نقد فیلم شیشلیک

نقد فیلم شیشلیک

فیلم شیشلیک، آخرین ساخته محمدحسین مهدویان با بازی رضا عطاران و پژمان جمشیدی و نویسندگی امیر مهدی ژوله است. با نقد فیلم همراه میدونی باشید تا ببینیم مهدویان در ژانر کمدی چه دستاوردی داشته است.

محمدحسین مهدویان را با سبک خاص خود (داکیوفیکشن و ماکیومنتری) می‌شناسیم. سبکی که با ترکیب فرم مستند و محتوای داستانی و همچنین پیوند فرم داستانی و محتوای مستند تعریف می‌شود. مهدویان واقعیت را ازطریق داستان یا فیکشن دستکاری، و واقعیت جدیدی را از منظر فرم و کارگردانی در دسترس بیننده قرار می‌دهد.

مهدویان با سریال «روزهای زمستان» و مستند «ترور سرچشمه» سبکِ فیلم داستانی-مستندنما را انتخاب، و این سبک را با فیلم خوب ایستاده در غبار در سینمای ایران زنده کرد. او از نبوغ و جسارتش در ساخت اولین فیلمش استفاده کرده است و با فیلم‌های بعدی که ساخت (ماجرای نیمروز، لاتاری، رد خون و درخت گردو) به‌عنوان استعدادی نوظهور و مهم در سینمای ایران خود را معرفی کرد.

مهدویان با دوربین مولف‌گونه‌ی خود در راستای بخشیدن وجه مستند به روایت، کارکرد بصریِ هیجان‌انگیزی را در فیلم‌های خود دارد و با تلفیقی جدی از دو گونه‌ی مستند و ملودرام با پیشبرد پیرنگ، لحن و به تبع آن دوربین، آرام آرام از یک روایت واقع‌گرایانه و مستند گسسته و به سمت دراماتیزه کردن پیش می‌رود. کارگردانیِ مهدویان و تسلط او، خصوصا بر میزانسن‌های شلوغ، درکنار کیفیت حیرت‌انگیز طراحی صحنه و گریم‌‌ها و چهره‌پردازی فیلم‌هایش، همیشه نتیجه‌ی درخشانی داده است.

او با استفاده از لنز تله، قراردادن سوژه در عمق میدان‌های دور، لرزش دوربین جهت حس دلهره، رنگ بندی سِپیا و حتی ابعاد و نریشن به امضای خاصی از خود در کارگردانی رسیده است. مهدویان اما در آخرین ساخته خود یعنی فیلم شیشلیک، سعی در برداشتن گامی متفاوت داشته و با فیلمنامه امیر مهدی ژوله و بازی بازیگرانی چون رضا عطاران و پژمان جمشیدی به ژانر کمدی روی آورده است. فیلم شیشلیک با دو موضوع اصلی «فقر» و «تظاهر» سعی در بیان مشکلات این روزهای جامعه ایرانی دارد.

کلیدواژه «فقر» به‌عنوان یکی از مشکلات اصلی انسان در جای‌جای تاریخ، تاثیر بسیاری در زندگی جوامع و ملت‌ها گذاشته است. یکی از عکس‌العمل‌هایی که در این روبرویی به وجود می‌آید، پناه‌بردن به هنر برای بازنمایی دردهاست. سینما هم به‌عنوان ابزاری در دست هنرمندان، آن هم در سال‌هایی که به ندرت رنگ آرامش را می‌شود دید، در مقاطعی تبدیل به آینه‌ای برای نشان دادن فقر و کمبودهای اقتصادی شده است. این رویکرد هر بار به اقتضای فضای حاکم بر جامعه و روحیه مردمان آن، خود را به شکلی نشان می‌داد. گاهی در فضایی بسیار تلخ و کابوس وار، گاهی در نگاهی طنز آلود و گاهی نیز فانتزی.

 در ادامه فقط کلیاتی از داستان گفته می‌شود

 فیلم شیشلیک، روایت خانواده‌ای است که در روستایی در اطراف تهران با فقر شدید مالی زندگی می‌کنند. در این روستا زندگی همه شبیه به هم است و قواعد عجیبی از سوی مسئولان و سرمایه داران شهر، بر مردم حاکم است. قواعدی که خودِ مسئولان آن را رعایت نمی‌کنند.

داستان از جایی شکل می‌گیرد که دختر بچه این خانواده، از غذایی (شیشلیک) صحبت می‌کند که خوردن آن از طرف مسئولان نکوهیده است. در ادامه به سبب این نابهنجاری، اتفاقات عجیبی رقم می‌خورد. فیلم شیشلیک با انتخاب لحن کمدی سعی در ساختن جهان اتوپیایی و بی مکانی، بی زمانی خود دارد، که در آن توده انسان‌ها کارگر و اقلیت صاحب قدرت محسوب می‌شوند.

کمدی‌ای نمادپردازانه و منتقدانه با مایه‌های پررنگ سیاسی و اجتماعی، که ایده‌ اصلی جسورانه و عجیبی دارد و می‌خواهد هجویه تند و تیزی باشد. ایده روی کاغذِ شیشلیک که پتانسیلی قوی برای پرداختن به مسائل مختلف جامعه در قالب طنز است، به هدر رفته و جهان فانتزی خلق شده، برای مخاطبان محلی از اِعراب ندارد.

داستان شیشلیک درباره ساکنان حاشیه نشین فقیری است که همگی ذیل کارخانجات پشم ایران مشغول به فعالیت هستند، و فرزندان آن‌ها نیز در مدرسه پشم ایران درس می‌خوانند. دو نهاد حاکم بر اقتصاد و فرهنگ آن‌ها (کارخانه و مدرسه) با ایجاد شرایط عجیبی، آن‌ها را از خوردن گوشت بر حذر می‌دارند و مردم را به قناعت و صبر و گرسنگی تشویق می‌کنند. این نهادها خوردن گوشت و شکم‌چرانی و سیری را فعلی بد و آسیب رسان در زندگی تعریف می‌کنند.

مردم که همگی کارگر یا بیکارند، تحت تاثیر پروپاگاندای تبلیغاتی ایجاد شده توسط مدیر کارخانه و مدرسه قرار دارند و معنای زندگی برای آن‌ها فقط کار کردن و شُکر کردن از وضعیت موجود است. حتی اگر شش ماه است که حقوق نگرفته‌اند، حتی اگر برق آن‌ها قطع می‌شود، حتی اگر آب لوله کشی ندارند و حتی اگر نمی‌توانند فوتبال ببینند و تا دیر وقت بیدار بمانند.

ایده خلاقانه اغراق آمیزی شبیه به حکومت‌های شبه کمونیستی و توتالیتر، که کنترل زندگی عقاید و افکار مردم را در دست دارند. موضوعی که به خلق موقعیت‌های اگزوتیک (طنز تلخ) منجر می‌شود. طوریکه در این شهر خیالی تعریف شده، افرادی در راه گرسنگی در پنجاه و اندی سال پیش شهید شده‌اند و نماد قهرمان‌های این شهر خیالی هستند، و هر ساله برای آن‌ها یادبود برگزار می‌شود. اما فرایند خلق این ایده جذاب به‌شدت شعاری و سطحی است. به نحوی که ما در پرده اول فیلم شیشلیک نمی‌دانیم داستان چیست، قصه اصلی چه می‌خواهد بگوید، و کارگردان سعی در معرفی جهان و شخصیت‌هایش می‌ماند. تازه در پرده دوم شیشلیک است که فیلم، با بیان موضوع اصلیِ خود جون می‌گیرد.

در حقیقت، دقایق ابتدایی به مانند سبک گزارش‌های صدا و سیما و برنامه در شهر که در فضای مجازی سوژه شده است، می‌ماند. گزارش‌هایی خنده دار و پارادوکسیکال که مردم از وضعیت بد و به‌شدت ضعیف خود راضی هستند و نه‌تنها شکوه‌ای ندارند، بلکه سپاسگزارِ وضعیت موجود و مسئولان نیز هستند.

اما درواقع فقر، نه به آدم قوت و قدرت می‌دهد، نه درس استقامت. نداری فقط به آدم یاد می‌دهد که چطور با فقر زندگی کند و اولین تاثیر آن (فقر) کشتن فکر است. یعنی اگر شما به اندازه کافی برای حیات خود پول نداشته باشید، برد‌ه‌ی بی‌اختیار پول خواهید شد؛ همان شرایطی که طبقه‌ی متوسط به آن گذران زندگی می‌گویند.

مدیر کارخانه پشم (وحید رهبانی) که فردی مذهبی به نظر می‌آید، هرروز با شعارها، بیانیه‌ها و سخنرانی‌های خود، برای کارگرانی با لباس‌هایی متحدالشکل، آن‌ها را به قناعت دعوت و از زندگیِ مصرفی به زعم خود باز می‌دارد. سخنرانی‌هایی آشنا و شعاری که محیطی ارعاب‌گر به وجود آورده، و درنهایتِ بی شرمی حق و حقوق اولیه کارگر را نادیده گرفته، و حتی طلبکار و محق نیز جلوه می‌دهد.

کارگرانی فلاکت زده که حتی اجازه آرزو کردن ندارند، و با سرکوبِ آرزوهای خود در محیطی عقب مانده از جامعه، روزگارِ خود را به سختی و تنگی می‌گذرانند. حتی بابت این وضع سپاسگزارند و حق اعتراض هم، ندارند. دراین ‌میان قصه‌ای خلق می‌شود، هر چند دیر، اما سایرین را تحت تاثیر خود قرار می‌دهد. اینکه دختر بچه‌ای (دختر عطاران) با شنیدن کلمه شیشلیک آرزو دارد که برای یکبار هم شده شیشلیک بخورد.

کلمه‌ای که جنجال درست می‌کند و شهر و مدرسه و کارخانه را بهم می‌ریزد. گویی حتی گفتن این کلمه (شیشلیک) فعلی حرام و خلاف عرف است، و نباید این خواسته به دیگران سرایت کند. درواقع مسئولان با کنترل میل شهروندان، آن‌ها را قربانی شهوت‌های خود کرده، و در آخر توسط همین مردم، خود را تطهیر می‌کنند. آن هم (با برگزاری جشن گرسنگان) که خودِ جمله داخل پرانتز، تناقضی قابل فکر برای اهل اندیشه است.

جشنی که حتما طبق نظر مدیران باید فاقد معنایِ خاصی باشد، تا چیزی به ذهن کسی متبادر نشود. اینجا بحثِ تعریف کردن داستان فیلم نیست و می‌خواهیم بگوییم، نشان دادن مفهوم فقر و کارگر و سیاستمدارانِ متظاهر در سینما، چه بیانی باید داشته باشد. بیانی که تماشاگر و مخاطب را همسو با مفهوم این گزاره کند، نه اینکه از اهمیت این موضوع مهم کاسته شود.

شیشلیک نشانگر یک جامعه‌ی سمبلیک است، که به ظاهر فقر در آن به‌عنوان ارزش از سوی حاکمان معرفی می‌شود، اما افرادی در این جامعه تصمیم می‌گیرند که علیه این روند حرکت می‌کنند. درواقع فیلم بیش از هر چیز، درباره تقابل شعار با عمل، و پی بردن مخاطبانِ شعارها به این تعارض است. ایده‌ای که به‌خصوص در شرایط کنونی جامعه می‌تواند حسابی بحث‌برانگیز باشد. اما نکته اینجا است که ایده‌ در عمل چگونه پرورش پیدا کرده و به چه نتیجه‌ای منجر شده؟

در نظام مصرفی کنونی که تصویری مرفه از جامعه ارائه می‌دهد، فقر و لذت متضاد به نظر می‌آیند. برای فرودستان در این جامعه مصرف کردن قبیح است، و این موضوع، نا امیدی ناشی از محروم بودن از لذت را برای آن‌ها به همراه دارد. از آن‌جا که جامعه مصرفی باید خود را منزه کند و دستانش را از شرِ دامن‌گیر فقر پاکیزه نگاه دارد، از راه‌های مختلفی دست به عادی‌سازی نابرابری می‌زند.

راهکارهای جامعه سنتی برای سازگاری میان فقرا و ثروتمندان، همچون تاکید بر معنویت و بی‌نیازی و آموزه‌های قناعت در زندگی فقیرانه، در جامعه امروز دیگر چندان کارا نیست. جامعه مصرفی بنا بر منطقِ درونی خود، مسئله فقر را به نحوی دیگر، و دقیقا با راهکاری در تضاد با راهکارِ پیشین رفع و رجوع می‌کند. یعنی با تعریفِ فقرا به مثابه افرادی مقصر و مضر.

کاری که ژوله و مهدویان در شیشلیک، در بیانِ فقر و جامعه کارگری انجام می‌دهند، کردِ انسانی ندارد. جامعه کارگری آن‌ها، آدم‌های ضعیف و بدون اندیشه‌ای هستند که طبقه فرودست برای آن‌ها اقناع کننده است، و هیچ سهمی از رفاه برای خود قائل نیستند. مهدویان در شیشلیک، برای بازنمایی جامعه کارگری و مسئله فقر، فقرِ بیان و اندیشه دارد.

کارگران انسان‌های شریفی هستند که بنا بر اقتضائات جامعه زیر خط فقر زندگی می‌کنند، و تمام تلاش‌هایشان منتج به زندگی روزمره بخور و نمیر می‌شود. اما کارگران در فیلم شیشلیک، انسان‌هایی تو سری خور، مخدوش، چرک و فاقد شعور اجتماعی و سیاسی هستند. آن‌ها قدرتِ تحلیل و درکِ وضعیت خود را ندارند. با آنکه فیلم شیشلیک بر مبنایِ فقر شکل گرفته، اما هیچ تصویر درست، شریف و قابل احترامی از فقر و فقیر ارائه نمی‌دهد، بلکه برعکس، کارگر و فقر را مداوما مسخره و تحقیر نیز می‌کند.

از سوی دیگر استفاده زیاد از نماد و سمبل، به واقع یک رویکردِ اشتباه در نوشتن است. چرا که از سویی به‌راحتی قابل انکار است و از سوی دیگر، موجب توهم کارگردان از اثری فراتر از سطحی ساختن است. در صورتیکه اساسا قابلیت تحقق آن در سینما، تابع شرایط بسیار سختی است. کارگران و کودکان در فیلم شیشلیک به فجیع‌ترین شکل ممکن کتک می‌خورند، درحالیکه اکتِ بازی آن‌ها در شخصیتِ ترسیم شده هیچگونه منطقی ندارد.

اصولا اگر قرار است فیلم توسط تماشاگر دنبال شود، باید بی‌منطقی روایت و بی‌منطقی حرکات کاراکترها را به‌طور پیش‌فرض قبول کرد. نقص در همین تعریف ضعیف پیش فرض‌هاست، که برای مخاطب تا انتها جا نمی‌افتد. از طرف دیگر انتخاب ژانرِ طنز و لحنِ کمدی برای بیان این مسئله مهم اجتماعی، شاید گفتن حرف‌های تلخ در قالب طنز باشدف اما چیزی که ارائه می‌شود به سطحی‌ترین و شعاری‌ترین حالتِ ممکن است.

تقلیل دادن سطحِ خواسته‌های کارگران به شوخی‌های اینستاگرامی و تلگرامی، و بیان درد آن‌ها به این شیوه، به هیچ عنوان خنده‌دار نیست. بر این اساس، فیلم مخالف حرف خود جلو می‌رود و عمل می‌کند. چرا که نه‌تنها حامی کارگر و انسانیت نیست، بلکه فقر را دم دستی، کارگر را بدون تفکر و جامعه را مقصر جلوه می‌دهد. یعنی مشکل از خودِ ماست. این حجم از نماد پردازی در فیلم برای بیان این درد، مانند دیوارنویسی‌ها، صف‌ها، شعارها و... برای نشان دادن تضاد بین طبقه فرودست با فرادست، اغراق شده است و کارکردِ اشتباهی دارد. از مهم‌ترین نمادها در فیلم نمادِ «پشم» است، که به خود فیلم هم سرایت کرده است.

فیلم می‌خواهد با پارادوکس و تضاد ایجاد موقعیت کمدی کند، اما شیشلیک نه کمدی است نه خنده دار و نه می‌خنداند، و هرگز در قالب کمدی تلخ جای نمی‌گیرد. این فیلم بیشتر شبیه یک پروپاگاندای سرمایه داری علیه مردم است. جامعه در اینجا در کوری به سر می‌برد، و ناگهان با گفتن حرفی ضدِ ارزش‌های تعریف شده (شیشلیک) توسط دختر بچه‌ای، راه تفکر و روشنی باز می‌گردد.

بینایی جامعه با این شیوه، فروکاستن روشنگری و روشنفکری در جامعه است. جامعه‌ای که کوری را به‌عنوان صفت خوب قبول کرده است، اکنون با گفتن این اکت نمی‌تواند انقلابی روشن‌گر در خود ایجاد کند. البته که فیلم در آخر (خواسته تبلت بعد از شیشلیک) به همین نکته نیز اشاره دارد، که این اکت برای بینایی کافی نیست و یک جامعه‌ی نابینا برای دیدن، دلیل‌های مهم‌تر و حادث‌های غنی‌تری را می‌طلبد.

جمع بندی‌ای که حاصل می‌شود این است که قهرمانِ آسیب پذیر فیلم، فاقد کنش مندی است، و پیشنهادش فرار از شرایط سخت است تا ماندن و تاثیر گذاشتن و ساختن. همچنین آرزویِ خوردن شیشلیک (نقطه عطف) فیلم، مسخره، تقلبی و به دور از فضای جامعه است. گویی نویسنده و کارگردان باید از تماشاگر خواهش کنند که این خوردن شیشلیک به‌عنوان گناه بزرگ را به‌طور پیش‌فرض بپذیرند.

فیلم شیشلیک نه دغدغه‌مند است، نه مطالبه گر و نه منتقدانه. بلکه این گزاره‌ها به سخره گرفته شده تا سطحی‌ترین حالت از ابتذال برای دیده شدن ادامه پیدا کرده است. شیشلیک بیشتر موج‌سواری سطحی بر نارضایتی‌های اقتصادی‌ست. که می‌تواند حتی راه گریزی برای اتهام سفارشی سازی باشد. استحاله‌ای که به ضرر کارگردان تمام می‌شود، چرا که نه جریان حامی داخل را راضی می‌کند، نه جریانِ رفورمیست و اپوزوسیون.

مسئله مهم شیشلیک وضعیت متناقضی است. چرا که تحول شخصیت‌ها بر مبنایِ نقطه عطف فیلم، منجر به تغییر موقعیت اسفناک شهر نمی‌شود، و راه‌حل را در خروج از جغرافیای زندگی می‌داند. از سوی دیگر نیز برتأیید دیدگاه صاحبان قدرت و کار صحه می‌گذارد. وضعیتی که خودِ تراژدی با بیان کمدیست، اما در عمل گروتسکی (حالت دوگانه) است که بیشتر به جلب تماشاگر و گیشه می‌اندیشد.

تفاوت کمدیِ شیشلیک با دیگر کمدی‌های تجاری بدنه در این است که، هر چند از داستانی مبتنی بر شوخی‌های روزمره و شکواییه‌های تلخ اینستاگرامی نشات می‌گیرد، اما می‌خواهد با طنزی به ظاهر سیاسی و شوخی های یکبار مصرف مخاطب را به فکر وادارد. 

شوخی‌های ژوله به درد همان فضای منقضی مجازی می‌خورد، نه سینما. استفاده از این شوخی‌ها در شیشلیک مانند: طراحی کاراکتر ژاله صامتی از خانم جلسه‌ای معروف در فضای مجازی، بیان دردها در گزارش‌های صدا و سیما، شوخی‌های کلامی بی معنی با محتوای فیلم، نشان دادن بغل کردن و گریه کردن عطاران و جمشیدی که تردید آمیز است و... جملگی نه خنده بر لب می‌نشاند، نه تامل در سر.

اما در مورد مسئله تظاهر و ریا که توئیست اصلی فیلم شیشلیک است نیز، همین فقرِ بیان را به وضوح می‌بینیم. تعریفی کاریکاتوری از ریا و تظاهر در مسئولان و سیستم منجر به کاریکاتوریزه شدن مفاهیم دیگری مانند کارگر و فقر می‌شود.

حتی در مورد سیستم آموزشی (مدرسه) که انتقادهایی را می‌خواهد مطرح کند، به‌جای نشانه گرفتن منشاء سیستم آموزشی، فرد را نشانه می‌گیرد. درواقع نابرابری موجود در نظام آموزشی، باعث می‌شود تا فقرا با فرهنگ حاکم بر خانواده‌های فقیر وارد، و با همان فرهنگ خارج شوند.

مهدویان در فیلم‌های قبلی خود به خوبی نشان داد که زبان سینما را بلد است و فرم و زیبایی شناسی بصری و همچنین ایدئولوژی از مولفه‌های اصلی فیلم هایش بود. او که در شروع فعالیتش فیلم ایستاده در غبار را با آن فرم روایی، و ماجرای نیمروز و درخت گردو را با آن سر و شکل آبرودار و تکنیکی ساخته بود، اینبار در شیشلیک قید فرم و زیباشناسی را زده، و از آن طرف محتوا و حتی ایدئولوژی را هم از دست می‌دهد.

فضای پر تحرک و شلوغ فیلم و ریتم ناهمگون و شلخته آن که با تدوینی پرشتاب، فرصت فکر و نفس را از مخاطب می‌گیرد، ضربه بدی به فیلم زده و مخاطب را در دریافتِ مفاهیم، دچارِ نقصان می‌کند. فیلم به‌جای نقدِ تظاهر، خود، ریاکارانه رفتار می‌کند و به‌جای نقدی بر وضعیت حاکم، تحقیری بر طبقه فرودست و قشر کارگر است. قشری که تسلیم وضع موجود هستند و همچون بردگانی بی سیرت عمل می‌کنند.

درست است که نویسنده جهانی نو و مرعوب کننده خلق می‌کند، جهانی که می توانست با ظرفیتی بالا به یکی از تندوتیزترین نقدهای اجتماعی این سال‌ها تبدیل شود. اما شوخی‌ها و جنس کمدی سبک‌سرانه‌ای‌ که علیه خود فیلم شکل می‌گیرد، بخشی از آن پتانسیل بالا برای جدی‌گرفته‌شدن را از بین می‌برد.

شکاف جدی‌ای میان متن و اجرا به چشم می‌آید، که نشانگر بی اثر بودن کارگردانی مهدویان دارد. چیزی که ما در فیلمِ مهم و تأثیرگذار «مارمولک» شاهد بودیم را اینجا نمی‌بینیم. متنی که قاسم‌خانی نوشته را تبریزی برایش نمودهای تصویری درست تعریف کرده، اما مهدویان در خلق آرمان شهر/ویران‌شهرِ ژوله ناکام می‌ماند. نمودهای بصری او به نوشته‌های روی دیوار و مدرسه و کارخانه ختم می‌شوند که عامل کنترل نظامِ حاکم است.

جدا از اغراق در نماد پردازی، نگاه سخیف و غیر انسانی به کارگر و درنیامدن تقابل شعار و عمل، جا دارد از سکانس مهمی ذکر کنم که تناقض و وضعیت گروتسکی که از آن سخن گفتیم را نشان می‌دهد. جایی که رضا عطاران برای به‌دست آوردن شیشلیک در یک مهمانی برنامه اجرا می‌کند، و از درماندگی و دردش از دست نیافتن به شیشلیک و خواسته دختر کوچکش می‌گوید. اجرایی در باطن دردناک و در ظاهر خنده دار برای حضار، که گریه پژمان و خنده سایرین را در بردارد.

پدری که دیر اما بالاخره می‌فهمد داشتن آرزو و برآورده کردن آن برای دختر کوچکش، مهم‌ترین کاریست که باید در زندگی بکند و حاضر است به خاطر آن هر سختی را تحمل کند. او اکنون که از این درد برای طبقه دیگر سخن می‌گوید، این درد صرفا یک استندآپ کمدی خنده دار برای آنهاست؛ نه دردِدلی از روزگار. آنچه اینجا از همه دردناکتر است فقر و بیماری و سختی نیست، بی‌رحمی مردم نسبت به یکدیگر است.

در جمع بندی مطلب باید خطاب به فیلم مهدویان گفت که ما انسان‌ها قبل از هر چیز، گرفتارِ فقر اخلاقی، فقر روحی و فقر فکری هستیم. این نفاق و ریا که در محیط ما حکمفرماست، نتیجه فقر اخلاقی و روحی ماست. اگر این درد را چاره کنیم، بسیاری از دردهای دیگر ما چاره خواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
15 + 2 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.