نقد فیلم تابستان داغ

نقد فیلم تابستان داغ

در این مطلب به نقد فیلم تابستان داغ، اولین ساخته ابراهیم ایرج زاد پرداخته‌ایم. فیلمی که درامی اجتماعی به‌حساب می‌آید و در جشنواره فجر نیز موفق ظاهر شد.

برای خلق شخصیت‌های یک فیلمنامه دو راه وجود دارد. راه اول نوشتن از بیرون به درون است که معمولاً منجر به خلق شخصیت‌های غیرقابل باور می‌شود و راه دوم نوشتن از درون به بیرون. در حقیقت در روش اول نویسنده با توجه به ساختار و سلسله اتفاقاتی که در مسیر داستان چیده است عملکرد شخصیت‌ها را به شکلی طراحی می‌کند که ماحصل عملکردشان داستان موردنظر را شکل دهد. مشکل بزرگ این شکل نوشتن آن است که روح و جان شخصیت‌ها از آن‌ها گرفته می‌شود و دیگر ملموس و قابل همذات‌پنداری نیستند. بالعکس در روش دوم بیشترین اهمیت به شخصیت‌ها داده می‌شود. نویسنده خود را به جای هر شخصیت‌ می‌گذارد و از طرف خودِ شخصیت تصمیم‌گیری کرده و درام را پیش می‌برد. خطر این شکل نوشتن آن است که بسته به رفتار شخصیت‌ها ممکن است مسیر داستان تغییر کند. اگر نوشتن طرح داستانی فیلمنامه با صبر و حوصله انجام پذیرد و مسیر خلق شخصیت از درون و کامل شدن سلسله اتفاقات فیلمنامه (پیرنگ) به طور موازی جلو رود، دو خطر نامبرده شده قابل ترمیم هستند. در نقد فیلم تابستان داغ بر دو موضوعِ شخصیت و عنصر اتفاق در پیشبرد داستان فیلمنامه تاکید خواهیم کرد.

از این به بعد احتمال لو رفتن داستان فیلم وجود دارد

در تحلیل فیلم تابستان داغ بر دو موضوعِ شخصیت و عنصر اتفاق در پیشبرد داستان فیلمنامه تاکید خواهیم کرد

نسرین از دست شوهرش فرهاد فرار و به خانه‌ای کوچک نقل مکان کرده که نزدیک فرودگاه است. (راستی این نزدیکی چه کارکرد دراماتیکی دارد؟) اما فرهاد جای او را پیدا کرده و هر روز، درِ خانه و محل کارش می‌آید تا با او آشتی کند. خیلی اتفاقی سرنوشت نسرین با زن و شوهر پزشکی گره می‌خورد. ۴۰ دقیقه ابتدایی فیلم هیچ چیزی بیش از این ندارد. نه حادثه‌ای وجود دارد نه آنچنان شخصیت‌پردازی به خصوصی شکل می‌گیرد. در تمام این مقدمه بسیار طولانی وضعیت زندگی این دو خانواده شرح داده می‌شود. حال خیلی اتفاقی زنِ پزشک (مینا ساداتی) نسرین را در خیابان می‌بیند و بدون آنکه شناختی از او داشته باشد تصمیم می‌گیرد که بچه‌اش را به او بسپرد. (راستی این اندازه بی فکری و عدم‌مسئولیت‌پذیری از کجا می‌آید؟ جز آن است که نویسنده به هر قیمتی تلاش می‌کند تا این دو خانواده را به هم وصل کند؟)

مدت زیادی از فیلم که خسته‌کننده هم هست صرف کش و قوس نسرین و زن پزشک می‌شود تا موافقت کند که بچه را به خانه‌شان ببرد. هر چه به اتفاق اصلی و تکان دهنده داستان (یعنی مرگ پسر دکتر که خیلی دیر هم اتفاق می‌افتد) نزدیک می‌شویم بار اتفاقات، حوادث و تصمیمات غیرقابل‌باور شخصیت‌ها افزایش پیدا می‌کند. مینا ساداتی بچه‌اش را به خانه نسرین می‌آورد. خیلی اتفاقی همان شب برادر نسرین با موتور تصادف کرده و بیمارستان است. خیلی اتفاقی‌تر دختر نسرین که تنها در خانه مانده و خواهر نسرین با بی‌خیالی به او سر نمی‌زند، آش از دستش می‌ریزد و روفرشی را کثیف می‌کند و باز هم خیلی اتفاقی لحظه رسیدن مینا ساداتی با روشن بودن لامپ و باز بودن آب حمام مصادف می‌شود. در اینجا یک تصمیم اجباری برای شخصیت گرفته می‌شود تا درام به شکل مورد نظر نویسنده بر اساس احتمالات و اتفاقات جلو رود. مینا ساداتی تصمیم می‌گیرد بدون آنکه منتظر دیدن نسرین شود بچه‌اش را بگذارد و برود. در ادامه خیلی اتفاقی دختر نسرین به پشت بام رفته و بی‌حواسی‌اش باعث مرگ پسرِ دکتر می‌شود. این همه حادثه و اتفاق پشت به پشت هم و بدون منطق دراماتیک برای خلق و تعریف یک داستان کلیشه‌ای و تکراری که بارها و بارها در درباره الی، جدایی نادر از سیمین، ملبورن، شکاف و ... نمونه مشابه‌اش را دیده‌ایم چه لزومی دارد؟ بهتر نبود نویسنده کمی صبر و حوصله به خرج می‌داد یا اینکه فیلم اصلاً ساخته نمی‌شد؟

این همه حادثه و اتفاق پشت به پشت هم و بدون منطق دراماتیک برای خلق و تعریف یک داستان کلیشه‌ای و تکراری که بارها و بارها در درباره الی، جدایی نادر از سیمین، ملبورن، شکاف و ... نمونه مشابه‌اش را دیده‌ایم چه لزومی دارد؟

پلیس به خانه نسرین می‌آید و تنها شاهد این حادثه یعنی دختر نسرین حقیقت را پنهان می‌کند. جالب است که نویسنده گاهی فراموش می‌کند که با مرگ یک کودک سر و کار دارد و در این موارد معمولاً پلیس با دقت بیشتری خانه را می‌گردد مخصوصاً آنکه حادثه شکسته شدن دندان دختر نسرین، روی پشت بام اتفاق افتاده است. اما از آنجایی که درام مورد نظر نویسنده حکم می‌کند که قصه جور دیگری ادامه پیدا کند پلیس یادش می‌رود که نگاهی به خرابه کنار خانه بیاندازد. نویسنده (پیام کرمی) ادعا کرده که فیلمنامه‌اش را پیش از ملبورن و شکاف در سال ۸۹ نوشته است اما این همه سال طول کشیده تا ساخته ‌شود و همچنین تمام تلاش‌اش را کرده تا از فیلم‌های مشابه فاصله بگیرد. راستی فیلمنامه قطعاً بعد از جدایی نادر از سیمین نوشته شده نه؟ تقابل یک زن و شوهر از طبقه متوسط با زن و شوهری از طبقه فرودست بر سر مرگ کودکِ یکی از دو خانواده کمی آشنا به نظر نمی‌رسد؟ زن همسایه بالایی چطور؟‌ آن هم شاهد ماجرا در جدایی نادر از سیمین نبود؟ عنصر اتفاق چطور؟ در هر دو فیلم نقش به سزایی نداشتند؟‌ دروغ و پنهان‌کاری شخصیت‌ها و از هم پاشیدگی روابط انسان‌ها به دلیل رخ دادن حادثه‌ای این چنین دردناک چطور؟ راستی کدام پدری مرگ فرزندش را به خاطر حامله بودن همسرش پیگیری نمی‌کند؟ رفتار حجت در جدایی نادر از سیمین باورپذیر‌تر نیست؟ صحنه‌ای که سیمین در ماشین‌اش درحال گریه‌ کردن است که راضیه را اتفاقی در خیابان می‌بیند و سوار می‌کند دقیقا در تابستان داغ تکرار نمی‌شود؟ اگر نگوییم تابستان داغ یک کپی‌برداری از چندین فیلم موفق و غیر موفق دیگر است بدون شک می‌توان گفت حرف تازه‌ای نسبت به فیلم‌های پیشین نمی‌زند و اگر می‌زند باور‌پذیر نیست.

مسئله مهم دیگری که در ساختار فیلمنامه تابستان داغ به چشم می‌خورد حذف پرده سوم از ساختار کلاسیک است. داستان دقیقاً از جایی که پسر دکتر می‌میرد شروع می‌شود. پس از آن فرهاد همراه با برادر نسرین جنازه را به پارکی می‌برند. دست به اقدامی که شخصیت‌های اصلی برای رها شدن از گرفتاری عظیمی که به سراغشان آمده، می‌زنند. اما نسرین تصمیم می‌گیرد که حقیقت را بر ملا کند و همه چیز را به دکتر بگوید. در همین لحظه با مشخص شدن حقیقت پرده دوم داستان نیز به پایان می‌رسد. بگذریم که توجیه نسرین برای بیان حقیقت اشاره به حفظ زندگی زن و مرد پزشک چقدر غیر واقعی و غیرقابل باور است. درست شبیه اکثر تصمیماتی که شخصیت‌ها در داستان می‌گیرند و برآمده از خواستگاه پیرنگ است که پیش از خلق شخصیت‌ها تکمیل شده است. مشکلی که آثار بسیاری در سینمای ایران با آن مواجه هستند نبود پرده سوم فیلمنامه است. نویسنده فکر می‌کند که داستان تمام شده و به شکل تازه‌ای از روایت دست پیدا کرده است و با صحنه‌ای معناگرا داستان خود را تمام می‌کند.

اتفاق دردناکی در سینمای ایران در حال رخ دادن است و آن شبیه شدن فیلم‌ها به یکدیگر و فاصله گرفتن‌شان از واقعیت جامعه است

اگر بخواهیم مقایسه با جدایی نادر از سیمین را ادامه دهیم لحظه‌ای که نسرین حقیقت را برای دکتر بر ملا می‌کند معادل با زمانی است که راضیه به سیمین ماجرای تصادف و شک‌اش را می‌گوید. از این نقطه به شکلی کاملاً باورپذیر پرده سوم با نقش آفرینی سیمین شروع می‌شود. او تصمیم می‌گیرد علی‌رغم اعتراف راضیه پول دیه بچه را بدهد و امنیت فرزندش را تأمین کند. در این میان با واسطه‌گری خانواده‌ها نادر هم به این اتفاق رضایت می‌دهد اما در لحظه نهایی تصمیم‌گیری، نادر دست به اقدامی تعیین کننده می‌زند و از راضیه می‌خواهد تا دست روی قرآن بگذارد. راضیه امتناع می‌کند و حجت سرش را به دیوار می‌کوبد، از خانه خارج می‌شود و شیشه ماشین نادر را می‌شکاند. (راستی شکسته شدن شیشه ماشین آشنا به نظر نمی‌رسد؟ خلاقیت نویسنده دقیقاً کجا رفته است؟) این همه اتفاق در پرده سوم فیلم هم مضمون را شکل می‌دهد هم شخصیت‌ها را کامل‌تر می‌کند و هم تصمیم‌گیری‌های آن‌ها را باورپذیر می‌کند. تمام این حوادث در تابستان داغ برای فرار از تشابه با فیلمی که همه آن را دیده‌اند اکتفا کردن به یک شکایت نصفه و نیمه دکتر و بیرون انداختن برگه‌ایست که زن دکتر به دختر نسرین داده است. (راستی پلیس در این مواقع کمی پیگیرتر عمل نمی‌کند؟ آن برگه سند جرم به حساب نمی‌آید و نباید بایگانی شود؟ )

اگر بخواهیم مقایسه با جدایی نادر از سیمین را ادامه دهیم لحظه‌ای که نسرین حقیقت را برای دکتر بر ملا می‌کند معادل با زمانی است که راضیه به سیمین ماجرای تصادف و شک‌اش را می‌گوید

اتفاق دردناکی در سینمای ایران در حال رخ دادن است و آن شبیه شدن فیلم‌ها به یکدیگر و فاصله گرفتن‌شان از واقعیت جامعه است. به راحتی می‌توان گفت فلان قسمت از فلان فیلم شبیه فیلم دیگری بود یا فلان شخصیت در فلان فیلم چقدر شبیه فلانی بود. انگار که نویسندگان به جای آنکه جامعه واقعی را رصد کنند سینما را رصد می‌کنند. اینجا دقیقا نقطه‌ایست که تفاوت فیلمساز واقع‌گرایی همچون فرهادی که فاصله مشخص خود را از آثار پیشین‌اش حفظ می‌کند و نظر به جامعه خود دارد با دیگر فیلمسازان که به بهانه موفق بودن برخی فیلم‌ها از آن‌ها گرته‌برداری می‌کنند مشخص می‌شود.

تابستان داغ اولین تجربه کارگردانی ابراهیم ایرج‌زاد پس از کارگردانی ۷ فیلم کوتاه داستانی‌ است که اغلب این فیلم‌ها اقتباس‌هایی از داستان‌های کوتاه خارجی و ایرانی بوده‌اند. کنترل بازی بازیگران و یکدست بودن بازی‌ها بدون شک نقطه قوت فیلم است. اما روایتی که کارگردان با انتخاب نوع لنز، حرکت دوربین و محل قرار دادن دوربین شکل داده کمی درهم و ناهمگون است. در بخشی از فیلم فرم حرکت دوربین نزدیک شدن آرام به سوژه است که در برخی از لحظات مثل زمانی که نسرین جنازه پسر را می‌بیند درست عمل می‌کند و در اکثر مواقع بدون دلیل و بدون اثر است. اما موسیقی فیلم به خصوص در همان لحظه واژگونی داستان و مطلع شدن نسرین از حادثه مناسب و قابل قبول از آب درآمده است. در مجموع کارگردانی فیلم از نبود زاویه دید درستی برای روایت‌اش رنج می‌برد. در بخش زیادی از فیلم دوربین نسرین را همراهی می‌کند و از منظر او ماجرا را روایت می‌کند اما قهرمان داستان جز گریه کردن و لو دادن ماجرا هیچ‌کاری در درام انجام نمی‌دهد. در لحظه بحرانی داستان فرهاد (صابر ابر) بچه را در آغوش می‌کشد و از ویرانه بیرون‌اش می‌آورد. در انتها نیز فیلم با دکتر تمام می‌شود. سوال اینجاست که در این داستان این میزان از اهمیت به شخصیت نسرین به چه دلیلی‌ است؟ تابستان داغ تجربه‌ی اول ابراهیم ایرج‌زاد علی‌رغم تمام توجه‌هایی که در جشنواره فیلم فجر به آن شد اتفاق تازه‌ای برای مخاطب ندارد. جز بخشی از فیلم که به ماجرای اصلی یعنی مرگ کودک، متوجه شدن نسرین و در نهایت بردن جنازه به پارک مربوط می‌شود و دکوپاژ، بازی‌ها و ریتم فیلم در تدوین بسیار درگیر‌کننده است که گوشه‌هایی از آن یادآور برخی آثار هیچکاک است فیلم حرف زیادی برای گفتن ندارد و از حد یک تجربه اول معمولی تجاوز نمی‌کند. امید آنکه فیلمساز فاصله خود را با دیگر فیلمساز‌ها حفظ کند و فیلم خودش را بسازد.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
1 + 11 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.