وقتی صحبت از ژانر اکشن میشود، همه ما فیلمهای تحسین برانگیزی را دیدهایم که در آن یک قهرمان با ارتشی از آدمهای بد مبارزه میکند. فیلم The Protege «محافظ» نیز از همین دست فیلم هاست. با نقد این فیلم همراه میدونی باشید.
در سال ۲۰۲۱ یک موج جدید از فیلم های اکشن با قاتلان یکه تاز به راه افتاده است. اما هیچ کدام مانند فیلم The Protege دو ستاره بزرگی چون ساموئل ال. جکسون و مایکل کیتون را در دست خود ندارند. فیلمی که در آن سه قاتل قدرتمند با یکدیگر مبارزه میکنند و کشمکش بینشان لحظهای متوقف نمیشود.
فیلم محافظ، تمام عناصر یک فیلم اکشن خوب را در اختیار دارد و از همه آنها استفاده میبرد. مارتین کمپبل، کارگردان، به خوبی میداند که چطور یک صحنه اکشن را اداره کند. هرچند که این فیلم قرار نیست زندگی کسی را عوض کند و چندان هم منحصربهفرد نیست اما اکشن فوقالعادهای دارد و هنگام تماشا شما را به وجد میآورد.
در ادامه جزئیات فیلم The Protege فاش خواهد شد
فیلم محافظ که در ۲۹ اوت ۲۰۲۱ پخش شد، درباره آنا و مودی، دو قاتل مزدور است که کارشان پیداکردن و کشتن آدمهایی است که نمیخواهند پیدا شوند. پس از اینکه دان پردا، قصاب بخارست را میکشند و مأموریت اولشان را تمام میکنند، به سراغ پرونده بعدی خود میروند. مودی، درست بعد از درخواست کمک از آنا برای پرونده جدیدی در مورد لوکاس هیز (دیمیتار نیکولوف)، تک پسر اسرارآمیز یک تاجر میلیاردر کشته شده، به نام ادوارد که به جرایم جنگی محکوم شده است، به قتل میرسد. این ماجرا آنا را مصمم میکند که این بار برای انتقام مرگ دوست عزیزش سر از این مسائل در بیاورد و همین حس انتقامجویی او را وارد یک ماجرای بزرگ میکند. تحقیقاتش او را به زادگاهش ویتنام برمیگرداند. جایی که او مجبور میشود با مشکلات بیشتری دستوپنجه نرم کند و با آنچه که از آن فرار میکرده روبهرو شود.
آیا با یک لئون و ماتیلدای دیگر طرف هستم؟ این اولین سؤالی بود که دقایق اول این فیلم به ذهنم خطور کرد. قاتلی افسانهای با یک کلاه پشمی ساده که یک دختربچه را از وسط مشتی دلال مواد مخدر و قاتل که همه خانواده دخترک را کشتهاند، نجات میدهد. به جز شباهت بصری ذکر شده، شباهتها و تفاوتهای دیگری نیز بین Léon: The Professional و The Protege وجود دارد. قاتلان همان قدر خونسرد آدم میکشند و قتل برایشان صرفاً راه درآمد است نه شیوه انتقامجویی. اما مودی بهاندازه لئون کودک مآب نیست و آنا هم مثل ماتیلدا هرگز عاشق ناجیاش نمیشود. اما زیباست که ببینیم کسانی شبیه لئون و ماتیلدا برخلاف آن دو فرصت زندگی پیداکردند.
رابطه مودی و آنا قوی شروع میشود و از ابتدا پتانسیل گرمی دارد. آنا وابسته مودی نیست. آگاه است که او دارد میمیرد و قتل و ترومای کودکیاش او را در ابراز و پذیرش احساساتش بسیار تضعیف کرده است. بنابراین اول اینطور به نظر میرسد که آنا نسبت به مریضی مودی کاملاً بیاهمیت است. فیلم هرگز بهطور مشخص روشن نمیکند آنها چه هستند؟ پدرخوانده و دخترخوانده؟ عاشق و معشوق؟ آن دو فقط رابطه صمیمانه احساسی نزدیکی دارند و اگر سرفههای مدام مودی را کنار بگذاریم اختلاف سنشان چندان به چشم بیننده نمیآید.
اینجا است که به اسم فیلم بازمیگردیم. مودی محافظ آناست. او نقش خاصی دربرابر آنا نمیپذیرد اما با تمام توان از او محافظت میکند. هیچکدامشان، همانطور که مودی انتهای فیلم اشاره میکند، تلاش نمیکنند که آدم خوبی باشند. قتل، شیوه زندگیشان است. و آنچه که آنها را وارد این دردسر میکند تلاش مودی برای پیداکردن لوکاس است. زیرا مودی فکر میکند که او پدر لوکاس را کشته و وقتی برای اندکی جبران برمیخیزد، یک زخم کهنه را باز میکند که به خاطرش آدمهای زیادی میمیرند.
اگر خوب دقت کنیم میتوانیم عناصر آشنا از فیلم The Equalizer «اکولایزر» را هم ببینیم. وحشتی سمی که در پس پرده زندگی عادی رخ میدهد. یک جنگنده آموزشدیدهی تقریباً بینقص که هیچکس به زندگی عادی او شک نمیکند. آنا یک کتابفروش با زندگیای دوگانه بهعنوان یک قاتل قراردادی، و رابرت یک قاتل بازنشسته بهعنوان یک کارگر ساده در یک فروشگاه بزرگ است.
اما آنا نه مانند رابرت در قبال مردم خوشقلب است و نه میخواهد کسی را نجات دهد. اکثر فیلمهای اکشن بهخاطر ساختارشان قابل پیشبینی هستند. برای همین کارگردانان برای شگفتزده کردن ما دامنه محدودی دارند. صحنههای آغاز و پایان، در جهت خلق افسانهای قوی برای قهرمان و درگیریهای فیزیکی متفاوت آن چیزی است که باعث تفاوت فیلمهای اکشن بایکدیگر میشود. محافظ بهخوبی از تکراری بودن جان سالم به در برده است. درست است که ما در ساختار آن کلیت طرحهای دیگر فیلمهای اکشن را میبینیم اما به علت بازی زیبای مگی کیو و حضور ساموئل جکسون این فیلم هیجان خودش را خلق میکند.
تلاش استودیوهای فیلمسازی برای خلق یک John Wick «جان ویک» دیگر، جهان سینمای اکشن/جنایی را از قاتلان ضد قهرمانی که برای انتقامهای شخصی یا غیرشخصی، با گروههای گردنکلفت خلافکاری درگیر میشوند، اشباع کرده است. فیلمهای خوب و بدی مانند: Lucy «لوسی»، اکولایزر، Jolt «جولت» و غیره. دهها فیلم مشابه دیگر که طرح کلی آن شبیه به هم است. اما بااینوجود این جهان به قاتلان زن بیشتری نیاز دارد. کسانی مانند آنا که خونسرد و قوی هستند.
محافظ یک نسخه زنانه از فیلمهای اکشنِ هیجانانگیز تک قهرمانی است. دیدن یک قهرمان زن که نه بداخلاق است و نه دچار مشکلات دیگر، واقعاً شادیآور است. مقدار خشونت و خونریزی فیلم در یک تعادل ایدهآل هستند و جریان حسی و زمانبندی دراماتیک و کمدیهای گه گاه آن بهخوبی حفظ میشود. قوس شخصیتها قابلباور و واقعی است. برخی از مخاطبان سینمای اکشن معتقدند که فیلمهای این ژانر، احتیاجی به داستان قوی ندارد. اما به نظر من لازم است که کارکتر اصلی از یک داستان زندگی قوی برخوردار باشد، این یکی از دلایلی است که فیلمی چون جان ویک را در صدر فهرست قرار میدهد و محافظ هم به خوبی از آن برخوردار است.
بهطورکلی در مقایسه آنا با دیگر فیلمهای شبیه به خودش میتوان گفت که آنا نه به مانند قهرمانان فیلمهای لوسی و جولت، بار اولی است که درگیر مسائل جنایی و آدمکشی میشود و نه مانند اکولایزر و جان ویک، یک کارکشته بازنشسته است که سرنوشتی که از آن میگریزد به سراغش آمده باشد. آنا وسط ماجرای زندگیاش است. درست مثل لئون. اما دلیل مهم بودن این قصه برای خود آنا، این است که این مأموریت بهظاهر ساده، تبدیل به ماجرایی شخصی میشود. آنهم بهخاطر قتل دوستش و باز شدن پایش به ویتنام، جایی که ترومای کودکیاش رخداده است.
گذشته آنا در طول فیلم با نگاههایی گذرا برملا میشود. فلشبکها طولانی خستهکننده نیستند و بهموقع معماهای گذشته را بازمیگشایند. مودی پس از نجات آنا و بخشیدن زندگی دوباره به او، او را تعلیم میدهد که یک قاتل مزدور شود، ولی این مودی نیست که آنا را تبدیل به قاتل میکند. آنا از همان کودکی یکی از بهترین قاتلان جهان است. او همیشه این مهارت نهفته را داشته. ترومای کودکیاش هم مزید بر علت شده و او را در کودکی شکوفا کرده. آنا خوششانس است که این اتفاقات جان خودش را نگرفته و مودی توانسته زندگی دوبارهای به او ببخشد. با اینکه بازگشت به ویتنام و روبهرو شدن با گذشته برای آنا بسیار سخت است اما هرگز نمیبینیم که او علناً خود را برای اتفاقی که برای خانوادهاش رخداده و کشتن قاتلان خانوادهاش سرزنش کند. این گذشت و بخشش درونی که هرگز بهوضوح حرفی از آن زده نمیشود به آنا یک پیشرفت شخصیتی میبخشد.
درست است که اصل ماجرا در سی و چند سالگی آنا رخ میدهد و ماجرای زندگیاش یک داستان جانبی است، ولی این قصه جانبی درکنار ماجرای اصلی به زیبایی گذر از حس عذاب وجدان بهخاطر زنده ماندن! در آن شرایط را در آنا نمایان میکند. او حالا یک زندگی مرفه، گربهاش و کتابفروشیِ کتابهای کمیابش را دارد و هرگز خود را مقصر نمیشمارد. اما نکته آزاردهنده درباره اولین باری که آنا اسلحه دست میگیرد این است که هم تیرهایش دقیق اصابت میکنند و هم کنترل اسلحه برای او خیلی راحت است و هیچ لگدی نمیزند. آیا این نکته میخواهد به ما نشان دهد که آنا پیشازاین هم اسلحه در دست گرفته است یا فقط تلاش بیش از اندازه کارگردان برای استثنایی نشاندادن آنا است؟
فیلمهای اکشن مملو از صحنههای خروج قهرمان از محل جنایت بدون آسیبدیدناند و طرفدارن این ژانر عاشق این صحنهها هستند. آنا، تا حد قابل قبولی (و حتی کمی زیاد از حد در صحنه فرار از ساختمان شریک ادوارد) این انتظار را برآورده میکند. اما علاوهبر صحنههای اینچنینی او نیز درنهایت یک انسان است. آنا مانند فولاد است، سرسخت اما فرسودنی! او قهرمان قوی اما آسیبپذیری است. گهگاه گیر میافتد، شکنجه و زخمی میشود اما همیشه میتواند خودش را از مخمصه بیرون بکشد. مگی کیو در نقش آنا بازی فوقالعادهای دارد. او آنا را باور دارد و همین آنا را خاص میکند. او، با تبار ایرلندی/ویتنامی ظاهراً هنگام بازی در هنگکنگ بهدست ستاره افسانهای اکشن، جکی چان کشف شده است. مگی را از فیلمهای چون Mission: Impossible III «مأموریت غیرممکن» در نقش ژن لی و Die Hard 4 «جانسخت 4» در نقش مای لین به یاد داریم. در وهله اول به نظر میرسد که آنا بهخاطر زن بودن یا عضلانی نبودن از قدرتهای فیزیکی خاصی برخوردار نیست. اما مگی با حالتهای محکم و با اعتماد به نفسی که هنگام ایستادن و نشستن به خودش میگیرد، این کمبود را کاملاً جبران میکند.
این فیلم از نشانههای بصری بسیار هوشمندانهای استفاده میکند. هرچه آشوب و رنج در زندگی آنا بیشتر میشود، او موهای خود را کوتاهتر میکند. با پیشرفت فیلم و بازگشت آنا به ویتنام و بازنوازی خاطرات کودکیاش، موهایش بهتدریج کوتاهتر میشود تا جایی که ما با لحظهای که او پس از کشتن آدمربایانش موهایش را بریده روبهرو میشویم؛ لذا متوجه میشویم که این حرکت شیوه سوگواری آنا از کودکی تا به امروز است.
همچنین هر بار که موهایش را کوتاهتر میکند، شخصیتش سردتر و تهدیدآمیزتر به چشم میآید. از دیگر زیباییهای بصری فیلم که میتوان بدان اشاره کردن تصویرکردن آپوفنیا (Apophenia) است. وقتی که مغز ما چیزهایی که وجود ندارد را درک کرده و جاهای خالی را خودبهخود پر میکند، آپوفنیا رخ میدهد. هنگامی که آنا به خانه مودی میرود و جنازه زن خانهدار و جنازه مودی در وان حمام را میبیند، مغزش دچار آپوفنیا میشود و آنچه رخداده است را بازسازی میکند و متوجه حقیقت ماجرا نمیشود. کارگردان بهخوبی صحنههای بازسازی شده در ذهن آنا را ساختهوپرداخته است. آنقدر خوب که ما هم باور میکنیم.
دربرابر قهرمان خونسردمان، یک آدم بد شوخ داریم. رامبراند (با بازی مایکل کیتون) نوآورانه، روشهای ظریف را جایگزین روشهای زمخت معمول آدم بدها کرده است. کیتون در دهه اخیر وارد عرصه جدیدی از بازیگری خود شده است. او قادر است هر نقشی را بازی کند. از نقشهای کمدی گرفته تا شرورِ مرد عنکبوتی. او بهعنوان یک سلاح کشتار کهنه قابلباور است و شرور احمقی هم نیست. در نوع خودش تواناییهای ستودنی دارد و حتی اگر ماجرا را ازنقطهنظر او دنبال میکردیم میتوانست قهرمان خیلی خوبی هم باشد. اکشن فیلم در لحظههای برخورد آنا و رامبراند اوج میگیرد تا جایی که پلکزدن ممکن است شما را از تماشای چند صحنه محروم کند.
پویایی شخصیت رامبراند، سردی آنا را متعادل میکند. رابطهشان به طرز زیبایی خطرناک و هیجانانگیز است. با وجود صحنههای آرام و دلپذیر و عاشقانهای که کنار هم دارند، مطمئنیم که هر کدامشان هروقت که بتوانند ماشه اسلحهای که مخفیانه به سمت دیگری نشانه رفتند را میکشند. مهم نیست که کدامیک اول حمله میکند، بلکه مهم این است که کدامشان در زمان مناسب ضربه میزند.
وقتی نام ساموئل ال. جکسون به گوشمان میخورد محال است که نخواهیم نقشآفرینی او را تماشا کنیم. جکسون در ذهن ما بهعنوان یک مبارز قدرتمند حک شده است. کارگردان فیلم بهخوبی از ساموئل جکسون بودن او سود برده است و با قراردادن او در این نقش در زمان فیلم خود صرفهجویی کرده، زیرا بهخاطر این انتخاب نیازی نداشته برای قبولاندن مودی بهعنوان یک قاتل حرفهای دقایق طولانی وقت بگذارد. با دیدن چهره او ما خودبهخود تصور میکنیم که او مبارزی شکستناپذیر است و فقط مشتاقیم بدانیم که این بار در جبهه کدام نیرو میجنگد، قهرمانان یا شروران؟ درست است که جکسون از تیپ فاصله نمیگیرد اما با وجود آنا و رامبراند که شخصیتهای خوبی دارند، حضور یک تیپ نهتنها ضرری نمیزند، بلکه مفید هم است.
فیلم میتوانست پایان بازتری داشته باشد. صدای شلیک شنیده شد اما آیا آنا واقعا رامبراند را کشته است؟ او چطور زنده خواهد ماند؟ هرچند که به نظر من بهتر بود صدای شلیک تبدیل به آخرین صحنه فیلم میشد. طوری که ما هرگز متوجه نمیشدیم که چه کسی دیگری را کشته، اما کارگردان ترجیح داده است صحنه پیروزی آنا بر همه مشکلاتش را به تصویر بکشد.
استفاده از چهرههای آشنا به ما لذت وقت گذراندن با ستارههای دوست داشتنی سینما را میدهد و با حساب اینکه این روزها دیگر نمیشود در سینما زیاد فیلمهای دید که به طرز شایستهای، ساخته شدند و نقاط قوت و محدودیتهای قهرمانانشان را به شیوه خوبی آشکار میکنند، محافظ یک سر و گردن خود را از فیلمهای همردهاش بالاتر میکشد. به همین خاطر است که محافظ از نظر من تحسینبرانگیز است. چرخشهای منحصربهفرد و خلاقانه فیلم در ژانر اکشن یک نتیجه کلی رضایتبخش و یک ضربه مؤثر را ارائه میدهد و ارزش تماشا کردن دارد.