فیلم تو تنها نخواهی بود با عنوان اصلی You Won't Be Alone میخواهد یک فیلم ترسناک فولکلور شاعرانه باشد. داستان جادوگری که تلاش میکند معنای زندگی را بفهمد. همراه میدونی باشید.
اولین فیلم بلند داستانی گوران استولفسکی مقدونیهای/استرالیایی، بیشتر از آنکه یک ترسناک فولک باشد، تعمقی درباره چیستی زندگی است. تصاویر شاعرانه از طبیعت، یک وویسآور به ظاهر فلسفی و تامل برانگیز و کنکاش فیلم در چیستی زندگی، جملگی المانهایی هستند که نام ترنس مالیک را به میان میآورند، در حالیکه داستان جادوگری فیلم و فضای فولکلور آن، به جادوگر اگرز پهلو میزنند. البته این اشارهها بیشتر از جهت توصیف فضای کلی فیلم هستند، چراکه بغیر از این تشابهات ژانریک و ظاهری، به سختی میتوان نقطه پیوندهای کلیدیتر و بامعناتری میان آنها پیدا کرد. تو تنها نخواهی بود با در هم آمیختن یک قصه پریان شاعرانه و یک فیلم جادوگری ترسناک، میخواهد یک داستان متافیزیکی از بلوغ را روایت میکند. اما حاصل آن درنهایت با هیچکدام از اینها پیوند عمیقی پیدا نمیکند.
اولین فیلم بلند داستانی گوران استولفسکی مقدونیهای/استرالیایی، بیشتر از آنکه یک ترسناک فولک باشد، تعمقی درباره چیستی زندگی است
داستانهای جادوگری بارها در سینما به تصویر کشیده شدهاند. اما از لحاظ تاریخی، فیلم استولفسکی یک نمونه تقریبا نادر محسوب میشود. به این دلیل که فیلم برخلاف نمونههای مشابه صرفا بر چیزهایی مانند جادوی سیاه جادوگران، زیر لایههای شیطانی آنها یا پارانویای جمعی جوامع سنتی تمرکز نمیکند. البته ایده زنان جادوگر و اینکه سنتها و قصههای مربوطبه جادوگری چه ظرفیتهای ویژهای را به شخصیتهای زن میبخشند، در اینجا نیز نمودی پررنگ دارد. بنابراین ظاهرا در اینجا با یک داستان جادوگری تازه روبهرو هستیم.
در ادامه داستان فیلم لو میرود
داستان تو تنها نخواهی بود در مقدونیه قرن ۱۹ اتفاق میافتد. یوآنا برای محافظت از کودک تازه به دنیا آمدهاش از دست جادوگر پیر ماریا، نوازدش را در میان صخرهها پنهان میکند. این نوزاد که نِونا نام دارد در حالیکه زبانش را توسط جادوگر از دست داده است در انزوای مطلق و دور از دنیای پیرامون بزرگ میشود. هنگامی که نونا به شانزده سالگی میرسد، ماریای پیر در قالب یک کلاغ به مخفیگاه او میآید و او را به جادوگر تبدیل میکند. نونا ازطریق ماریا این توانایی را بهدست میآورد که با کشتن موجودات دیگر و برداشتن بخشی از بدن آنها و قرار دادن آن در داخل جسم خود، به قالب آنها در بیاید. بنابراین تو تنها نخواهی بود از پرده اول به الگوی داستانی فیلمهای تعویض بدن نزدیک میشود.
«تو تنها نخواهی بود» داستان جادوگری است که با قرار گرفتن در کالبدهای انسانی مختلف، انسان بودن را تجربه میکند. هر کالبد و هر جنسیت جدید برای نونا یک کشف تازه و یک دریچه نو به زندگی است
درواقع، تو تنها نخواهی بود داستان جادوگری است که با قرار گرفتن در کالبدهای انسانی مختلف، انسان بودن را تجربه میکند. هر کالبد و هر جنسیت جدید برای نونا یک کشف تازه و یک دریچه نو به زندگی است. نونا با تقلید از انسانها به مرور بیشتر به سمت انسان بودن حرکت میکند و در این مسیر طیف وسیعی از احساسات انسانی را کشف میکند. او در این مسیر چیزهایی مانند عشق، طبیعت، خانواده، مادر بودن، ازدواج، از دست دادن و تبعیض و نابرابری در یک محیط سنتی و مردانه را تجربه میکند و به این ترتیب نسبت به جایگاه زنان در یک محیط مردانه آگاه میشود. او همچنین با قرار گرفتن در کالبد یک مرد جوان، نسبت به انتظاراتی که یک جامعه بسته مردسالارانه از مردان دارد آگاه میشود. علاوهبر این، وقتی نونا به قالب یک کودک در میآید، دوران کودکیای که هرگز نداشته است را تجربه میکند.
داستان تو تنها نخواهی بود اگرچه در گذشته رخ میدهد، اما همچون فیلم اگرز بهخاطر تاکید بر سنتهای پوسیده، باورهای خرافی و دشواری رهایی زنان، به زمان حال ارتباط پیدا میکند. همچنین سکوت نونا و طرح داستانی فیلم این امکان را به استولفسکی داده است که علاوهبر مجسم کردن نونا در کالبدهای مختلف (زن، مرد، دختر نوجوان و یک سگ) از بازیگرانی از کشورهای متفاوت از جمله استرالیا، مقدونیه، پرتغال و سوئد، استفاده کند و به این ترتیب بر ابعاد وسیع داستان فیلمش که فرهنگها و کشورهای مختلف را در برمیگیرد، تاکید کند.
استفاده بیش از حد از صدای درونی نونا و سیر تکراری و قابل پیشبینی فیلم باعث میشوند که از جایی به بعد نسبت به سرنوشت او و قوس شخصیتیای که پشتسر میگذارد، بیتفاوت باشیم
همچون سایر داستانهای با الگوی تعویض بدن، تو تنها نخواهی بود بر مسئله همدلی دست میگذارد. جایی که ما شخصیت اصلی فیلم را در قالبها و موقعیتهای متفاوتی مشاهده میکنیم و به این ترتیب از درون آنها به درکی همدلانه نسبت به این آدمها میرسیم. اما فیلم استولفسکی در خلق این حس همدلی چندان موفق نیست. اگرچه استولفسکی با گرفتن نماهای نزدیک از نونا و با استفاده از صدای درونی او سعی کرده است ما را به نونا نزدیک کند، اما همین لحن تغزلی و شاعرانه فیلم اجازه نمیدهد که به شخصیت نونا نزدیک شویم. زمزمههای درونی شاعرانه نونا که با گویش قدیمی مقدونی بیان میشوند، افکار و تفسیرهای مختلف او از موقعیتهای مختلفی که در آنها قرار میگیرد را نشان میدهند.
اما این استفاده بیش از حد از صدای درونی نونا و سیر تکراری و قابل پیشبینی فیلم باعث میشوند که از جایی به بعد نسبت به سرنوشت او و قوس شخصیتیای که پشتسر میگذارد، بیتفاوت باشیم. فیلم چنان از ایدهها و جملات شاعرانه لبریز شده است که جایی برای مکاشفه مخاطب و نونا باقی نمیگذارد.
نونا عمدتا بهدلیل انزوای طولانی مدتش، شخصیتی شکل نگرفته است. او همچون یک ظرف خالی بنظر میرسد که هنوز فاقد هویت است و انتظار میرود که این هویت در مسیر روایی فیلم شکل بگیرد. اما ما به ندرت حس درونی نونا نسبت به دنیای پیرامونش را لمس میکنیم. درواقع هیچوقت متوجه نمیشویم که او دنیای پیرامون خود را چگونه میبیند. نونا پس از رهایی از حبس طولانی مدتش، در ابتدا با طبیعت روبهرو میشود. اما هنگامی که برای اولینبار در قالب یک کاراکتر انسانی – نومی راپاس – قرار میگیرد گویی تازه متولد میشود و نخستین قدمهایش را روی زمین میگذارد. اما ما قرار است حس درونی نونا و مکاشفه او را فقط با نجواهای درونی و نگاههای شگفتزده و برخی لحظات اغراقآمیز مانند نخستینبار که خندیدن را یاد میگیرد، درک کنیم.
بازیگران مختلفی که در فیلم در نقش نونا قرار میگیرند، همگی با چشمانی باز و متعجب به زیباییها و شرارتهای دنیای پیرامون خود مینگرند. از آنجایی که کاراکتر نونا فقط یک لوح سفید در ظاهرهای مختلف است، همراه شدن با او در قالب بازیگران مختلف، کاری دشوار است که فیلم از عهده آن برنمیآید. از طرفی، مشخص نیست که نونا روح خود را به کالبدهای انسانی دیگر منتقل میکند یا اینکه فقط شکل آنها را به خود میگیرد. حتی دقیقا متوجه نمیشویم که آیا او این کار را از روی میل و خواست خود انجام میدهد یا ناآگاهانه و به شکلی تصادفی این کار را میکند. هیچگاه احساس نمیکنیم که ندایی در وجود نونا، او را به ساختن خودش فرا میخواند. به این ترتیب سیر بلوغ او در فیلم بهنوعی نهتنها به سرانجامی نمیرسد بلکه حتی شکل نمیگیرد. در نتیجه رژه بیوقفه تصاویر شاعرانه فیلم از جایی به بعد خستهکننده و حوصلهسر بر است.
این فیلمی است که با ژست یک اثر هنری مرعوبکننده برای برای بیان ایدههای کلان و موضوعات مورد پسند روز، از ژانر بهرهکشی میکند
نونا اگرچه تواناییها و قدرتهای جادوگران را دارد، اما بنظر میرسد که این غریزه انسانیاش است که او را جلو میبرد. او از همان ابتدا در مقابل انتظارهایی که ماریا از او بهعنوان یک جادوگر دارد، ایستادگی میکند. همین مسئله در جاهایی خشم و حسادت ماریا را برمیانگیزد. او تحمل دیدن سازگار شدن نونا با جامعه انسانی را ندارد و با بدبینی و تردید به سرانجام این همینشنی نگاه میکند. ماریا به نونا هشدار میدهد که انسانها هرگز او را نخواهند پذیرفت و درنهایت او را از بین خواهند برد.
البته نگرانیهای ماریا برای نونا ریشه در داستانی دارد که در انتهای فیلم بازگو میشود. داستان رنجی که در یک جامعه سنتی/خرافی مردسالارانه بر ماریا رفته است. اما بغیر از این داستان قابل انتظار از گذشته ماریا، کاراکتر او هیچ هویتی در فیلم پیدا نمیکند. ماریا فقط از دور زندگی نونا را در قالبهای مختلف نظاره میکند و فقط در لحظاتی برای طعنه زدن به او ظاهر میشود:«انسان بودن آنقدرها هم که فکر میکردی آسان نیست، نه؟». به این ترتیب، هیچ تقابل ویژهای میان ماریا و نونا در فیلم شکل نمیگیرد. در حالیکه در ابتدای فیلم این تصور را پیدا میکنیم که او برای هدف خاصی نونا را برگزیده است. اما هرچه فیلم جلوتر میرود هیچ دلیل و انگیزهای برای آن نمیتوانیم پیدا کنیم.
نونا از هنگام تولد تا نوجوانی دور از جامعه انسانی زندگی کرده است ولی ما اثرات این انزوا را فقط در حالتهای همراهبا تعجب و شگفتی او مشاهده میکنیم. او بدون آنکه هیچگونه تناقض، تنش درونی یا ناسازگاریای با اجتماع انسانی اطرافش از خود نشان بدهد از همان ابتدا بهدنبال کشف جهان پیرامون و در نتیجه کشف خودش است. رابطه نونا با مادرش بدون هیچ پرداختی به حال خود رها میشود و نمیدانیم که او نسبت به مرگ مادرش توسط ماریا، چه احساسی دارد؟ در حالیکه او در تمام این سالهای در حبس بودن فقط با مادرش در ارتباط بوده است. همچنین مشخص نیست که چرا نونا از همان ابتدا به سمت جامعه انسانی کشیده میشود و راه خودش را از ماریا جدا میکند. نونا در مدت زمان فیلم گویی سفری بزرگ برای یافتن خود واقعیاش در قالبهای مختلف آغاز میکند. اما در حالیکه ما هیچ شناخت تازهای نسبت به او در این مسیر پیدا نمیکنیم، چگونه میشود که او به درک تازهای از خودش و معنای زندگی برسد؟
تو تنها نخواهی بود برای طرفداران ژانر وحشت میتواند یک ناامیدی کامل باشد. شاید بهخاطر نمایش خون و اعضای دریده شده بدن و یک صحنه سوخته شدن در آتش و یک داستان جادوگری بتوان فیلم را متعلق به ژانر وحشت در نظر گرفت، اما همه اینها ظواهری هستند که فیلم ازطریق آنها میخواهد ذات توخالی خود را پنهان کند. همانطور که تلاش فیلم برای نزدیک شدن به دنیای مالیک نیز تصنعی و فاقد اصالت است. این فیلمی است که با ژست یک اثر هنری مرعوبکننده برای برای بیان ایدههای کلان و موضوعات مورد پسند روز، از ژانر بهرهکشی میکند.