فیلم There's Someone Inside Your House « شخصی درون خانه شماست»، یک اسلشر پوچ و خنثی است که همه چیز آن در سطح اتفاق میافتد. فیلمی با قتلهای کماثر، یک قاتل قافد جذابیت و شخصیتهای سطحی که قادر نیست داستان نوجوانانهی خود را به سرانجامی متقاعد کننده برساند.
کسی داخل خانه شماست یک فیلم نتفلیکسی دیگر با هدف مخاطبان نوجوان است. فیلمی که سعی دارد به کمک ترفندهای متفاوت چیزی بیشتر از یک کپی صرف از نمونههای برجستهی ژانری باشد، اما تقریبا هر آنچه در آن اتفاق میافتد تا حد زیادی خستهکننده و ملالآور است. شمایلی که از شخصیت قاتل فیلم و توضیحاتی که دربارهی انگیزههای واقعی او ارائه میشود، گلدرشت و ضعیف است. صحنههای اکشن و قتل فیلم، قدرت لازم برای برانگیختن احساسات مخاطبان را ندارند. فیلمی که همزمان میخواهد یک اثر دلهرهآور و اسرارآمیز به سبک جیغ، یک فیلم طنز دبیرستانی و یک داستان رستگاری درماتیک باشد. اما نتیجهی آن فیلمی است که از لحاظ پیام و لحن و همچنین موتیفها و ترفندهایی که بکار میبرد، بسیار ناجور و متناقض عمل میکند.
فیلم There's Someone Inside Your House یک فیلم نتفلیکسی دیگر با هدف مخاطبان نوجوان است. فیلمی که سعی دارد به کمک ترفندهای متفاوت چیزی بیشتر از یک کپی صرف از نمونههای برجستهی ژانری باشد
فیلم حتی فرض اولیهی خود بر مبنای عنوان فیلم – حضور شخصی در خانهی کسی – را رعایت نمیکند و آن را فقط به قتل ابتدای فیلم محدود میکند. سایر قتلهای فیلم در مدرسه، کلیسا و یک مذرعهی ذرت اتفاق میافتند. بنابراین فیلم حتی از پس برآورده کردن انتظارات ابتداییای که در مخاطب ایجاد میکند، برنمیآید. هنگامی که با چنین فیلمی روبهروییم، حتی به فرض وجود برخی نکتههای قابلتوجه، چطور میتوانیم آن را جدی بگیریم؟ دو قتل اول، این قاعدهی ناگفته را به ذهن متبادر میکند که قاتل محلی بهدنبال افرادی است که به شکل پنهانی آدمهای بدی هستند، اما این فرضیه با قتل سوم خراب میشود. جایی که یک پسر جوان که تنها گناه مخفیاش ظاهرا مصرف مواد افیونی است به قتل میرسد.
هرچند نتفلیکس اینبار قصد دارد به سبک فیلمهایی مانند جیغ وس کریون، وحشت و هراس مخاطبان خود را برانگیزد، اما همچنان آن نگاه اخلاقی، قراردادی و محافظهکارانهی خود را حفظ کرده است. فیلمی که در فاصلهای نجومی با اثر کلاسیکشدهی وس کریون قرار میگیرد. کسی داخل خانه شماست در مقایسه با اسلاف خود بیخاصیت و بسیار پاستوریزه است. کافی است به این نکته توجه کنیم که قاتل نقابدار فیلم – که نقابی مشابه چهرهی قربانیان خود به چهره میزند – چه کسانی را و با چه انگیزههایی به قتل میرساند.
فیلم سعی کرده است دلایل به روزی برای سلاخی کردن بدن نوجوانان خوشچهرهی خود ارائه بدهد. از جمله دختر نوجوانی که به خاطر تفکرات نژادپرستانهی خود به قتل میرسد، یا نوجوانی که بهخاطر اعتیاد به مواد افیونی (نه مثل نمونههای مشابه خود بهخاطر خوشگذرانی و مصرف تفننی) کشته میشود. در نتیجه، فیلم بهعنوان یک نمونهی اسلشر، بیش از حد رنگ و بوی اخلاقی به خود میگیرد. هرچند که این رویکرد به ظاهر اخلاقی، تنها پوستهی ظاهری فیلم را شکل میدهد.
فیلم حتی فرض اولیهی خود بر مبنای عنوان فیلم – حضور شخصی در خانهی کسی – را رعایت نمیکند و آن را فقط به قتل ابتدای فیلم محدود میکند
داستان فیلم در شهر خیالی آزبورن نبراسکا اتفاق میافتد. جایی که یک قاتل ناشناس گروهی از نوجوانان دبیرستانی را هدف قرار داده است. در ابتدای فیلم، یک ستارهی فوتبال دبیرستانی در خانهی خود کشته میشود. قاتل ناشناس، فیلمی از برخورد وحشیانهی قربانی با یکی از هم مدرسهایهایش را به همهی افرادی که در ورزشگاه هستند ارسال میکند (معلوم نیست چگونه قاتل میتواند بهطور همزمان به گوشی هر فرد پیام بدهد). با قتل دوم پی میبریم که قاتل بهدنبال افرادی است که اسرار تاریکی دارند و میخواهد رازهایشان را افشا کند. در همین حین، دانشآموزان دبیرستانی سرخوشانه فقط بهدنبال گمانهزنی دربارهی قاتل احتمالی هستند و همچنین از اینکه زندگیشان ظاهرا در داخل یک فیلم وحشت قرار گرفته است، هیجانزده هستند.
پاتریک برایس سعی کرده است، به شایعه پردازیهای معمول نوجوانان دبیرستانی، یک تغییر مرگبار و هولناک بدهد. جایی که رازهای هرکس میتواند منجر به مرگ او بشود. به همین دلیل، دانشآموزان یک مهمانی پنهانی برگزار میکنند تا در آن رازهای کوچک کثیف خود را با یکدیگر به اشتراک بگذارند و امیدوارند که با این کار قربانی بعدیِ قاتل شریر فیلم نباشند. آنها به شکل خندهدار و مضحکی در رفتار گذشتهی خود تجدید نظر میکنند که ببنند آیا نوبت آنها فرارسیده است یا خیر؟ برایس در این سکانس، به شکل موذیانهای این سؤال را مطرح میکند که آیا کسی حاضر است به قیمت جان خود رازهای شخصیاش را پنهان نگه دارد؟
یکی از ضعفهای اساسی فیلم، مبهم بودن مرز میان پارودی و وحشت در آن است. بهعنوان نمونه، مهمانی رازها در فیلم ایدهای بامزه و جذاب است. اما برایس از پتانسیلهای طنز آمیز آن بهرهی کافی نمیبرد و در ادامه با راهاندازی یک قتل، شکلی جدی و مضحک به آن میدهد. از طرفی پرداخت این سکانس آنقدر جدی نیست که بتوانیم ترس و وحشت شخصیتها از در خطر بودن جانشان یا رسوایی بهخاطر رازهایشان را احساس کنیم. همه چیز بیشتر شبیه یک بازی بیمزه میماند که حتی شرکتکنندگانش آن را جدی نگرفتهاند.
فیلم در ظاهر نوستالژی فیلمهای اسلشر دههی هفتاد و هشتاد را دنبال میکند، اما در جایی بسیار دور از آنها میایستد. درواقع آن ابهام اخلاقی، فضای شریرانه و رازآلود و ترسیمی از حال و هوای زیست جوانانه که در آن فیلمها در اولویت قرار دارد، در اینجا محلی از اعراب ندارد. فیلم سعی کرده است عناصری مدرن و امروزی را در روایت خود جا دهد. از جمله اینکه گوشیهای هوشمند نقش مهمی در فیلم دارند و قاتل شواهدی از بدرفتاری قربانیان خود را برای تمام دانشآموزان ارسال میکند. البته تاکید بر اخلاقیات مترقی نسل زد (نسلی که با دسترسی به اینترنت و فناوری دیجیتال رشد کرده است) باعث شده تا الگوهای تاریخدار ژانری که فیلم سراغش رفته است تا حدودی تازه و باطراوت بنظر برسند.
نتفلیکس اینبار قصد دارد به سبک فیلمهایی مانند جیغ وس کریون، وحشت و هراس مخاطبان خود را برانگیزد، اما همچنان آن نگاه اخلاقی، قراردادی و محافظهکارانهی خود را حفظ کرده است
اما ایدهی اصلیای که برایس سعی کرده با کمک آن فیلم خود را از نمونههای مشابه متمایز سازد، دست گذاشتن روی موضوعِ فرهنگ تبعید است. موضوعی که شاید در جوامع مدرن و در میان نسل زد بیشتر دیده میشود. این همان چیزی که به ظاهر انگیزهی اصلی قاتل فیلم را شکل میدهد. قتلهای او نیز بهنوعی استعارهای از فرهنگ تبعید امروزی است.
فرهنگ تبعید نوعی خوارسازی عمومی است که در آن شخص از حلقههای اجتماعی یا حرفهای به بیرون رانده میشود. عواقب این طرد شدن معمولا با از دست دادن اعتبار اجتماعی همراه است و شخص به سختی میتواند آن را دوباره بازیابی کند. قاتل فیلم که بهخاطر پدر بدنامش – یک توسعهی دهندهی بیرحم املاک -، احساس طرد شدن در جامعه میکند با مواجهه کردن قربانیان خود با رازهای پنهانشان، گویی انتقام خود را از جامعه میگیرد. اینکه او رازهای آنها را در سطح جامعه پخش میکند، از همین انگیزه سرچشمه میگیرد.
یک فیلم اسلشر قالب مناسبی است که ازطریق آن میتوان تمایل افراد برای انجام بدترین کارها را زیر سؤال برد. اما فیلم کسی در داخل خانه شماست، نمیتواند نیاز ما به سرزنش کردن دیگران را مجازات کند
او با زدن ماسکی سهبعدی شبیه چهرهی قربانیان میخواهد دورویی و ریاکاری ظاهری آنها را به یادشان بیاورد. اینکه در جامعهی مدرن امروزی همه رازهایی دارند که پشت نقابهایشان پنهان میکنند تا از لحاظ اجتماعی قابل قبول بنظر برسند. همانطور که میبینیم همهی عناصر فیلم به شکل گلدرشتی رنگوبویی اخلاقگرایانه دارند. اما مشکل فیلم این است که نسبت به مضامین خود تعهد ندارد. البته از فیلمی که حتی بهعنوان خود پایبند نیست، انتظاری بیشتر از این هم نمیتوان داشت. به همین دلیل است که همه چیز در فیلم متناقض و در سطح رخ میدهد. شخصیت قاتل فیلم در نطقی در انتهای آن به طرز ناشیانهای تمام توضیحات لازم دربارهی انگیزههای خود را به شکلی مستقیم بیان میکند. او حتی میگوید که چرا ماسکی شبیه چهرهی قربانیان بهصورت میزده است (درحالیکه مخاطبان خود قبلتر به آن پی بردهاند).
قاتل رو به مکانی میگوید: «تو هیچ ایدهای نداری من چه کسی هستم» و سپس اضافه میکند: «حتی نمیدونی خودت کی هستی». درحالیکه هویت قاتل برای ما آشکار است و از نظر اخلاقی پیچیده نیست. این تنها بخش از سهلانگاریهای فیلمنامه در پرداخت ایدهی مرکزیاش است. کاراکترهایی فاقد عمق و پیچیدگی که شناختنشان کار سختی نیست. یک فیلم اسلشر قالب مناسبی است که ازطریق آن میتوان تمایل افراد برای انجام بدترین کارها را زیر سؤال برد. اما کسی در داخل خانه شماست نمیتواند نیاز ما به سرزنش کردن دیگران را مجازات کند.
داستان فیلم بر شخصیت مکانی یانگ متمرکز است که ظاهرا تحت تاثیر اتفاقی ناگوار در گذشته به آزبورن نقل مکان کرده است. مکانی که روحیهای حساس دارد و شعر مینویسد دوستان خوبی در آزبورن پیدا کرده است، اما به هیچ کدام از آنها راز گذشتهاش را نگفته است. اتفاقی که مکانی از آن در حال فرار است و مدام واهمه دارد که دیگران به راز او پیببرند. اما هنگامی که راز او فاش میشود، اطرفیانش به طرز عجیبی با مهربانی و پذیرش با او برخورد میکنند. در صورتی که مکانی به شکل آشکاری در گذشته مرتکب یک جنایت (هرچند ناخواسته) شده است و در سکانس مهمانی حتی به بهای جانش حاضر نیست آن را افشا کند. درواقع، رمز و رازهای شخصیتها هیچ تعلیقی در روند داستان فیلم ایجاد نمیکنند. به همین ترتیب، فاش شدن این رازها هیچ اهمیتی ندارند. مکانی و دوستانش در پی آن هستند که پیش از افشای رازهایشان، هویت قاتل را شناسایی کنند. آنها که از نژادها و جنسیتهای مختلفی هستند اتحادی پوشالی با یکدیگر تشکیل میدهند که در راستای همان نگاه اخلاقگرایانهی ظاهری فیلم قرار میگیرد.
فیلم به شکل ناشیانهای سعی در ایجاد تعلیق دارد. درحالیکه بهراحتی از همان نیمهی ابتدایی میتوانیم حدس بزنیم که قاتل واقعی کیست
در نتیجه بنظر میرسد که سازندگان فیلم درک نادرستی از فرهنگ تبعید دارند یا اینکه ریسک کاوش کافی در آن را نپذیرفتهاند. فیلم کسانی که مرتکب اشتباهات واقعی شدهاند (مکانی) را با سوءاستفادهکنندگان واقعی کنار یکدیگر قرار میدهد. رفتار متناقض قاتل و توضیحات و انگیزههای گیجکنندهی او باعث شدهاند که شخصیتی کاریزماتیک و جذاب نباشد.
البته در میان مجموعه کاراکترهای متنوع فیلم، به سختی میتوان شخصیتی را پیدا کرد که بتوان با او همراه شد. مکانی همچنین رابطهای پنهانی با یکی از هم مدرسهایهای خود اولیور دارد. یک پیرنگ عاشقانهی فرعی که جای خود را در داستان پیدا نمیکند و فقط بستری است که ازطریق آن روند تحول مکانی نشانه گذاری میشود. تلاش مکانی برای غلبه بر راز گذشتهاش و همچنین بهدست آوردن اعتماد به نفس کافی برای نشان دادن خود واقعیاش، یکی دیگر از پیرنگهای فرعی فیلم است. فیلم سعی دارد همهی این داستانکها را درکنار یکدیگر پیش ببرد، اما موفق نیست و جنبهی درام آن بر بخش وحشتش غلبه میکند.
اولیور پسری ساکت و گوشهگیر است که همکلاسیهایش به او جامعهستیز میگویند. آنها فکر میکنند که پدر و مادر اولیور به خاطر رفتار عجیب و غریب پسرشان، خود را کشتهاند. درحالیکه داستان بهسادگی چیز دیگری ست. اما بسیاری از بچههای مدرسه به همین دلیل به او مشکوک هستند و حتی از جایی به بعد خود مکانی نیز به او ظنین میشود. اولیور از این وضعیت ظاهرا هیچگونه نارضایتیای ندارد و تنها جرمش دلدادگی به مکانی و رضایتش نسبت به گوشهگیری و انزوا است.
هنگامی که مکانی شبی را موقتا در خانه تنها سپری میکند از سوی قاتل مورد سوءقصد قرار میگیرد. او که کمی قبلتر به اولیور مشکوک شده فکر میکند که حمله به او کار اولیور بوده است. پرداخت ضعیف و سطحی فیلمنامه باعث میشود که در این موقعیتها مخاطب فقط حرص بخورد. چرا مکانی که خود چنین گذشتهای دارد باید بهراحتی به اولیور مشکوک شود؟ البته فیلمنامه سعی کرده است دلیل منطقی برای این تردید مکانی ایجاد کند. اینکه او تصادفا اسلحهای شبیه سلاح قاتل در ماشین الیور میبیند. اما این ترفند سادهلوحانه در مقابل ایدهی مضمونی فیلم قرار میگیرد.
فیلم کسی در داخل خانه شماست میخواهد ترکیبی از چیزهای مختلف باشد، اما قادر نیست یک داستان متقاعدکننده و منسجم را روایت کند
به همین دلیل برخلاف شک دیگران به اولیور، ما مخاطبان هیچگونه تردیدی نسبت به بیگناهی او نداریم. کسی در داخل خانه شماست مانند جیغ و دنبالههای آن میخواهد یک داستان معمایی و رازآمیز باشد، اما همه چیز در آن واضح و روشن است. درواقع فیلم بهگونهای روایت میشود که فقط یک نفر میتواند قاتل باشد. در نتیجه، فیلم به شکل ناشیانهای سعی در ایجاد تعلیق دارد، درحالیکه بهراحتی از همان نیمهی ابتدایی میتوانیم حدس بزنیم که قاتل واقعی کیست. بنابراین وقتی در انتهای فیلم هویت واقعی قاتل فاش میشود، به هیچوجه غافلگیر نمیشویم. برایس هر سکانس قتل را به سرعت قطع میکند تا به درام نیمه جان فیلم بازگردد.
پاتریک برایس، که عمدتا بهخاطر مجموعهی Creep شناخته میشود، برای خلق تعلیق برنامهی چندانی ندارد و از ترفندهای کلیشهای استفاده میکند. از جمله اینکه قربانی احتمالی را مجبور به حرکت در فضایی باریک و تنگ میکند که هر لحظه ممکن است مورد اصابت یک چاقوی بزرگ قرار بگیرد.
در مجموع، قتلهای فیلم که از کلیشههای ژانری پیروی میکنند چندان در ایجاد وحشت موفق نیستند. تماشای کسی در داخل خانه شماست تنها در صورتی که از علاقهمندان داستانهای نتفلیکس دربارهی نوجوانان هستید توصیه میشود. همچنین اگر بدتان نمیآید برخی استعارهها و موتیفهای آشنای فیلمهای اسلشر را در ترکیب با المانهای معاصر ببینید، شاید یکبار دیدن آن برایتان جذابیتهای اندکی داشته باشد. فیلمی که میخواهد ترکیبی از چیزهای مختلف باشد، اما قادر نیست یک داستان متقاعدکننده و منسجم را روایت کند. کسی در داخل خانه شماست، در بهترین حالت مقدمهای قابل قبول برای مخاطبانی است که با ژانر اسلشر آشنا نیستند.