تو مادرم نیستی You Are Not My Mother در قالب یک فیلم وحشت درام روانشناختی، از عناصر فولکلور متنوعی بهره میبرد. عناصری که کیفیتی جادویی و اسرارآمیز به جهان فیلم بخشیدهاند. با میدونی و نقد فیلم تو مادرم نیستی همراه باشید.
کیت دولان در اولین فیلم بلند داستانی خود، تو مادرم نیستی، از فرهنگ عامه ایرلندی و تجربیات شخصی خود برای خلق یک درام خانوادگی دلهرهآور استفاده کرده است. فیلمی که از جهت ترسیم رابطهی تنشآمیز میان یک مادر و فرزندش در قالب یک فیلم وحشت روانشناختی، میتوان آن را با بابادوک (The Babadook) جنیفر کنت مقایسه کرد با این تفاوت که در فیلم دولان، محیط و عناصر فولکلور نقشی کلیدی دارند. یک فیلم ترسناک مدرن که برای روایت داستان خود از افسانهها و باورهای قدیمی الهام میگیرد.
افسانه چنجلینگ یا بچه جایگزین (طبق داستانهای قدیمی موجودی که پریان پس از دزدیدن کودک انسان او را جایگزین میکنند) و همچنین ایده همزاد (اینکه با تولد هر انسانی موجودی کاملا شبیه او از جنس جن خلق میشود)، اسکلت اصلی پیرنگ داستانی تو مادرم نیستی را شکل میدهند. همچنین دولان از جادوگری و پاگانیسم ایرلندی (بتپرستی یا کافرکشی) نیز در روایت داستان خود وام گرفته است. هر کدام از سه شخصیت مرکزی فیلم، مادربزرگ (ایندی کریگی)، آنجلا (کارولین براکن) و شار – شارلوت – (هیزل دوپ)، به ترتیب تمثیلی از نمادهای سه الهه در پاگانیسم یعنی زن پیر خردمند یا Crone، مادر و دوشیزه هستند. به این ترتیب، دولان برای ترسیم روابط بین نسلی شخصیتهای زن فیلم خود و حتی برای شخصیتپردازی آنها به این نمادهای فرهنگ عامه رجوع میکند.
کیت دولان در اولین فیلم بلند داستانی خود، تو مادرم نیستی، از فرهنگ عامه ایرلندی و تجربیات شخصی خود برای خلق یک درام خانوادگی دلهرهآور استفاده کرده است
دولان بهگونهای افسانه و باورهای قدیمی و عناصر فولکلور را در تاروپود داستان خود و زندگی روزمره شخصیتها درهم میآمیزد که بنظر میرسد آنها بخشی جداییناپذیر از این جغرافیای ابری و گرفته هستند. اینکه چگونه جادو و سحر و باورهای خرافی و داستانها و افسانههای فولکلور در زیست روزمره آدمهای این منطقه نقش دارند. شار – شخصیت اصلی داستان – که در بخش زیادی از زمان فیلم با دیدگاه او همراه هستیم، باید به واسطهی همین باورها و قصههای قدیمی ماورایی دنیای پیرامون خود را درک کند و به کمک آنها بر نیروهای شوم و تهدیدکنندهی زندگی واقعی غلبه کند. درواقع بخشی از مسیر بلوغ او در گروی فهم و درک همین افسانههای فرهنگ عامه است.
در ادامه داستان فیلم لو میرود
فیلم با یک پیشدرآمد عجیب و ترسناک شروع میشود. جایی در اطراف دوبلین در یک محوطهی خانههای سازمانی هستیم. کودکی در یک کالاسکه در نیمههای شب در یک خیابان خالی، ظاهرا به حال خود رها شده است. کمی بعد زنی میانسالی پس از جر و بحثی با زنی دیگر که به شکلی محو در انتهای قاب دیده میشود، کودک را با خود به درون جنگل میبرد و با کمک دستورالمعلهای نوشته شده در یک کتاب عجیب، حلقهای از آتش دور کودک ایجاد میکند. روی همین صحنه است که عنوان متهمکننده فیلم ظاهر میشود. پس از آن با یک فلش فوروارد به زمان حال میآییم و با شار آشنا میشویم. یک دانشآموز درسخوان، باهوش و ساکت و آرام که زخمی روی گونه راست خود دارد (جای سوختگیای که اشاره به سکانس ابتدای فیلم دارد، هرچند خود شار فکر میکند که یک خال مادرزادی است) و مدام مورد تمسخر و قلدری همکلاسیهایش قرار میگیرد.
او همچنین باید با زندگی خانوادگی آشفتهاش کنار بیاد. شار در خانه با مادر مجرد بیمار و پریشان خود که ظاهرا از اختلال دو قطبی و افسردگیهای مقطعی شدیدی رنج میبرد و مادربزرگ دوست داشتنی، اما عجیب و غریب و تاحدودی مستبد خود زندگی میکند (همان زنی که در ابتدای فیلم شار را با خود به جنگل میبرد). او از آن دسته نوجوانهایی است که سعی میکنند خود را از توجه دیگران دور نگه دارند. برای نوجوانی در سن و سال او، درک اتفاقهای دنیای اطراف گاه میتواند پیچیده و سخت باشد.
دولان بهگونهای افسانه و باورهای قدیمی و عناصر فولکلور را در تاروپود داستان تو مادرم نیستی و زندگی روزمره شخصیتها درهم میآمیزد که بنظر میرسد آنها بخشی جداییناپذیر از این جغرافیای ابری و گرفته هستند
ایده جنون و بیماری روانی یکی از اعضای خانواده ایده تازهای نیست (بابادوک و یادگار Relic). همچنین موضوع کلاستروفوبیای خانوادگی و شیاطین آن یکی از ایدههای تکرار شونده در فیلمهای وحشت معاصر است. بهعنوان نمونه فیلمهایی مانند کلبه ورونیکا فرانز و سورین فیالا (The Lodge)، در شب میآید تری ادوارد شولتز (it Comes at Night) و هیولا (The Monster) و تاریک و شرور (The Dark and the Wicked) هر دو از برایان برتینو را میتوان نام برد. اما فیلم دولان با خارج شدن از محیط خانه، فضای تهدید کننده پیرامون زندگی شار را همزمان در دو سطح خانه و فضای بیرونی که شامل محله و مدرسه میشود، ترسیم میکند.
او در این محیطها باید با همکلاسیهای زورگویی برخورد کند که حتی گاهی مقابل چشمان معلم مدرسه خانم دِولین (جید جوردن) او را مورد اذیت و آزار قرار میدهند. خانم دِولین بهنوعی نماینده یکی از نهادهای اجتماع است که اگرچه رابطهای محبتآمیز با شار دارد اما بهخاطر بیعملیاش و اینکه در مواجهه با سوءاستفادهها و اذیت و آزارها هیچ کاری انجام نمیدهد، بهنوعی همدستی خود را با شرایط پیرامونی نشان میدهد.
اوضاع وقتی بحرانیتر میشود که مادر شار، آنجلا که حتی به سختی از رختخواب بلند میشود، یک روز پس از رساندن او به مدرسه غیبش میزند. درحالیکه ماشینش را با در باز در وسط یک زمین سرسبز به حال خود رها کرده و خریدهایش را روی صندلی جا گذاشته است. البته بعدتر مشخص میشود که آنجلا سابقهی انجام چنین کاری را دارد. شار و داییاش آرون با عکسی در دست، جستوجو برای پیدا کردن آنجلا را شروع میکنند. اما هنوز یک روز از گم شدن آنجلا نگذشته است که او نیمه شب در سکانسی که خاطره، وهم، کابوس و واقعیت را در هم میآمیزد به خانه بازمیگردد.
با بازگشت آنجلا بنظر میرسد که او به کمک داروهایی که برایش تجویز شده در مسیر بهبودی قرار گرفته است؛ لباس شاد میپوشد، آشپزی میکند و برای خود میرقصد. اما ریتا، مادربزرگ شار، میداند که بهبودی ظاهری دخترش ربطی به داروها ندارد. او از رازی باخبر است که ما و شار از آن بیاطلاعیم. همان رازی که باعث شده است خانوادهی شار در آن منطقه بهعنوان خانوادهای عجیب و بدنام شناخته شوند. همانطور که در جایی از فیلم، هنگامی که پدر سوزان به نَسب خانوادگی شار پی میبرد خطاب به دخترش میگوید:«نمیخواهم با او صحبت کنی».
کاوش در بیماریهای روان که معمولا در این فیلمها با استعارهی بدنهای تسخیر شده همراه است، در اینجا بیشتر به امکان همزیستی متقابل میان جهان واقعی و دنیای ارواح ارتباط دارد
این تغییرات ناگهانی آنجلا یک سمت منفی و تهدید کننده هم دارد. او با خشونت به همکلاسیهای شار که رفتارهای قلدرانه از خودشان نشان میدهند حملهور میشود، نیمه شبها مانند زامبیها میشود و رفتارهای عجیب و ترسناکی از خود نشان میدهد، به شکل دیوانهواری میرقصد به طوری که قوزک پای خود را میشکند و با حل کردن قرص لیتیوم در یک لیوان چایی چیزی نمانده بود که حتی برادر خود آرون را بکشد.
این لحظهها در جهان فیلم شبیه به داستانهای تسخیر بدن عمل میکنند، هرچند دولان با استفاده از فولکلور ایرلندی که نقش بسیار مهمی در روایت فیلم دارد، آنها را به ساحت تازهای میکشاند. کاوش در بیماریهای روان که معمولا در این فیلمها با استعارهی بدنهای تسخیر شده همراه است، در اینجا بیشتر به امکان همزیستی متقابل میان جهان واقعی و دنیای ارواح ارتباط دارد. به این ترتیب، شارلوت که برای سالهای متمادی مادر بیثبات خود را تحمل کرده است اکنون خود را با یک پرسش هولناک روبهرو میبیند: آیا این زن تغییر یافته که پس از یک غیبت کوتاه ناگهان به خانه بازگشته واقعا مادر او است؟
همچنین میتوان اینطور پرسید که در زمان غیبت کوتاه آنجلا چه اتفاقی برای او رخ داده است؟ پرسشی که پاسخ آن در گروی برملا شدن یک راز خانوادگی هولناک است که به افسانهها و اساطیر محلی ارتباط پیدا میکند. سوزان در جایی از فیلم به شار میگوید:«خانواده ترسناکترین چیز تو این سیارهس». این جمله به شکلی کنایهآمیز مقدمه مرموز و هولناک فیلم را به یاد میآورد. جایی که مادربزرگ در یک مراسم عجیب شار نوزاد را در میان حلقههای آتش رها میکند تا بسوزد. آیا اصلا این دختر همان نوزاد ابتدای فیلم است؟ آیا همهی این اتفاقها زیر سرِ مادربزرگ شار است که گاهی رفتارهای عجیبی از خود نشان میدهد؟
فیلم با خارج شدن از محیط خانه، فضای تهدید کننده پیرامون زندگی شار را همزمان در دو سطح خانه و فضای بیرونی که شامل محله و مدرسه میشود، ترسیم میکند
مادربزرگی که رفتاری شبیه جادوگران دارد و از گیاهان محلی طلسمهای محافظ میسازد - طلسمی که شبیه حلقه آتش ابتدای فیلم است – و همچنین نقطه پیوند این خانواده با باورهای قدیمی و افسانههای فولکلور است. او همچنین گویی نمادی از پیرزن خردمند یا طبق تاریخ فولکلور ایرلند یک پزشک جهان پریان است.
کسی که با طلسمها، دعاها و انجام مراسمهای آیینی، آدمهای بیمار یا روحهای نفرین شده را نجات میدهد. از آنجایی که این افسانهها و باورها نسل به نسل منتقل میشوند، مادربزرگ برای نجات دادن خانواده از بحرانی که دچارش شده است، آنها را با نوهاش شار در میان میگذارد و به این ترتیب پرده از راز خانوادگیشان برمیدارد. حالا شار باید همان کاری را با مادرش را انجام بدهد که مادربزرگش در کودکی با خودش انجام داده است.
تو مادرم نیستی در یک جهان کاملا زنانه روایت میشود؛ نه پدربزرگی و نه پدری وجود دارد و نه حتی نامی از آنها برده میشود. تنها مرد خانواده عموی شار، آرون است که در جای دیگری زندگی میکند و فقط در لحظاتی برای پیدا کردن آنجلا و کارهایی مانند درست کردن قفل در خانه، دیده میشود و در انتها هم با یک چای آغشته به قرص لیتیوم مسموم میشود. شار همچنین در مدرسه و محله توسط همکلاسیهای دخترش مورد آزار قرار میگیرد. بغیر از آرون اگر مردی هم در فیلم دیده میشود حضوری محو و کمرنگ دارد. مانند پدر سوزان که فقط در یک صحنه کوتاه درباره خانواده شار به دخترش هشدار میدهد.
ماجراهای فیلم در یکی دو روز منتهی به جشن سوون (یا هالووین) رخ میدهد. زمانیکه طبق گفتهی راهنمای اردوی علمی مدرسه فاصلهی میان دنیای ما و دنیای دیگر در نازکترین حالتش است و به ارواح اجازهی عبور داده میشود. او همچنین در ادامه از فضاها و مکانهای آستانهای میگوید. جاهای باریکی مانند رودخانهها، باتلاقها، دریاچهها و غارها بهعنوان مکانهایی که مرز میان دو دنیا را میسازند و طبق باورهای محلی موجودات افسانهای از این مکانها میتوانند وارد دنیای انسانها بشوند یا اینکه آنها را به دنیای خودشان هدایت کنند. بیراه نیست که بهگفتهی مادربزرگ، شار در کودکی وقتی مادرش او را گم کرده است در پایین رودخانه پیدا میشود یا سوزان تعریف میکند که مادرش یک شب از خانه بیرون رفته است و بعدها جنازهاش را در رودخانه آنجا پیدا کردهاند. یا صحنهای را به یاد بیاوریم که آنجلا میخواهد شار را با خود به درون آب رودخانه بکشاند.
شار و سوزان تنها دو نفر از هزاران نوجوان تنها و آسیبپذیری هستند که در آن منطقه زندگی میکنند. اصلا همین تجربهی مشترک است که آن دو را به یکدیگر وصل میکند. او که در ابتدا یکی از همکلاسیهای قلدر و دشمن شار است بعدتر به یکی از دوستان او تبدیل میشود. آن دو گویی برای درک جهان اطرافشان و اتفاقهایی که درکشان برای آنها بهعنوان یک نوجوان سخت و تکاندهنده است راهی جز چنگ زدن به این اسطورهها و افسانهها ندارند.