در اولین مطلب از سری مطالب نقد فیلمهای جشنواره فیلم فجر، سراغ فیلم دارکوب به کارگردانی بهروز شعیبی رفتهایم. با میدونی همراه باشید.
سی و ششمین جشنواره فیلم فجر از دیروز دوازدهم بهمن شروع شده است. در این مطالب سعی میکنیم تا نگاه مختصری به فیلمهای اکران شده در جشنواره فجر کنیم و همچنین در ارتباط با هر فیلم مباحثی از سینما را به خصوص در زمینه سینمای اجتماعی عنوان کنیم. بهروز شعیبی با سومین فیلمش یعنی دارکوب در جشنواره فیلم فجر 36 حضور دارد. فیلمی که مشخصاً سعی دارد واقعگرا و اجتماعی باشد و دغدغههای اجتماعیاش را به مخاطب منتقل کند. به بهانه نوشتن یادداشت کوتاهی بر فیلم دارکوب نگاهی به مفهوم رئالیسم (واقعگرایی) و سینمای اجتماعی خواهیم کرد.
سینمای اجتماعی یک ژانر سینمای به حساب نمیآید و هر فیلمی به واسطه دنیایی که ساخته و دغدغهای که دارد اگر پیرامون اجتماع حرف بزند اجتماعی است. از این منظر بخش عمدهای از فیلمهای سینمای ایران اجتماعی به حساب میآیند. در هر جامعهای معضلات مختلف اقتصادی و اجتماعی وجود دارد که فیلمسازان را وسوسه میکند تا پیرامون آن موضوعات، قصه بگویند. برای مثال چارلی چاپلین یکی از اولین فیلمسازانی بود که فیلم اجتماعی میساخت. در فیلم روشناییهای شهر دغدغه اصلی چاپلین مسئله اختلاف طبقاتی در جامعه آمریکا همزمان با بحران اقتصادی دهه ۳۰ و ۴۰ میلادی بود که این موضوع را با روبروی هم قرار دادن یک شخصیت در فقر مطلق و یک شخصیت در رفاه کامل نشان داد.
جدیترین جریانی که در تاریخ سینما با دغدغه اجتماعی شکل گرفت نئورئالیسم (نوواقعگرایی) در ایتالیای بعد از جنگ جهانی دوم بود. تفاوت عمده این سینما با جریان رایجی که در سینمای آمریکا وجود داشت استفاده از لوکیشن واقعی به جای استودیویی بود. تغییری مهم که رنگ و بوی واقعیت ( آنچه که خود نیز به چشم میبینیم) را به سینمای ایتالیا داد. در مکتب نوواقعگرای ایتالیا مواد اولیه زیباییشناسی فیلمها دو فاکتور مهم بودند: وفاداری فیلمنامه به زندگی و صداقت بازیگر در قبال نقشاش. از همین رو نابازیگران نقش بهسزایی در فیلمهای نوواقعگرا داشتند.
در سینمای ایران مهمترین فیلمها، به شکلی اجتماعی بودهاند یا رگههایی از مسائل اجتماعی را همراه داشتهاند. قیصر ساخته مسعود کیمیایی فیلمی درباره انتقام است اما کاملاً اجتماعی است چرا که شناخت مشخصی از فضای عمومی جامعه، شکل ارتباط اعضای جامعه با هم، مکانهای استراتژیک جامعه در آن دوران (قهوهخانه و حمام در قیصر) به مخاطب میدهد. در کنار قیصر، گوزنها ساخته مسعود کیمیایی، کندو ساخته فریدون گُله، خشت و آیینه ساخته ابراهیم گلستان و ... فیلمهای شاخص اجتماعی قبل از انقلاب بودند. آنچه گوزنها را به یادماندنی میکند در دو عامل مهم خلاصه میشود. اول آنکه گوزنها به واسطه شخصیتهایی که ساخته پیرامون مفاهیمی تاریخی اجتماعی در جامعه ایرانی حرف میزند که تاریخ مصرفی طولانیتر دارند و میتوان در شخصیتهای زنده و عمیقاش مشترکاتی برای جامعه امروزی نیز یافت. در حقیقت سید در گوزنها فقط یک معتاد نیست بلکه به واسطه ویژگیهای شخصیتیاش نماینده طبقهای از مردم ایران در نوعی نگاه و در نگاهی دیگر میتواند نماینده خود مردم ایران -که به خواب فرورفتهاند- باشد. عامل دیگر، شناختِ تاریخی است که از جامعه آن روزهای ایران به مخاطب میدهد. این دو عامل ارزشمند باعث ماندگاری فیلم گوزنها شدهاند.
با مقدمه طولانی که از سینمای اجتماعی به نگارش درآمد سراغ فیلم ایرانی تازه بهروز شعیبی برویم. این مسئله که فیلمی درباره مشکلات اجتماعی همچون اعتیاد، فروش بچه، فقر و خودفروشی باشد میتواند برچسب اجتماعی بودن به فیلمی بزند اما اعتباری برای فیلم به ارمغان نخواهد آورد. در سینمای مستند هر ساله چند فیلم با این موضوعات ساخته میشوند که به شدت هم درگیرکننده و اثرگذارند. میتوان به فیلم آوانتاژ ساخته محمد کارت یا رویای دم صبح ساخته مهرداد اسکویی اشاره کرد. مشخصاً سینمای مستند واقعگراتر است چرا که از سوژه و مکانهای واقعی استفاده میکند. اما چه در مورد سینمای مستند چه داستانی سوال مهمی که فیلمساز باید هنگام ساخت یک فیلم اجتماعی از خود بپرسد و در عین حال مخاطب هنگام تماشای فیلم درگیر آن سوال خواهد شد آن است که ورای اهمیتی که معضل اجتماعی انتخاب شده دارد، فیلمساز چه نگاه عمیقتری به شخصیتهایش داشته و به دنبال چه اثرگذاری در جامعه است؟ آنچه سینمای اصغر فرهادی را ماندگار میکند شناخت دقیق از احوالات طبقه متوسط در ایران است. این شناخت را میتوان در تک تک ویژگیهایی که برای شخصیتهایش انتخاب کرده و تصمیماتی که شخصیتها در طول داستان میگیرند جستجو کرد.
مشکل اساسی که در فیلم دارکوب وجود دارد و اجازه نمیدهد فیلم از برچسب اجتماعی فراتر برود همین مسئله شخصیت است. ماجرای فیلم به یک زن معتاد و رابطه او با شوهر قبلیاش میپردازد. حقایقی از گذشته به واسطه دیدار دوباره مهسا (زن معتاد) و آقای علیزاده (امین حیایی) برملا میشود و سرنوشت شخصیتها را تغییر میدهد. اما شخصیتها با شناخت دقیق از اوضاع و احوال تاریخی– اجتماعی از ایران امروز پرداخته نشدهاند بلکه فقط پوستهای از یک معتاد یا یک رییس فروشگاه شهروند روی پرده نقش بستهاند. در حقیقت حرکت شخصیتها در راستای فیلمنامه به جای آنکه بر اساس میل درونی و حقیقی خودشان باشد به واسطه آن است که فیلمساز بتواند مجموع معضلات بیشتری در فیلمش بگنجاند و همین تعدد معضلات بدون آنکه راهکار مشخصی برای حلشان وجود داشته باشد و همچنین عدم توانایی کاراکترها برای همراه کردن مخاطب، فیلم را تبدیل به رنجی بیهوده کرده است. احتمالاً اگر جسارت به خرج دهیم و یک روز از محله دروازه غار یا پارک هَرَندی رد شویم در یک نگاه گذرا مسائل و معضلات بیشتری را ببینیم و حتی ممکن است همذاتپنداری بیشتری هم بکنیم. همه مشکلات در فیلمهای اجتماعی و واقعگرایی همچون دارکوب که تعدادشان کم هم نیست همان پاسخ نداشتن برای این سوال است که این فیلم بر چه مخاطبی چه اثری خواهد گذاشت و در راستای این اثرگذاری از چه لوازمی بهره برده است؟ از این منظر فیلم دارکوب نمره قبولی نمیگیرد و شعیبی فیلم به فیلم در حال پسرفت است.