نقد فصل دوم سریال The Mandalorian؛ قسمت شش تا هشت

نقد فصل دوم سریال The Mandalorian؛ قسمت شش تا هشت

مندلورین در سه اپیزود پایانی فصل دوم هم از برخی ایرادهای کلی خود رنج می‌برد. بااین‌حال در تک‌تک بخش‌ها نقاط قوت سریال پررنگ‌تر از نقاط ضعف آن هستند؛ تا فصل دوم با یک پایان‌بندی درخشان به اتمام برسد.

(این مقاله بخش‌هایی از سریال The Mandalorian و داستان‌های دیگر جهان Star Wars را اسپویل می‌کند)

قسمت پایانی فصل دوم سریال مندلورین به بهترین شکل ممکن نشان داد که چرا این محصول شبکه آنلاین دیزنی پلاس انقدر محبوب شده است. ماجرا شاید در فصل نخست بیشتر مربوط‌به موجودی جذاب با نام بچه/کودک می‌شد که مخاطبان غالبا او را بیبی یودا صدا می‌زدند. ولی امکان نداشت که فصل دوم بتواند با تکرار صرف کارهای فصل پیشین به چنین موفقیتی برسد.

پس مسئله دیگر بر سر جذابیت یک یا چند شخصیت برای مخاطبان نیست. زیرا مندلورین نمی‌توانست بیشتر از یک فصل را کاملا به‌تنهایی و بدون ارتباط مستقیم با دیگر بخش‌های جهان Star Wars سپری کند. سریال The Mandalorian باید بزرگ‌تر می‌شد و باید در قصه‌ای بسیار بزرگ‌تر قرار می‌گرفت. در نتیجه طی اپیزودهای اخیر وظایف اثر برای حفظ و گسترش موفقیت هم سنگین‌تر از قبل بودند.

جان فاورو با تیم نویسندگی و کارگردانی مندلورین که دیو فلونی را می‌توان یکی از مهم‌ترین اعضای آن دانست، سریالی را تقدیم ما کرد که لحظات پراهمیت زیادی دارد؛ ثانیه‌هایی که مخاطب را میخکوب می‌کنند و باعث می‌شوند هیچ‌کدام از ضعف‌ها به چشم نیایند. چرا که ما همیشه در سریال‌ها بیشتر از فکر کردن به تک‌تک دقایق به مهم‌ترین دقایق فکر می‌کنیم؛ چه وقتی بخواهیم با تاکید روی اشکالات چند دقیقه به کل اثر حمله کنیم و چه وقتی به خاطر چند دقیقه همه‌ی دقایق آن را دوست داریم. برگ برنده‌ی سریال The Mandalorian نیز ساخت دقایق مهم به شکلی حساب‌شده است؛ از انفجار غم‌انگیز سفینه‌ی مندو در قسمت ۶ برای نمایش قدرت دشمن تا برداشته شدن کلاه‌خود از روی صورت دین جارین در قسمت ۷ به هدف یافتن محل گرفتار شدن گروگو.

به اپیزود هشتم فصل دوم سریال با نام The Rescue فکر کنید. اگر چند روز قبل این اپیزود را دیده باشید، احتمالا اکنون فقط لحظه‌ی ورود حماسی لوک اسکای‌واکر با صداگذاری مارک همیل و خداحافظی پراحساس گروگو از دین جارین را به یاد دارید. این لحظه از ذهن تماشاگر هدف سریال حذف نمی‌شود و عملا هر اتفاق دیگر رخ‌داده در طول اپیزود را کم‌رنگ جلوه می‌دهد. ولی اتفاقا دلیل قدرتمند از آب درآمدن سکانس مورد بحث، زمینه‌چینی عالی کارگردان و نویسنده برای آن طی دقایق قبلی است.

برای نمونه مبارزه‌ی مفصل مندو با تروپرهای سیاه‌رنگ و بسیار قدرتمند، در ظاهر نقش خاصی در داستان ندارد و صرفا چند دقیقه‌ی اکشن را به آن می‌افزاید. مندو کتک می‌خورد و درنهایت به سختی موفق به شکست مستقیم یکی از آن‌ها می‌شود. تازه همین حقیقت که چند دقیقه بعد از این مبارزه هم مجددا شاهد نبرد مندو با ماف گیدیون هستیم، به خوبی نشان می‌دهد که در حالت عادی احتمالا مردم می‌گفتند که سازندگان صرفا با دو نبرد می‌خواستند قسمت را طولانی‌تر کنند. ولی چنین اتفاقی نیافتاده است. چرا؟ چون همان مبارزه به بهترین شکل ممکن، قدرت و میزان ترسناکی دارک تروپرها را به رخ مخاطب می‌کشد. نویسنده هرچه‌قدر هم که از زبان شخصیت‌های مختلف به توضیح میزان قدرتمند بودن آن‌ها می‌پرداخت، باز هم نمی‌توانست با دیالوگ مثل این سکانس تصویرمحور باعث ترسیدن مخاطب از آن‌ها شود.

وقتی این ترس از قدرت بسیار زیاد یک تروپر در وجود مخاطب شکل گرفت و سپس شاهد بازگشت منطقی و خوفناک باقی دارک تروپرها به سفینه بودیم، بیننده در ناخودآگاه خود پذیرفته است که شخصیت‌ها شکست می‌خورند. زیرا نهایتا هرکدام از آن‌ها از پس یکی از این جنگ‌جویان مکانیکی پرقدرت برمی‌آیند. حالا لوک اسکای‌واکر از راه می‌رسد و ترکیب موسیقی شنیدنی لودویگ گورنسن با قاب‌بندی و تدوین عالی قسمت ۸ فصل ۲، عملا احساسی ترکیب‌شده از ترس و هیجان را تحویل ما می‌دهد.

سکانس ورود لوک اسکای‌واکر به این دلیل حماسی احساس می‌شود که ما قبلا از یک تروپر ترسیده‌ایم. در نتیجه اگر یک جدای از راه رسید و تک‌تک آن‌ها را این‌گونه سلاخی کرد، چگونه می‌توانیم به وجد نیاییم؟ نتیجه‌ی این به وجد آمدن هم آن است که وقتی لوک اسکای‌واکر باشلق را از روی صورت کنار زد، هیچ‌کس به درست از آب درآمدن تئوری‌ها فکر نمی‌کند. اکثر مخاطبان به قدری تحت تاثیر ورود حماسی او قرار گرفته‌اند که فقط به احترام یک شخصیت افسانه‌ای در جهان بزرگ Star Wars، کلاه از سر برمی‌دارند.

این‌گونه می‌فهمیم کارگردان و نویسنده قدم به قدم مخاطب را مهیای مهم‌ترین لحظه کردند. در انتها نیز تماشاگر خداحافظی پراحساس گروگو از دین جارین را با درد می‌پذیرد. اما می‌پذیرد. زیرا به شخصیت واردشده به این‌جا احترام می‌گذارد. لوک اسکای‌واکر انقدر درست وارد این سکانس می‌شود که حتی اگر هیچ داستانی از جنگ ستارگان (جنگ‌های ستاره‌ای) را نخوانده باشیم و فقط تماشاگر مندلورین هستیم، باز ناخواسته به او احترام می‌گذاریم.

از ثانیه‌هایی گروگو دست خود را روی صفحه‌ی نمایش تصویر دوربین‌های مداربسته‌ی سفینه می‌گذارد و نشان می‌دهد که با جدای قدرتمند ارتباط دارد تا لحظاتی که بدون دیدن صورت لوک شاهد تکه‌تکه شدن تروپرها توسط او هستیم، درکنار یکدیگر سکانسی را می‌سازند که تماشاگر را تسلیم خود کرد. مخاطب وقتی در مقابل یک سکانس به‌خصوص و قوی تسلیم بشود، دیگر حتی به یک نکته‌ی منفی هم فکر نمی‌کند. چه برسد که این سکانس تبدیل به سکانس پایانی کل فصل شود و عملا کل فصل و کل سریال تا امروز را برای او به اندازه‌ی همین لحظه ایده‌آل جلوه دهد.

این وسط شاید یکی از جالب‌ترین نکات مرتبط با قسمت پایانی آن است که جایگاه پیتون رید را برای بسیاری از عاشقان Star Wars بالا برد. او تا قبل از این به‌عنوان کارگردان قسمت دوم فصل دوم یعنی یکی از کم‌طرفدارترین اپیزودهای مندلورین شناخته می‌شد؛ تا جایی که عده‌ای می‌گفتند باتوجه‌به کارگردانی شدن قسمت آخر توسط پیتون رید نمی‌توان آن‌چنان امیدی به پایان‌بندی فصل دوم داشت.

ولی حالا پیتون رید لقب کارگردان یکی از بهترین اپیزودهای کل سریال The Mandalorian تا به امروز از نگاه بسیاری از تماشاگرها را دریافت کرده است. شاید همان‌گونه که برایس دالاس هاوارد با اپیزود ۴ فصل یک سریال مورد انتقاد قرار گرفت و با قسمت سوم فصل دو به جمع کارگردان‌های محبوبِ طرفداران مندلورین پیوست.

اما بررسی این یک نکته‌ی به‌خصوص که از قضا در قسمت پایانی بیشتر از همیشه به چشم می‌آید، مخاطب را از دیدن تصویر بزرگ‌تر دور خواهد کرد. چون واقعیت آن است که خود زمینه‌چینی درست در طول اپیزود آخر هم نیاز به زمینه‌چینی صحیح در طول سریال دارد. مثلا اگر ما در طول ۱۵ قسمت قبلی بارها و بارها شاهد تلاش‌ها و پیروزی‌های مقتدرانه‌ی دین جارین نبودیم، طبیعتا انقدر سنگینی شکست او از دارک تروپر را احساس نمی‌کردیم. در نتیجه موفق به لمس عظمت دارک تروپرها نمی‌شدیم و از سلاخی آن‌ها توسط لوک اسکای‌واکر به وجد نمی‌آمدیم.

پس دلیل موفقیت مندلورین در کاشت و برداشت پیاپی و ارائه‌ی لحظاتی از قبل معرفی‌شده به بهترین شکل ممکن آن است در تمام طول سریال شاهد چنین زمینه‌چینی‌هایی بوده‌ایم. فاورو به خوبی می‌داند که اثر او به چنان محبوبیتی رسیده است که هر سناریو آن قطعا توسط بسیاری از مخاطبان پیش‌بینی می‌شود؛ بینندگانی که هر روز مشغول موشکافی چنین محصولاتی هستند و به تمام جزئیات موجود برای تئوری‌پردازی راجع به داستان توجه می‌کنند. در نتیجه اهمیت زیادی به ایجاد سورپرایزهای پیاپی نمی‌دهد و بیشتر روی چینش درست وقایع برای رسیدن به لحظه‌ی هیجان‌انگیز یا احساسی اصلی وقت می‌گذارد. به بیان ساده‌تر باید گفت که یکی از بزرگ‌ترین دلایل موفقیت سریال آن است که شناختی تمام‌وکمال از مخاطبان اصلی خود دارد.

در عین حال نمی‌توان انکار کرد که سریال گاهی مرتکب خیانت به بعضی از زمینه‌چینی‌های دیگر خود می‌شود و این‌گونه طی بعضی سکانس‌ها، شوربختانه منطق داستانی را زیر سؤال می‌برد. وقتی تماشاگر پس از علاقه‌مند شدن به دین جارین باور کرد که او تجربه‌ای فراوان، توانایی‌های بسیار زیاد و قدرت تحلیل قابل توجهی دارد و در نبردهای زیادی پیروز بوده است، چگونه انتظار دارید که فریب خوردن مندو از ماف گیدیون به آن سادگی را بپذیرد. به محض آن که مندو به سمت بچه می‌رود، اکثر مخاطبان منتظر خیانت ماف گیدیون از پشت و آغاز نبرد هستند. تازه این سکانس قابل پیش‌بینی، شخص ماف گیدیون را هم کوچک جلوه می‌دهد.

او تا پیش از این سکانس یک آنتاگونیست مرموز، خطرناک و دارای اطلاعات فراوان بود که تمام کارهای خود را مطابق برنامه انجام می‌داد. حالا ناگهان فقط توانایی فریب دادن لحظه‌ای مندو را دارد و حتی از این فرصت هم برای وارد کردن ضربه‌ی کاری به‌جای آسیب‌پذیر بدن بهره نمی‌برد؟ رفتارهای او پس از به‌دست آوردن سلاح در اتاق کنترل سفینه هم بیش از حد فکرنشده و خنده‌آور هستند.

گویا سریال عملا در عرض چند دقیقه یک آنتاگونیست پتانسیل‌دار را بسیار کوچک‌تر از قبل به تصویر می‌کشد. ولی امروز اکثر مخاطبان این اشکالات را احساس نمی‌کنند. چرا که به‌شدت به شخصیت‌های اصلی و پردازش‌شده‌ی سریال اهمیت می‌دهند و همان‌گونه که توضیح داده شد، مدام درگیر بهترین لحظات هستند. اما مندلورین اگر می‌خواهد در طولانی‌مدت به مشکل جدی نخورد و این ایرادها یقه‌ی آن را نگیرند، باید به سرعت به رفع تمامی ضعف‌های باقی‌مانده بپردازد. کم نبوده‌اند سریال‌هایی که در فصول آغازین ستایش مطلق مخاطب را دریافت کردند و سپس با گذر زمان انقدر ایرادهای حذف‌نشده‌ی آن‌ها بزرگ‌تر از قبل به نظر آمدند که ناگهان دیگر علاقه‌ی بی‌پایان بسیاری از تماشاگرها را کاملا از دست دادند.

باتوجه‌به بررسی شدن فصل اول و پنج اپیزود آغاز فصل دوم سریال مندلورین به‌صورت جداگانه در میدونی، باید تا جای ممکن از تکرار در بررسی سه اپیزود پایانی فصل دوم پرهیز کرد. بااین‌حال یکی از مواردی که بارها در نقد این اثر مورد بحث قرار گرفت، همچنان در سه قسمت اخیر هم به چشم می‌آید: مندلورین به شکل واضحی پرشده از مدل‌های یکسان روایت قصه در قسمت‌های مختلف است. سریال بارها باعث می‌شود که مدل یکسان روایت داستان چند اپیزود دقیقا به چشم مخاطب بیاید. انگار اصل داستان جلو می‌رود اما ساختار هر قسمت باعث می‌شود که مخاطب گاهی احساس کند که اثر در حال درجا زدن است.

ورود به یک سیاره‌ی جدید به هدف انجام یک کار مشخص، به چالش کشیده شدن توسط موجودات یا سربازهای مختلف، یک جنگ سنگین و فرار از سیاره. فقط همین طرح داستانی را چند بار در طول سریال دیده‌ایم؟ نیاز به یک مورد خاص، کمک به ساکنان بومی یک سیاره و رسیدن مندو به خواسته‌ی خود. این یکی را چند بار دیده‌ایم؟ البته که می‌توانیم به چنین فهرستی یک مورد آزاردهنده مثل از راه رسیدن کمک در آخرین ثانیه را هم اضافه کنیم؛ مدل روایتی که گاهی مثل ورود لوک اسکای‌واکر به سفینه انقدر عالی اجرا می‌شود که عملا متوجه آن نیستیم. ولی بعضا کاملا در ذوق مخاطب می‌زند و باعث می‌شود که به یاد بیاوریم برخی از این شخصیت‌ها ظاهرا آسیب‌پذیر نیستند.

سریال با این ضعف‌ها محدود نمی‌شود و همچنان نقاط قوت پرتعداد آن از جمله اکشن‌های متنوع و جذاب، بر وجود عناصر تکراری و برخی کمبودهای داستانی آن غلبه کرده‌اند. ولی به هیچ عنوان نباید ایرادهای نام‌برده را به‌راحتی پذیرفت. چرا که حتی اگر فرض کنیم سازندگان مثلا دیگر کار خاصی با ماف گیدیون ندارند و دقیقا می‌خواستند کم‌خرد بودن او را به مخاطب نشان بدهند، باز اشتباه آن‌ها واضح است.

سازندگان انقدر سریع و بدون توضیح یک آنتاگونیست پتانسیل‌دار را تبدیل به فردی نه‌چندان باهوش می‌کنند که عملا هوشمندی او در طول اتفاقات پیش‌آمده طی قسمت‌های قبلی هم تا حدی زیر سؤال برده می‌شود. نکته این‌جا است که گاهی ضعف‌های داستانی یک سریال لزوما نباید مستقیما به آینده‌ی آن آسیب بزنند تا جدی تلقی شوند. بلکه می‌توانند لذت بازبینی اثر را کاهش بدهند؛ لذت فکر کردن به بسیاری از دقایق کلیدی که پیش‌تر نمایش داده شدند. مندلورین در طولانی‌مدت نمی‌تواند گرفتار ضعف‌هایی باشد که در ظاهر پشت لحظات کلیدی و زیبا غیب می‌شوند، اما در باطن کاری می‌کنند که وقتی با دقت به کل مسیر طی‌شده توسط سریال فکر می‌کنیم، گاهی بعضی از دقایق و حتی قسمت‌ها دیگر اصلا بدون نقص به نظر نیایند.

رنج بردن برخی از اپیزودهای سریال از ضعف‌های یادشده باعث می‌شوند که بعضی از نقاط قوت و ضعف دیگر آن نیز بیشتر به چشم بیایند. به بیان بهتر باید پذیرفت شباهت ساختار کلی دو قسمت کاری می‌کند که مخاطب مدام مشغول یافتن تفاوت‌ها شود. در نتیجه چه وقتی طراحی لباس پرجزئیات سریال توجه او را جلب می‌کند و چه وقتی طراحی صحنه‌ی خالی بسیاری از مکان‌ها را می‌بیند، نسبت به آن‌ها واکنش محکم‌تری دارد.

Star Wars جهانی غنی و پرشده از لوکیشن‌های شگفت‌انگیز است و باید پذیرفت که حداقل عملکرد قسمت‌های ۶ و ۷ فصل دوم از نظر طراحی لوکیشن‌هایی در حد و اندازه‌ی این مجموعه نبوده است. به‌گونه‌ای که شاید عده‌ای در ذهن خود به این نتیجه برسند که سازندگان بودجه‌ی ایده‌ال را نداشتند و گاهی صرفا محیط‌های جنگلی و ساده را برای فیلم‌برداری انتخاب کردند. درحالی‌که در چنین سریالی همیشه طراحی صحنه‌ی غنی می‌تواند تنوع بصری را به‌شدت افزایش بدهد و از احساس شدن بعضی از تکرارها، به‌شدت جلوگیری به عمل بیاورد.

از آن سو مندلورین برخی از نقاط قوت همیشگی بهترین قسمت‌های جنگ ستارگان را هم حفظ کرده است؛ از ایجاد روابط احساسی عمیق بین موجوداتی متعلق به نژادهای متفاوت تا طراحی لباس، عروسک‌ها و گریم‌های سنگینی که وجود تعداد قابل توجهی از موجودات گوناگون در کهکشانی بسیار بسیار دور را اثبات می‌کنند. تازه سه قسمت پایانی سریال هم چه در لحظات اکشن پرتنش و چه در ثانیه‌های احساسی شامل نقش‌آفرینی‌های ارزشمندی می‌شوند که ذره‌ذره‌ی این فانتزی داستانی را پرشده از اجراهای باورپذیر انسانی ساخته‌اند. از جینا کارانو و کتی سکف که فعلا فقط می‌توانند طی مدت‌زمان اندک کاراکتر خود را در اوج کاریزما به تصویر بکشند تا پدرو پاسکال و تمورا موریسون که مدام تبدیل به شخصیت‌های پیچیده‌تری می‌شوند و این پیچیدگی را در بازیگری نیز به نمایش می‌گذارند.

همین نکته‌ی مثبت در کارگردانی اثر نیز به چشم می‌خورد. مندلورین جزئیات صوتی و تصویری زیادی دارد که در تمامی قسمت‌های آن قرار گرفته‌اند و مثلا در لحظه‌ی ورود لوک اسکای‌واکر مخاطب را به یاد سکانس ویژه‌ی دارث ویدر در فیلم Rogue One: A Star Wars Story می‌اندازند. اما از آن مهم‌تر این است که سریال وقتی وظیفه‌ی کارگردانی هر اپیزود را به یک شخص می‌سپارد، مشخصا به او اجازه‌ی تاثیرگذاری روی تصاویر را می‌دهد؛ به شکلی که هم پیوستگی کلی اثر حفظ شود و هم واقعا کسی که مثلا فیلم‌های قبلی رابرت رودریگز را دیده، به وضوح بفهمد که وظیفه‌ی کارگردانی قسمت ۶ با نام The Tragedy برعهده‌ی او بوده است. این یعنی متوقف نکردن روند خلاقیت و دادن یک احساس بسیار مثبت به مخاطب؛ مخاطبی که می‌داند در قسمت‌های بعدی اپیزودهای بعدی نیز همیشه می‌تواند منتظر مواجهه با هنر کارگردان‌های گوناگون باشد و از این تنوع هنری لذت ببرد.

میدونی در «نقد فصل دوم سریال The Mandalorian؛ قسمت یک تا پنج» نوشت که کار آسانی روی دوش سازندگان سریال نیست و آن‌ها باید در سه قسمت پایانی فصل دوم از سه جهت عالی باشند؛ قصه‌ی خود سریال را به شکل عالی پیش ببرند، نقاط خالی بیشتری از داستان Star Wars را پر کنند و در عین رسیدن به جمع‌بندی مناسب، همه را از انواع‌واقسام جهات با نشانه‌های ریز و درشت برای آینده هیجان‌زده نگه دارند. اکنون نیز می‌توان تایید کرد که آن‌ها دقیقا موفق به انجام همین کارها شده‌اند.

این محبوبیت با پایان‌بندی ایده‌آل نه‌تنها باعث می‌شود که مخاطبان با اشتیاق تا سال ۲۰۲۲ میلادی برای فصل سوم مندلورین صبر کنند، بلکه نقش بسیار زیادی در شکل‌گیری آینده‌ی Star Wars دارد. بر کسی پوشیده نیست که سه‌گانه‌ی دنباله (قسمت‌های ۷ تا ۹ سری اصلی Star Wars)، فیلم به فیلم اختلاف بسیار زیادی بین طرفدارها ایجاد کرد. هیچ‌کدام از این سه فیلم نیستند که طرفداران و تحسین‌کنندگان حرفه‌ای پرتعدادی نداشته باشند. ولی واقعیت آن است که تک‌تک آن‌ها هم با نقدهای جدی از سوی بسیاری از بینندگان و منتقدها مواجه شدند؛ تا حد و اندازه‌ای که عملا عده‌ای می‌گفتند شاید بعد از Star Wars: Episode IX - The Rise of Skywalker جهان «جنگ ستارگان» اصلا آینده‌ای نداشته باشد.

«خیزش اسکای‌واکر» به قدری مورد انتقاد تند بسیاری از مخاطبان و منتقدها قرار گرفت که عملا برخی از طرفداران پروپا قرص این جهان فانتزی خلق‌شده توسط جرج لوکاس هم می‌گفتند که شاید از این به بعد فقط باید در محصولات نسبتا فرعی مثل بازی Star Wars Jedi: Fallen Order و انیمیشن‌های سریالی جنگ ستارگان به‌دنبال داستان‌گویی قابل قبول گشت.

اما دقیقا اندکی بعد از معرفی چندین و چند پروژه‌ی تلویزیونی و سینمایی «جنگ ستارگان» که قرار است در سال‌های آتی این مجموعه را گسترش بدهند، ۱۶ قسمت داستان‌گویی مندلورین در نقطه‌ی اوج پایان یافت و هر سه کار را انجام داد. حالا شاید عده‌ای از ساخته شدن Rogue Squadron: A Star Wars Story توسط پتی جنکینز ناراضی باشند و عده‌ای هم بگویند که آن‌چنان امیدی به فیلم Star Wars بعدی به کارگردانی تایکا وایتیتی ندارند. بعید هم نیست که برخی ادعا کنند نتیجه‌ی معرفی این همه محصول در جهان Star Wars توسط دیزنی باعث می‌شود که بسیاری از آن‌ها کم‌کیفیت از آب دربیایند اصلا. راستش را بخواهید، همه‌ی این نگرانی‌ها هم می‌توانند منطقی باشند. ولی وقتی بعد از قسمت پایانی مندلورین به تماشای تیزر جذاب سریال The Book of Boba Fett می‌نشینیم یا به هرکدام از فیلم‌ها و سریال‌های در حال ساخت دیگر Star Wars فکر می‌کنیم، غالبا نه احساسی منفی که انرژی مثبت داریم.

جان فاورو، دیو فلونی و تک‌تک اعضای کلیدی دیگر تیم ساخت سریال The Mandalorian با دو فصل زمینه‌چینی درست به یک پایان‌بندی رسیدند که به خاطر آن، تعداد بسیار زیادی از مخاطبان عام و خاص مجددا اهمیت فراوانی به Star Wars می‌دهند و با احساس آن را دنبال می‌کنند. اکنون دیگر نمی‌توان انکار کرد که دستاورد مندلورین نه فقط بزرگ بلکه واقعا ماندگار به نظر می‌رسد.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
3 + 6 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.