافت کرد. شکل فضاسازی، طراحی صحنه و نورپردازی در آن سکانس کاملاً برخلاف واقعیت است. مخاطب در این سکانس کاملاً با یک تصویر انتزاعی طرف است. یک تخت وسط اتاقی کاملاً سفید که فقط مادر روی آن نشسته و بالشاش را در دست گرفته است. صداهایی که بر تصویر شنیده میشوند همگی غیر واقعیاند و ربطی به آن صحنه ندارند. همه این المانها در کنارهم حسی را به مخاطب منتقل میکند که هیچگاه در یک تصویر واقعگرای صرف بهوجود نمیآید و به واسطه آن یکی از تأثیرگذارترین سکانسهای فیلم با انتخابهای درست فیلمساز و بازی معرکه پانتهآ پناهیها شکل میگیرد.
نوع پایانبندی داستان که نقطه قوت فیلم بهحساب میآید هوشمندی و در عین حال نگون بختی شخصیت محوری را نشان میدهد. او که در تمام مدت فیلم تلاش میکرد که همچون پدرش شود، رخت عروسی خود را تکه تکه میکند تا استعارهای معنادار از آیندهاش شکل بگیرد و حال او لباس مادرش را میپوشد تا برای خواهر و برادرش نقش مادر را بازی کند. در انتهای فیلم دوربین سراغ دختری دبیرستانی میرود تا حلقهای غمانگیز در فیلم شکل گیرد و حرف فیلمساز را کامل کند. فاصله شخصیت جدید فیلم، دختر دبیرستانی، تا محکوم شدن به سرنوشت اکرم فقط به یک حادثه همچون مرگ پدر بستگی دارد.
فیلم اول سید جمال سید حاتمی بیایراد نیست. در بخشی از داستان زیادهگویی دارد و خرده قصههایی از فیلم آنقدر جذاب از آب در نیامده است. گاهی مخاطب از موضوع اصلی دور میماند و گاهی شخصیتها به زور به او اطلاعات میدهند. برای مثال رفتن به اراک و داستان پسر خاله علیرغم وجود ایدهی خوردن غذا در کوچه که جذاب است فیلم را از ریتم میاندازد و مخاطب را دور میکند اما در مجموع به علت انتخاب درست ویژگیهای شخصیت و موقعیتهای انتخابی و همچنین زاویه دید درست و ریزهکاری در فیلمنامه و اجرا تجربهای دوستداشتنی و قابل قبول از آب درآمده است. شاید تیزر تبلیغاتی معمولی فیلم دلیل مهمی برای فروش کماش به حساب بیاید اما بیشک این فیلم یکی از بهترین فیلمهای حال حاضر روی پرده است.