جنایت بیدقت، تازهترین ساختهی شهرام مکری، گویی ترکیبی است از همهی فیلمهای قبلیِ او. با ویژگیهای مثبت و منفیشان. برای بررسی این فیلم، با ما همراه باشید.
شهرام مکری در جنایت بیدقت ــ تازهترین ساختهی خود و برندهی جایزهی بهترین فیلمنامه از نظرِ منتقدان سینمایی در جشنوارهی ونیز ــ باز هم به سراغ ایده و وسواس همیشگیاش رفته و با ترکیبکردنِ آن با چند ایدهی دیگر، روایتی را سامان داده که در لحظاتی دیدنی و در لحظاتی کسلکننده است؛ اما میتوان گفت در مجموع قدم بلندی در کارنامهی سینماییِ اوست. کارنامهای که فیلمبهفیلم دارد بهتر میشود.
ایدهی «پرسپکتیو زمانی» چیزی است که از سالهای دور ذهن مکری را به خود مشغول کرده و فیلمهای او بهنوعی ترجمانی بصری برای این مفهوماند. حرکت در زمان. زمانیکه شاید در ظاهر به جلو برود، ولی در اصل دارد به عقب برمیگردد. چیزی که میتوان مفهومی دیگر را نیز از آن برداشت کرد: رجوع به گذشته. اینکه همهچیز در همهحال به گذشته برمیگردد و از آن انرژی و اثر میگیرد. این ایده را میتوان در ساختههای زیادی از مکری ردیابی کرد. از فیلمهای کوتاهِ محدودهی دایره (۱۳۸۳) و آندوسی (۱۳۸۴) گرفته تا دو فیلمِ بلند قبلی او، ماهی و گربه (۱۳۹۲) و هجوم (۱۳۹۶).
نگاه مکری به این مفهوم در فیلمهای قبلیاش بیشتر نگاهی مستقیم و ظاهری بود؛ اما اینجا نوع نگاه او به این ایده هم دستخوش تغییر شده است و برای من جذابترین وجه جنایت بیدقت همین مسئله است: دگردیسی این مفهوم و استفادههای تازهای که مکری از این ایده کرده است. ایدهای که هر بار و در هر فیلم بهنظر میرسد به پایان خود رسیده است؛ اما مکری لااقل تا حالا توانسته پتانسیلهای تازهای از آن استخراج کند.
ادامهی متن داستانِ فیلم را لو میدهد.
این بار، پرسپکتیوِ زمانی نهفقط در اجرا، بلکه در داستان نیز نفوذ کرده است. قرار است فیلمی در سینما اکران شود: «جنایت بیدقت» [از اینجا به بعد، آوردنِ جنایت بیدقت داخلِ گیومه اشاره به همین فیلمدرفیلم دارد]. ماجرای درجهداری که نمیتواند چیزی را در آینه ببیند. دیالوگهایی که بینِ کارمندان سینما ردوبدل میشود اشارههایی صریح به واقعهی سینمارکس دارد. زمانِ اکران گوزنها (مسعود کیمیایی، ۱۳۵۳) در آن سینما نیز تعداد صندلیها را بهاندازهی غیراستانداردی افزایش داده بودند تا آدمهای بیشتری در سالن جا شوند.
استفادهی تازهای که مکری از ایدهی پرسپکتیو زمانی کرده است در این فیلم با «یکی کردنِ» تاریخ رخ مینمایاند. به این معنی که ما انگار با تاریخی شاملِ گذشته و حال طرف نیستیم. بلکه کلّ تاریخ، هم گذشته و هم آینده، در یک نقطه جمع شده است و حالا هم گذشته است و هم حال. تکبعلی (ابوالفضل کاهانی) کسی است که بهدلیل مشکل آتشافروزی به داروخانه مراجعه کرده است. او میگوید «سه-چهار سال» پیش جایی را آتش زده است؛ اما متصدی داروخانه ــ با بازی شهرام مکری ــ اشتباه میشنود: «چهل سال پیش؟» این اولین سنگِ بنای ایدهی جمعکردنِ تاریخ در یک نقطه است. گویی تفاوتی بینِ چهل سال پیش و چهار سال پیش وجود ندارد. ایدهای که در ادامهی روایت نیز نقش پُررنگی ایفا میکند.
تکبعلی و دوستانش همان انقلابیونیاند که میخواهند سینمارکس را در آتش بسوزانند (مکری، در دوگانهی مقصّربودنِ نیروهای انقلابی یا نیروی شاه در جریان آتشسوزیِ سینمارکس، نیروهای انقلابی را بهعنوان مقصّر انتخاب میکند). تکبعلی برای پیداکردن داروی موردنیازش به موزهی سینما ارجاع داده میشود (اشاره به رستگارکنندگیِ سینما که هم در ایده و هم در بافت روایت نقش مهمی دارد). آنجا با کسی دیدار میکند که در ازای دادنِ داروها، از تکبعلی میخواهد کتابی را به دوستانش برساند. کتابی که با صفحهای از روزنامهی کیهانِ مربوطبه همان سالهای دههی 50 جلد شده است.
دوباره برمیگردیم به ماجرای اکران فیلم «جنایتِ بیدقت» در سینما. دختری که پوسترِ فیلم را طراحی کرده است (الهام با بازیِ راضیه منصوری) همراه مادرش آن را به سینما میآورد. آنطرف، جوانهایی که منتظرِ شروع اکراناند در حال گپوگفت دربارهی گوزنهای کیمیاییاند. بعدتر خواهیم دید که کاراکترهای فیلمِ «جنایت بیدقت» هم میخواهند گوزنها را اکران کنند و ببینند.
یکی از ویژگیهای اصلی و مهم کارگردانی شهرام مکری در این فیلم «مخدوش بودن» است. دوربینِ او انگار همیشه از پشتِ چیزی، نردهای، از لای روزنی از آدمها یا ساختمانها، شاخوبرگِ درختی، دارد به سوژههایش نگاه میکند. درواقع دارد یواشکی آنها را دید میزند. این مسئله باعث میشود که تصاویر همواره با عناصری مخدوش شوند. چیزی در قاب است که عنصری اضافی است. شاخهای درخت، لکهای پاکنشده روی شیشهی خودروِ الهام و مادرش، انعکاس نوری که از پنجره به درون میتابد و تصویر را روشن و غیرقابلدیدن میکند (صحنهی داروخانه) و چیزهای مشابه. در سکانسهای آتشافروزی هم این نورهای مزاحم را میتوان در قامتِ لامپهای مهتابی روی دیوارها دید که باعث میشوند بینایی مخاطب مخدوش شود.
حتی دیالوگِ ابتدایی تکبعلی و متصدی داروخانه هم به همین مخدوشبودگی اشاره دارد. اینکه آدمها حرفِ هم را نمیفهمند یا اشتباه متوجه میشوند. در جایی دیگر نیز، در «جنایت بیدقت»، کسی شخصیتِ درجهدار (بابک کریمی) را سرهنگ صدا میزند و دیگری سروان. این مخدوش بودن در تصویر و صدا ــ که بزرگترین مشخصهاش موسیقیِ آتونال و اعصابخردکنِ فیلم است ــ فرمی است که مکری انتخاب کرده تا مخدوشبودنِ تاریخ را نمایش دهد. تاریخِ سوختن سینمارکس و معلومنبودنِ حقیقت.
در روایت فیلم، در جریان کارها و اتفاقاتی که دارد میافتد، انگار هیچچیز درست و مطابقِ برنامهریزی پیش نمیرود. این اتفاق از همان سکانس ابتدایی میافتد. صندلیهای سینما بهاندازهی کافی نیست و سینماداران در تکاپوی رفعکردنِ این مسئلهاند. داروخانه داروی مورد نیاز تکبعلی را ندارد و او مجبور است به جایی دیگر برود تا بتواند دارو را بهدست بیاورد. الهام نمیتواند پوستری را که طراحی کرده است به کسی تحویل بدهد و مدام از این طرف به آن طرف میرود. حتی قبلتر موقعِ پارککردن هم تصادفی جزئی میکنند یا بعدتر، قرارِ مادرش بههم میخورد.
تکبعلی و رفقا در جریانِ اولین آتشافروزیشان موفق نیستند و مادهشان عمل نمیکند و مجبور میشوند دوباره برگردند. موشکها هم در «جنایت بیدقت» عمل نمیکنند؛ چه آن موشکی که داخلِ زمین گیر کرده و چه آن موشکی که سالها قبل در کیسهای دزدیده شده است. موتور برق خراب شده است و دخترها نمیتوانند پروژکتور را روشن کنند. مسئلهی اسکان درجهدار و همراهانش نیز با مشکل روبهرو میشود.
یکی از موتیفهای بصری فیلم «شیشههای نوشابه»اند. چند باری در طولِ فیلم میبینیم که کسی از کارکنان سینما دارد جعبههای حاوی شیشههای خالیِ نوشابه را جابهجا میکند یا روی هم میگذارد. پلانهایی بلند که باز هم دزدانه گرفته شدهاند. شیشههایی که بیشتر در جعبههایی زردرنگ قرار دارند. رنگی که حالتِ انتظار و البته هشدار را به ذهن متبادر میکند.
خودِ این شیشهها اما چرا اینقدر موردِ تأکید فیلمسازند؟ احتمالن به دو دلیل: یک اینکه در داستان فیلم، ما بالأخره با صحنهای مواجه میشویم که تکبعلی و رفقا دارند با استفاده از همین شیشهها مواد آتشگیر را روی در و دیوارِ سینما میریزند؛ دو اینکه در فیلمی که بهشکلی صریح و مؤکد سیاسی است، شیشههای نوشابه حاویِ معنایی روشن و غمانگیز در تاریخ معاصر کشورند. این معنا زمانی برجسته میشود که ارتباط گوزنها با زمان ساخت و اکرانش را در نظر مجسم کنیم. گوزنهایی که خودش هم فیلمی بهصراحت سیاسی بود و به همین دلیل نیز محملی شد برای آتشافروزیِ سینمارکس.
این درست پیش نرفتنِ هیچچیز در ارتباط مستقیمی با مسئلهی مخدوشبودن قرار میگیرد. به این معنا که هیچچیز سرِ جایش نیست. ضمن اینکه فرایندی است که همهچیز را به تأخیر میاندازد و نوعی تعلیق میآفریند. این احتمال است که مکری این استراتژی را از تارانتینو در روزی روزگاری در هالیوود (۲۰۱۹) وام گرفته باشد. آنجا نیز ماجرای آمدن منسونها به خانهی شارون تیت با همین ترفند به تأخیر انداخته میشد. ضمنِ اینکه این دو فیلم در نکتهای دیگر نیز مشترکاند: عوضکردنِ تاریخ با سینما. و در بیانی بهتر، اصلاحِ تاریخ با سینما.
ایدهی یکیبودن تاریخ و تکرارِ آن نیز ادامه مییابد. تکبعلی و رفقا به سینمایی میآیند که قرار است «جنایت بیدقت» را نمایش دهد. درحالیکه لااقل از ظاهرِ آدمها برمیآید با زمان معاصر سروکار داشته باشیم و آن شخصیتها از چهلوچند سال پیش سر برآوردهاند. پوسترهای زدهشده روی دیوار و همچنین آنونسهایی که در داخل سالن پخش میشوند نیز ترکیبی از فیلمهای جدید و قدیمی سینمای ایراناند. حتی در جایی از فیلم نیز جوانکی در سالنِ سینما کسی را میبیند که «انگار چهل سال بعدِ خود»ش است. روایتِ رفتوبرگشتی مکری و احمدپور هم تأکیدی بر همین مضمون است. اینکه همهچیز تکرار میشود و در هر بار تکرار، زوایای تازهای مییابد.
پیشتر گفتیم که جنایت بیدقت انگار ترکیبی از همهی فیلمهای مکری است. پرداختن به ایدهی پرسپکتیو زمانی، استفاده از رفتوبرگشتهای روایی، تمِ جنایی و همچنین استفاده از شخصیتها و خردهداستانهای زیاد چیزهایی است که در حداقل دو فیلمِ قبلی او نیز وجود داشتهاند. حتی میتوان تأثیرِ یکی از انتقاداتِ وارد به هجوم را هم بر کارِ مکری و احمدپور مشاهده کرد. انتقادی به بیمکث بودنِ فیلم. اینکه فرصت تنفسی به مخاطب نمیدهد و دائم او را با اطلاعات و چرخش روایت موردِ حمله قرار میدهد. اینجا روایت آرامتر است؛ اما بهنظر زمان مردهی زیادی دارد و همین هم باعث شده ریتمِ فیلم بیشازحد کند شود و تماشای فیلم کمی خستهکننده باشد.
در پایان، آنچه که اتفاق میافتد هم نویدِ نوعی رهایی و هم پیشدرآمدِ فاجعهای دیگر است. اکران «جنایت بیدقت» در سینما آغاز میشود. تکبعلی و رفقایش هم به سالن رسیدهاند تا کارشان را انجام بدهند. آنطرف، در داخلِ «جنایت بیدقت»، اما همهچیز تغییر کرده است. حالا صبح شده و درجهدار جعبه را باز کرده و کیسه را درون آب گرفته است. چیزی آزاد شده است. انعکاس دوباره به برکه برمیگردد (و این احتمالن اشارهای است به اینکه درجهدار نیز از شرِ طلسم آینهها خلاص شده است؛ کمااینکه پیشتر هم آینهبغلی از آسمان برایش فرستاده شده بود). دخترها پیشتر گفتهبودند که میخواهند پیغامی را برای کسی بفرستند. این پیغام برای تکبعلی است.
پیغامی که درواقع از جانب سینما برای او رسیده است. چیزی که باعث میشود او در واقعیت از آتشزدن سینما منصرف شود و بیرون بیاید. اما همزمان موشک نیز دوباره به آسمان برگشته است. موشکی که میرود که به جایی بخورد. کجا؟ نمیدانیم. ولی بعید نیست که این خود نیز جنایتِ بیدقتِ دیگری پدید بیاورد. تاریخ احتمالن هیچوقت بهتمامی اصلاح نمیشود و نجاتِ چیزی مصادفِ خرابشدن چیزی دیگر است.