فیلم جایی که خرچنگ ها آواز میخوانند (Where The Crawdads Sing)، درامی از بقا و انزوا است که براساس ارتباط انسان با طبیعت پیش میرود. با نقد این فیلم همراه میدونی باشید.
Where The Crawdads Sing، درامی اقتباسی از رمان پُرفروشی بههمین نام و نوشتهی دیلیا اوئینز است که فروش ۱۵ میلیون نسخهاش در سراسر دنیا آن را تبدیل به یکی از پرفروشترین کتابهای تمام دوران کرد. این فیلم همانند منبع اصلی خود در بین تماشاگران به محبوبیت فراوانی رسید و در باکس آفیس به موفقیت تجاری بزرگی تبدیل شد. بدون شک ادبیات همیشه منبع خوبی برای داستانها و قصههای سینمایی بوده است و اگر بگوئیم بخش مهمی از شاهکارهای سینما با اقتباسهایی از دنیای ادبیات ساخته شدهاند، اشتباه نکردهایم.
آثار اقتباسی همگی در یک چیز مشترک هستند و آن ریسکی است که بهدنبال خود دارند. در نقد و بررسی این نوع از فیلمها قبل از هر چیز، سینمایی شدن یا نشدن قصه و بهتصویر کشیدن یا نکشیدن توصیفاتی که در منبع اصلی وجود دارد، بسیار حائز اهمیت خواهد بود. فیلمِ جائی که خرچنگها آواز میخوانند، هم مستثنی از این الهمان مشترک نیست. این فیلم باتوجهبه داشتن منبع اقتباس خیلی خوباش شانس این را داشته که تبدیل به نمایشی جذاب شود اما باید دید که Where The Crawdads Sing، چقدر توانسته لحنی منسجم به خود بگیرد و داستان اصلی را با کیفیتی جذاب در پارادایمی سینمایی بهنمایش درآورد؟
در ادامه بخشهایی از داستان فیلم مشخص میشود
رمان اصلی در دو بخش روایت میشود و فیلم نیز داستان خود را فلشبک پیش میبرد. کایا که محلیها او را دختر مرداب صدا میزنند، در کودکی توسط اعضای خانوادهاش رها شده و بهتنهایی در کلبهای کنار مرداب بزرگ میشود. او حالا متهم به قتل مردی است که مدتی با او در ارتباط بوده و رفتوآمدهایی داشته است. ایدهی فیلم ساده و سرراست اما پتانسیل حیرتانگیزی برای پرداخت دارد. طرح و قصهی جائی که خرچنگها آواز میخوانند، سرشار از لایههایی عمیق و پرکشش است که پرداختن به هرکدام از آنها میتواند، خالق ماجرایی تماشایی و وسوسهکننده باشد اما باید دید که فیلمساز این روایت چقدر از این ایدههای بالقوه بهره برده است.
فیلم جائی که خرچنگها آواز میخوانند، به طبیعت و غریزه ادای احترام میکند و مسیر خوشبختی را در جائی مییابد که تمام ناخودآگاه ما در آنجا زیسته است
بدون شک Where The Crawdads Sing، در پس درام خود اثری روانشناختی است که بهدنبال حل معمایی کمرنگ میگردد. این فیلم ایدههای بسیاری را در دل خود جای داده است، یک راز از قتل مردی که کایا با او در ارتباط بوده، مضامینی از آموختههای یونگ و فروید در حیطهی ناخودآگاه، عشق، ترس، انزوا، روانشناسی کودک، روانشناسی رفتاری، مردسالاری، فمنیست که در آخر همگی باید به یک درام برسند. همهی این ایدهها برای تنیدهشدن در یکدیگر، قطعا پرداختی سنگین و حسابشده را میطلبد، چیزیکه نتیجهی فیلم متاثر از بودن یا نبودن آن است. این فیلم در خود دو کشف را جای داده است، یکی کشف قتل چیس و دیگری کشف کایا. دو مسئلهای که جوهرهی نمایش را شکل داده و باید به صورتی درهمتنیده حرکت کنند.
اول اینکه، فیلم جائی که خرچنگها آواز میخوانند، به طبیعت و غریزه ادای احترام میکند و مسیر خوشبختی را در جائی مییابد که تمام ناخودآگاه ما در آنجا زیسته است. کایا در دیالوگی میگوید که طبیعت، معلم بهتری برای من بود و آنجاست که برای همیشه به مرداب بازمیگردد. جائی که او را تبدیل به یک طبیعتشناس میکند و خودش را به خویشتن میشناساند. طبیعت ناخودآگاهی جمعی برای بشر است، چیزی که کایا را نجات داده و برای او مسیری صحیح باز میکند. فیلم در اینجا به یک مضمون میرسد، اینکه ما بدون تجربهی شخصی و تجربهی جمعی که از نیاکانمان به ارث بردهایم، چیزی نیستیم و برای زنده ماندن و شکارِ شکارچیان نشدن باید بهدنبال چیزی برویم که در روان ما نهادینه شده است.
عنوان فیلم نیز اشاره به چنین چیزی دارد، جائی که ممکن است خرچنگها آواز بخوانند، باید جایی خلوت، پرسایه و دور از هر انسانی باشد که این جمله در معنای دورش ناخودآگاه کایا را نشانه میگیرد؛ وقتی کایا احساس خطر میکند، باید به ناخودآگاه جمعیاش گریز بزند و طبق قوانین طبیعت شکارچیاش را شکار کند. درواقع فیلم با نگرش به اهمیت ناخودآگاه بشر پیش میرود که از قضا این ناخودآگاه برای شخصیت اصلی قصه طبیعت است. او به تقلیدرفتار ساکنین مرداب میپردازد، همانند غازها جفتگیری میکند، مثل کرم شبتاب به جنس نر نزدیک میشود و همانند آنها شکارچیاش را برای بقا به قتل میرساند. همهی اینها در معنای دور خود، استعارههایی را بهنمایش درآورده و آدمی را تشویق به دانستن آنچه میکنند که در تاروپود وجودش تنیده شده است. مسائلی که جنبهی الهامبخشی برای زندگی انسان دارند.
رویکرد دیگر فیلم، انزوایی است که کارکتر اصلی درگیرش است. یک نوع اضطراب اجتماعی که او را به انسانهراسی کشانده و مانع از یک زندگی متمدنانه برای او شده است. کایا از کودکی، به دور از خانواده و آدمها در تنازعی برای بقا در مرداب به یک زندگی طبیعتگرایانهای روی آورده که باعث خشمی درونی در او شده است. فیلم مضرات تنهایی را بهتصویر میکشد و ارتباط شخصیت اصلی با چیس را نتیجهی این تنهایی میداند. تا اینجا و زمانیکه فیلم ایدهی انزوا و ناخودآگاه را مطرح میکند و از در مسائل روانشناختی وارد میشود همه چیز عالی است ولی زمانیکه وقتش میرسد و طرح نیاز به بسطوگسترش پیدا میکند، ایده و فکر اولیه به یکباره متوقف میشود و تماشاگر به هیچ عمقی از این دوخطی وارد نمیشود.
کارکتر کایا ایدهای چند بُعدی برای پرداخت دارد، هم اینکه کودکی سختی را پشت سر گذاشته و هم اینکه با ناخودآگاه خود یعنی طبیعتی که در آن زیست کرده ارتباط عمیقی دارد. اما هیچکدام از این دو ایده برای پیرنگ کشف نمیشوند و همانند یک داستان ساده و عمقپردازی نشده، معلق میمانند. کایا قطعا کارکتری پیچیده برای چنین ایدههایی خواهد بود، شخصیتی که پیچشهای فراوانی باید داشته باشد و احوالات بهخصوصی را بهنمایش درآورد اما چیزیکه در اینجا نصیب تماشاگر میشود قطعا شخصیتی نیست که کودکی چالشبرانگیزی را طی کرده و طبیعت را عین کف دستش میشناسد. این اهمال در روند پرداخت شخصیتها در همهی کارکترها به چشم میخورد و آنها فراتر از یک یا دو ویژگی تکامل نمییابند.
Where The Crawdads Sing، در بهتصویر کشیدن بخش معمایی و رازآلود خود نیز ناتوان است. در این قسمت ایدهی قتل مثل دیگر ایدههای اثر مطرح میشود اما تلاشی برای بسط و گسترشاش صورت نمیگیرد. تعلیق و اضطراب که بهعنوان یکی از عناصر اصلی زیرژانر معمایی باید وارد میدان شود، در فیلم جائی که خرچنگها آواز میخوانند، بسیار کمرنگ است و تماشاگر تعلیقی را از سمت دادگاهی که کایا در آن در حال محاکمه شدن است، دریافت نمیکند. درواقع تا مخاطب خودش را جمعوجور میکند که در سیر و اضطراب دادگاه قرار گیرد، کارگردان او را با فلشبکی خنثی غافلگیر میکند و از تنشها میکاهد.
جایی که خرچنگها آواز میخوانند، آنقدر درگیر ایدههای گوناگون شده که دقیقا نمیداند به کدامیک از آنها برسد
جائی که خرچنگها آواز میخوانند، آنقدر درگیر ایدههای گوناگون شده که دقیقا نمیداند به کدامیک از آنها برسد. آیا باید دختری را کشف کند که در جامعهای مردسالارانه بهدنبال بقا است یا در پی کشف یک قتل باشد. چیزی که اینجا مشخص است این است که کارگردان بهدلیل کمتجربگی از بخشیدن انسجام به روایت و ساختار عاجز است.
درواقع فیلم همانند رماناش آنقدری زمان ندارد که همه چیز را برای مخاطباش پرداخت کند و قصهای پرکشش را بهنمایش درآورد. ایدهی این فیلم و دنیایی که قرار بود فیلمساز آن را بسازد، قطعا جذاب است اما ضعف پرداختی طرح و پیرنگ هم ایده را هدر میدهد و آن فضای جذابی که قرار بود ساخته شود.