فیلم Antlers «انتلرز»، ساختهی اسکات کوپر، تلفیقی از یک درام اجتماعی با یک فیلم وحشت هیولایی است. کوپر پیش از این با فیلمهای قبلیاش نشان داده است که به روایت داستانهایی دربارهی اجتماعات حاشیهای علاقه دارد و اینبار فضای آشنای خود را با الگوهای سینمای وحشت منطبق کرده است.
داستان فیلم انتلرز، همچون دیگر فیلمهای اسکات کوپر، در محدودهی محزون و چرک یک شهر کوچک کارگری روایت میشود. روایت شخصیتهایی کارگری که در این چشماندازهای خشن بهدنبال راهی برای رهایی و غلبه بر ضعفهای خود هستند. شخصیتهایی که برای چیره شدن بر مصائبشان درنهایت به ناگزیر به خشونت روی میآورند. کوپر در اینجا در قالب یک قصهی افسانهای بروز شده، داستان این آدمها را بازگو میکند. همانطور که در صحنهای نزدیک به ابتدای فیلم، جولیا میدوز (با بازی کری راسل) که بهتازگی به شهر محل زادگاهش بازگشته است، در یک کلاس درس به کاربرد افسانههای محلی و اسطورهها به این نکته اشاره میکند: «راهی برای مردم که ازطریق آن جهان و فرهنگ خودشان را شرح دهند». کوپر در این صحنه به شکل صریحی از سنتهای روایی مردم بومی آمریکا حرف میزند.
اسکات کوپر در انتلرز، به کمک قصههای ترسناک بومی، داستان زندگی مردمان شهر کوچک بینامی در ایالت اورگن را به تصویر میکشد
سنتهای رواییای که برای ساکنان این مناطق، راهی برای کنار آمدن با مشقتهای زندگیشان و غلبه بر هراسهایشان است. در نتیجه کوپر در انتلرز، به کمک یکی از این قصهها، داستان زندگی مردمان شهر کوچک بینامی در ایالت اورگن را به تصویر میکشد. جغرافیایی که فیلم در مقدمهی خود نشان میدهد، شهری با هوای خاکستری و گرفته، سکوهای نفتی و آسمانی آلوده است. نمایی از یک جادهی باریک که از میان درختان بلند میگذرد نشان میدهد که این شهر چقدر منزوی و دور از جهان پیرامونش است.
یک شهر معدنی که پس از تعطیلی معدن زغال سنگش، پر از آدمهای بیکار و گرسنه است که سعی میکنند به روشهای مختلف معاش خود را تأمین کنند. اخبار محلی پر از صحبت دربارهی اعتیاد، معادن بسته شده و بیکاری است. شهری که نهتنها رها شده بلکه در حال پوسیدن و رو به زوال بنظر میرسد.
فیلم انتلرز با مقدمهی غمانگیز و هولناک شروع میشود. دوربین آرام و باطمانیهی فیلم، تنشی درگیر کننده از آنچه که ممکن است در هر گوشهای پنهان باشد، خلق میکند
چنین جغرافیایی جان میدهد برای روایت یک قصهی فراطبیعی که از عناصر افسانهای برای خلق ترس و وحشتی درونی بهره میبرد. کوپر با چنین استراتژیای سراغ این داستان هراسآور رفته است. لحن پرطمطراق و متفکرانه و اندوهگین فیلمهای قبلی کوپر در تعادلی نسبی با بافت ژانریکی سراع آن رفته است، قرار میگیرد.
فیلم با مقدمهی غمانگیز و هولناک شروع میشود. دوربین آرام و باطمانیهی فیلم، تنشی درگیر کننده از آنچه که ممکن است در هر گوشهای پنهان باشد، خلق میکند. این شهرهای کوچک حزنانگیز پر از داستانهای عجیب و غریبی هستند که نمیتوان بهسادگی آن را باور کرد. کلیشهای که در فیلمهای ترسناک فراطبیعیای که در یک جغرافیای شهری محلی روایت میشوند، حضوری همیشگی دارد. تنش هراسآور و مضاعفی که در این آثار لمس میشود، حاصل چنین پارادوکسی است. یک شهر به ظاهر آرام و بیاتفاق که زیست آدمهایش به قصههای افسانهای گره خورده است.
در ادامه به بخشهایی از داستان فیلم اشاره میشود
اسکات هیز در نقش فرانک ویور، پدر معتاد دو کودک است که در ابتدای فیلم یکی از پسرانش را در اتومبیل خود تنها میگذارد تا با همکارش درون معدن، شیشه درست کند. اما چیزی نمیگذرد که این دو، از سوی یک موجود ناشناخته مورد حمله قرار میگیرند. کمی بعد پسر کوچکش (ساویر جونز) بهدنبال پدرش به درون معدن میرود. معدن یکی از لوکیشنهای کلیدی فیلم است. مکانی که زمانی آدمهایی برای برطرف کردن نیازهایشان در آن جان میکندند و اکنون مکان مخفیانهای است که در آن فعالیتهای غیرقانونی انجام میشود. این مکان که آثار زشتی را در چشمانداز ساحلی این شهر کوچک بجا میگذارد برخلاف همهی توصیههای زیست محیطی قرار است که بهزودی بازگشایی شود.
بهزودی در کلاس درس جولیا، با یکی از دانشآموزان دوازده سالهی او به نام لوکاس (جرمی تی. توماس) آشنا میشویم. داستان افسانهای لوکاس از خرسهای گرسنه و فقیری که هنوز حداقل یکدیگر را داشتند به قصههایی از شرارت و تباهی پنهان پشت درهای بسته اشاره دارد. جولیا از داستانی که لوکاس روایت میکند تمثیلی از یک موقعیت خانوادگی آشفته را تشخیص میدهد. از آنجایی که خود جولیا هنوز از آسیبهای دوران کودکیاش رنج میبرد بهطور پنهانی شروع به کنکاش در زندگی خانوادگی لوکاس میکند. او و برادرش، کلانتر شهر پل میدوز (جسی پلمونس)، هر دو تحت سرپرستی پدری بیقید و بند و پرخاشگر، دوران کودکی سختی را پشتسر گذاشتهاند. جولیا بهعنوان یک روح آسیبدیده با کمک کردن به لوکاس نحیف و گوشهگیر، میخواهد همزمان هم خودش و هم او را انجات بدهد. انتلرز زمانی در بهترین حالت خود قرار دارد که از خلال داستان افسانهای خود به آسیبهای خانوادگی میپردازد. اینکه چگونه خانوادهها باید بر عمیقترین زخمها و دردهایشان غلبه کنند تا بتوانند نجات یابند.
انتلرز از همان عارضهای رنج میبرد که بسیاری از فیلمهای وحشت این سالها به آن دچارند. فیلم با جدیت میخواهد به ایدهی مرکزی خود معنایی ببخشد. اما فراموش میکند که ایدههای بکر، همیشه در زیر سطح جهان فیلم میلغزند
زخمها و آسیبهای ناشی از تنش روابط میان نسلی به وضوح در فیلم بررسی میشوند. ویورها و میدوزها هر دو باید با رنجهایی که از پدرانشان نصیبشان شده است دستوپنجه نرم کنند. کوپر همچنین به شکلی استعارهای به عطش سیریناپذیر سرمایهداری اشاره میکند که این شهر را به قطحی و فقر کشانده است. دقیقا مانند هیولای داخل فیلم که فقط میخواهد گرسنگی سیری ناپذیر خود را برطرف کند. ایدهی گرسنگی در قلب داستان انتلرز، هم به شکلی استعاری و هم واقعی حضور دارد. گرسنگیای که لوکاس در داستان خانوادهی خرسها نیز به آن اشاره میکند.
رنج بسیاری که پدر لوکاس و برادر او میکشند، بهخاطر همین گرسنگی است. شخصیتهای انسانی فیلم همگی هیولاهای خاص خود را دارند. آدمهایی که در این محیط پر از رنج و بدبختی، پیش از آنکه به دام هیولای فیلم بیفتند، از قبل آسیبدیده و زخمخورده هستند. پل و جولیا علاوهبر تقلا برای غلبه بر زخمهای گذشته، به شکل نومیدانهای در تلاش هستند که دوباره تبدیل به یک خانواده بشوند. هماطنور که لوکاس کوچک میخواهد با مراقبت از برادرش و کمک به پدر مسخ شدهی خود خانوادهاش را حفظ کند. البته لوکاس برای حفظ خانوادهی خود ناگزیر است که به شکلی، گرسنگی سیری ناپذیر آنها را برطرف کند.
افسانهی بومی و قدیمی وندیگو که فیلم به آن ارجاع میدهد، استعارهی پررنگ دیگری از همین ایده است. موجودی افسانهای که در برخی داستانها از آن بهعنوان موجودی نیمه انسان نیمه گوزن یاد میشود. وندیگوها سیری ناپذیرند و با خوردن جسم هر قربانی قدرتمندتر میشود و ولع بیشتری پیدا میکند. پدر لوکاس در طول فرایند دگردیسی جسمانیاش – که در برخی لحظهها الهام گرفته از وحشت جسمانی فیلمهای کراننبرگ است – به یک وندیگو تبدیل شده است. داستانهای مربوطبه افسانهی وندیگو معمولا استعارهای برای به تصویر کشیدن هراسهای محرومیت، فقر، سوءاستفادهها و اذیت و آزارهای کودکان توسط بزرگترها، بیعدالتی و استثمار هستند. انتلرزِ اسکات کوپر ازطریق این داستان هیولایی تغییر بدن میخواهد به چنین مسائلی بپردازد.
انتلرز که در بهترین حالت میتوانست یک فیلم هیولایی و وحشت جسمانی دربارهی یک خانوادهی ناکارآمد و آسیبدیده با زیرمتنی قدرتمتد باشد در برخی لحظهها به فیلمی بدل میشود که گویی مناسب پخش در جشنوارههای سینمایی با موضوعات اجتماعی است
ضعف اصلی فیلم همینجا خودش را نشان میدهد. اگر زمانی مفاهیم این چنینی در زیر متن فیلمها ظهور پیدا میکردند، اکنون به استعارههای غولآسایی بدل شدهاند که متن اصلی این آثار را میبلعند. درواقع انتلرز از همان عارضهای رنج میبرد که بسیاری از فیلمهای وحشت (و البته بهطور کلی فیلمهای ژانری) این سالها به آن دچارند. در نتیجه، آنتلرز نیز قدم در مسیرهایی میگذارد که به تدریج خود را از بافت هراسآور و ژانریک خود دور میکند.
نتیجهی چنین رویکردی سقوط به دام سطحینگری است. این در حالی است که فیلم به شکل متناقضی همچون نمونههای مشابهی دیگر این سالها، با جدیت میخواهد به ایدهی مرکزی خود معنایی ببخشد. اما فراموش میکند که ایدههای بکر بهترین نمونههای ژانری، همیشه در زیر سطح جهان آنها میلغزند نه اینکه در بیرونیترین لایههایشان مشغول خودنمایی باشند.
در جایی از فیلم، کلانتر سابق، استوکس با بازی گراهام گرین، برای جولیا و پل از موجود شیطانیی که هراس و وحشت را به شهرشان آورده است حرف میزند. او بهعنوان یکی از ساکنان بومی شهر، دلایل این وحشت را برای دو شخصیت اصلی سفیدپوست فیلم توضیح میدهد. این صحنه که هیچ معنایی به داستان فیلم اضافه نمیکند و به شکل مضحکی بیمورد بنظر میرسد، در راستای همان پررنگ کردن وجوه استعارهای فیلم عمل میکند. انتخابهای اشتباهی از این جنس باعث میشوند که فضای خوفناک فیلم و جذابیتهای داستانی آن کم اثر بشوند. در نتیجه، انتلرز که در بهترین حالت میتوانست یک فیلم هیولایی و وحشت جسمانی دربارهی یک خانوادهی ناکارآمد و آسیبدیده با زیرمتنی قدرتمتد باشد در برخی لحظهها به فیلمی بدل میشود که گویی مناسب پخش در جشنوارههای سینمایی با موضوعات اجتماعی است.
فیلم مدام هیولای خود را در ارتباط با موضوعات مختلف قرار میدهد. بهگونهای که شاید در برخی از لحظات فیلم از خود بپرسیم که اصلا این هیولا قرار است چه چیزی را نشان بدهد؟ بنظر میرسد هیولای فیلم نه از عطش سیری ناپذیرش برای خوردن آدمها، بلکه از انباشت ایدههای مختلف متورم شده است.
اوضاع وقتی بدتر میشود که همهی این ایدههای پراکنده به شکلی صریح از زبان شخصیتهای فیلم بیان میشوند. درواقع داستانهای فولکی که جهان فیلم را تشکیل میدهند در قالب اطلاعات توضیحی به مخاطب ارائه میشوند. بنابراین انتلرز اگرچه اتمسفر درگیرکننده و تصاویر چشمگیری دارد و بازیگرانش اجرای احساسی قدرتمندی از خود به نمایش میگذارند، اما انرژی و هیجان ژانری خود را با انتخاب چنین استراتژی اشتباهی زایل میکند.