«جادوگر» (The Witch) تا این لحظه از سوی منتقدان به عنوان بهترین فیلم ترسناک سال ۲۰۱۶ لقب گرفته است. میدونی به بررسی این فیلم میپردازد.
در وصف «جادوگر» همین بس که این فیلم در ذهنِ ژانر وحشت حک خواهد شد. هر سال فیلمهای ترسناک متعددی ساخته میشوند، اما در بدترین حالت فقط یک فیلم است که نه تنها طرفداران سرسخت گوشهی تاریک و نمورِ سینما را راضی میکند، بلکه آنقدر میخکوبکننده و ساختارشکن از آب در میآید که به بحث روز سینمادوستان وارد میشود و نهایتا در تاریخ این ژانر جاودانه میشود. اگر «بابادوک» بهترین فیلم ترسناک سال ۲۰۱۴ شد و در سال ۲۰۱۵ «او تعقیب میکند» عطش طرفداران این ژانر را سیراب کرد، تا این لحظه جایزهی بهترین اثر ترسناک ۲۰۱۶ به «جادوگر» میرسد. اولین چیزی که باید در رابطه با «جادوگر» بدانید، این است که انتظارهایتان را کنترل کنید. اگر از کسانی هستید که فکر میکنید «بابادوک» خوابآور بود، «او تعقیب میکند» ترسناک نیست و مثلا «درخشش» استنلی کوبریک سر و ته ندارد، پس مطمئنا «جادوگر» فیلم شما نیست. چون خوشبختانه این فیلم کاملا خلاف جهتِ جریان اصلی هالیوود شنا میکند و حتی برای یک بار هم که شده سعی نمیکند تماشاگرش را با تکنیکهای نخنماشده و حرکتهای کلیشهای فیلمهای درپیتی این ژانر که تازگیها مُد شده بترساند. این یعنی «جادوگر» به جامپ اسکرهای پرتعداد تکیه نمیکند و خبری از تصاویر تهوعآور زیرژانر شکنجه نیز در آن نیست.
«جادوگر» مثل فیلمهایی که بالاتر اشاره کردم یک وحشت روانشناختی مطلق است که با کندو کاو در روان و روابط کاراکترها و کوباندن باورهایشان به دیوار ترسناک میشود. ابزار و تمرکز اصلی فیلم برای دلهرهآوری هیولاهای زشت و اکشنهای تند و سریع نیست، بلکه فیلم با اتمسفرسازی خفهکننده و قرار دادن باطمانینهی تماشاگرانش در شرایط کاراکترهاست که استرس را در زیر پوستتان به جنبش میاندازد. «جادوگر» ما را با وحشت واقعگرایانهای روبهرو میکند که قابللمس و باورکردنی است. چون هر لحظه امکان سقوط در چنین کابوسی برای همهی ما وجود دارد. این رئالبودن به خاطر این است که فیلم اهمیت فوقالعادهای به شخصیتها، احساسات و شیاطین درونشان میدهد که در این ژانر اتفاق کمیابی است. شاید به خاطر همین است که تدوینگر فیلم در یکی از مصاحبههایش گفته بود که با این فیلم به عنوان یک درام خانوادگی رفتار کرده بود.
«جادوگر» از این میگوید که چه میشود خانوادهای که اینقدر به خدا و پیغمبر ایمان دارد، زیر فشارها و اتفاقات دردآورِ غیرقابلتوضیح زندگی میشکند و کاملا از اینرو به آنرو میشود. اگرچه زیرعنوان فیلم «یک قصهی محلی نیوانگلند» است، اما فیلم اقتباسی از یک قصهی محلی وحشتناک با موجودات ماوراطبیعه نیست، بلکه نگاهی به درونِ این موضوع است که آدمها چگونه میتوانند با قرار گرفتن در شرایط سخت انسانیتشان را از دست بدهند، به فساد کشیده شوند و به تاریکترین افکارشان اجازه ابراز وجود بدهند. یا یک سوال تکاندهندهتر: ما چرا به جای نگاه کردن به رفتار و اخلاق و باورهای خودمان سعی میکنیم دیگری را متهم جلوه دهیم؟ عنصر جذاب «جادوگر» که فقط در یک فیلم ترسناک مستقل و هنرمندانه میتوانید ببینید، این است که اینجا یکجورهایی حق با شیاطین است!
قصهای که رابرت اِگرز به عنوان کارگردان و نویسنده برای اولین فیلم بلندش انتخاب کرده در ظاهر آشناست، اما در پرداخت و اجرا جزییات و پیچیدگیهای غیرمنتظرهای دارد؛ با خانوادهای در آمریکای قرن هفدهم همراه میشویم که به خاطر باورهای مذهبیشان از روستای آرامی که در آن زندگی میکردند، به دنیای بیرون تبعید میشوند و اکنون مجبورند که به تنهایی گلیم خودشان را در کلبهای در میان درختان جنگل بیرون بکشند. اما خیلی طول نمیکشد که اتفاقات عجیبی در اطراف خانه میافتد که اکثرشان مربوط به بچههای خانواده، مخصوصا بزرگترین دخترشان، توماسین میشود. یک روز توماسین در حال نگهداری از کوچکترین عضو خانواده که یک نوزاد است، متوجه میشود که او بهشکل مرموزی ناپدید شده است. دو قلوهای غیرقابلاطمینانِ خانواده اعلام میکنند که میتوانند با بز سیاه داخل اصطبل صحبت کنند و کیلب، برادر کوچکتر توماسین هم در یکی از گشتوگذارهایش در جنگلهای اطراف خانه ناپدید میشود.
ویژگی خاص «جادوگر» که باعث میشود با داستان صدرصد متفاوتی نسبت به دیگر فیلمهای سبک «کلبهای در جنگل» روبهرو شویم، زاویهی دیدی است که نویسنده برای روایت داستانش انتخاب کرده. یعنی چی؟ اتفاقاتی که برای این خانواده میافتد همه خبر از حضور یک جادوگر و موجود خبیث میدهد. خب، در فیلم دیگری مطمئنا اعضای باقی ماندهی خانواده خونسردیشان را حفظ میکردند، شاتگانها و تبرها و قمههایشان را از انباری در میآوردند و خودشان را برای رویارویی با آنتاگونیست فیلم و آزاد کردن نزدیکانشان از ارواح خبیث آماده میکردند، اما رابرت اگرز در مسیر متضادی قدم گذاشته است. فیلم به جای دنبال کردن موجود شیطانی و مرموزِ داخل جنگل، سعی میکند روی روانشناسی کاراکترها در برخورد با این اتفاقات غیرقابلتوضیح و آزاردهنده تمرکز کند و به این سوال پاسخ دهد که این آدمها در برخورد با مشکلات چگونه روی وحشتناکشان را نشان میدهند. نتیجه این شده که پدر و مادر توماسین فکر میکنند او همان جادوگری است که این بدبختیها را سرشان میآورد. درست مثل «بابادوک» و «او تعقیب میکند»، پایه و اساس وحشتِ «جادوگر» هم به جای هیولا، طرز فکر کاراکترهایش است. این خانواده از حضور شیطان در قالب یک جادوگر هراس دارند و توماسین هم از این میترسد که والدینش میخواهند او را در سن بلوغ به خانوادهای دیگر بفروشند. در واقع جادوگری که در جنگلهای اطراف خانه پرسه میزند رابطهی خیلی کمی با وحشت این خانواده دارد و با اینکه داستان طوری روایت میشود که ما هرگز نمیتوانیم حضور شیاطین و جادوگران را به ذهن پریشان کاراکترها یا استعارهپردازیهای داستان نسبت دهیم، اما این را میشود با اطمینان گفت که حضور آنها تاثیر روانی بیشتری دارد تا فیزیکی.
به خاطر همین است که باید بگویم ترسناکترین زاویهی فیلم آن مونتاژ خونین و دیوانهکنندهی بعد از دزدیدهشدن بچه که شامل گوشتکوب (!) میشود نیست، بلکه روایت سقوط این خانواده بعد از یک سری رویدادهای فاجعهبار به درون تباهی و شرارت است که تمام ثانیههای فیلم را استرسزا میکند. رالف اینسون و کیت دیکی (از بازیگران «بازی تاج و تخت») که در ابتدا کاملا هوای فرزندانشان را دارند به نقطهای از جنون میرسند که فکر میکنند شیطان کالبد آنها را تسخیر کرده است و به همین دلیل آنها را از خود میرانند. جاذبهی فوقالعادهای فیلم این است که موفق شده روند از دست رفتنِ عقل آنها و تلاششان برای چنگ انداختن به باورهای کورکورانهشان را بهطرز متقاعدکنندهای به تصویر بکشد. اینجا لازم است بگویم که «جادوگر» ریتم آرامی دارد. این اگرچه برای کسانی که انتظار یک فیلم ترسناک پرجنبوجوش را دارند خبر بدی است، اما حقیقت این است که ریتم آرام «جادوگر» یکی از تصمیمات و ویژگیهای درستش است. هدف این فیلم این است که درد و رنجهای روانی این کاراکترها را منتقل کند و تماشاگرانش را از طریق روان مورد ضرب و شتم قرار دهد. خب، اگر والدین یکدفعه تصمیم میگرفتند بچههایشان با شیطان ارتباط دارند، نتیجه اینقدر منجمدکننده نمیشود. اما رابرت اگرز این تحول را به صورت دقیق و کاملی روایت میکند و این کار باعث میشود تا ما تمام مراحل این تحول، از سردرگمی آزاردهندهی ابتدایی تا امتناع و انکار و نهایتا دیوانگی را پشت سر بگذاریم و واقعا از هم پاشیدگی زندگی این خانواده را با جزییات به چشم ببینیم.
مسئله این است که اگرچه زاویهی فراطبیعی فیلم خیالی است، اما واکنش شخصیتها به آنها آنقدر دقیق و باورپذیر نوشته شده که بیینده احساس میکند اگر خودش در این موقعیت قرار میگرفت شاید همین تصمیمات را میگرفت. منظورم تشنجهای روانی، حملههای عصبی، بدگمانی، هراس و عدم اطمینانی است که از قرار گرفتن در انزوای مطلق و اتفاقاتِ غیرقابلتوضیحی که سر آنها میآید، سرچشمه میگیرد. اصلا در لحظاتی «جادوگر» تبدیل به یک تریلر معمایی دربارهی این موضوع میشود که «چه کسی جادوگر است؟». کارگردان در این لحظات بیننده را بهطرز نبوغآسایی جای اعضای خانواده قرار میدهد؛ کسانی که نه میدانند چه خبر است و نه مطمئن هستند آیا جادوگری وجود دارد یا نه و از اینکه ممکن است جادوگر در کالبد نزدیکانشان مخفی شده باشد، گرگیجه گرفتهاند. این موضوع یادآور «درخشش» استنلی کوبریک است. مثل آنجا با یک سقوط آزاد به درون قلمروی فرمانروایی جنون طرف هستیم. چیزی که نه کاراکترهای فیلم میتوانند از درون آن منطق بیرون بکشند و نه تماشاگران و این چیزی است که سوخت وهمآور فیلم را تامین میکند.
بالاتر از این گفتم که با یک خانوادهی شدیدا مذهبی طرف هستیم. اما نکتهی مهمِ «جادوگر» این است که در طول فیلم هرگز به نظر نمیرسد که فیلم قصد بیاحترامی به گروهی را دارد. شخصیتها هرگز اصطلاحا خشکهمذهبی رنگآمیزی نمیشوند، بلکه فقط آدمهای معمولی دورهی تاریخی فیلم هستند و انگار باورهای مذهبی شدید ابزاری از سوی نویسنده برای نمایش هرچه دردناکتر سقوط آنهاست. اعضای خانواده، مخصوصا پدر طوری بیوقفه از خدا طلب بخشش و یاری میکنند که در سادهترین دیالوگهای روزانهشان نیز نام و یاد خدا از زبانشان نمیافتد. این باعث شده تا اعضای خانواده یکجورهایی خودشناسیشان را از دست بدهند و فکر کنند حالا که هرروز به یاد خدا میخوابند و بیدار میشوند، همهچیز «اوکی» خواهد بود. اما مشکلات که از راه میرسد، اعتقاد قلبی و واقعی آنها مورد آزمایش قرار میگیرد و اینجاست که پدر خانواده و ما کمکم به این نتیجه میرسیم که آنها آنطور که به نظر میرسیدند بیگناه هم نبودهاند و اشتباهاتی ازشان سر زده که بیاعتنایی به آنها به این عاقبت ختم شده است. مثلا به شخصیت ویلیام، پدر خانواده نگاه کنید. در ابتدا اینطور به نظر میرسد که او قرار است به یک روانی تمامعیار تبدیل شود، اما در واقع او یکی از انسانترین و همدردیپذیرترین کاراکترهای فیلم است. او فقط در موقعیت پیچیدهای گرفتار شده که عدم تواناییاش در حل آن کلافهاش کرده است. همین که ما کاراکترهای فیلم را به عنوان انسانهایی واقعی باور کنیم به وحشت اتفاقاتی که برایش میافتد میافزاید.
«جادوگر» از لحاظ فنی هم درخشان است. رابرت اگرز بیش از ۵ سال را صرف تحقیق دربارهی شکل زندگی مردم آن دوران و نحوهی حرفزدنشان کرده و صدها سند و متن باقی مانده را برای هرچه واقعگرایی بیشتر مطالعه کرده است. از همین رو «جادوگر» علاوهبر داستانگویی، در طراحی اتمسفر هم سعی میکند ما را به زندگی کاراکترهایش نزدیک کند. از نشستنِ خانواده در زیر نور طبیعی شمع گرفته تا مناظر تیرهوتار و افسردهکنندهی فیلم که تماشاگر را یاد تابلوهای نقاشی قرن هفدهمی میاندازد که زنده شدهاند و دارند زندگی غمزدهی سوژههایشان را به تصویر میکشند. موسیقی سرگیجهآور و تدوین کنترلشدهی فیلم هم به خلق حالوهوایی میانجامد که در آن واحد جذاب و محزون است.
«جادوگر» ساختهی تازهای در موج پسندیدهی جدیدی است که اخیرا در ژانر وحشت راه افتاده است. موجی که هدف اصلیاش شوکه کردن مخاطب به هر روش و طریقی نیست، بلکه از کانسپت و چارچوب وحشت برای روایت داستانهای پیچیده و فلسفی استفاده میکند. اگرچه کماکان فیلمهایی با تم شکنجه و خون خونریزیهای بیسر و ته ساخته میشوند، اما به نظر میرسد سینما دارد متوجه میشود که تماشاگران دوست دارند ژانر وحشت وارد مسیر واقعیاش شود. چون این همان مسیری است که فیلمهای ترسناک را دوباره به بحث و گفتگوی محوری سینمادوستان وارد میکند. «جادوگر» مثال ایدهآلی از بهترین محصولات این موج است که بهطرز زیرپوستی هولناک میشود. فیلم ترکیب معرکهای از ویژگیهای منحصربهفرد و نوستالژیک است و در حالی که مدرن و پیشگام به نظر میرسد، یادآور فیلمهای کالت تاریخ این ژانر هم است. همچون بهترین فیلمهای ترسناک، «جادوگر» دربارهی واقعیبودن یا نبودن جن و پری نیست، بلکه به این حقیقت میپردازد که چه چیزی انسانیت ما را تعریف میکند و ما به چه سرعتی میتوانیم این خصوصیات را از دست داده و خود به شیطانی که از آن میترسیدیم، تبدیل شویم.