Happening، برندهی شیر طلای جشنوارهی ونیز داستان دختری است در فرانسه که دچار بارداری ناخواستهای شده است. با میدونی همراه باشید.
آدری دیوان، زن فیلمساز فرانسوی و لبنانیالاصل، توانست در سال ۲۰۲۱ در جشنوارهی ونیز، با دومین فیلم بلند خود شیر طلایی را از آنِ خود کند. فیلمی که فیلمنامهی آن اقتباسی از کتاب آنی آرنو، نویسندهی فرانسوی، است که در سال ۲۰۲۲ برندهی نوبل ادبیات شد. کتاب رویداد در سال ۲۰۰۰ منتشر شده بود و دیوان با همراهیِ مارسیا رومانو فیلمنامهی فیلم خود را از روی آن آماده کرد.
فیلمی که به ماجرای دختری جوان میپردازد که در حوالی دههی ۶۰ در فرانسه، با مشکلی جدی مواجه شده است: بارداری ناخواسته. مسئلهای که مواجهه با آن و درواقع مقابله با آن مستلزم انجام کارهایی است که در فرانسهی آن روزها مخالفان زیادی دارد و بزرگترین چالش آنی، شخصیت اصلی فیلم با بازی آناماریا بارتولومه (که توانست جایزههای لومیر و سزار را برای بازیاش بهدست آورد)، همین شناکردن در خلاف جریان رودخانه است. کاری که البته او به آن محکوم است.
در ادامه، داستان فیلم فاش میشود.
اصلیترین چالشی که دیوان تصمیم گرفته است تا در فیلم خود با آن مواجه شود نمایش احساسات آنی است. فیلم، در پلات کلی خود، فرازونشیب چندانی ندارد. داستان سرراست و سادهای است از دختری جوان و مستعد که در حال تحصیل در ادبیات و آمادهی ورود به دانشگاه است، کسی که استادش نیز امید زیادی به او و آیندهاش دارد، و ناگهان با مواجهه با این بارداری ناخواسته، کل آیندهی احتمالیاش را در حال نابودی میبیند و برای جلوگیری از این اتفاق، فقط یک راه دارد.
اینکه بچه را بیندازد. فیلمنامه در این منظر در ساختار خود فراز و فرودهای زیادی ندارد. آنچه که در این میان مهم است احساسات و البته تلاشهایی است که آنی میکند. تلاشهایی که البته در بیشتر موارد به در بسته میخورد. زیرا در فرانسهی آن سالها، انجام سقط جنین غیرقانونی است و مرتکیبنش به زندان محکوم میشوند. بنابراین فیلم بیانگر مبارزهای است که آنی دستتنها برای رسیدن به این خواسته میکند. ریسکی که ممکن است به قیمت جانش و یا زندگیاش تمام شود. از این منظر فیلم حاوی مضمونی فمنیستی نیز هست. قوانینی که در گذشته زن را از شخصیت فاعل و تصمیمگیر عزل میکردند هدف اصلی انتقاد فیلمسازند.
دیوان در کارگردانی فیلمش از دکوپاژ و میزانسنی استفاده میکند که میتوان نمونههای آن را بارها و بارها در فیلمهای اروپایی و یا فیلمهای موسوم به جریان فیلم هنری مشاهده کرد. میزانسنی با تمرکزِ کامل بر روی شخصیت اصلی، درحالیکه همهی قابها برای نمایشدادن او بسته شده است، و همراه با پلانهایی بلند و تعداد برشهای کم. اینجا نیز در تمامی قابها، آنی را میبینیم. یا دوربین از او فاصلهی بیشتری دارد ــ که در این لحظهها شاهد قسمتهایی از فیلم هستیم که انتقال «اطلاعات» در آنها مهم است ــ یا او را از فاصلهای نزدیک، چه از روبهرو و چه از سهرخ، نمایش میدهد ــ که در اینجاها با «احساسات» او سروکار داریم. به همین دلیل هم هست که نماهای کلوزآپ بسیاری از آنی در این فیلم میبینیم. زیرا قرار است بیشتر با احساسات او همراه باشیم. قطع تصویر نیز، متناسب با زمانی که داستان در آن میگذرد، ۴:۳ انتخاب شده است تا حسوحال قدیمیبودن بر تصویر فیلم بهوجود بیاید.
از دیگر سو، فیلمنامه تلاش میکند تا توئیستهایی در داستان خود داشته باشد. چرخشهایی که هر چند کوچکاند، اما ضربههاییاند که فیلم را سرِ پا نگه میدارند. مثل ماجرای پزشک اول و دارویی که برای آنی تجویز میکند. چیزی که هم غافلگیریای در داستان است و هم تنهایی آنی را در این مسیر بهتصویر میکشد. تنهاییای که در ارتباط او با دوستانش نیز نمود مییابد. دوستانی که بعد از فهمیدن ماجرا، او را رها میکنند.
چیزی که البته پیش از آن سکانس داخل اتاق در خوابگاه نیز بهنوعی دیگر نمایش داده میشود؛ در دیالوگهایی که پیشتر دربارهی این موضوع بین این سه رد و بدل میشود. حتا پسری نیز که با او رابطه دارد نمیتواند همراهی تماموکمالی با آنی داشته باشد. آنی در این حیطه نیز تنهاست. میتوان گفت که تصمیم کارگردان در استفادهی زیاد از کلوزآپها و نمایشِ کاراکتر آنی در قاب نیز نمودی بصری از همین تنهایی است. نمایش مسیری که شخصیت باید بهتنهایی آن را طی کند.
رویکرد نسبتن کمینهگرای آدری دیوان، هم در فیلمنامه و هم در کارگردانی، از منظری دیگر هم قابلبررسی است. این تصمیمی خودآگاهانه از سوی فیلمساز است؛ آن هم در مواجهه با داستانی که خودبهخود نمایشدهندهی تنش زیادی است. دوری دیوان از افزایش تنشِ موجود در داستان با استفاده از میزانسنهای پرتحرکتر یا مثلن برشهای بیشتر در کارگردانی یا طراحی اتفاقات بیشتر در فیلمنامه تمهیدی است که او برای این اندیشیده است که مخاطب بر روی تنش درونی و آنچه که بر سرِ آنی میگذرد متمرکز شود.
موضوع رویداد مقایسهای ناگزیر را در ذهن مخاطب سبب میشود. موضوعی که سال گذشته نیز با فیلم هرگز، بهندرت، گاهی، همیشه (الیزا هیتمن، ۲۰۲۰) به آن پرداخته شده بود و سالها پیش نیز در فیلمِ برندهی نخلطلای جشنوارهی کن، چهار ماه و سه هفته و دو روز (کریستین مونجیو، ۲۰۰۷)، نمایش داده شده بود. نکتهی جالب اینجاست که رویداد شباهتهایی با هر کدام از این دو فیلم دارد. ماجرای نارو زدن پزشک اول به آنی در این فیلم شباهت زیادی به ماجرایی دارد که برای آتم (کاراکتر اصلی فیلم هیتمن) رخ داد و در آن، به او دربارهی مدتزمانی که از بارداریاش گذشته است دروغ گفتند.
ضمن اینکه رویکرد هر دو فیلمساز در جهت نزدیکشدن به شخصیت اصلی و نشاندادن مصائب و تنهاییِ او در مسیری که پیش رو دارد بسیار شبیه هم است. همچنین ستینگ ماجرای رویداد شباهتهای زیادی با ستینگ فیلم مونجیو دارد: دختری جوان که در حال تحصیل است و در خوابگاه زندگی میکند.
حتا میتوان صحنهی مواجههی آنی با دوستپسرش را نیز مشابه صحنهای یافت که در آن اوتیلیا (کاراکتر اصلی فیلم مونجیو) در خانهی دوستپسرش رابطهاش را با او بهپایان میرساند. ضمن اینکه در فیلم مونجیو رابطهی دوستانهی اوتیلیا و گابیتا یکی از ارکان اصلی فیلم است؛ چیزی که در فیلم دیوان نیز رکنی مهم بهشمار میرود. روابطی که آنی با دوستانش و همچنین دخترانی دارد که بهنظر از مخالفانش برشمرده میشوند. چیزی که جزو یکی از توئیستهای فیلم هم هست.
در مقام مقایسه، شخصن فیلم مونجیو را نسبتبه رویداد بیشتر دوست دارم ــ هر چند که به تفاوتهای ساختاریِ آنها کاملن واقفام. فیلم دیوان بسیار سادهتر است. این سادگی نهفقط در اتفاقات یا چرخشهای فیلمنامه، بلکه حتا در نمایش مضامین فیلم بهوضوح دیده میشود. ترفندهای بهکاررفته در رویداد واضحاند ــ تبدیل کاراکتری که در همان سکانس اول بهعنوان دشمن معرفی میشود به کسی که جان آنی را نجات میدهد ــ درحالیکه در چهار ماه و ... با رویکردی بسیار پیشرفتهتر و پیچیدهتر مواجهایم. رابطهای که بین دو شخصیت محوری آن داستان وجود دارد و تجربهای که اوتیلیا از سر میگذراند بسیار عمیقتر از آن چیزیاند که در فیلم دیوان شاهدش هستیم و برای مخاطب درگیرکنندگیِ بهمراتب بالاتری دارند. میتوان پایانبندی این دو فیلم را نیز در نظر آورد تا مشخص شود وقتی از سادگی فیلم دیوان سخن میگوییم، دقیقن از چه حرف میزنیم.
برای من، رویداد در کنار فیلم الیزا هیتمن قرار میگیرد. چیزی که بیش از همه در این دو فیلم توجهبرانگیز است بازی بسیار خوبی است که از بازیگرهای اصلی فیلم میبینیم. آنجا، سیدنی فلانیگان است که با بازی فوقالعادهاش ــ علیالخصوص در آن سکانس معروفِ پرسش و پاسخ ــ میدرخشد و اینجا نیز بازی بارتولومه چشمگیر است. گمان میکنم که میزان بالای تحویلگرفتهشدن این دو فیلم در این دو سال به موضوع مناقشهبرانگیز آنها برمیگردد. موضوعی که فینفسه فمنیستی است و به نقد صریح قوانین مردسالارانه و نیز تنهایی و فشاری که بر دختران جوان وارد میآید میپردازد.