مرگ تنها مصیبتی است که نه از آن فراری است و نه میشود تغییرش داد. «مسافران» ساخته بهرام بیضایی محصول سال ۱۳۷۰ یکی از مهمترین فیلمهای ایرانی است که به مرگ پرداخته است. با میدونی و معرفی این فیلم همراه باشید.
وقتی همه اجزای یک اثر همخوان باشند، لحنی یکدست به وجود میآید. این همخوانی نتیجه تصمیمهای متعدد و کنار هم گذاشته شدن عناصر زیباییشناختی است. به طور مثال بازی یک بازیگر فقط به این دلیل که واقعیتر به نظر میرسد نمیتواند بهتر از بازی دیگری به حساب بیاید. باید سنجید که شکل بازی در راستای به وجود آمدن لحنی یکدست برای اثر بوده یا نه. با این مقدمه سراغ معرفی فیلم مسافران میرویم که در ظاهر و در قیاس با سینمای امروزمان عجیب و تصنعی به نظر میرسد اما با عمیق شدن در فیلم میتوان یکدستی لحنش را درک کرد. بهرام بیضایی از آن دسته فیلمسازانی است که به واسطه پیشینهاش در هنرهای نمایشی چندان به بازنمایی واقعیت علاقهای ندارد. این جمله امتیازی برای فیلمساز نیست. ایرادی هم بر او وارد نیست. در قیاس با ناصر تقوایی و شاهکارش «ناخدا خورشید» که تلاش میکند فضای جنوب را طوری بازسازی کند که مخاطب باورش شود که این دنیا واقعی است بهرام بیضایی در مسافران بیشترِ اجزای اثرش را در خدمت ایجاد زبانی نمادین و استعاری به کار میگیرد.
بازی یک بازیگر فقط به این دلیل که واقعیتر به نظر میرسد نمیتواند بهتر از بازی دیگری به حساب بیاید. باید سنجید که شکل بازی در راستای به وجود آمدن لحنی یکدست برای اثر بوده یا نه
گریمهای اغراقشده که یادآور هنرهای نمایشی است، حرکتهای دوربین درشت به شکلی که کاملاً حس شود، دیالوگهای تصنعی، حرکتهای اغراقشده سوژهها متناسب با حرکت دوربین که هیچ از منطق واقعیتی که میشناسیم تبعیت نمیکنند و نورپردازیهای نامتعارف همگی فیلم را به سطح دیگری از باورپذیری سوق میدهند. آنچه همنشینی این عناصر را ارزشمند میکند استقامت فیلمساز است که در هیچ لحظهای عقبنشینی نمیکند و برای باورپذیرتر شدن، از فرم دلخواهش دست نمیکشد.دوربین بیضایی در تمام مدت فیلم در تکاپو است و ریتمی میسازد که شاید مهمترین عنصر فیلم باشد که واقعیت را نقض میکند. زمان در مسافران یک زمان سینمایی است که در ادامه بیشتر از آن حرف خواهیم زد. تماشای مسافران اگر با ذهن باز همراه شود تجربهای منحصر به فرد است. ممکن است برای ذهنی که به سینمای این روزها عادت کرده مسافران تصنعی و زیادهگو به نظر برسد اما فراموش نکنیم که همه فیلمها با تصنع ساخته میشوند، حتی فیلمهایی که بسیار واقعی به نظر میرسند. مهم آن است که از تصنع به چه دستاوردی برسند. اگر وسوسه شدید که فیلم را ببینید یا پیش از این فیلم را دیدهاید سراغ ادامه متن بیایید.
تکههایی از فیلم در ادامه لو خواهد رفت.
افسر مسئول راهنمایی و رانندگی (با بازی آتیلا پسیانی) در مجلس ختم میگوید: «فقط مردگان از مرگ نمیترسند.» ما پس از حادثه با هراسِ ساکنان دنیای فیلم از مرگ، همراه میشویم. هراس زندگان از سفر مردگان. با کابوسها و دلهرهها از نبود کسی که ساکنان به او دلبسته بودند. بارها تاکید میشود که علت تصادف نامشخص است. علت تحت بررسی است. احتمالاً قصور راننده نفتکش، کار نکردن ترمز یا لیز بودن زمین و شاید پیچ تند جاده. عدم قطعیت در علت حادثه به این نتیجه منجر میشود که فیلم به دنبال قصهگویی در معنای کلاسیکاش نیست.
مهم نیست که چه کسی مقصر است و مهم نیست چه برخوردی با خطاکار میشود. حادثه از غیب آمده و جهان ساکنان اثر را بهم ریخته است. این حادثه لحن دوگانه فیلم را میسازد. در همان ابتدا شادی و غم همنشیناند. خانوادهی حشمت داوران دارند آماده میشوند که به تهران بیایند. دو قلوهای پسر خوشحالاند و دائم در حرکت. این چند لحظه خوشی تقطیع میشود به چهره مغموم مهتاب (با بازی هما روستا) که رو به دوربین حادثه را پیشگویی میکند: «ما میریم تهران، برای عروسی خواهر کوچکترم، ما به تهران نمیرسیم. ما همگی میمیریم.» لحن کلی فیلم در رفت و آمد بین خوشی و غم طراحی شده است.
بین عروسی و عزا.این دوگانه در همه فصلهای فیلم حس میشود. در خانهای که پس از مدتها بازسازی و رنگ شده است تا برای عروسی آماده شود با رسیدن خبر مرگ مسافران (به جای رسیدن خودشان) پردههای سفید جایشان را به پردههای مشکی میدهند. در سمساری ماهو (با بازی مجید مظفری) المانهای عروسی را با عزا عوض میکند. اما این تغییر یکطرفه نیست. قرار نیست حادثهای عروسی را به عزا تبدیل کند. فیلم بین دو فضا در تحرک است.
آنچه همنشینی این عناصر را ارزشمند میکند استقامت فیلمساز است که در هیچ لحظهای عقبنشینی نمیکند و برای باورپذیرتر شدن، از فرم دلخواهش دست نمیکشد
در فصل پایانی خانم بزرگ (با بازی جمیله شیخی) از ماهرخ (با بازی مژده شمسایی) میخواهد که لباس عروسی به تن کند و با حاضر شدن عروس، مسافرانِ از مرگ برگشته با آیینهی موعود سر میرسند تا به نوعی به فضای تیره و تار عزا روشنی ببخشند. در این لحظه چرخشی معکوس به لحن فیلم وارد میشود. با ورود عروس به مجلس حاضران میایستند و دست میزنند و هورا میکشند. انگار فراموش کردهاند که در مجلس ختم نشستهاند. انگار باورشان نمیشود که عزیزانشان مردهاند. فیلم هم تلاشی نمیکند تا این واقعیت را به آنها یادآوری کند. مسافران منطق واقعیتی که میشناسیم را بهم میزند تا فضایی بسازد برای کندوکاو در مفهوم مرگ و سنتهای رایج در عزاداری و جشنهای ایرانی.
ایده صحبت کردن رو به دوربین در ابتدای فیلم از تئاتر میآید. در نمایشنامههای برتولت برشت به وفور یافت میشود که بازیگران با تماشاگران حرف میزنند و منطق فراموش کردن حضور تماشاگران را بر هم میزنند تا دائماً به مخاطب تاکید کنند که در حال تماشای یک اثر هنریاند. البته این یکی از دلایل حرف زدن با تماشاگر و شکستن دیوار چهارم است. در مسافران حرف زدن مهتاب رو به دوربین با چشمهای نگرانش، در همه لحظاتی که حضور دارد نگران است، هولناکی حادثه را بیشتر نمایان میکند. ما تصادف را نمیبینیم اما با المانهای نشان داده شده در پیش و پس از حادثه آن را تجسم میکنیم.
ممکن است برای ذهنی که به سینمای این روزها عادت کرده مسافران تصنعی و زیادهگو به نظر برسد اما فراموش نکنیم که همه فیلمها با تصنع ساخته میشوند، حتی فیلمهایی که بسیار واقعی به نظر میرسند. مهم آن است که از تصنع به چه دستاوردی برسند
اهمیت نقش زنان و فمنیسم (جنبش آزادیبخش زنان) در فیلمهای بیضایی به خصوص مسافران انکار نشدنی است. زنها در فیلمهای بیضایی معمولاً قدرتمند، تصمیمگیرنده و نجاتبخشاند اما مردها مردد و ندانمکار نشان میدهند. حکمت داوران (با بازی جمشید اسماعیلخانی) از همان ابتدا به دلیل زیر کار در رفتنهایش مورد شماتت دیگران است. این در حالی است که مستان (با بازی فاطمه معتمد آریا) در اتاق مشغول خیاطی است. مستان به حکمت میگوید که هیچوقت برای یادگیری حرفهای دیر نیست. شخصیت اصلی فیلم ماهرخ است که قرار است نوعروس خانواده شود. فیلم بر اساس اضطرابهای اخلاقی او پیش میرود. خبری از پدربزرگ یا پدر ماهرخ نیست. بزرگ خانواده یک زن است. خانم بزرگ (با بازی جمیله شیخی) تصمیم گیرنده است و با تحکم میخواهد مهمترین رخداد فیلم یعنی مرگ مسافران را نقض کند.
در ابتدای فیلم وقتی حشمت (با بازی هرمز هدایت) از مهتاب میخواهد که زودتر آماده شود مهتاب پاسخی میدهد که اشارهای به دیدگاه فمنیستی بیضایی دارد: «من طبق ساعت خودم سر وقتم. مگه دنیا رو ساعت شما میچرخه؟» یا وقتی در مسیر جاده میخواهد خودش را معرفی کند در ابتدا فامیلی شوهرش را میگوید و بعد اصلاح میکند: «در اینجور مواقع نام قبلی را به کار میبرند، مهتاب معارفی. خانهدار و معلم.» حتی زن روستایی فیلم هم که همراه مسافران به تهران میآید از جنس زنهای حرفگوشکن روستایی که در فیلمهای تلویزیونی دیده میشدند نیست. با اینکه شوهرش مخالف بوده به تنهایی به شهر آمده و نوعی از استقلال را دارد. در مجموع تصویری که بیضایی از زنها به ما نشان میدهد بر خلاف تصویر مرسوم و جریان رایج در جهت هویتبخشی به زن است. نکته مهم آن است که در این میان برای هویت بخشیدن به زنها مردها زیر سوال نمیروند.
زنها در فیلمهای بیضایی معمولاً قدرتمند، تصمیمگیرنده و نجاتبخشاند اما مردها مردد و ندانمکار نشان میدهند. بزرگ خانواده یک زن است. خانم بزرگ (با بازی جمیله شیخی) تصمیم گیرنده است و با تحکم میخواهد مهمترین رخداد فیلم یعنی مرگ مسافران را نقض کند
زنها در فیلمهای بیضایی معمولاً قدرتمند، تصمیمگیرنده و نجاتبخشاند اما مردها مردد و ندانمکار نشان میدهند. بزرگ خانواده یک زن است. خانم بزرگ (با بازی جمیله شیخی) تصمیم گیرنده است و با تحکم میخواهد مهمترین رخداد فیلم یعنی مرگ مسافران را نقض کند
همانطور که پیشتر اشاره شد زمان در مسافران ساختاری پیچیده دارد. مدت زمان فیلم کمتر از یک شبانه روز است. از صبح که مسافران حرکت میکنند و به طور همزمان خانواده مشغول آماده کردن خانهاند تا شب که مراسم عزاداری با ظهور ناگهانی و غیرمنتظره مسافران به سرانجام میرسد و مراسم عروسی با حضور مردگان اتفاق میافتد. کاری که بیضایی برای در اختیار گرفتن زمان انجام میدهد آن است که با استفاده از میزانسنها، ریتم حرکت سوژهها و تدوین برای هر سوژه زمانی شخصی تعریف میکند. صحنه رسیدن خبرِ مرگ را به خاطر بیاورید. تلفن زنگ میخورد و ماهرخ گوشی را برمیدارد. از این لحظه فرآیند بههم خوردن زمان شروع میشود. ماهرخ گوشی را به حشمت میدهد و خودش مشغول کاری میشود.
حکمت ایستاده و خمیده بدون آنکه حرفی بزند در حالی که پیشانیاش عرق کرده خشکش زده است. زمان در این لحظه برای حکمت که از حادثه با خبر شده اما باورش نکرده ایستاده است. اما جریان زندگی برای بقیه شخصیتها ادامه دارد. (شکلی از نقض شدن زمان واقعی و حرکت به سمت زمان سینمایی) در این صحنه بیضایی با مهارت تمام و با استفاده از حرکت دوربین و سوژهها ریتم تندی به بقیه شخصیتها میدهد. کنشهایی برای آنها تعریف میکند که نیاز به حرکت زیادی داشته باشند. مثل برداشتن پارچه از روی لوستر یا دویدن به طبقه بالا و دوربینی که برای بیشتر شدن حس زمانی حرکت سوژهها همیشه در حرکت است.
مسافران در کنار ایرادات ریز و درشتاش تجلی امکانهای سینما برای بیان نقطه نظر شخصی فیلمسازی بزرگ به اسم بهرام بیضایی است. هر چند بیضایی در کارنامهاش کم اثر شاخص ندارد. بسیاری از بازیگرانی که در همان دهه به شهرت زیادی رسیدند حاضر بودند برای شرکت در فیلمی از بیضایی فقط یک پلان حضور داشته باشند تا برایشان تبدیل به سکوی پرشی شود که همین نکته مسافران را به فیلمی پربازیگر تبدیل کرده است. حضور کوتاه فریبرز عربنیا در نقشی فرعی و نزدیک به سیاهی لشکر تاکیدی برا همین نکته است. مسافران فیلمی برای بارها دیدن و لذت بردن از سینمایی است که برای هر لحظهاش برنامه ریزی شده و مفهوم میزانسن و حرکت دوربین در آن در قیاس با سینمای امروزمان دستنیافتنی به نظر میرسد. انگار که آن نوع سینما که حاصل عرقریزی روح بود با رفتن بزرگان از این سرزمین رخت بربسته است. چارهای نیست باید با تماشای دوباره و دوباره این آثار کیفور بود و امیدوار ماند که اثری در حد و اندازهی مسافران در آینده دور و نزدیک ساخته شود. در ادامه منتظر معرفی آثار مطرح سینمای ایران باشید.