نقد فیلم ترسناک Raw - خام

نقد فیلم ترسناک Raw - خام

 فیلم ترسناک فرانسوی Raw گشت و گذار نامرسومی در احساسات پرهرج و مرج دوران بلوغ از طریق آدم‌خواری است! همراه نقد میدونی باشید.

فیلم ترسناک فرانسوی/بلژیکی «خام» (Raw) یکی از بحث‌برانگیزترین فیلم‌های امسال در رسانه‌های خارجی بود. یک چیزی در مایه‌های سروصدایی که سریال «۱۳ دلیل برای اینکه» (Thirteen Reasons Why) به راه انداخت. دومی به خاطر شیرجه زدن با سر به درون مسئله‌ی خودکشی و نمایش بی‌پرده‌‌ی جنبه‌های مختلف آن و اولی به خاطر تبدیل کردن آدم‌خواری به موضوع مرکزی داستانی‌اش. ماجرای بحث‌برانگیزی «خام» از جایی شروع شد که مطبوعات آنلاین شروع به تیتر زدن کردند که تماشای این فیلم باعث بالا آوردن تماشاگران در سینماها شده و به خبر کردن اورژانس و فراری شدن مردم از سالن‌های سینما منجر شده است و منتقدان تا جایی پیش رفتند که آن را حال‌به‌هم‌زن‌ترین فیلم سال معرفی کردند.

بنابراین انتظار داشتم با یکی دیگر از فیلم‌های موج نوی وحشت اکستریم سینمای فرانسه رو‌به‌رو شوم. یکی از آن فیلم‌هایی که از نظر شدت خشونت برهنه‌شان در کنار بزرگان این حوزه همچون «شهدا» (Martyrs) و «تنش بالا» (High Tension) قرار می‌گیرد. یکی از آن فیلم‌هایی که با مقدار زیاد صحنه‌های آدم‌خواری‌اش هانیبال لکتر را هم شرمسار می‌کند. اما فراموش کرده بودم که مطبوعات بعضی‌وقت‌ها دوست دارند بعضی چیزها را بزرگ‌تر از چیزی که هست نشان بدهند، پس وقتی به تماشای «خام» نشستم با چیز کاملا متفاوتی روبه‌رو شدم. چیزی بهتر!

بد برداشت نکنید. «خام» کماکان با پرداخت بسیار واقع‌گرایانه‌اش به صحنه‌های آدم‌خواری کاری می‌کند تا هانیبال لکتر کاسه و کوزه‌اش را جمع کند و کماکان می‌توان «خام» را به عنوان یکی از فیلم‌های سینمای وحشت اکستریم فرانسه دسته‌بندی کرد، اما تمام اینها به این معنی نیست که با فیلمی طرفیم که عقده‌ی صحنه‌های تهوع‌آور و خشونت‌بار دارد. «خام» فیلمی نیست که با صحنه‌های پرتعداد خون و خونریزی گندش را در بیاورد. فیلمی نیست که تنها جذابیتش به عصیان‌گری و طغیان دیوانه‌وارش در پرتاب کردن سکانس‌‌های حال‌به‌هم‌زن به صورت مخاطب خلاصه شده باشد.

چرا، فیلم دارای دو-سه‌تا صحنه‌ی آدم‌خواری می‌شود که با کارگردانی بی‌نظیرشان دل و روده‌تان را به هم گره می‌زنند. اما مهم‌ترین چیزی که «خام» را به فیلم خوبی تبدیل می‌کند این صحنه‌ها نیستند. در عوض با فیلمی از تیر و طایفه‌ی بزرگ‌ترین فیلم‌های وحشت سینما مثل امثال «بازی‌های بامزه» (Funny Games)، «درخشش» (The Shining) و «او تعقیب می‌کند» (It Follows) سروکار داریم که از تابلوترین عنصرش که همان آدم‌خواری باشد به عنوان ابزاری برای ورود به بحث‌های پیچیده‌تر و عمیق‌تری استفاده می‌کند. در دورانی که سینما و تلویزیون دارد با فیلم‌های زامبی‌محور بالا می‌رود برای تنوع هم شده خیلی خوب است با فیلمی روبه‌رو شده‌ایم که به جای زامبی، از آدم‌خواری به عنوان استعاره‌‌ای برای پرداخت بحث‌های تماتیکش استفاده می‌کند.

فیلم‌های زیادی هستند که برای بحث‌برانگیز شدن فقط روی شوک‌های مطلق تمرکز می‌کنند و روی ایجاد هراس‌های ناگهانی و تصادفِ بیننده با تصاویری تهوع‌آور و سوپرخشن حساب باز می‌کنند. حالا می‌خواهد به دلیل زیباشناسانه باشد یا ابزاری برای سرگرمی. این‌جور فیلم‌ها لزوما بد نیستند و اگر به درستی صورت بگیرند به تعریف درستی از زیرژانر «شکنجه» می‌رسیم که اتفاقا خودم هم چندتا از آنها را دوست دارم، اما مشکل این است که این‌جور فیلم‌ها به جز پرتاب کردن یک‌عالمه دل و روده‌‌های بیرون ریخته و دست و پاهای قطع شده، چیز بیشتری برای عرضه ندارند و ممکن است بعد از مدتی جذابیت و تاثیرگذاری‌شان را از دست بدهند.

خب، «خام» هم خیلی راحت می‌توانست به جمع این فیلم‌ها بپیوندد، اما خوشبختانه این‌طور نشده است. خانم جولیا داکورنو در اولین تجربه‌ی کارگردانی فیلم بلندش که سناریوی آن را هم به نگارش در آورده است، از آدم‌خواری به عنوان وسیله‌ای برای صحبت‌ درباره‌ی وحشت‌های قابل‌لمس‌تری استفاده می‌کند. وحشتِ خارج شدن از آغوش امن و گرم خانواده. وحشت قدم گذاشتن به دنیایی بی‌رحم و ترسناک. وحشت آرام آرام پیدا کردن واقعیت‌های دنیای اطراف‌مان و کشف شخصیت‌مان. وحشت اطلاع از اینکه آدم‌ها مثل چیزی که در کودکی فکر می‌کردیم یک سری فرشته نیستند. بلکه می‌توانند موجودات غیرقابل‌فهم و هولناکی باشند. از آن بدتر، ممکن است به این نتیجه برسیم که خودمان هم فرق چندانی با آنها نداریم. خودمان هم این پتانسیل را داریم تا افسارمان را به دست بخش تاریک روح‌مان بدهیم و شاید همین الانش داده باشیم و خودمان خبر نداشته باشیم.

اینها همه وحشت‌هایی است که همه‌ی ما در دوران بلوغ تجربه کرده‌ایم و تجربه خواهیم کرد و راه فراری از دست آن که همچون قاتلی نامیرا برای فرو کردن متوالی چاقویش در شکم نحیف‌مان و شکافدن پوست لطیف‌مان به سمت‌مان حمله‌ور می‌شود وجود ندارد. دفعه‌ی اول که اسم فیلم به گوشم خورد و با توجه به چیزهایی که از دور و اطراف شنیدم، فکر می‌کردم «خام» در آن دسته فیلم‌های ترسناک تیپیکال و عامه‌پسندی قرار می‌گیرد که شخصیت اصلی آدم‌خواری است که نمی‌تواند جلوی اشتهایش برای گوشت انسان را بگیرد و راه می‌افتد و جنازه‌های زیادی را تیکه‌تیکه می‌کند و قربانی‌های زیادی را از خود بر جای می‌گذارد و پلیس و کاراگاه‌ها هم دربه‌در دنبال این قاتلِ آدم‌خوار می‌گردند. اما این داستانی نیست که جولیا داکورنو سراغش رفته است. در عوض با فیلمی جمع‌و‌جورتر و شخصی‌تری طرفیم که تحولات جسمی و روانی شخصیتش و دست و پنجه نرم کردنِ او در برخورد با کشف ماهیت واقعی‌اش را که خوردن گوشت خام انسان است مورد کالبدشکافی قرار می‌دهد. قصه‌ درباره‌ی دختری به نام جاستین از خانواده‌‌ای تماما دامپزشک است. جاستین در آغاز فیلم، سال اول درسش در یک دانشگاه دور از خانه و عجیب و غریب را شروع می‌کند. یکی از آن دانشگاه‌هایی که فکر کنم حتی قلدرترین و کله‌خراب‌ترین دانشجوهای ما هم در آنجا حکم جوجه را دارند. دانشگاهی بی‌قانون که بیشتر از محیطی علمی، شبیه تیمارستانی در ناکجاآباد است که بیمارانش تمام کارمندان و دکترها را کشته‌اند و خود امور اوضاع را به دست گرفته‌اند و برای خودشان جامعه‌ی کوچکی با قوانین دیوانه‌وار تشکیل داده‌اند.

نتیجه مکانی است که انگار بزرگ‌سال‌ها، استادان یا هر فرد غیردانشجویی هیچ کنترلی روی آن ندارد. خیلی کم پیش می‌آید ما با بزرگ‌سالی در طول فیلم روبه‌رو شویم. و وقتی هم روبه‌رو می‌شویم، آنها به جای اینکه اوضاع پراغتشاش و عصبی‌کننده‌ی دنیا را بهتر کنند، یا نسبت به آن بی‌تفاوت هستند یا به بدتر شدن آن کمک می‌کنند. به مقدار ناامیدی و فروپاشی روانی جاستین می‌افزایند. با جایی طرفیم که دانشجوها روزها را به پاره کردن شکم گاوها و اسب‌ها و سگ‌ها سپری می‌کنند و شب‌ها تا سر حد مرگ مهمانی می‌گیرند. با جایی طرفیم که سال بالایی‌ها خود را به عنوان فرمانده‌ی سال اولی‌ها می‌بینند و به آنها زور می‌گویند. از پرتاب کردن وسائل و تخت‌خواب‌هایشان از پنجره اتاق به حیاط گرفته تا مجبور کردن آنها به پایین انداختن سرشان در هنگام عبور از کنار سال بالایی‌ها و ریختن سطل خون روی سر آنها و مجبور کردنشان به رفتن به سر کلاس با سرووضعی چرک و خون‌آلود. بعضی‌وقت‌ها به نظر می‌رسد با یک‌جور پادگاه نظامی طرفیم. یک‌جور آزمایش‌ و تمرینات مقدماتی برای آماده کردن تازه‌واردها برای ماموریتی که در ادامه انتظارشان را می‌کشد. اگر چنین حسی بهتان دست داد اشتباه نمی‌کنید. جاستین در کنار دیگر سال اولی‌ها دارد مسیر ورود به بزرگ‌سالی را پشت سر می‌گذارد.

به خاطر همین است که هیچ بزرگ‌سالی برای کمک کردن به او وجود ندارد. هیچ بزرگ‌سالی نیست تا جلوی این اتفاقات را بگیرد. یک قانون نانوشته در زمینه‌ی فیلم‌های ترسناک با محوریت نوجوانان و جوانان وجود دارد که می‌گوید بزرگ‌سالان باید در پس‌زمینه‌ی قصه قرار بگیرند. بزرگ‌سالان همانند چیزی که در کتاب «آن» (It) از استیون کینگ می‌خوانیم، نه تنها بهترکننده‌ی اوضاع نیستند، بلکه بعضی‌وقت‌ها وحشت اصلی بچه‌ها از آنها سرچشمه می‌گیرد. بعضی‌وقت‌ها مثل فیلم «او تعقیب می‌کند» با بچه‌هایی همراه می‌شویم که انگار در دنیای خودشان تنها هستند. تمامش به خاطر این است که بچه‌ها باید خود به تنهایی راهی برای شاخ به شاخ شدن با درد و رنج‌هایشان پیدا کرده و از آنها خلاص شوند. هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند کمکشان کند. همه‌چیز به خودشان منتهی می‌شود. خب، چنین چیزی درباره‌ی «خام» نیز صدق می‌کند. جاستین با قدم گذاشتن به دانشگاه خود را در دنیایی پیدا کرده که تجربه‌ی آن را ندارد. دنیایی که زور می‌گوید. دنیایی که اعصاب‌خردکن است و تمام اینها به بیدار شدن احساساتی فروخفته در اعماق او منجر می‌شود. جاستین اگرچه آن‌قدر خوش‌شانس است که خواهر بزرگ‌ترش الکسیا را به عنوان راهنمایش در روزها و هفته‌های ابتدایی‌اش در دانشگاه دارد، اما رابطه‌ی آنها آن‌قدرها به هم نزدیک نیست. مثلا در صحنه‌ی اولین مهمانی شبانه‌ی فیلم می‌بینیم در حالی که جاستین همچون کسی که سرگیجه دارد، در شلوغی‌ رقصنده‌ها و رقص نور و تهاجم موزیک به در و دیوار کوبیده می‌‌شود و سرگردان است، خواهرش دست او را می‌گیرد و عکس دسته‌جمعی مادر و پدرشان و هم‌کلاسی‌هایشان را که مراسم ورودی سال اولی‌ها را در همین دانشگاه پشت سر گذاشته بودند بهش نشان می‌دهد و بهش می‌گوید که این سنتی است که همه باید از گذراندنش خوشحال باشند.

تحول اصلی در درونِ جاستین اما از جایی کلید می‌خورد که او به عنوان بخشی از مراسم سال اولی‌ها باید کلیه‌ی خام یک خرگوش را بخورد. خب، مسئله این است که جاستین و والدینش به‌طرز سفت و سختی گیاه‌خوار هستند. پس گوشت‌خواری، آن هم از نوع خامش ممنوع‌ترین کاری است که جاستین می‌تواند انجام دهد. گیاه‌خواری جاستین اما بیشتر از هرچیز دیگری، استعاره‌ای از زندگی قبلی این دختر است. زندگی‌ای که از کودکی توسط والدینش به او تحمیل شده بوده است. زندگی‌ای که مثل دندان شیری باید از یک جایی بیافتد و نوع دائمی‌اش در جای خالی آن رشد کند. جاستین مجبور به خوردنِ گوشت می‌شود و از اینجا به بعد از لحاظ فیزیکی و روانی دچار تغییرات دردناکی می‌شود. خلاصه اینکه او پس از مدتی به محض اینکه متوجه می‌شود خوردنِ گوشت خام مرغ نمی‌تواند گرسنگی‌اش را برطرف کند، رو به گوشت انسان می‌آورد. هرچه او بیشتر سعی می‌کند تا گرسنگی‌اش را انکار کند، شکمش بیشتر از قبل به قار و قور می‌افتد و رفتارش حیوانی‌تر و غیرقابل‌کنترل‌تر از قبل می‌شود. انگار جاستین دارد کم‌کم از خامی به پختگی می‌رسد.

«خام» از آن فیلم‌های خوش‌فکر و خوش‌ساختی است که احتمالا به خاطر پرداخت واقع‌گرایانه به آدم‌خواری در حافظه‌ی این ژانر ثبت خواهد شد. نزدیک‌ترین فیلمی که می‌توانم برای مقایسه با آن نام ببرم، فیلم سوئدی «آدم درست را راه بده» (Let the Right One In) است. در آنجا هم کارگردان تمام عناصر و کلیشه‌های گره‌خورده با فیلم‌های خون‌آشامی را برداشته بود، از آنها فانتزی‌زادیی کرده بود و آنها را به‌طرز واقع‌گرایانه‌ای به تصویر کشیده بود. تا به این سوال جواب بدهد که خون‌آشام‌بودن خارج از داستان‌های فولک‌لور چه شکلی می‌بود. خب، «خام» هم دنباله‌روی چنین ساختار داستانگویی‌ای است. و درست مثل پسربچه‌ی «آدم درست را راه بده» که آشنایی‌اش با یک دختربچه‌ی خون‌آشام او را با وحشتی روبه‌رو می‌کند که به بلوغش منجر می‌شود، رابطه‌ی جاستین و کشف آدم‌خوار بودنش هم چنین نقشی را در «خام» دارد. و درست مثل «آدم درست را راه بده» و همان‌طور که خود کارگردان هم گفته است، «خام» دغدغه‌ی ترساندن ندارد. با هدف ترساندن ساخته نشده است. در عوض از وحشت به عنوان پُلی برای شخصیت‌پردازی و وارد کردن مخاطب به درون ذهنِ کاراکترش استفاده می‌کند. رابطه‌ی نزدیکی بین اشتهای جدید جاستین به گوشت انسان و رشد شخصیتی‌اش وجود دارد. تبدیل شدن این دختر از آهویی سرگردان و معصوم به پلنگی شکارچی و مرگبار. طبیعتا چنین تغییری تمیز و زیبا نیست. پس تعجبی ندارد که کارگردان از صحنه‌های کثیف و شوکه‌کننده‌ای همچون آدم‌خواری برای تصویری کردن این احساساتِ آشوب‌وار استفاده می‌کند. یکی از ویژگی‌های فیلم روایت تحول شخصیتی جاستین با صداقت تمام است. داستان درباره‌ی این نیست که آیا آدم‌خواری کار درستی است یا نه. یا شکار کردن راننده‌های بیچاره در جاده‌های دورافتاده چه عواقبی در پی دارد. اتفاقا برخلاف تصور اول‌مان، فیلم به آدم‌خواری به عنوان استعاره‌ای از باز کردن راهمان از میان سردرگمی‌ها و کثافت‌ها برای کشف شخصیت‌مان به عنوان عملی ترسناک اما زیبا نگاه می‌کند.

به خاطر همین است که اگرچه جاستین بچه‌ی درس‌خوان و باهوشی است و اگرچه او شاگرد اول کلاس است، اما همزمان بسیار ساده‌لوح، منزوی و بی‌تجربه هم است. از آن بچه‌های لطیفی که والدینش سپهر محافظش در مقابل هر درد و رنجی بوده‌اند. او شاید درس و مشقش را بلد باشد، اما زندگی چیزی نیست که بتوان آن را از کتاب و مدرسه و دانشگاه یاد گرفت. زندگی چیزی است که باید آن را دست‌اول تجربه کرد. نکته‌ی مهم در اینجا این است که انسان با مخفی کردن و زندانی کردنِ احساساتش رشد نمی‌کند. اتفاقا برعکس. مضمون فیلم این است که با رها کردن احساسات‌مان است که می‌توانیم از لحاظ شخصیتی رشد کنیم. فیلم می‌گوید چیزی که اهمیت دارد شناسایی بخش تاریک وجودمان و جستجو در آن به جای ترسیدن و فرار کردن از آن است. فیلم می‌گوید باید بخش تاریک وجودمان را قبول کنیم و راه و روش زندگی کردن با آن را یاد بگیریم. اینکه بدانیم شیطانی در وجودمان زندگی می‌کند و بتوانیم به دور گردنش قلاده ببندیم و کنترلش کنیم بهتر از آن است که آن را از ترس آزاد بگذاریم تا هر کاری که خواست بکند. اینجا باید اشاره‌ی ویژه‌ای هم به رابطه‌ی خواهرانه‌ی جاستین و الکسیا کنم. تنها کسی که جاستین را در این دوره‌ی سرگیجه‌آور از زندگی‌اش کمک می‌کند الکسیا است. یکی از نقاط قوت فیلم نوشتن رابطه‌ی طبیعی و واقعی این دو نفر است که طیف وسیعی از احساسات را نشانه می‌رود. ما آنها را مثل همه‌ی رابطه‌های خواهر و برادری در حال دعوا کردن و جر و بحث کردن می‌بینیم. اما ما همزمان آنها را در حال انجام کارهای مسخره و خوش گذراندن و احساس نگرانی نسبت به یکدیگر هم می‌بینیم. اگرچه با رابطه‌ی آتشین و خشنی طرفیم که بعضی‌وقت‌ها تا مرز دعواهای خون‌بار هم پیش می‌رود، اما آنها همزمان هوای همدیگر را نیز دارند. فیلم از طریق الکسیا سعی می‌کند نشان دهد که شاید جاستین باید به تنهایی قدم به جاده‌ی خودیابی بگذارد، اما همیشه داشتن یک همراه و راهنما که قبلا این مسیر را طی کرده است ارزشمند است. «خام» از اهمیت بسیار بالای خواهر و برادرهای بزرگ‌تر می‌گوید. کسانی که می‌توانند به راهنماهایی برای خواهر و برادرهای کوچک‌ترشان تبدیل شوند که پدر و مادرها هیچ‌وقت نمی‌توانند.

بگذارید از فیلمبرداری ساده اما خیره‌کننده‌ی «خام» بگویم. حتی اگر فیلم را هم ندیده باشید، با نگاهی به عکس‌هایش می‌توانید حس کنید با فیلمی طرفیم که دقت زیادی خرج تصویربرداری‌اش شده است. فرم فیلمبرداری «خام» درست مثل اسمش، خام است. برای درک بهتر باید بگویم میزانسن‌های «خام» من را به یاد «شیطان نئونی» (The Neon Demon) می‌انداختند. نماهای پرزرق و برق و رنگارنگ «شیطان نئونی» وسیله‌ای برای بازتاب دادنِ دنیای آدم‌های آن فیلم بود که به‌طرزی مصنوعی سعی می‌کردند خودشان را زیبا و بی‌نقص نشان بدهند. یک‌جور زیبایی اغواگر اما مرگبار. چنین توصیفی درباره‌ی نورپردازی و فیلمبرداری «خام» هم صدق می‌کند. اتمسفر فیلم یک‌جورهایی آدم را یاد کارهای دیوید لینچ می‌اندازد. غروب‌های بنفش و نارنجی غم‌انگیز و نماهایی که کمی بیشتر از چیزی که انتظار داریم کش می‌آیند. مثل صحنه‌ی دختر آسیایی جلوی آینه‌ی دستشویی یا معاینه‌ی آن گاو توسط الکسیا و رقص خلسه‌وار جاستین جلوی آینه‌ی اتاقش. این نوع کارگردانی به خلق اتمسفر ناراحتی منجر شده است که به زیر پوست تماشاگر نفوذ می‌کند و دستیابی به چنین حسی برای فیلمی که راحت می‌تواند با تمرکز روی صحنه‌های آدم‌خواری‌اش به شوک‌های ناگهانی اما ناپایدار دست پیدا کند قابل‌تحسین است و البته قدرت آن شوک‌های اندک را هم قوی‌تر می‌کند.

در پایان نمی‌توان این متن را بدون اشاره به گارانس ماریلیر، بازیگر نقش جاستین به پایان رساند که نقش پررنگی در تبدیل کردن این فیلم به چیزی که الان هست داشته است. درخشان‌ترین لحظات بازی ماریلیر صحنه‌هایی است که گوشت حیوان یا گوشت انسان را به نیش می‌کشد. مخصوصا دفعه‌ی اولی که کف آشپزخانه نشسته و یک انگشت انسان را جلوی صورتش گرفته و طوری با هوس به آن خیره شده و آپشن‌هایش را برای خوردن یا نخوردن آن در ذهنش مرور می‌کند که انگار با بچه‌ای طرفیم که یواشکی شکلاتی را که مادرش مخفی کرده بود برداشته و در دوراهی مانده است که چه کار کند و ما از برق چشمانش می‌دانیم که او تصمیم گرفته که فارغ از عواقبش، جواب هوس شدیدی که مثل خوره به جانش افتاده را بدهد. ماریلیر طوری این صحنه را بازی می‌کند که حتی اگر تاکنون در چنین موقعیتی قرار نگرفته باشید هم با تمام وجود می‌توانید میل غیرقابل‌توقف او برای مزه کردن آن انگشت قطع شده را احساس کنید! «خام» یکی از بهترین فیلم‌های ترسناک امسال و یکی از بهترین فیلم‌های سینما با محوریت آدم‌خواری است. فیلمی که صحنه‌های شوکه‌کننده و تهوع‌آورش در خدمت داستان و شخصیت است. فیلمی که دارای یکی از کوبنده‌ترین نما‌های آغازین و پایانی‌ای است که از این اواخر به یاد می‌آورم. اگر دنبال ترکیب دقیقی از هیجان و تفکر هستید، «خام» را از دست ندهید.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
2 + 16 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.