نقد فیلم ارزش (Worth) | این زندگی چقدر می‌ارزد؟

نقد فیلم ارزش (Worth) | این زندگی چقدر می‌ارزد؟

زندگی هر انسان چقدر ارزش دارد؟ درست یک هفته پیش از بیستمین سالگرد حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، نتفلیکس فیلم Worth‌ «ارزش» که سال گذشته در جشنواره ساندنس به نمایش درآمد را پخش کرده است. با نقد این فیلم همراه میدونی باشید.

در یازده سپتامبر سال ۲۰۰۱ یک تراژدی بزرگ در منطقه منهتن در نیویورک رخ داد. برج‌های دوقلوی آمریکا دچار یک حمله تروریستی شدند و هزاران نفر از کشورها و ملیت‌های مختلف در این حادثه جان باختند. بزرگی این حادثه به‌حدی بود که امروزه در جهان کمتر کسی است که نام آن را بشنود اما از آن چیزی نداند.

فیلم Worth درباره روزهای بعد از حمله یازده سپتامبر است که یک وکیل به نام کنث فاینبرگ، به‌عنوان واسطه، بین بازماندگان و دولت فعالیت می‌کند. او باید کار غیرممکن ارزیابی زندگی حدود ۵۰۰۰ بازمانده را انجام دهد. به مدت دو سال، او تلاش می‌کند که با کمک یک فرمول که به کمک گروه مجهزش به‌دست آورده، ارزش زندگی هر یک از کشته‌شدگان را سنجیده و با آن مبلغ، رنج بازماندگان را تسکین دهد. اما این ماجرا بیشتر باعث خشم آن‌ها می‌شود. چرا که با وجود آن فرمول، ارزش زندگی برخی از کشته‌شدگان بیشتر می‌شود. درحالی‌که همه آن‌ها به یک شیوه کشته شده‌اند.

در ادامه جزئیات فیلم Worth فاش می‌شود.

فیلم ارزش براساس یک داستان واقعی است. کنث فاینبرگ، استاد دانشگاه وکیل ناظر بر صندوق غرامت قربانیان ۱۱ سپتامبر بود که از طرف دولت جرج بوش، رئیس‌جمهور آن زمان آمریکا، به جبران خسارت قربانیان گماشته شد. تلفات برای مردم آمریکا نجومی بود و این وظیفه فاینبرگ بود که فرمولی تهیه کند که طبق آن دولت بتواند بر حسب عامل‌های مختلفی مثل تعداد فرزندان، میزان در آمد سالیانه‌ای که شخص ممکن بود در صورت زنده ماندن و رسیدن به یک سن خاص به‌دست بیاورد، مجرد یا متأهل بودن یا موارد دیگر، به یک متوسط غرامت برسد. سپس چکی به بازماندگان بدهند تا آن‌ها دست به شکایت از خطوط هواپیمایی که هواپیماهای آن‌ها به برج‌های دوقلو کوبیده شد نزنند. چرا که دولت آمریکا در پشت درهای بسته جلسات سیاسی خود گمانه‌زنی کرد که اگر شکایت‌ها مطرح شوند، باتوجه‌ به تعداد زیاد بازماندگان و قربانیان، می‌تواند این شرکت‌های هواپیمایی خصوصی را ورشکسته و در نتیجه آن ضربات سنگینی هم به اقتصاد ایالات متحده وارد کنند. فیلم نشان می‌دهد که هدف دولت وقت آمریکا، در ابتدا نه قصد جبران دردمندی مردم، بلکه قصد جلوگیری از ضرر شرکت‌های هواپیمایی را داشته است.

بودن در این جایگاه شغلی فاینبرگ را ملزم می‌کند که رضایت آسیب‌دیدگان را جلب کند. او برای خودش یک هدف، یعنی رضایت حداقل ۸۰ درصد مردم و یک مهلت برای دریافت این رضایت، یعنی تاریخ ۲۴ دسامبر ۲۰۰۳ را تعیین می‌کند تا یک چهارچوب برای پایان داده به ماجرا بسازد.در ابتدا فاینبرگ سعی می‌کند کاملاً بر حسب قانون پیش برود. قانونی که نه به نفع مردم که به نفع دولت نوشته شده. او صراحتاً به تیمش بیان می‌کند که می‌داند که این یک راه‌حل عادلانه نیست، (کاراکتر او بسیار صادق است) زیرا معتقد است که در چنین شرایطی، هرگز عدالت به‌دست نمی‌آید.

صداقتش او را از یک وکیل بی‌رحم، به یک مرد قانونمند و خونسرد و حسابگر تبدیل می‌کند. در ماه‌های اولیه، فاینبرگ حتی خودش با خانواده کشته‌شدگان و زخم‌خوردگان که از آشفتگی احساسی رنج می‌برند، ملاقات نمی‌کند. بلکه این وظیفه به عهده کارمندان و همکارش، کمیل بیروس (امی رایان) است. درحالی‌که دیگران با خانواده‌های داغ‌دیده ملاقات می‌کردند و داستان‌های ویران‌کننده آن‌ها در مورد دل شکستگی و فقدان را می‌شنیدند، فاینبرگ حتی نمی‌توانست به یک پیغام ضبط شده از یکی از قربانیان گوش دهد یا هنگام ملاقات اجباری با یکی دیگر از بازمانده‌ها نتوانست به‌خوبی با او ارتباط برقرار کرده و دردش را بشنود و از صحبت‌هایش یادداشت بردارد.

وقتی که کنث و همراهانش، فرمول خود را مطرح کردند متوجه شدند که این راه‌حل مناسبی نیست زیرا هرگز چنین اتفاقی رخ نداده و راه‌حل ارزش‌گذاری آن‌ها در این مشکل پاسخگو نیست. البته برای بازماندگان بسیار توهین‌آمیز بود که یک وکیل ثروتمند به‌جای دولت، رو به رویشان بایستند و بگوید که ارزش عزیزشان چقدر است.چرا که هیچ‌کس نمی‌تواند عمق رنج و ناامیدی را اندازه بگیرد تا زمانی‌که بدان دچار نشده است. در فیلم نیز مردی از کنث می‌پرسد: «آیا شما کسی از خانواده خود را از دست داده‌اید؟» این سؤال فراموش‌نشدنی است و موضوع فیلم را هدایت می‌کند. آیا ازدست‌دادن یک عزیز برای درک درد و رنج انسانی ضروری است؟ در اینجا است که تنش داستان کمی شدت می‌گیرد. آیا کنث می‌تواند یک‌بار هم که شده آمار و استدلال را کنار زده و مانند یک انسان فکر کند؟

یکی از مؤثرترین شخصیت‌ها چارلز است. چارلز ولف مردی که بعد از مرگ و ازدست‌دادن همسرش در این حمله، با ایجاد یک دعوی حقوقی تبدیل به چهره آسیب‌دیدگان و رهبر آن‌ها می‌شود. او شخصیت محوری ایفا می‌کند و بدل به چهره‌ی منطقی آسیب‌دیدگان می‌شود. او همچنین وب‌سایتی را رهبری می‌کند که برای مبارزه با این طرح راه اندازه کرده است. در حقیقت برخلاف بسیاری از شخصیت‌های آسیب‌دیدگان فیلم که ترکیبی از تجربیات افراد مختلف هستند، چارلز براساس یک فرد واقعی که گروه حمایتی «اصلاح صندوق» را رهبری می‌کرده ایجاد شده است. چارلز ماهیت صندوق غرامت قربانیان را به چالش می‌کشد و بیان می‌کند که این سیستم معیوب، عملاً دارد به ثروتمندان به‌خاطر ثروتشان پاداش بیشتری می‌دهد و طبقات پایین جامعه را با محدودیت‌هایشان رها می‌کند.

برخورد کنث و چارلز یک نقطه عطف در فیلم ایجاد می‌کند. چارلز، انسانیت کنث را به چالش می‌کشد و باعث می‌شود که کنث بفهمد که نقش او به در این ماجرا بسیار حیاتی است. درست است که کنث این موقعیت شغلی را به‌خاطر احساس میهن‌پرستی خود قبول کرده اما باید آگاه شود که تصمیماتش چه عواقبی برای خانواده‌ها خواهد داشت. او همه‌ی فرمول خودش را نادیده نگرفت بلکه با هر بازمانده و خانواده کشته‌شدگان به‌طور جداگانه و محترمانه ملاقات کرد و از اختیاراتی که قانون به او داده بود استفاده کرد، تا بتواند دردمندی بیشتر آن‌ها را جبران کند و بدین صورت حتی از هدفی که برای خودش تعیین کرده بود یعنی جلب رضایت ۸۰ درصد بازماندگان، پا فراتر گذاشت و توانست اعتماد بسیاری از افراد را جلب کند. ارزش، داستانی درباره انسانیت و دلسوزی ارائه می‌دهد که بسیار محتاطانه دوروبر موضوعی که هنوز برای بازمانده‌ها دردناک است می‌چرخد.

ارزش زندگی چیست؟ از نظر قانون آمریکایی، تنها یک پاسخ وجود دارد. فرمولی سرد و محاسبه شده. مبلغی که روی یک چک نوشته می‌شود. اما نتیجه فیلم نشانگر چیز دیگری است. از نظر فلسفی راهی برای تعیین ارزش انسانی وجود ندارد و این همان چیزی است که بازماندگان می‌کوشند به کنث و دولت ثابت کنند. آن‌ها به‌دنبال ترمیم انسانی برای درد خود هستند، درحالی‌که تصور دولت از آن‌ها مشتی عدد و رقم است.

Worth، پیشرفت کنث فاینبرگ را از روز حمله تا مهلت زمانی‌که اعضای خانواده باید درمورد امضا یا عدم دریافت خسارت تصمیم‌گیری کنند را نشان می‌دهد و با تلاشی ستودنی، او را از یک سخنگوی بوروکراسی با نیت خوب اما روحی سرد و خشن، به سمت یک دموکرات خوش قلب پیش می‌برد. در اویل فیلم او به‌وضوح یک وکیل ثروتمند که دغدغه افراد فقیر را درک نمی‌کند و میل چندانی به برقراری رابطه با دیگر انسان‌ها ندارد و خودش را غرق در صدای بلند موسیقی‌اش می‌کند. اما روند فیلم مشخص می‌کند که او شخصیتی دارد که همان قدر که ممکن است دلش نرم شده و تبدیل به رابین‌هود شود، ممکن است سرسخت و طرف‌دار قانون باقی بماند.

فیلم ارزش، یک سؤال خطرناک برای انسانیت ما مطرح می‌کند. ارزش زندگی چیست؟ آیا همه کسانی که کشته شدند با هم برابرند؟ آیا ارزش یک کارگزار سهام بورس از یک سرایدار ، رفتگر یا توریست بیشتر است؟ کسانی که در راه کمک به آسیب‌دیدگان جان باختند چطور؟ مثلاً آتش‌نشانان. ارزش زندگی افرادی که پس از این سقوط و با پیامدهای ناشی از آن جان باختند چطور تعیین می‌شود؟ آیا درآمد سالیانه این اشخاص است که ارزش آن‌ها را تعیین می‌کند یا کیفیت کلی زندگی آن‌ها میراث ارزشمندشان است؟ سؤال اساسی‌تری که فیلم هم آن را مطرح می‌کند آن است که آیا انسان‌ها واقعاً برابرند؟ این مشکلف، یعنی اینکه چطور می‌توان به هزاران خانواده داغدیده، آن‌طور که شایسته و بایسته است کمک کرد، در زندگی واقعی تا حدودی حل نشده باقی‌مانده است. فیلم هیچ راه‌حل و امید تازه‌ای ارائه نمی‌کند چون برای این کار ساخته نشده. بلکه تلاش می‌کند که احساسات دراماتیک آسیب‌دیدگان را با گذاشتن هیجان تیک تاک ساعت و رسیدن موعد مقرر دو ساله، ترکیب کند تا نتیجه دلخواهش را به‌دست آورد.

در انتهای فیلم وقتی که چارلز رضایت خود و افراد تحت‌الحمایه‌اش را به کنث داد، به او می‌گوید که: «تو درباره لی کوین (دیگر وکیل فیلم که برخلاف کنث متحول نمی‌شود) اشتباه کردی، تو هیچ شباهتی به او نداری». این برای کنث یک تعریف حساب می‌شود. چرا که می‌فهمد که چارلز ولف آنچه که در وجود کنث بوده را دیده و متوجه شده که او مانند وکلای دیگر که برای مشتریان اشک جعلی می‌ریزند، نیست. او درک کرده که ارزش زندگی هر انسان فراتر از هر عدد و رقمی در جهان است. 

حضور کیتون در این فیلم بسیار تأمل‌برانگیز و قانع‌کننده است. سابقه او به‌عنوان یک کمدین، نه‌تنها انتخاب سهل‌انگارانه‌ای نیست و به کاراکتر فیلم آسیب نمی‌زند بلکه یک حرکت هوشمندانه است. زیرا به ما می‌قبولاند که انسان روبه‌روی ما، به‌ اندازه کافی چین‌وچروک تجربیات زندگی را بر چهره دارد و از غرور رهایی یافته است. کنث مرد مغروری نیست بلکه پیش از  پذیرفتن این شغل هنوز به درک کامل از تفاوت بین ارزش واقعی زندگی یک انسان و ارزش عددی آن نرسیده است.

در اصل موضوع Worth با بی‌طرف ماندن در این واسطه‌گری بین مردم و دولت آمریکا، شکل می‌گیرد. اما پرسش‌هایی در این جامعه که مدت‌ها است اصرار بر تغییر در راستای دولت دارد، شکل می‌گیرد. درحالی‌که مردم چیز دیگری می‌خواهند. آنچه ازدست‌رفته است رابطه بین مردم و دولتشان است. همه خانواده‌ها داغ‌دیده هستند و شخصی را از دست داده‌اند. اما چیزی که اول دولت و بعد کنث این بین از دست می‌دهد، ارزش حقیقی قربانیان است. آیا می‌شود ناراحتی و اندوه مردم را با پول خرید؟ آیا کسی است که پاسخی راضی‌کننده بدهد؟ چگونه در جامعه‌ای که مردم براساس درآمدی که می‌توانستند داشته باشند سنجیده می‌شوند، می‌توان مردمی وفادار و راضی داشت؟

این اثر با سؤال ترسناک و غم‌انگیز زندگی شما چقدر ارزش دارد شروع می‌شود و یک درس تلخ می‌دهد. ارزش شما براساس کسی که هستید سنجیده می‌شود نه براساس ارزشی که برای اطرافیانتان داشته‌اید. کارگردان فیلم، سارا کلانجلو، به خوبی احساسات دست اول بازماندگان را حفظ می‌کند و سعی نمی‌کند که واکنش‌های آسیب‌دیدگان را با حرف‌های فلسفی اثربخش کند. او با بیان همان چه که رخ‌داده است، کنث را سست می‌کند و چنان انسانیت درون او را رشد می‌دهد که شخصیت شروع به دیدن چیزهای جدیدی پیرامون این مسئله بزرگ می‌کند.

Worth، با اینکه بسیار کند پیش می‌رود و هیجان خاصی در خود ندارد اما برای احترام به کشته‌شدگان آن حادثه، قوی عمل می‌کند. اما درحقیقت تنها کسانی که می‌توانند این فیلم را به خوبی ارزش‌گذاری کرده و ساده سازی‌های جهان سینما را قضاوت کنند، همان بازماندگان حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ هستند.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
2 + 0 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.