فیلم The Vigil یا شبزندهداری، یکی از فیلمهای ترسناک قدرنادیدهی سینمای وحشت در دو سال گذشته است. اولین فیلم بلند داستانی کیت توماس، نشان میدهد که چگونه یک ترومای مشترک تاریخی نسل به نسل ادامه مییابد.
ماجراهای فیلم شبزندهداری، همانطور که از عنوان آن مشخص است، در طول یک شب و در فاصله چند ساعت رخ میدهد. چند ساعتی که اگرچه فقط فاصله کوتاه یک شب تا صبح را شامل میشود، اما میتواند تمام زندگی آیندهی قهرمان داستان را تحتتاثیر قرار بدهد و سایه شومش را تا ابد بر سر او نگهدارد. کیت توماس در این مدت زمان کوتاه موفق میشود یک ترومای تاریخی را در قالب یک فیلم وحشت ماوراءالطبیعه تجسم بخشد و قهرمان خود را به یک کاتارسیس رهاییبخش هدایت کند.
یک مراسم آیینی، مناسک مذهبی، آداب و رسوم سنتی و موضوعاتی مانند این در فیلمهای وحشت بهراحتی جلوهای هراسآور و مضطربکننده پیدا میکنند. فیلمهای وحشت مذهبی همیشه دست روی باورها و اعتقادات کاراکترهایشان میگذارند و معمولا جدالی میان اعتقاد و بیباوری، گناه و رستگاری، شیطان و ایمان، درک ماورایی و خردگرایی را در این فیلمها شاهد هستیم.
در غالب مدت زمان نود دقیقهای The Vigil، همراهبا کاراکتر اصلی آن یاکوف، در یک خانهی نفرین شده هستیم. خانهای که تا زمان غلبه بر نیروی اهریمنی که آن را تسخیر کرده راهی برای خروج از آن نیست
اما شاید هیچ درونمایهای به اندازهی مرگ و زندگی در فیلمهای وحشت مذهبی پررنگ نباشد. فیلمهایی که سؤالهای زیادی دربارهی زندگی در دنیای مادی، مواجهه با مرگ و زندگی پس از آن مطرح میکنند. موضوعاتی که از ارکان اساسی همهی ادیان بشمار میروند. حتی مفهوم ایمان را میتوان بهنوعی زاییدهی تفکر انسان دربارهی زندگی و مرگ دانست. مفهوم ایمان هستهی اصلی و مرکزی بسیاری از فیلمهای ماورایی و وحشت مذهبی را تشکیل میدهد. فیلمهایی که مسئلهی ایمان را به چالش میکشند یا نگاهی تازه به آن را مطرح میکنند. البته مطرح شدن مسئله ایمان در این فیلمها لزوما به قصد تبلیغات مذهبی نیست.
بلکه این فیلمها معمولا ایمان را در سطحی فراتر بهعنوان اعتقاد داشتن به چیزی مطرح میکنند. جایی که شخصیتهای سردرگم، بدون اعتقاد و گمشدهی این فیلمها درنهایت به چیزی که رستگاریشان را رقم میزند ایمان میآورند. البته این رستگاری حاصل نمیشود مگر اینکه قهرمان به جدال با شر برخیزد.
فیلمهای وحشت مذهبی همیشه دست روی باورها و اعتقادات کاراکترهایشان میگذارند و معمولا جدالی میان اعتقاد و بیباوری، گناه و رستگاری، شیطان و ایمان، درک ماورایی و خردگرایی را در این فیلمها شاهد هستیم
هرکدام از فیلمهای این ژانرباتوجه به فرهنگ، سنت و مذهب خاصی که سراغ آن میروند روی موجودات اهریمنی خاصی دست میگذارند. تماشای فیلمهای وحشت مذهبی از کشورها و دینهای مختلف ما را به درکی از ترسها و هراسهای سنتی آنها میرساند. ترسها و وحشتهایی که البته در این فیلمها معمولا ابعاد مشترک زیادی دارند. بیشتر فیلمهای ترسناک یهودی، گولم – موجودی شبه انسان که با استفاده از سحر از اشیای بیجان ساخته میشود – و دیبوک – روحی پلید که جایگزین روح یک فرد مرده میشود – را در مرکز روایتهای خود قرار میدهند.
در فیلم The Vigil با نیروی پلید و شیطانیای به نام مازیک روبهرو هستیم. مازیک نیروهای نامرئیای هستند که بنا به افسانههای یهودی، آدمها در زندگی روزمرهی خود با آنها روبهرو میشوند. این نیروهای شیطانی سراغ آدمهای آسیبپذیر میروند و روح آنها را به تدریج به تسخیر خود درمیآورند و به این ترتیب به آنها آسیب میزنند. شخصیت اصلی فیلم شب زندهداری با یکی از این شیاطین روبهرو میشود. او فقط یک شب تا صبح فرصت دارد که بر این نیروی شر غلبه کند. اگرنه تا زمان مرگ دیگر از آن رهایی پیدا نخواهد کرد.
در ادامه به بخشهایی از داستان فیلم اشاره میشود
The Vigil، داستان جوانی به نام یاکوف (دیو دیویس) را دنبال میکند که بهتازگی از جامعهی یهودیان ارتدکس بروکلین خارج شده است. یاکوف که بیشتر عمر خود را در جامعهی ایزولهی یهودیان حسیدی سپری کرده، نسبت به جهان بیرون شناخت چندانی ندارد. او نه بلد است که با گوشی هوشمند خود کار کند و نه میداند در برخورد با دیگران - بهویژه زنها - چه رفتاری باید از خود نشان بدهد. او همچنین بیکار و بیپول است و وضعیت روانی چندان متعادلی ندارد. قرصهای آرامبخش مصرف میکند و گاهی دچار توهمهایی میشود.
هرکدام از فیلمهای این ژانرباتوجه به فرهنگ، سنت و مذهب خاصی که سراغ آن میروند روی موجودات اهریمنی خاصی دست میگذارند. تماشای فیلمهای وحشت مذهبی از کشورها و دینهای مختلف ما را به درکی از ترسها و هراسهای سنتی آنها میرساند
حالت بیقرار و آشفتهی یاکوف نشان میدهد که او از مسئلهای رنج میبرد. شخصی که هنوز نتوانسته با زندگی تازهی خود کنار بیاید و به نظر میرسد شجاعت و اعتماد به نفس لازم را نیز ندارد. یاکوف در ازای یک دستمزد مناسب حاضر میشود که یک شب تا صبح را درکنار جسد یکی از بازماندههای جنگ جهانی دوم سپری کند تا مراسم شب زندهداری را برای او بجا بیاورد (مراسمی که در دین یهود توسط یک شومر انجام میشود).
به این ترتیب یاکوف به ناچار برای یک شب دیگر به زندگی گذشتهی خود بازمیگردد. فاصلهی میان مرگ و دفن جسد، همیشه در داستانها و باورهای عمومی، ترسناک و حتی خطرناک توصیف شده است. بیشتر ادیان و مذاهب، برای این بازه تا هنگام تشییع جنازه به قصد حفاظت از روح آدم از دنیا رفته، آیینهای مخصوص به خود را دارند. کاری که در دین یهود به عهدهی شومرها یا نگهبانان میت است. یاکوف بهعنوان یک شومر سابق باید با خواندن مزامیر داوود از روح مرده محافظت کند تا زمانیکه آمادهی خاکسپاری شود.
به این ترتیب، در غالب مدت زمان نود دقیقهای The Vigil، همراهبا کاراکتر اصلی آن یاکوف، در یک خانهی نفرین شده هستیم. خانهای که تا زمان غلبه بر نیروی اهریمنی که آن را تسخیر کرده راهی برای خروج از آن نیست. البته شبزندهداری بسیار بیشتر از یک قصه دیگر از تسخیر و تهدید بدن/خانه توسط یک نیروی شیطانی و اهریمنی است. یاکوف در این خانه که ارواح گذشته در آن پرسه میزنند به شناخت و درک تازهای از خود میرسد. او در فاصلهی این شب تا صبح، با خاطرات، گذشته و کابوسها و ترسهای خود روبهرو میشود.
یاکوف، بیکار، درمانده و سردرگم است. او بهخاطر بیعملی و انفعالش در ماجرایی که به مرگ برادرش منجر شده است و همچنین بهخاطر اینکه جامعهی مذهبی خود را ترک کرده، احساس گناه و رنج میکند. بار سنگین گذشته بر دوش او سنگینی میکند. ترومای ماجرای مرگ برادرش باعث شده است که او ایمان، اعتقاد و حتی سلامت روان خود را از دست بدهد.
شبزندهداری از آن فیلمهایی است که داستان آن عمدتا در ذهن شخصیت اصلی میگذرد و کیت توماس از عدم تعادل روانی یاکوف برای خلق فضایی هراسآور و همچنین پررنگ کرده ایدهی مرکزی خود نهایت بهره را میبرد. از تماسهای تلفنی یاکوف با دکترش متوجه میشویم که او سابقه حالتهای توهمی را داشته است. اما اهمیتی ندارد آنچه که او میبیند و میشنود واقعی است یا نه، چراکه همهی آنها استعارهای از کشمکشهای درونی او هستند.
موجود هیولایی که یاکوف را دنبال میکند، همان نیروی اهریمنیای است که آقای لیتواک (مرد مُرده) را در تمام عمرش تعقیب کرده است و همچنین همان موجود شروری است که پدربزرگ همسر آقای لیتواک (لین کوهن) در تمام طول عمرش با آن مبارزه میکرده است. خانم لیتواک تعریف میکند که پدربزرگش در سال ۱۹۱۹ در شهر کیيف شاهد به قتل رسیدن پدر و مادرش بوده است. همچنین ازطریق فلاشبکهای کابوسگونه ابتدا و انتهای فیلم متوجه میشویم خود آقای لیتواک در زمان جنگ جهانی دوم، به شکلی اجباری در کشتن یکی از اعضای خانواده خود نقش داشته است.
به این ترتیب میتوان گفت این هیولا بار سنگین یک وحشت و رنج تاریخی مشترک را نمایندگی میکند. این موجود که بیشتر حالتی شبهوار و سایهمانند دارد، با سری که به عقب چرخیده، درنهایت چهرهی خود شخصیت میزبان را میپذیرد. درواقع این هیولا تجسمی از وحشتها و عذابهای گذشته است که میخواهد روح یاکوف را تا به ابد به تسخیر خود درآورد.
The Vigil نشان میدهد که افسانه، خاطره و حافظه، چگونه آسیبهای روحی را در نسلهای مختلف حفظ و حتی تفویت میکند
قاببندیهای فیلم بهگونهای است که شاید حتی ما چیزهایی را ببنیم که واقعا وجود ندارند اما حضور شومشان را احساس میکنیم؛ مشابه تجربهای که یاکوف لمس میکند. در طول فیلم چندینبار سایههای محوی را احساس میکنیم که در پسزمینه در حال حرکتاند و همچنین صداهای هراسآوری مانند صدای شکستن استخوان به گوش میرسد.
همه این توهمهای بصری و شنیداری که حاصل ترکیببندیهای دقیق و نورپردازی حسابشدهی زک کوپرستین (فیلمبردار چشمهای مادرم) و باندصوتی آزاردهنده فیلم هستند، در راستای ایده مرکزی فیلم قرار دارند. اشباح و سایههای شومی که سلامت روح و ذهن ساکنان این خانه را تهدید میکنند.
کیت توماس در شبزندهداری بر احساس عذاب وجدان تاریخی یهودیان دست میگذارد: عذاب وجدان ناشی از مشارکت یا انفعال اجباری و از سر وحشت در خشونتهایی که ضد خودشان اعمال شده است (یا همان احساس گناه قربانی از اینکه به متجاوز اجازه داده آنچه که میخواهد را انجام بدهد). همین حس رنج و گناه نسبت به گذشته، یاکوف را به اعماق ناامیدی و وحشت کشانده است.
این حس ناامیدی و وحشت که در قالب افسانه مازیک تجسم پیدا میکند باعث میشود که یاکوف هویت خود را بهعنوان یک یهودی ارتدکس زیر سؤال ببیند. The Vigil نشان میدهد که افسانه، خاطره و حافظه، چگونه آسیبهای روحی را در نسلهای مختلف حفظ و حتی تفویت میکند. همانطور که خانم لیتواک که گویی از همه اتفاقهای درون آن خانه با خبر است در جایی به یاکوف میگوید: «اونها کابوس نیستن، خاطراتن، البته نه خاطرات تو...». یا بعدتر وقتی از شوهرش حرف میزند این جمله را به زبان میاورد: «خاطرات اون رو داغون کرده بودن. خاطراتی از جنس همونایی که دیدی، آدم رو میگزن و این گزش هیچوقت تمومی نداره...».
کیت توماس در فیلم شبزندهداری موفق میشود یک ترومای تاریخی را در قالب یک فیلم وحشت ماوراءالطبیعه تجسم بخشد و در مدت زمانی کوتاه قهرمان خود را به یک کاتارسیس رهاییبخش هدایت کند
یاکوف باید در این شبزندهداری هراسآور، هویت خود را بازیابی کند، بر ترسها و وحشتهایش چیره شود تا بتواند زندگی تازهای برای خود بسازد، در غیر این صورت سرنوشت آقای لیتواک بیچاره انتظارش را میکشد. یاکوف نهتنها باید از بحران روحی خود خارج شود، بلکه باید به خودش ایمان پیدا کند. بیجهت نیست هر بار که تمرکز خود را روی ماموریتش از دست میدهد یا نسبت به انجام آن بیتوجه است – چه با خوابیدن یا استفاده کردن از گوشی و آهنگ گوش دادن یا زمانیکه تصمیم میگیرد آنجا را ترک کند – به شکلی مجازات میشود.
او حتی هر بار میخواهد از کسی کمک بگیرد، دکتر روانکاوش و سارا دختری که بهتازگی با او آشنا شده، نمیتواند از کابوسها و توهمهای ترسناک خود نجات یابد و هر بار آن موجود اهریمنی را در آنها نیز میبیند. تنها راه مبارزه برای یاکوف این است که به درون خود بنگرد، مگر نه اینکه همه کابوسهایی که میبیند بهنوعی به خودش مرتبط میشوند. او باید با خود و تاریکیهای درون خود مقابله کند و سرانجام با پوشیدن تفلین با خودش روبهرو شود.