«دعوت» (The Invitation) یکی از بهترین تریلرهای تاملبرانگیز و هوشمندانهی امسال است. میدونی در این شماره از گیشه، این فیلم را بررسی میکند.
تا اینجا که سهم سال ۲۰۱۶ از فیلمهای قوی و تاثیرگذار ترس و دلهره خوب بوده است. بعد از فیلم فوقالعاده اتمسفریک «جادوگر» و تریلر خوشساخت تهاجم به خانهی «هیس»، طرفداران تریلرهای روانکاوانه میتوانند با «دعوت» انتظار یک تجربهی جذاب و شوکآور دیگر را بکشند. «دعوت» را نه تنها به خاطر کار کمنظیرِ کارگردانش، خانم کارین کوزاما که موفق به خلق یک سواری میخکوبکننده و هنرمندانه شده دوست دارم، بلکه این فیلم در تنظیمات داستانی خاصی جای میگیرد که علاقهی غیرقابلتوصیفی به آنها دارم. درست مثل تریلرهای هولآوری که در سبک «کلبهای در جنگل» یا «تهاجم به خانه» قرار میگیرند، یک نوع زیرژانر دیگر هم وجود دارد که به «مهمانی سادهای که به جهنم تبدیل میشود» معروف هستند. بهشخصه با این نوع تریلرها بیشتر از دوتای قبلی ارتباط برقرار میکنم. نمیدانم، شاید به خاطر اینکه به جای یک قاتل و نیروی ماوراطبیعه که به کلبهای دورافتاده حمله میکند، اینجا با یک مهمانی ساده طرف هستیم که در خانهی آشنای امنِ خودمان اتفاق میافتد. اما ماجراهایی باعث میشود تا ناگهان به خودمان آمده و ببینیم در جایی که اصلا فکرش را نمیکردیم و توسط کسانی که اصلا انتظارشان را نداشتیم در انتهای یک چاقوی خونآلود قرار گرفتهایم.
تنظیمات داستانی و اتمسفر «دعوت» خیلی شبیه به فیلم علمی-تخیلی «یکپارچگی» (Coherence) است. عدهای دوست یک شب در خانهای دور هم جمع شدهاند. در خلال چرتوپرتگوییها و گفتگوهایشان مشخص میشود که این قرار نیست یک شب معمولی باشد. جرقهی رازی زده شده و همهچیز وارد سراشیبی هرجومرج میشود. اگر در «یکپارچگی» درهمپاشیدگی دنیاهای موازی، کاراکترهای فیلم را دیوانه و مرگبار کرده بود، در «دعوت» با مسئلهی عمیقتری طرف هستیم. موضوع دربارهی تاثیری که غم و اندوه ناشی از، از دست دادن عزیزانمان میتواند بر ما داشته باشد و عدم تواناییمان در مدیریت آن است. «دعوت» از آن تریلرهای آرامسوزی است که تا نتیجهگیری انفجاری پایانیاش سلانهسلانه جلو میرود. اما این فاصله را با کاراکترهای عمیق، شرایط عصبیکننده، مسیر کنجکاویبرانگیز و صد البته پارانویا و بدگمانی آزاردهندهای پر کرده که ما را در تعلیق مطلق نگه میدارد و کاری میکند تا حتی بعد از اتمام فیلم هم نتوانیم این احساسات سیاه را از ذهنمان بیرون کنیم. اگر احتمالا فیلم اتریشی «شببخیر مامان» محصول ۲۰۱۴ را دیده باشید، حتما متوجه میشوید وقتی میگویم فیلم دربارهی برخورد شخصیتها به بنبستهای اعتقادی و روانیشان است، منظورم چیست. قصهی «دعوت» کندوکاوی در تاریکترین گوشههای تاریک انسان است و این چیزی است که باعث میشود ارتباط نزدیکتری با اتفاقات ترسناک آن برقرار کنیم.
«دعوت» با ضربهی شومی آغاز میشود. ویل و کیرا در ماشین مشغول یک دعوای پیشپاافتاده هستند که با یک کایوتی تصادف میکنند. ویل که نمیخواهد حیوان بیچاره زجر بکشد، با استفاده از آچار چرخ ماشین دوتا ضربه حوالهی مغز آن میکند. هر دو که از این اتفاق شوکه شدهاند، به راهشان به سوی مهمانی ایدن، همسر سابق ویل و شوهرش دیوید که در خانهای مدرن در تپههای هالیوود واقع شده حرکت میکنند. ماجرا از این قرار است که ویل دو سال است که ایدن را ندیده و او علاوهبر معذب بودن، به دلیل دیگری نیز احساس خوبی از این دیدار دوباره ندارد. اگرچه کیرا به او قوت قلب میدهد، اما اگر کایوتی را نماد موجودی بازیگوش و حیلهگر بدانیم، میتوان از قبل حدس زد که ویل دارد قدم در میان موجودات فریبکاری میگذارد و واقعا باید دلشورهاش را جدی بگیرد. یکی از ویژگیهای ابتدایی «دعوت» این است که کارگردان به خوبی موفق میشود با استفاده از موسیقی و تصویر حسوحال ترسناک و آخرالزمانگونهای را برای فیلمش بسازد که در بقیهی فیلم هم ادامه پیدا میکند.
در مهمانی ایدن همهی دوستان قدیمی و جدید آنها حضور دارند. همه سعی میکنند شوخی کنند و از هر فرصتی برای عادی کردن رابطهی ویل و ایدن استفاده کنند، اما مهم نیست آنها چقدر برای شاد نگه داشتن جمع و دوری از خاطرات بد گذشته تلاش میکنند، باز همهچیز به گذشتهی مشترک ویل و ایدن در این خانه برمیگردد. در حالی که ویل با بازگشت به محل زندگی قدیمیاش، یاد اتفاق بدی که برایشان افتاده بود میافتد، ایدن و دیوید خیلی خوشحال به نظر میرسند و از این میگویند که آنها به آرامشی رسیدهاند که فکرش را نمیکردند در یافتن آن موفق شوند. ماجرا از جایی شدت میگیرد که معلوم میشود ایدن و دیوید و دوتا از دوستانِ مرموزشان که در مهمانی حضور دارند، اعضای فرقهای به اسم «دعوت» هستند. پخش ویدیویی از مراسم این فرقه با هدف جذب بقیه، آغازی بر افزایش تنشِ مهمانی و مشکوک شدنِ بیشتر ویل به آنهاست. با این حال، اگرچه ویدیو کمی عجیب و ناراحتکننده به نظر میرسد، اما همه دارند به چشم میبینند که سیستم درمانی همین فرقه ایدن را از افسردگی و احساس گناه نجات داده و به یک زن شاداب تبدیل کرده. پس بهتر است الکی پیشداوری نکنیم!
اما کماکان تناقضاتِ کوچکی مثل دری قفلشده، قوطی قرص و خیلی چیزهای اینچنینی کاری میکنند که در موقعیت دوگانهای قرار بگیریم. یکی از بهترین نکاتِ «دعوت» این است که فیلم تماشاگران را در رابطه با طرز فکر و مشاهداتِ قهرمان در شک و تردید قرار میدهد. ما از یک طرف میبینیم که ویل با به یاد آوردن قطعاتی از گذشتهاش در این خانه، بعد از دو سال با موج تازهای از غم و اندوهاش روبهرو شده و از طرفی دیگر کارهای کوچکی که از ایدن و دیوید سر میزند، کاری میکند تا به آنها هم مشکوک شویم. تمام اینها به این سوال ختم میشود که آیا واقعا کاراگاهبازیهای ویل و تلاشش برای رو کردن دست آنها درست است، یا او فقط به خاطر از دست دادن کنترل ذهنش، به زمین و زمان بدگمان شده و هرچیز پیشپاافتادهای را به فریبکاری میزبان وصل میکند. مثلا نگاه کنید ویل در اکثر اوقات چگونه توسط کارگردان به تصویر کشیده میشود. به مرور زمان از کسانی که در یک قاب با ویل قرار میگیرند، کاسته میشود. بهطوری که در لحظات پایانی فیلم، قاببندی تنهایی او در مقابل قاببندی دستهجمعی بقیه که بهطرز سوالبرانگیزی به او خیره شدهاند قرار میگیرد. یا مثلا به صحنهی صرف شام نگاه کنید که همچون یک رویای تبآلود از نگاه ویل به تصویر کشیده میشود. فلشبکهای درهمریختهای که جلوی چشمانِ ویل ظاهر میشوند. اطلاعات حیاتی که پشت درهای بسته باقی میمانند و موسیقی ناآرام فیلم. کارگردان با استفاده از تمام اینها با واقعیبودن یا نبودن افکار ویل بازی میکند. فیلم در ابتدا ویل را به عنوان شخص راستگو و راوی قابلاطمینان و کسی که بهتر از بقیه از حقیقت این مهمانی خبر دارد معرفی میکند، اما خیلی زود کاری میکند تا تماشاگران به حقیقت حرفهای او تردید کنند. این ترفندی است که شاید در بین فیلمهای این ژانر قدیمی باشد، اما اگر به درستی اجرا شود، بهطرز ظالمانهای در دیوانه کردنِ تماشاگر به کار میآید. این اتفاقی است که در «دعوت» افتاده است.
شاید بزرگترین گلهای که به فیلم دارم، به یکی از عناصر اجرایی پایانبندیاش مربوط میشود. تقریبا تمام فیلم در یک لوکیشن جریان دارد. با اینکه درصد بزرگی از فیلم را گفتگوها و سکوتهایی که در ادامهاش میآیند تشکیل دادهاند، اما کارگردان موفق شده به ریتم هیجانانگیز و غیرکسلآوری برای فیلمش برسد. با این حال، متاسفانه اگرچه بیش از یک ساعت و نیم از زمان فیلم را در خانه میگذرانیم، اما فیلم جغرافیای خانه را برای تماشاگر تشریح نمیکند. ما هرگز دقیقا متوجه نمیشویم اتاقها و راهروها و در خروجی کجا قرار گرفتهاند. این حرکت از یک طرف حس درهمپاشیدگی ذهنی کاراکترها و انزوای آنها را تشدید میکند، اما از طرفی دیگر وقتی به لحظات انفجاری و اکشنِ فیلم میرسیم، از آنجایی که ما دقیقا نمیدانیم موقعیت قهرمانان و دشمنانشان کجاست، از حسوحالِ تنشزای موقعیت بیرون میآییم. این بزرگترین چیزی است که به هیجان پایانبندی فیلم ضربه میزند.
روی هم رفته، فیلم با چنان مهارتی در جلو و پشت دوربین ساخته شده که واقعا وقتی به لحظهی «فروپاشی» میرسیم، من هم مثل کاراکترهای داخل فیلم به اسلوموشن شدنِ اتفاقی که جلوی رویم درحال وقوع بود نیاز داشتم تا بتوانم آن را در ذهنم جمعوجور کنم. «دعوت» دست روی یکی از موضوعاتی میگذارد که میتواند برای همهی ما اتفاق بیافتد. در اینجا این سوال مطرح میشود که: «معنای اتفاقات ناگواری که در زندگیمان میافتند چیست؟» تصور کنید عدم توانایی کنار آمدن با آن تراژدی و پیدا کردن جوابی قانعکننده برای این سوال، آدم را چه در تنگنای روانیای قرار میدهد. به خاطر همین است که نمیتوان شخصیتهای منفی فیلم را هم سرزنش کرد. نهایتا، فیلم با نمای غافلگیرکنندهای به سرانجام میرسد که به سرمای عمق فاجعه میافزاید و البته مجبورتان میکند تا از این به بعد فقط با سلاح گرم دعوت جشن تولد دوستانتان را قبول کنید!