«من» اولین فیلم سهیل بیرقی است. این فیلم در سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر در بخش نگاه نو اکران شد و بهنوش بختیاری و امیر جدیدی به خاطر این فیلم نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگری شدند. با میدونی و نقد این فیلم همراه باشید.
خلاصه داستان: آذر میرزایی (با بازی لیلا حاتمی) زنی است با روحیات مردانه که تا حدی سادیسم دارد. او مشتریانی دارد که سراغ او میآیند و از او میخواهند تا کارهای نشدنی را برایشان ممکن کند. آذر میداند که تحت تعقیب است اما نمیداند از طرف چه کسی...
فیلمنامه فیلم «من» شخصیت محور است. یک شخصیت محوری به نام آذر در تقابل با اطرافیانش قرار گرفته و در یک موقیعت کلیدی گرفتار شده است. او به زندگی پرخطرش عادت دارد و به خاطر خطری که پذیرفته از دیگران پول میگیرد. آدم خودش است و رییس ندارد اما از طرف اشخاصی که تا انتها هم هویت شان مشخص نمیشود تحت نظارت است. یک راپورتچی دارد (که نقشاش را مانی حقیقی بازی کرده است) که برایش اطلاعاتی در مورد مشتریان میآورد و در قبالش مبلغی پول دریافت میکند. تمام این موارد زندگی نرمال آذر را تشکیل میدهند که در عین خاص و منحصربهفرد بودن، برای خودِ شخصیت پیش پا افتاده است. اما اضافه شدن یک صدای مرموز و غریبه که اطلاعاتی خلاف راپورتچی به آذر میدهد تعلیقی در داستان ایجاد میکند که قرار است به زودی خطری شخصیت را تهدید کند.
آذر بی مهابا دست به عمل میزند، از هیچکس نمیترسد و طغیانگر است و هوشمندانه مأموریتهایی را که به عهدهاش است انجام میدهد بی آنکه خطر چندانی او را تهدید کند. او زرنگ است، چند خانه دارد، با اینکه هیچ از ساز زدن نمیداند موسیقی تدریس میکند درست شبیه به همان بلایی که سر بعضی از مشتریانش میآورد. او رسماً یک دلال است. تواناییها و ارتباطهایی دارد تا خلافهای کوچکی انجام دهد اما بیش و پیش از همه اینها یک دلال تمام عیار است. از نظر شخصیتی سادیسم دارد و تحمل ندارد کسی به او امر و نهی کند. یاغی است و از مشتریانش فقط بله میخواهد. جالب است که مشتریانش هم به دنبال همین بله گفتن هستند. اما آنچه که تمام این معادلات را به هم میریزد و تحلیل شخصیت را سخت و پیچیده میکند به ایجاز فیلمنامه باز میگردد. فیلمنامه نویس احتیاجی ندیده است که گذشته چندانی برای شخصیتهای فیلمش به مخاطب بدهد. گویی داستان در همان لحظه آغازین فیلم شروع شده است. هیچ شناختِ مشخصی نمیتوان از شخصیتهای فرعی داستان پیدا کرد. آنها با توجه به ظاهرشان به تیپهایی شبیه هستند که چند ویژگی مختصر دارند که با استفاده از همان چند ویژگی روند داستان را پیش میبرند. تیپسازی لزوماً اشتباه نیست بلکه در یک فیلمنامه شخصیت محور کارکرد درستی هم دارد به شرطی که نویسنده بتواند شخصیتِ محوری داستان خود را بیش از دیگران تعریف کند. اما آذر میرزایی را بسیار کم میتوان شناخت. ویژگیها و خصیصههای زیادی از شخصیتش به مخاطب داده میشود اما اگر چشمهایمان را ببندیم به سختی میتوانیم آذر را به عنوان یک شخصیت واقعی در جهان داستان تصور کنیم. او ناقص است. مجموعهای است از چند ویژگی خاص و خاص که او را جذاب میکند اما در سطح تیپ نگه میدارد.
فیلمنامه فیلم «من» بر اساس تعلیق جلو میرود. از همان ابتدای داستان، آذر روبروی کسی نشسته که او را بازخواست و تهدید میکند. سوالی که برای مخاطب ایجاد میشودآن است که او کیست. این سوال تا انتهای داستان هم جواب داده نمیشود. در ادامه خرده داستانهایی که آذر درگیر آن است همگی به صورت مجهول آغاز میشود و مخاطب را برای ادامه داستان تشنه نگه میدارد. این شکل روایت مبتنی بر تعلیق علاوه بر آنکه در مجموعه روایت فیلم حکمفرما است در سکانسهای فیلم نیز به شکل مجزا اعمال شده است. برای مثال یکی از جذابترین سکانسهای فیلم که بر اساس تعلیق نوشته شده جایی است که آذر میخواهد اطلاعات افغانیها را به دست مغازهداری بدهد تا پاسپورتهای آنها را آماده کند. در ابتدا آذر در مغازه چرخ میزند و اضطراب دارد. فیلمساز هوشمندانه در پشت صحنه او چند مرد را که یونیفرم آبی پوشیدهاند قرار داده تا توهم آنکه کسی آذر را تعقیب میکند پیش بیاید. در ادامه آذر کارتهای موسیقیاش را که اسامی افغانیها روی آنها نوشته شده است به مغازهدار میدهد و میرود. لحظه گره گشایی سکانس درست زمانی است که آذر رفته و در یک نمای بسته کارتها را میبینیم که اطلاعاتی روی آنها نوشته شده است. سکانسی که با تعلیق آغاز شده بود در نهایت با هوشمندی کاراکتر و در عین حال فیلمساز گرهگشایی میشود و مخاطب کاملاً عقبتر از شخصیتهای داستان با واقعیت مواجه میشود. این شکل روایت روح حاکم بر فیلمنامه «من» است. فیلمساز اطلاعات کمی به مخاطب میدهد و با این خساست در بیان داستان تعلیقی میسازد که فیلم را تا انتها دیدنی میکند. اما در پایان انتظار مخاطب را به اندازه کافی برآورده نمیکند. چرا که مشکلاتی که برای شخصیت اصلی در فیلمنامه ایجاد شده است پله پله افزایش پیدا نمیکند.
از آنجایی که در مورد شخصیت اصلی به اندازه کافی اطلاعات داده نشده مخاطب هنوز نمیتواند با او همذات پنداری کند و همین موضوع باعث میشود سرنوشت آذر برای مخاطب چندان حائز اهمیت نباشد. این مسئله که خطرهایی آذر را تهدید میکند که برای او نزدیک به شوخی است، دلیل دیگری است که مخاطب نگران آینده آذر نباشد و در این میان تعلیق در مسیر کلی فیلمنامه جای خود را به شوکهای لحظهای میدهد که کاراییشان هم فراتر از همان یک لحظه نمیرود. فیلمنامهنویس نتوانسته مخاطب را همچون فرمی که در نظر داشته در تمام مدت فیلم به شخصیت اصلی، یعنی آذر، بچسباند تا همراه با او درگیر ماجرای زندگیاش بشود. البته ماجرای او از آن نظر که خطرهای تهدید کننده پله پله مضاعف نمیشوند چندان هم درگیر کننده نیست. مشکلات فزاینده که عامل اصلی پیشبرد داستان به حساب میآید در فیلمنامه وجود ندارد و گرهِ تازهای شخصیت اصلی را درگیر نمیکند. با تعلیق میشود سکانسهای جذابی نوشت اما هیچگاه نمیشود تمام فیلم را جلو برد. نویسنده بخش زیادی از ماجرا را مشغول تعریف کردن شخصیت است اما داستان مرکزی (ماجرای صدای مرموز و مشکوک و تصمیم آذر برای انتخاب کارفرمایانش) آنقدر مخاطب را درگیر و نگران نمیکند. همین مسئله باعث میشود در پایان مخاطب انتظار ویژهتری از این داستان پر تعلیق اما کم کشمکش داشته باشد و پایان مخاطبان را راضی نکند.
از نظر کارگردانی فیلم «من» بسیار دقیق، هوشمندانه و نوآورانه است. جوانهای سینمای ایران تلاش دارند تا سینمای شخصی خودشان را به تصویر بکشند و جسارتشان در انتخاب فرم مورد نظر و تسلطشان بر اجرای فرم نتایج بسیار دلچسبی داده است. همانطور که گفته شد فیلمنامه حول شخصیت محوری، آذر، میگردد. فیلمساز هم با انتخاب درستش در تمام مدت فیلم زاویه دید داستان و روایت را با آذر همراه کرده است. انتخاب لنز تله و استفاده از بک گراندهای دقیق با استفاده از رنگهای سرد همچون آبی علاوه بر آنکه فضای کلی اثر را تحت شعاع قرار داده باعث شده شخصیت با استفاده از تکنیک عمق میدان کم که در دیافراگمهای باز اتفاق میافتد از محیط اطرافش جدا شود و به عنوان یک شخصیت محوری در مسیر داستان دیده شود.
علاوه بر آن برداشتهای بلند فیلم با تأکید دقیق فیلمساز بر میزانسن و انتخاب درست مسیر حرکت کاراکترها از دیگر نکات قابل توجه کارگردانی سهیل بیرقی به حساب میآید. متاسفانه در سینمای ایران تعبیر نادرستی از برداشت بلند میشود و هر حرکت ممتد دوربین حتی بدون آنکه به میزانسن دقیق شخصیتها در تقابل با حرکت دوربین فکر شده باشد تقدیر میشود. فیلم «من» از این لحاظ که با استفاده از حرکت هماهنگ سوژه و دوربین توانسته برداشت بلندش را در ریتم نگه دارد و در عین حال حرکت دوربین دیده نشود قابل تقدیر است. انتخاب آگاهانه در تمامی میزانسنها نیز کاملاً نشان دهنده آن است که کارگردان شناخت درستی از سینما دارد.
این شکل کارگردانی دقیق در سکانسهای جذاب موتور سیکلت هم تکرار میشود و دوربین با حرکتی منظم و دقیق بدون آنکه حضورش حس شود سوژه را دنبال میکند. برخی سکانسها هم ایدههای ناب و تازهای در آنها خرج شده که اغلب به متن بازمیگردد اما نمود خود را در اجرا هم به درستی حفظ کرده است. برای مثال سکانسی که آذر سراغ دکتر روانشناس میرود و استفاده از تخته و نوشتن اطلاعات روی آن با دیالوگهای که همزمان ادا میشود نمونه یک سکانس تازه و هوشمندانه است که در فضای کلی فیلم قابل قبول است.
موسیقی فیلم «من» را کارن همایونفر ساخته است. با استفاده از نتهای کم و تکرار شونده پیانو که با فضای تعلیق و ریتم فیلم همراه میشود و به حس و حال شخصیت کمک میکند. ایده تکرار کردن حرکت سوژه و دوربین در پلان ابتدا و انتها و استفاده از یک موسیقی مشخص، از نظر کارگردانی فرم مشخص فیلم بیرقی را کامل میکند اما از آنجایی که ایراد پایان بندی و گره گشایی در متن وجود دارد پایان را تبدیل به پایانی کاذب میکند.
این شکل از فیلمسازی مینیمال و شخصیت محور یادآور فیلمساز برجسته فرانسوی ژان پیر ملویل افسانهای است که ایجاز و تعلیق حرف اول را در فیلمهایش میزند. او نیز شخصیتهایی دارد که خیلی کم حرف میزنند و درونگرا هستند و اطلاعات کمی در مورد آنها وجود دارد. به عنوان مثال در فیلم سامورایی همین شکل شخصیت پردازی وجود دارد اما آنچه که باعث میشود سامورایی کماکان فیلم دیدنی باشد انتخاب درست داستان و موقعیتی است که برای جف کاستلو در فیلم سامورایی رخ میدهد. یک قاتل حرفهای و دقیق در یکی از مأموریتهایش توسط زنی پیانیست دیده میشود. این اتفاق تمام زندگی او را تحت شعاع قرار میدهد و در نهایت مسیر داستان به نقطه مشخصی میرسد که ادامه آن بیمعنی است. با دقت به این خلاصه داستان به دو نکته میرسیم که ایرادهای جدی فیلم «من» به حساب میآیند. اول از همه اتفاقی در فیلم وجود ندارد که تمام زندگی قهرمان را به هم بریزد و او را به مسیری بیبازگشت برساند که در اصطلاح فیلمنامه نویسی به آن نقطه عطف اول یا گرهافکنی گفته میشود. در واقع داستان فیلم به طور جدی هیچگاه شروع نمیشود. در ادامه نقطهای از داستان وجود ندارد که فیلم تمام شود و فیلمساز با استفاده از فرم یک پایان ساختگی برای فیلمش ساخته است. پایانی که در فیلم وجود دارد نتیجه منطقی پیرنگ نیست و این به آن معنا است که گرهگشایی نیز صورت نپذیرفته است. در مجموع فیلم «من» علارغم تمامی ایراداتش نمره قبولی برای یک فیلم اولی به حساب میآید چرا که به فرم خود وفادار میماند و تا انتها آن را حفظ میکند و با استفاده از تعلیق در اغلب اوقات فیلمش را جذاب نگه داشته است. یادآوری جمله معروف هیچکاک خالی از لطف نیست: «من به عنوان فیلمساز با پول تهیه کننده فیلم میسازم و وظیفه دارم که تماشاگر را لحظهای از دست ندهم. چاره این کار چیزی نیست جز تعلیق»