فیلم Cyrano «سیرانو»، عاشقانهای است موزیکال و اقتباسی که پیتر دینکلیج به هنرنمایی در آن میپردازد. با نقد این فیلم همراه میدونی باشید.
اگر آناکارنینا و غرور و تعصب را دیده باشید متوجه خواهید شد که جو رایت در اقتباس و بازسازی داستانهای کلاسیک خوب ظاهر میشود و به شیوهای معقول میتواند، برداشتهایی تصویری از این قصهها داشته باشد. او اکنون با استفاده از فیلمنامهی اریکا اشمیت از نمایشنامهی ادموند روستند، نسخهای موزیکال از سیرانو دو برژراک را بهتصویر میکشد. فیلم Cyrano موزیکالی تراژیک است که بهدنبال تعریف عشق میگردد، این فیلم تنها اثری عاشقانه نیست بلکه داستانی است که قصد حلاجی عشق را دارد و زاویای تاریک و روشن آن را واکاوی میکند. تاکنون ۳ نسخهی اقتباسی از این نمایشنامه ساخته شده است که یک نسخه از آن در سال در سال ۱۹۵۰ توانست برای خوزه فرر جایزهی بهترین بازیگر مرد گلدن گلوب و اسکار را بههمراه بیاورد. نسخهی ۱۹۹۰ آن هم برندهی جایزهی گلدن گلوب بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان شد و ژرار دوپاردیو هم تانست جایزهی بهترین بازیگر مرد کن را بهدست بیاورد.
در میان این اقتباسها، نسخهی جو رایت از جنبهی موسیقیایی متمایز است و بازی دینکلیج، زیباترین ارائه در بین این آثار بوده است. پیتر دینکلیج با آن کاریزمای خارقالعادهی خود مخاطب را یاد تیریون لنیستر میاندازد و با تجربهی بازی تاج و تخت بهخوبی از پس سخنوری و درایت سیرانو برمیآید. نمایشنامهی روستند نسخهای غیرواقعی و تحریف شده از زندگی سیرانو دو برژراک است که در قرن ۱۷ میلادی میزیسته است اما چیزیکه در نمایشنامهی روستند (Edmond Rostand) و فیلمهای اقتباس شده از آن واقعی است، عشق، منیت، شک و احساس بیارزشی سیرانو دو است.
در ادامه بخشهایی از داستان فیلم سیرانو مشخص میشود
سیرانو شخصیتی چند بُعدی است که استعداد خوبی در سخنوری و شمشیر زنی دارد. او با وجود کوتولهگی در یک دوئل پیروز میشود و نبض داستان را در دست میگیرد. سیرانو عاشق رکسان است اما از ترس طرد شدن بهخاطر وضعیت ظاهریاش از اعتراف عشق خود ابا میکند. درنهایت وقتیکه کریستین عاشق رکسان میشود، سیرانوی بیش از حد حساس برای محبوبش از طرف کریستین برای رکسان نامههای سرشار از عشق مینویسد. در نمایشنامهی اصلی، سیرانو شاعر و سربازی با استعداد است که از عقدهی حقارت رنج میبرد و از دماغ بزرگ خود که بسیار دراز و غیرطبیعی است خجالت میکشد.
دینکلیج یک مکاشفهی عظیم از کارکتر سیرانو را ارائه میدهد و آن شوخ طبعی قدرتمنداش را که در بازی تاج و تخت دیدیم با رفتاری حزنآمیز و آوازی بسیار غریب ترکیب میکند
کارگردان در این فیلم بهطرز ماهرانهای کوتولهگی پیتر دینکلیج را جایگزین بینی بزرگ سیرانو در نمایشنامهی روستند میکند تا بار دراماتیکی و سینمایی اثر را بالاتر ببرد و بتواند اقتباس موثرتری را تصویری کند. سیرانو از آنجائیکه کلید فیلم است و ضعف ظاهری او مسبب اتفاقات فیلم میشود و نیروی محرکهی لازم برای حرکت درام را فراهم میکند، سازندگان با هوشمندی تشخیص میدهند که یک دماغِ تنها نمیتواند این همه داستان به بار بیاورد و برای مخاطب قرن جدید منطق سینمایی تراژیکی را داشته باشد. فیلم از نظر داستانی تا حد زیادی شبیه به سیرانوی روستان است و با گریزهایی به اقتباسهای قبلی سالهای ۱۹۵۰، ۱۹۹۰ و ۱۹۸۷ پیش میرود. در هر حال جو رایت تماما سعیاش بر این بوده که نمایشنامه را به شیوهای مدرن بازگویی کند.
شخصیت سیرانو و بازی دینکلیج بار معنایی و محتوایی اثر را بهدوش میکشند. دینکلیج یک مکاشفهی عظیم از کارکتر سیرانو را ارائه میدهد و آن شوخ طبعی قدرتمنداش را که در بازی تاج و تخت دیدیم با رفتاری حزنآمیز و آوازی بسیار غریب ترکیب میکند تا روح و جاذبهی سیرانو را به بالاترین نقطهی تاثیرگذاری برساند. فیلم دیدی واقعبینانه ندارد و دوست دارد که مخاطب را درگیر فضایی سورئال و رویایی کند. از صحنهی جنگ گرفته تا قرارهای عاشقانه و آوازها همگی شبیه به یک نقاشی دیواری بافتدار لذتبخش هستند که میتوان بهراحتی آنها را لمس کرد و به دنیای فیلم سفر کرد. طراحی صحنه، لباس، گریم، حرکت دوربین و فیلمبرداری بهنحوی طراحی و چیده شدهاند که گویی قصد دارند مخاطب را به دنیای دیزنی بکشانند و قصهی شاهزادهای که در عشق خود طلسم شده است را در شمایل داستان رومئو و ژولیت تعریف کنند.
این سبک از فرمی که جو رایت برای روایت داستان خودش انتخاب کرده است ماهیت عشق را نمایان میکند. خط مقدم جبهه مهآلود است و تیر و ترکشها شبیه تیرهای واقعی نیستند و انگار پریانی زشت سرشت آنها را بهسوی قلب عاشقانی درد کشیده نشانه میروند. سربازان در اردوگاههای تمرینی خود با شمشیرها میرقصند و نمیتوانند همانند نبردی واقعی آنها را بهدست بگیرند. رنج، حسرت، درد از دست دادن و رویایی بودنِ این حسِ عمیقِ آدمی چنان در ساختار سیرانو نفوذ کرده است که فیلم در سطح بالایی از تاثیرگذاری در احساسات مخاطب قدم برمیدارد.
مشکل اصلی فیلم سیرانو داستان آن است و قصهای که بعد از نقطه عطفی قدرتمند فروکش میکند
مشکل اصلی فیلم سیرانو داستان آن است و قصهای که بعد از نقطه عطفی قدرتمند فروکش میکند. بعد از اینکه خواستگار رکسان کریستین و سیرانو را به جبههی نبرد میفرستد به یکباره این داستان عاشقانه از تبوتاب میافتد و همه چیز در کما فرو میرود. پس از این اتفاق ما دیگر شاهد افتوخیزهای دراماتیک نیستیم و در کشوتابهای مثلث عاشقانهای که سازندگان ترتیب دادهاند نقشی نداریم. از پردهی سوم فیلم به بعد نمایش دوست دارد که زودتر به گرهگشایی و پایانبندی برسد.
مرگ کریستین نمونهی بارز یک حل مسئلهی عجولانه است. او دست به یک خودکشی عاشقانه میزند اما مرگ او اصلا دراماتیک نیست و بدون علت و معلولی سینماپسند رخ میدهد. کریستین بعد از دیدن آن همه عکسالعمل از سوی سیرانو چرا تاکنون متوجه عشق او به رکسان نشده بود؟ چرا حتی کوچکترین شکی هم به اون نداشت؟ مخاطب در اینجا دوست دارد یک بکگراند از تصورات کریستین داشته باشد تا بتواند این مرگ افلاطونی را دقیقتر و بهتر هضم کند.
هر چند که فیلم در قسمت پایانی خودش افت میکند و مخاطب با یک پایانبندی عجولانه و غیرغافلگیرانه روبهرو میشود اما پیتر دینکلیج در این سکانسهای دلسرد کننده اوج کاریزمای بازیگری خودش را بهنمایش میگذارد. او در جبههی رویاگون جو رایت ابعاد شخصیتی سیرانو را حلاجی میکند و کارکتری سرشار از عشق، سخنوری، حماسه و درد را در فیلم به حرکت درمیآورد. دینکلیج بار محتوایی شخصیت سیرانو را با درکی عمیق تصویری میکند و آنچنان در شکل و شمایل این کارکتر فرو میرود که بیننده متوجه بعضی ضعفهای شخصیتپردازی نمیشود. طنز وجودی و متمایزکنندهی خود شخصیت دینکلیج در فیلم سیرانو ابعادی از طنزی تأثیرگذار را باز میکند و همچون کاتالیزوری باعث میشود که محتوای فیلم خودش را نشان دهد و مخاطب راه سادهتری را برای درک آنچه میبیند داشته باشد.
خواستگاه فیلم در تئاتر است و جو رایت هم دوست دارد که فرم فیلمش را همانند فیلمنامهای که از نمایشنامهی کلاسیک روستند آورده است، پیش ببرد. او با این سبک توانسته مفهوم مورد نظرش از عشق را بهنمایش بگذارد. رایت به روح عشق اعتقاد دارد و آن را فارغ از جسم و کالبد میداند، چنانچه رکسان عاشق نامههای سرشار از شور و اشتیاق سیرانو میشود و وقتیکه با کریستین سخن میگوید و متوجه میشود که اون نمیتواند مانند نامهها صحبت کند، آن ظاهر فریبنده و جذاب برایش رنگ میبازد. عشق در این فیلم به تعریف خودش میپردازد و از ۳ جنبه وارد اثر میشود، از دوکی گرفته که برای انتقام سیرانو و کریستین را به جنگ میفرستد تا کریستین و سیرانویی که برای عشق فداکاری میکنند. کارگردان ظاهر و درون عشق را پیش میکشد و درنهایت باطن این حس عمیق آدمی را پاک میداند و در اثرش جاودانه میکند.
خواستگاه فیلم در تئاتر است و جو رایت هم دوست دارد که فرم فیلمش را همانند فیلمنامهای که از نمایشنامهی کلاسیک روستند آورده است، پیش ببرد
آثار موزیکال معمولا کشمکشی بین درام، موزیک و ترانههای اجرایی در خودشان دارند. گاهی درام بر موزیک سوار میشود و در زمانهایی هم ترانهی اثر از حد خودش خارج میشود و مخاطب را با اثری بدون قصه روبهرو میکند. اما در فیلم سیرانو چنین اتفاقی نمیافتد و موزیک و ترانه کاملا در خدمت درام قرار میگیرند و وظیفهی خود که پیشبرد عواطف شخصیتها و قصه است را بهخوبی انجام میدهند. مثلا زمانیکه رکسان در ایوان خانهاش ایستاده و با سیرانو و کریستین سخن میگوید، سکانس با آوازهایی ترکیب میشود و این آوازها دقیقا میدانند که چگونه شخصیتها را بهتر بشناسانند و قصه را پیش بکشند.
با وجود اینکه فیلم سیرانو از پس موزیکال بودن خودش بهخوبی برمیآید اما نمیتواند در میان آثار موزیکال خودی نشان دهد چراکه اثر مشکلاتی را در داستانش با خود بههمراه دارد و از طرفی هم در این روزها رقیبی قدرتمند چون فیلم West Side Story نمیگذارد موزیکال دیگری بدرخشد.