فیلم Stillwater «استیل واتر» جدیدترین ساخته تام مک کارتی، اثری است در ژانر تریلر درام و با بازی مت دیمون. در ادامه برای بررسی فیلم با میدونی همراه شوید.
Tom McCarthy نویسنده و کارگردان مشهور آمریکایی که قبلا موفق شده اسکار بهترین فیلمنامه را برای Spotlight بهدست بیاورد و همچنین برای فیلمنامه انیمیشن محبوب Up مورد توجه آکادمی قرار بگیرد، در جدیدترین ساخته خود یعنی فیلم Stillwater ، مشابه با تجربههای قبلیاش به سراغ فیلمنامهای با ساختار کلاسیک رفته است. او این ساختار را بر پایه کهن الگویِ پیرنگِ جستوجو استوار کرده است و میکوشد درام به اصطلاح جرم (Crime) خود را با مولفههای ژانر تریلر و معمایی درهمآمیزد و در این بین به الگوی درامهای ایستگاهی هم نزدیک شود.
پیرنگ جستوجو همانطور که از نامش پیداست، جست و جوی قهرمان بهدنبال یک شخص، مکان یا چیزی ملموس و ناملموس است. درواقع شخصیت اصلی به شکلی دقیق و موشکافانه پی هدفی است که امیدوار است با رسیدن به آن هدف زندگیاش تغییر یابد. پیرنگی با سابقه تاریخی طولانی که نمونههای اولیه آن را در تاریخ سینما، میتوان در فیلمهایی مثل خوشههای خشم جان فورد دید.
فیلمنامه Stillwater به دو نیمه تقسیم میشود و نیمه اول آن تا حد زیادی به کهنالگوی مذکور وفادار میماند. در پیرنگ جستوجو مهمترین مسئلهای که وجود دارد حضور یک شخصیت مرکزی در راس پلات و پیشبرد درام توسط اوست. این کار در Stillwater به وسیله اونز بیکر، مشهور به بیل (مت دیمون) صورت میگیرد. با اینکه بین بیل و دخترش، چه از جهت بعد مکانی و چه از جهت بعد عاطفی فاصله افتاده است اما بیل باید خودش پا در این راه بگذارد و به یاری دخترش بشتابد. او در طول داستان نه از منطق خبرگزاریها و آن چه بهصورت ضد و نقیض منتشر میشود، پیروی میکند و نه در مواجهه با اشخاصی چون وکیل روحیه خود را میبازد. راه درست و منطقی برای او یک چیز است؛ احساسی پدرانه که همچون محرک بیل عمل کرده و او را در طول مسیر یاری میدهد.
در فیلم استیل واتر بازی مت دیمون در نقش بیل توجه را به خود جلب میکند چرا که او در ایفای نقش مردی خسته و ویران بعد از یک شکست عاطفی، موفق است و سکوتها و اکتهای کنترلشدهاش در مواجهه با سایر شخصیتهای داستان، خود شاهد این ادعاست. او از دل یک زندگی از هم گسیخته بیرون آمده و در اجتماع حضور پیدا کرده است، پس طبیعی است که نوع برخوردش با مردم حتی در زمانهایی که با او بد صحبت میکنند یا او را کتک میزنند متفاوت باشد. او در این مسیر از هیچکس کینه یا دشمنی به دل نمیگیرد و مثلا دربرابر پرخاشهای دخترش بسیار صبور و خونسرد عمل میکند.
در ادامه جزئیانی از فیلم Stillwater فاش میشود.
در اولین صحنهی فیلم، فیلمساز محل کار بیل را با استفاده از نمای لانگ شات نشان میدهد تا بدین ترتیب اولین قدم در راستای شخصیتپردازی که مربوطبه شغل کاراکتر است را بردارد. سپس با استفاده از نماهای مدیوم شات و پن به راست و چپ محیط، لوکیشنی مخروبه را پیش رویمان به نمایش میگذارد که بیل در آن کار میکند. حرکت پن دوربین به زاویه لو انگل بیل کات میخورد تا بدین طریق ارتباط محیط با شخصیت اصلی را نشان دهد و بعد از آن قهرمان را معرفی کند. حال به نظر میرسد فیلمساز به واسطه این نماها نمیتواند مختصات دقیقی از شغل بیل ارائه دهد و این اطلاعات تنها سختکوشی بیل را میرساند. بنابراین فیلمساز در معرفی شغل کاراکتر اصلیاش صراحت بیشتری به خرج میدهد و ازطریق یک مصاحبه کاری، حرفه بیل مشخص میشود.
قبل از اینکه به گره اولیه داستان برسیم، مک کارتی ازطریق سوالی که در خصوص شخصیت الیسون ایجاد میکند مقدمات ورود به داستان را فراهم میکند. به این صورت که قبل از اولین ملاقات بیل و دخترش، در خلال دو صحنه شاهد این هستیم که بیل برای الیسون دعا میکند. حتی ورود شارون، مادرزن بیل به داستان نیز در راستای همین امر بوده و مهمترین مکالمه بین بیل و شارون درباره الیسون است.
موقعیت اولیه یا گره داستانی در فیلمنامه Stillwater زمانی اتفاق میافتد که بیل در زندان نامهای از دخترش دریافت میکند. او باید این نامه را به لپارک وکیل بلند پایه دادگستری تحویل دهد. حال در این وهله، فیلمساز برای اینکه به کهنالگوی روایتی جستوجو وفادار بماند باید شخصیتهای فرعی را از سر راه شخصیت اصلی براند و کاری کند تا کاراکتر اصلی بهتنهایی این مسیر را تا حصول نتیجه طی کند.
اما ضعفی که فیلمنامه در این وهله از خود نشان میدهد قانعکننده نبودن تصمیم لپارک است. لپارک با بهانه هجمه رسانهها تن به ادامه کار در مسیر دادرسی پرونده الیسون نمیدهد اما علت امتناع او از این کار و خطری که ممکن است وکیلی بزرگ همچون او را تهدید کند روشن نیست و بهتر بود در سناریو به آن دقت بیشتری میشد.
پس از اینکه محتویات نامه بر بیل آشکار شد دو سؤال عمده پیش میآید که یکی پیشبرنده داستان اصلی است و دیگری سوالی است که تا پایان بیجواب میماند. چرا الیسون در زندان افتاده است؟ پاسخ به این سؤال تا حد زیادی با خواندن نامه معلوم میشود اما جزئیات آن تعلیق به وجود میآورد. سؤال دوم که تا پایان فیلم بیجواب میماند مربوطبه زمان نامه است. چرا الیسون نامه را زودتر به وکیل نمیدهد و پنج سال از عمر خود را در زندان میگذراند و بعد تصمیم به نوشتن چنین نامهای میکند؟ پاسخ هرچه که است جوابش درون فیلم نیست و مخاطب باید برای اینکه جوابی منطقی پیدا کند به حدسیات خود رجوع کند.
از پس سؤال دوم، سؤال سومی بیرون میآید که مک کارتی پاسخ آن را در نیمه دوم پرده میانی بهطور ناقص میدهد. چرا الیسون نمیتواند به پدرش اعتماد کند و تنها کسی که باید به او کمک کند لپارک است؟ اگر پدر در گذشته دارای قصوری بوده که این قصور باعث چنین تفکری در شخصیت الیسون شده، ما باید این ضعف پدر را چه ازطریق پیش داستان یا چه ازطریق فلاش بکها ببینیم ولی ما فقط پدری شجاع و نترس را شاهد هستیم که با جدیت بهدنبال گرهگشایی از پرونده دخترش است.
بااینحال بعد از اینکه بیکر از کاراگاهان خصوصی ناامید میشود تصمیم میگیرد بهتنهایی بهدنبال اکیم بگردد و این عطف اول ملاقات است. در پیرنگ جستوجو قهرمان میتواند همراهی داشته باشد، زمانیکه مأموریت قهرمان آغاز میشود، مأموریت همراه نیز آغاز میشود. همراه در طول مسیر قهرمان را یاری میدهد و نقشی مهم در توفیق یا شکست قهرمان دارد. ویرجینیا همراهی است که بهدلیل تسلطاش بر زبان فرانسه با بیل همکاری میکند. مک کارتی با یک منحنی سنجیده ورود ویرجینیا به داستان را رقم میزند و دوستی این دو کاراکتر به واسطه یک سری سلسله کنشها معین اتفاق میافتد.
مککارتی در شخصیتپردازی بیل امری مهم را عملی میکند و آن دراماتیزه کردن تنشهای درونی بیل است. بیل باید حواسش را معطوف به دو جناح کند؛ اول باید با دقت هرچه تمامتر بهدنبال اکیم بگردد و بعد نباید اجازه دهد دخترش متوجه شود که او شخصا دنبال کار اوست. این تنش وقتی به اوج میرسد که در میانه جستوجو بیل حمایت ویرجینیا را به علت تضاد فکری از دست میدهد.
این تنش درونی و سیر رویدادها باعث میشود در نقطه میانی درام با موقعیتی از جنس فرود مواجه شویم. بلک اسنایدر، فیلمنامه نویس و نظریه پرداز فیلمنامه در اینباره میگوید: «در نقطه میانی، قهرمان یا در ظاهر به موفقیتی میرسد (موفقیت دروغین) یا فرودی را تجربه میکند که طی آن دنیای قهرمان از هم میپاشد (شکست ظاهری)» حال در این نقطه از داستان بهدلیل فرار اکیم از دست بیل، او موقعیتی از نوع شکست ظاهری را تجربه میکند. نیمه اول فیلم با این شکست به پایان میرسد.
در پرده میانی داستانهای متکی بر چنین الگویی نکتهای که بسیار مهم به نظر میرسد، این است که «اطلاعات و دادهها باید ایستگاه به ایستگاه و به شکلی قطرهچکانی به داستان تزریق شوند و مسیر جستوجوی قهرمان را در چالش بیشتری فرو ببرند» و مهمتر اینکه «باید رابطههایی تازه شکل بگیرند یا رابطههای پیشین رشد کنند.» حال باتوجهبه سیر رویدادها باید اذعان کرد که مک کارتی در نیمه دوم بهطور تمام و کمال از پیرنگ جستوجو تبعیت نمیکند اما رابطهی تازهای بین بیل و ویرجینیا شکل میدهد و رابطه بین بیل و الیسون را نیز در معرض رشد قرار میدهد. بااینحال فیلم در نیمه دوم دچار افت محسوسی میشود. اول به جهت کشدار بودن و طولانی شدن پرده میانی و دوم به خاطر عدم پیروی فیلمنامه از روابط علّی و معلولی.
زمانیکه بعد از ملاقات بیل با دخترش در زندان با یک فید مشکی به چهار ماه بعد پرتاب میشویم با یکی از مهمترین افکتهای دراماتیک فیلمنامه در داستان مواجه میشویم و آن تعلیقی است که در خصوص ماوقع ایجاد شده است.
مخاطب تمایل دارد بداند در این چهار ماه چه بر سر کاراکترها آمده و حالا کجای داستان قرار داریم. فیلمنامهنویس برای اینکه در این بخش، مقدمات فروکش درام را فراهم کند در روند داستان اصلی بهطور موقتی وقفه ایجاد میکند و در این بین به رابطه جدیدی که بین بیل و ویرجینیا و مایا در جریان است میپردازد. اما چیزی که در این بین بر بدنه اصلی پیرنگ آسیب میزند طولانی بودن این اتفاقات و نمایش کشدار روزمرگیهای بیل بدون حضور دخترش در زندگی است. مسئلهای که نهتنها پیرنگ اصلی را دچار آسیب میکند بلکه باعث طولانی شدن بیش از اندازه پرده میانی میشود.
بااینحال زمانیکه الیسون بهطور موقت و یک روزه از زندان بیرون میآید اطلاعاتی به داستان تزریق میشود که بیشتر درباره شخصیت مقتول یعنی لیناست. این اطلاعات ضمن تاکید بر ویژگیهای لینا، احساسات درونی الیسون را نیز به خوبی نشان میدهد که این امر خود هوش سرشار مککارتی را به رخ میکشد. چرا که در تمام طول داستان توجه خود را صرفا معطوف به کشمکشهای بیرونی نکرده و به وسیله تنشهای درونی، شخصیتهایی چند بُعدی میسازد. الیسون با دیدن محیط بیرون از زندان پس از پنج سال، آزادی را بار دیگر و به شکلی جدیدتر تجربه میکند. او سعی میکند با تمام وجود از این آزادی بهره ببرد. کافی است دو صحنه مربوطبه شروع و پایان این یک روز را در ذهن مرور کنید.
در صحنه اول او با تمام وجود در آب شیرجه میزند و در صحنه دوم هنگامی که میخواهد دوباره به زندان برگردد به آسمان با دقت هرچه تمامتر نگاه میکند. حسی که فیلمساز در این دو صحنه به مخاطب القا میکند به واسطه دو حرکت دوربین متفاوت رقم میخورد. در صحنه مذکور اول (ابتدای روز) زمانیکه الیسون در حال شناکردن در آب است دوربین با فاصله از او میایستد و او را در قاب میگیرد و در صحنههای بعدی به تدریج به نمای نزدیک او میرسد. اما در صحنه مذکور دوم (جلوی در زندان) اتفاق دیگری میافتد؛ فیلمساز این دفعه برای اولینبار از نمای POV (زاویه دید) الیسون بهره میگیرد و در این نما آسمان پهناور را تصویر میکند تا در یک روند پلکانی، مخاطب را جای او قرار داده باشد. این بخش از تمهیدات فرمی فیلمساز در ادامه با خودکشی الیسون همراه میشود و تنش درونی او را به اوج میرساند و آغازی است بر شروع یک بحران نمایشی در داستان.
پس از این بخش مهم و درخشان، دوباره تمرکز فیلمنامه از شخصیت الیسون دور میشود و داستان در عرض خود حرکت میکند و در این بین شاهد صحنههایی مربوطبه تئاتر ویرجینیا و رابطه بیل با او هستیم که هیچ یک از این موارد کمکی به پیشبرد پیرنگ اصلی نمیکند. در این بین وقتی بیل، اکیم را بهطور اتفاقی در ورزشگاه میبیند بزرگترین ضربه بر بدنه درام وارد میشود. در اینجا مککارتی آغاز گرهگشایی را با یک رویداد تصادفی همراه میکند که این امر روابط علّی معلولی را دچار خدشه میکند.
زمانیکه بیل حقیقت ماجرا را ازطریق ماجرای گردنبند بار دیگر شاهد توانایی فیلمنامه نویس هستیم. مک کارتی در جای درست و مهم فیلمنامه، مسیر داستان را با یک توئیست (پیچش) تغییر میدهد تا بدین طریق هم معنای تازهای خلق کند و هم به داستان برای رسیدن به نقطه اوج سرعت بخشد. مواجهه بیل با آن چه در واقعیت روی داده و تلاش برای یافتن حقیقت هر چند بیشتر امری درونی است و تبدیل به رویدادی تصویری نمیشود ولی لازمه کنشی است که در ادامه از بیل شاهد هستیم.
در نقطه عطف دوم فیلمنامه، بیل با کمک ویرجینیا از چنگال پلیس رها میشود اما اشتباهی که مرتکب شده باعث میشود او را از دست بدهد. در اینجا میتوان گفت که فیلمنامهنویس مجددا به الزامات پیرنگ جستوجو روی میآورد چرا که در پایان قهرمان باید تنها باشد و در نظم بازیافته دنیای داستان، همراهکننده فرصتی برای ابراز خود ندارد. تنهایی بیل و بازگشتش به هتل داستان را وارد پرده پایانی میکند و نقطه اوج داستان زمانی رقم میخورد که الیسون پرده از حقیقت ماجرا بهطور تمام و کمال برمیدارد و در آغوش پدر آرام میگیرد.
ساختار فیلمنامه Stillwater بهگونهای است که نقطه اوج آن بسیار به پایان نزدیک است و حتی میتوان گفت همانند بسیاری از درامهای تریلر با پایان مصادف شده است. پایانی که در آن نویسنده عمل مهمی را انجام میدهد که کار هر کسی در سینما نیست. در مدیومی که فیلمنامهها به سختی امکان پالایش یک شخصیت را میدهند، مک کارتی از پسِ تحول شخصیتیِ دو کاراکتر به خوبی برمیآید. این سیر تحولی در شخصیتها یکباره و بدون زمینه چینی اتفاق نمیافتد بلکه کنشها و سیر رویدادها به درستی مقدمات چنین دگردیسیای را در شخصیتها فراهم میکنند. از یک طرف بیل را شاهد هستیم که نوع نگاهش به زندگی تغییر میکند و گویی برای هر اتفاق سختی آماده است و از طرفی با الیسون مواجهایم که از انجام کارش پشیمان است. او در پایان با نگاهی امیدوارانه به زندگی مینگرد و پدرش را نیز تکریم میکند.
در پایان میتوان گفت فیلمنامه فیلم Stillwater یا همان عنوان شناخته شده فیلم مرداب ، با دقت کافی نوشته شده است و نوآوریها و ابداعات ویژهای نیز دارد. درام سرپایی که با کارگردانی موفقی عجین شده است. بااینحال فیلمنامه در مقاطعی از داستان از رمق میافتد و به شکل قابل قبولی پیشرفت نمیکند.