«عرق سرد»، دومین فیلم سهیل بیرقی است که در نگاه اول، تلاشیست برای اعتراض بیطرفانه به یک قانون اما باید دید تا چه اندازه موفق است. با نقد فیلم همراه میدونی باشید.
در ابتدا سعی دارم موضع خودم را درباره نقد فیلمِ در حال اکران «عرق سرد» اعلام کنم. در اینجا قطعا صحبت از نقد منصفانه و بیطرفانه است. سهیل بیرقی به اندازه کافی در دو فیلم «من» و «عرق سرد»، تواناییهای خود را نشان داده است و کاملا با انتخاب موضوعهایش و پرداختهای متفاوتی که دارد، تلاش خوبی کرده که خود را به عنوان یک فیلمساز متفاوت معرفی کند. نیت ما از نقد این فیلم ایرانی اشاره به هر دو سوی مثبت و منفی فیلم است تا کسانی که فیلم را تماشا کردهاند به بررسی خوبی برسند.
همچنین خطاب به مخاطبانی که برای رفتن به تماشای این فیلم تردید دارند و با خواندن این مطلب میخواهند به تصمیم قطعی برسند باید گفت، تماشا نکردن چنین فیلمهایی در سینمای ایران شما را بدون هیچ اظهار نظری باقی میگذارد. قطعا مخاطب باید فیلمهای مهم در حال اکران را ببیند تا به درک درستی از وضعیت فیلمهای سینمای ایران برسد. فیلمی مثل عرق سرد فارغ از هر ایرادی که دارد در درجه اول مخاطب باید آن را ببیند و سپس با استدلال و ارجاع به خود فیلم به آن ایراد بگیرد. ما اگر به تماشای دومین فیلم یک فیلمساز جوان ننشینیم پس چه فیلمی را برای دیدن انتخاب کنیم؟ مثلا اگر فیلمهای قبلی هومن سیدی را ندیده بودیم آیا امروز با دیدن مغرهای کوچک زنگ زده به قضاوت درستی نسبت به پیشرفتی که سیدی در ساخت فیلمهایش کرده میرسیدیم؟ همین وضعیت متوجه سهیل بیرقی هم خواهد شد. او رفته رفته در مسیر فیلمسازیش ایرادات خود را بر طرف خواهد کرد و فیلمهای کم نقصتری خواهد ساخت. پس به تماشای عرق سرد بنشینید و سپس نقد را بخوانید.
ممکن است بخشهایی از داستان فیلم لو برود
بیرقی در پرداخت شخصیتها به نظر نمیرسد که مانند کارگردانیاش بی طرفانه نگاه کرده باشد
وقتی قرار است درباره یک قانون ناعادلانه یا یک رویداد واقعی که چند فرد مظلوم را در دل خود دارد، فیلمی ساخته شود و همچنین قرار باشد نگاهی بیطرفانه به موضوع شود بهتر است زاویه دید فیلم سوم شخص باشد. بدین معنا که فیلمساز بدون اغراق همهی دیدگاهها و شخصیتها را به ما نشان دهد و قضاوت را به عهده خودمان بگذارد. از این منظر بیرقی در فیلم عرق سرد برخلاف اینکه سعی دارد زمان زیادی را با شخصیت اصلی فیلم یعنی افروز (با بازی باران کوثری) بماند اما این زاویه دید را در برخی سکانسها میشکند تا خودش را از قضاوت مبری کند. اما در پرداخت شخصیتها به نظر نمیرسد که این بیطرف بودن به خوبی رخ داده باشد.
در شروع فیلم ماحصل کل پلانهای مسابقه فوتسال و چسب زخم زدن روی پای افروز این است که افروز بازیکن مهمی است و برای تیم زحمت زیادی کشیده است. به نظر میرسد که این مقدمه کمی طولانی به نظر برسد و به خوبی هم اهمیت نقش افروز در تیم نشان داده نشود. به عنوان مثال چقدر حرکات انفرادی یا تاثیر گذار از افروز در مسابقه فوتسال میبینیم و چقدر این مسابقه جذاب روایت میشود؟ یا به شخصه برخلاف بازی خوب باران کوثری در بخشهای دیگر فیلم، پذیرش او با تناسب جثهای که دارد در قامت یک کاپیتان تیم ملی فوتسال قدری من را اذیت کرد. از مقدمه که بگذریم گره اصلی فیلم که بسیاری از مخاطبان پیش از شروع فیلم آن را میدانستند رخ میدهد. عدم اجازه شوهر برای خروج افروز از کشور. حال قرار است رفته رفته به جزییات زندگی افروز سفر کنیم. تنها کسی از بازیکنان تیم که با افروز میماند دوستش مسیح (با بازی هدی زین العابدین) است که دلیل ماندنش را هم نمیدانیم! (میگذاریم به پای دوستی).
شوهر افروز چگونه به ما معرفی میشود؟ در یک سکانس تعقیب و گریز وقتی که با ماشین خود به پشت ماشین افروز میکوبد و مخاطب را کاملا روی صندلی نیم خیز میکند. از این شخصیت چه انتظاری داریم؟ جز اینکه با یک فرد نیمه روانی روبرو هستیم. در ادامه میفهیم این آدم مجری یک برنامه ورزشی است که در مقابل دوربین چهرهی دیگری دارد. همچنین در این سالها رفته رفته با فوتبال بازی کردن همسرش به مشکل خورده و نیاز عاطفیاش به بحران رسیده است. حتی با گذراندن یک شب با افروز مشکلش حل میشود یعنی تا این حد ساده هم میتواند باشد. در کارگردانی سکانس افروز و یاسر در خانهشان بیرقی باز هم دوربینش را با فاصله از هر دو قرار داده است تا صرفا به عنوان یک ناظر باشد. هرچند که نرسیدن قد افروز به ارتفاع قلیان یک تمثیل استعاری هم ایجاده کرده است. در ادامه یکی از پلانهای موثر (از این دست پلانها کمتر در مسیر فیلم دیده میشود) پلان مسواک زدن است. یک پلان کاملا تصویری و اعتراضی از وضعیت درونی شخصیت که به خوبی حرفش را میزند.
اشتراک دو فیلم بیرقی در پرداختن به زنهایی است که به دنبال استقلال خودشان در جامعه هستند
اما مهمترین اشتباه فیلم که کاملا از فیلمنامه هم میآید صحنهی پاره کردن برگه رضایت به وسیلهی یاسر است. جدا از اینکه آیا با پاره کردن برگه واقعا سند دیگری وجود نداشت، مشکل اصلی از شناخت شخصیتها است. افروز چندسال با این آدم زندگی کرده و به خوبی از ویژگیهای جنون آمیز شوهرش با خبر است. حتی به دوستش مسیح میگوید اگر بداند هم خانه گرفتهام بیرونمان میکند. همچنین مخاطب هم با معرفی یاسر تا اینجا کاملا حس نا امنی نسبت به او دارد. پس چگونه است که افروز پس از گرفتن رضایت درنگ میکند و بدون گرفتن برگه رضایت، یاسر را تحریک میکند در حالی که کاملا به عواقب آن آگاه است. پاره کردن برگه رضایت نقطه مهمی است چرا که فیلم دیگر تمام میشد و با این اتفاق دوباره همان مسیر قبل از سر گرفته شد که باور پذیری آن سخت است.
شخصیت یاسر، ریا کار، نسبتا روانی، زورگو، غیر قابل پیش بینی و دارای بسیاری از صفتهای سیاه دیگر است. اینکه این شخصیت اینقدر سیاه طراحی شود و مدام با کاتهای پی در پی چهرهی ریاکارانهی مقابل دوربینش به سخره گرفته شود، فیلم قدری از بیطرفانه بودن فاصله میگیرد. یا حتی در پرداخت سرپرست تیم با بازی سحر دولتشاهی وضعیت بهتر از این نیست. شاید در واقعیت عوامل فدراسیون شخصیتهای سنگ انداز باشند اما در سینما کاری با واقعیت نداریم. در اینجا باید بدانیم چرا این سرپرست مدام سعی در اعمال فشار دارد. چرا با یاسر در غیاب افروز قرار میگذارد. چرا مسیح را تحریک میکند که افروز را تنها بگذارد. این همه سنگ اندازی در مسیر بهترین بازیکن تیمش چه دلیلی دارد؟ اگرچه دولتشاهی از پس ایفای چنین نقش متفاوتی در کارنامهاش خوب برآمده اما باز هم با شخصیت نیمی سیاه و نیمی سفید روبرو نیستیم.
این اتفاقها فقط یک حسن دارد؛ آن هم اینکه تقریبا از نگاه فمنیستی فاصله میگیریم. اگر یاسر را در این سمت داریم سرپرست تیم را در سمتی دیگر میبینیم و هیچ یک بیتقصیر نیستند. با افروز هم فاصلهی خودمان را حفظ میکنیم. از همه مهمتر نقش وکیل افروز است. نگاه ریز و منتقدانه فیلمساز به وکیلی که موضوع افروز را در رسانههای خارجی بمب میکند تا به نوعی خودش هم در لفافه بالا برود، باز هم حاکی از آن است که بیرقی به دنبال تایید هیچ یک از آدمها نیست. اگر فیلمساز نابلدی بود تاثیرات اتفاقات رسانهای را خیلی گل درشتتر نشان میداد و آن وقت فیلم اتهامهایی از قبیل جبهه گیری به نفع زنان را متقبل میشد. اما بیرقی همانطور که در فیلم قبلیاش نشان داده این وجه اشتراک را دارد که به زنهایی بپردازد که به دنبال استقلال خودشان در جامعه هستند. منتهی در عرق سرد مسئله جدیتری را پیش کشیده است.
سکانس دادگاه به صورت یک برداشت بلند گرفته شده تا به هیچ یک از شخصیتها نزدیک نشویم و فیلمساز قضاوتی نکند. قابی هم که میبینیم نوعی عدم توازن در آن دیده میشود که نا برابر بودن موقعیت دو طرف را القا میکند. اما با بیانیهای که وکیل افروز به مدت طولانی اعلام میکند، این سکانس گاهی به یک خطابه هم تبدیل میشود که شاید جایگاه فیلم بودنش را از دست بدهد. در واقع برخی لحظات ممکن است از خودمان بپرسیم به جای فیلم میتوانستیم مقالهای یا خبری درباره این قانون بخوانیم. برخلاف سکانسی که یاسر وسایل خانهی افروز را در کوچه ریخته است. در اینجا کاملا قصه ما را جلو میبرد و همذات پنداری ما را بر میانگیزد اما در سکانس دادگاه چنین نیست. هرچند که در همان سکانس کوچه هم بیرقی جای دست زیادی داشت تا به پرداخت دراماتیک بیشتری میان یاسر و افروز بپردازد اما هرکدام جداگانه صرفا مشغول جمع کردن وسایل هستند و اندازه نماها چیز خاصی را به ما القا نمیکند. صرفا اقدام شخصیتها هستند که صحنه را پیش میبرند.
این پاراگراف پایان فیلم را لو میدهد
حُسن فیلم عرق سرد در این است که فیلمی تماما فِمِنیستی نیست در حالی که میتوانست در چنین دامی بیفتد
اما پایان فیلم به خودی خود بحث برانگیز است. اینکه افروز یکبار در فضای مجازی موضوع زندگی خود را برملا کرده و کاملا به موقعیت شغلی همسرش اشاره کرده است آیا در برنامه تلویزیونی همسرش هم اینکار را بکند به عنوان یک پایان بندی پذیرفته است؟ آیا چیزی فراتر از اتفاق فضای مجازی است و تاثیری جز بی آبرو کردن یاسر دارد؟ نگاه دیگر اینکه افروز به عنوان کسی که عاشق فوتبال است در پلانی زیبا بین مردها فوتبال بازی میکند (که نگاه رو به جلوی فیلمساز است) و ما کاملا عشق او به فوتبال را با وجود مشکلات جدی پیش رویش باور میکنیم.
اما چرا باید شخصیت قهرمانمان را بلافاصله بعد از این سکانس شکست خورده ببینیم که با ناامیدی میگوید در اسنپ مشغول خواهد شد. مسیح هم که از اول معلوم نبود چرا مانده حالا هم مشخص نیست با یک تهدید سرپرست تیم چرا به همین راحتی افروز را تنها میگذارد و میرود. غیر قابل باور آنکه در نقطهی اوج وقتی افروز آبروی شوهرش را در برنامه میبرد، دوربین در اندازه نمای مدیوم کلوز و نزدیک به افروز است. این نزدیکی چیزی به جز تایید کار افروز است؟ فیلمساز با این انتخاب جای دوربین و خندهای که افروز در انتها دارد به تایید اقدام او و حس انتقام جویی برمیخیزد. نسبت مخاطب با قهرمانش چیست؟ آیا او از این کار افروز باید حمایت کند و مانند او خوشحال شود؟ یا اینکه باید افسوس بخورد به حال قهرمانش که با همه توان به فوتبالش فکر میکرد و اهل انتقام جویی نبود اما الان به این نقطه رسیده است. برخلاف انتخابهای خوبی که بیرقی در اندازه نما، جای دوربین و به طور کلی نسبتش با موضوع و شخصیتها داشت به نظر نمیرسد که در پایان بندی هم به آن انتخابها وفادار بوده باشد. در مجموع فیلم عرق سرد قدمی رو به جلو به لحاظ دغدغه مندی بیرقی است و امید آن میرود که در فیلم بعدیش بی نقصتر ظاهر شود.