خرگیوش نخستین ساختهی مانی باغبانی، نویسنده و منتقد سینما است که پس از دو سال انتظار، این روزها در حال اکران است. در ادامه مطلبی دربارهی این فیلم کمدی نوشتهایم. با میدونی همراه باشید.
بهتر است ابتدا فیلم را ببینید و سپس این مطلب را بخوانید، هرچند که در این مطلب سعی کردهایم از افشای جزییات مهم داستان بپرهیزیم تا شمایل کلی فیلم برای مخاطبی که آن را هنوز ندیده است هم ترسیم شود.
خرگیوش اولین فیلم مانی باغبانی در مقام کارگردان است که پیشتر او را به عنوان منتقد و همچنین نویسندهی فیلمهایی همچون (مهمونی کامی) و (نهنگ عنبر) میشناختیم. (مهمونی کامی) توفیق اکران نیافت و بسیار حاشیه ساز شد اما (نهنگ عنبر) توانست رکورد فروش را جا به جا کند. وی پس از تجربهی موفقش در نگارش فیلمنامهی نهنگ عنبر، مجددا به سراغ نگارش و ساخت فیلمی کمدی رفته است. فیلمی که در سال ۹۵ ساخته شد و تا به امروز در نوبت اکران قرار داشت و نهایتا با اعمال اصلاحات این روزها در حال اکران است. فیلم همچنین متقاضی شرکت در جشنوارهی فجر سال ۹۵ بود که از سوی هیئت انتخاب کنار گذاشته شد. برخی فیلم را یک کمدی متفاوت قلمداد میکنند و از آن لذت بردهاند اما عدهای دیگر نتوانستند با آن ارتباطی برقرار کنند. حال به سراغ فیلم برویم تا ببینیم جزو کدام دسته هستیم. این فیلم ایرانی روایتگر ماجرای سه دوست به نامهای آرش (با بازی بابک حمیدیان)، بابک (با بازی سیامک انصاری) و بهنود (با بازی جواد عزتی) است که با مصرف قرصهای روان گردان، شبی متفاوت را دور هم سپری میکنند.
فیلمساز در فصل ابتدایی یک فیلم نهایتا پانزده الی بیست دقیقه زمان دارد تا مخاطب را درگیر جهان فیلمش کند
البته یک توجیه هم در مقدمه برای شخصیت آرش تعریف میشود که گویی او میخواهد برای فراموش کردن بیماری پدرش از این قرص استفاده کند. انتخاب این سه بازیگر در کنار هم نوید یک کمدی جذاب را میداد که البته لحظاتی خندهدار را هم در بعضی از سکانسها برای مخاطب خلق میکنند اما فیلم ایراداتی دارد که از جذابیت آن میکاهد.وقتی به تماشای یک فیلم مینشینیم، فیلمساز در فصل ابتدایی با توجه به میزان اطلاعاتی که باید بدهد نهایتا پانزده الی بیست دقیقه زمان دارد تا مخاطب را درگیر جهان فیلمش کند و مخاطب بداند چه چیز را باید دنبال کند. اگر با این نگاه به سراغ فیلم خرگیوش برویم شکست میخوریم چرا که مخاطب به هیچ عنوان با قصهای روشن مواجه نیست و صرفا شاهد یک سری موقعیتهای (به ظاهر) کمدی است. مثل موقعیت شروع فیلم که به نظر میرسد آرش زنی را در خانهاش پنهان کرده و با ورود همسرش بیتا (با بازی مینا ساداتیان) محاسباتش به هم میریزد. موقعیتی که تا حدی کلیشهای به نظر میرسد. مسئله دیگر، بیماری پدر آرش است که آن هم در حد یک توجیه است و جز استفاده در موقعیتهایی که بهنود ناخواسته این موضوع را به یاد آرش میآورد تا کمدی رخ دهد، به مقصود دیگری نمیرسد. در واقع ما به هیچ عنوان گذشتهی رابطهی این پدر و پسر را نمیدانیم و اهمیت آن برای مخاطب چندان قابل درک نیست.
رفته رفته که از فیلم گذشت و شخصیتهایی را دیدم که با مصرف قرص خمار شدند و سعی میکردند به هر بهانهای شاد باشند، به ذهنم رسید که فیلمساز تعمدا میخواهد اتمسفری خمارگونه مانند شخصیتهایش به فیلم بدهد و حس و حال آدمهای فیلم را به مخاطب هم القا کند، اما باید پرسید به چه قیمتی؟ به فرض که ما متوجه قصد فیلمساز شویم و معیارهای مرسومی را که از تماشای یک کمدی داریم دور بریزیم، اما میتوانیم چشم بر نبود یک روند مشخص و شخصیت پردازی درست ببندیم؟ تا کجا قرار است موقعیتهای بدون پرداخت و متکی به بازیگر ما را بخنداند؟ صدای آرش به صورت نریشن روی فیلم از ابتدا سعی میکند به ما اطلاعات بدهد اما اگر آن صدا را حذف کنید فیلم آسیب جدی میبیند؟ از شخصیتها چقدر میدانیم؟ جز اینکه بابک صرفا برچسب یک نقاش خورده است و درگیری کلیشهای و سادهای در برخورد با مسائل عاطفی دارد که بعید میدانم مخاطبی را بخنداند. از بهنود هم هیچ اطلاعات کارسازی نداریم. تنها کسی را که بیشتر میشناسیم آرش است که به واسطهی حرفهایی که خودش میزند او را میشناسیم و نه در موقعیتهای بحرانی که شخصیت از دل آنها بیرون میآید. گاهی فیلمساز با لفظ تعمدی بودنِ تمام این ایرادات، از ضعفهای فیلم فرار میکند اما تعمدی بودن به قیمت قربانی کردن فرم فیلم نیست. فیلمساز سعی میکند با تغییر نام قرصهای روان گردان به قرصهای تدبیر و امید، کنایهای سیاسی بزند و نخ تعقیب درون مایههای سیاسی را به دست مخاطب بدهد. کنایههایی که فقط سیاسی هم نیست و رفته رفته با میزگردهایی که آدمهای فیلم دور هم برگزار میکنند، جامعهي ایران را هم مورد هدف قرار میدهد. خرگیوش از مردمانی سخن میگوید که ادعای روشنفکری دارند و دربارهی هرچیزی اظهار نظر میکنند درحالی که اطلاعتشان شاید تنها به جستجو در ویکی پدیا محدود باشد.
خرگیوش از مردمانی سخن میگوید که ادعای روشنفکری دارند و دربارهی هرچیزی بدون داشتن اطلاعات اظهار نظر میکنند
فیلم به هرمسئلهای که فکر کنید چنگ میزند. مسائلی همچون قضاوت، رانندگی، فضای مجازی، روشنفکران، شرایط هنرمندان امروز و غیره که صرفا آنها را خطابه وار از زبان شخصیتها به بحث میگذارد. پر واضح هست که همه ما نیت فیلمساز را میفهمیم و میدانیم که دارد این افراد را مورد نقد قرار میدهد اما مشکل اصلی رو بودن این ماجرا است. وجود تابلوهای (لبخند ژکوند) و (جیغ) در طراحی صحنه این خانه، پوشیدن لباسی شبیه به فیلسوفان یونان و رنگ بندیهای سیاه سفید در بک گراند اکثر نماها به اندازهی کافی معرف حال و هوای آدمهای فیلم هستند اما پرداختهای زیرکانه و غیر مستقیم از این دست در فیلم کمتر دیده میشود. خالی از لطف نیست که بگوییم ایدهی طعنه زدن به محتوای برخی آهنگها از جمله متن ترانهی (هیچ شبی مثه امشب نیست) و ترانه دیگری که از شماعی زاده پخش میشود ایدهی خوبی است چرا که جامعه امروز هم از آن رنج میبرد. اغلب مردم به متن برخی از ترانههای امروزی دقت نمیکنند و آنها را صرفا برای نیاز به شاد بودن خود گوش میدهند. نیازی که فیلم خرگیوش هم مدام از آن سخن میگوید. مردمی که به خودی خود شاد نیستند و گویی باید قرص بخورند تا امید و نشاط داشته باشند. حتی دیالوگی در فیلم است که بیتا برای توصیف امید میگوید: «امید رو به اطرافیان کسی میدن که رو به مرگه». بیراه نیست که بگوییم شاید مهمترین حرف فیلم هم همین موضوع است که در پایان فیلم هم آرش مخاطب را به سخت نگرفتن مشکلات ترغیب میکند (اما باز هم به شیوهای آشکار!). آرش و بیتا هم گویی زوجی هستند که تنها با قرص خوردن میتوانند مسالمت آمیز با هم حرف بزنند (هرچند برای گفتن این حرف نیازی به نمایش یک سکانس اکشن و کاملا بیرون از لحن فیلم نبود و بعید میدانم مخاطبی را درگیر کند). البته این موضوع هم طعنه آمیز است که آرش و بابک به عنوان مثال دانشجو و هنرمند (هنری که با نمایش یک تندیس سیمرغ بلورین در پلاستیک، ارزش امروز آن به طنز کشیده میشود) جامعه هستند که به این مسئله روی میآورند و از طبقه پایین دست جامعه نیستند که از فرط فقر به سمت این موضوع کشیده شده باشند.
باغبانی در کارگردانی هم سعی میکند گاهی با تمهید استفاده از دوربین روی دست، لرزشهایی به قاب بدهد
فیلم از شخصیتهای اضافی هم رنج میبرد که بدترین آن نقش چند ثانیهای ملیکا شریفی نیا است. دیگر شخصیت اضافی فیلم زنی است که ابتدای فیلم آن را میبینیم و پس از آن به طور کلی ناپدید میشود. آیا نمیشد ما صرفا از زبان ایرج، پدر آرش (با بازی همایون ارشادی) اتفاق اوج فیلم را بفهمیم؟ از وجود دختر بچه هم استفادههایی در فیلم شده است اما نه در حدی که شائبهی آن پیش نیاید که بیشتر برای افشا سازی داستان ایرج، در فیلم به کار گرفته شده است. خلاصه داستان فیلم در کنار نام عجیب غریبش، پیش بینیهایی بود که خبر از یک فضای آشفته و سردرگم را (که به ظاهر تعمدی هم هست) میداد. باغبانی در کارگردانی هم سعی میکند گاهی با تمهید استفاده از دوربین روی دست لرزشهایی به قاب بدهد که آشفتگی درونی آدمهایش را نشان دهد. حتی در سکانسهایی به دور شخصیتهایش میچرخد تا حس کلافگی را بیشتر به مخاطب القا کند. در سکانس ملاقات آرش با بیتا که شب به خانه برگشته و هنوز متوجه روان پریش بودن شوهرش نشده بود، با استفاده از نمای نقطه نظر آرش ما را تا حدی به یاد فیلم Enter the void ساختهی گاسپار نوئه انداخت که از این نما برای القای حس در خلسه بودن شخصیت به مخاطب استفاده کرد. به لحاظ موضوعی هم سعی داشت در مقیاسی کوچک، از موضوع آن فیلم استفاده کند و حتی رنگ بندیهای سبز و قرمز در بعضی قابها و میزانسن نشستن شخصیتها دور هم در سکانسهایی که قرص مصرف کرده بودند، من را به یاد فیلمهای نوئه انداخت.
از نکات جانبی فیلم هم باید گفت که این اولین همکاری مشترک زوج هنری بابک حمیدیان و مینا ساداتی در یک فیلم است. البته باغبانی و مینا ساداتی قبلا در فیلم مهمونی کامی همکاری داشتند. این فیلم همچنین در ابتدا با عنوان (شیب) معرفی شد که بعدها نامش به (خرگیوش) تغییر یافت. خرگیوش اولین فیلم باغبانی است و به هرحال قضاوت دربارهی او زود است و باید منتظر آثار بعدی او باشیم تا نگاه متفاوتش به کمدی را رفته رفته بهتر پرداخت کند.