نقد فصل دوم سریال ویچر (The Witcher) | سیری و گرالت

نقد فصل دوم سریال ویچر (The Witcher) | سیری و گرالت

سریال The Witcher شبکه نتفلیکس در فصل دوم مخاطب را بهتر از قبل با ماجراجویی سیریلا فیونا الن ریانن همراه می‌کند.

شاید ساده‌ترین بخش بررسی فصل دوم ویچر نتفلیکس، پذیرش این باشد که سریال نسبت به فصل اول پیشرفت کرد

ویچر در فصل اول خود بی‌نقص نبود و حتی اکثر طرفدارهای پروپاقرص آن همچنین ادعایی در ستایش اثر نداشتند. اما در عین حال سریال از همان ابتدا قدم‌های گوناگونی برای غرق کردن مخاطبِ هدف در جهان فانتزی خود برداشت و توانست میلیون‌ها تماشاگر را علاقه‌مند به اِلِمان‌های گوناگونی کند که این دنیای داستانی را تشکیل می‌دهند.

تماشاگر امروز معمولا همان‌قدر که به سرعت از پسرفت عصبانی می‌شود و سریال‌ها را رها می‌کند، پیشرفت را در آغوش می‌کشد و سازندگان را شدیدا به خاطر آن مورد تحسین قرار می‌دهد. در نتیجه فصل دوم سریال The Witcher فقط اگر گرفتار درجازدن نشده باشد، برای بسیاری از مخاطب‌ها شبیه یک دونده‌ی پرسرعت و بسیار لایق توجه به نظر می‌رسد. البته که تعداد زیادی از بینندگان تمایلی به انکار ۱۰۰ درصدی ضعف‌های فصل دوم ندارند و آن‌ها را می‌فهمند. ولی احتمالا تنها مزیت رنج بردن فصل اول از یک مشت کمبود قابل رفع، همین باشد که پیشرفت در فصل دوم و جلب توجه بسیار زیاد مخاطب را مقداری آسان می‌کند. حالا سؤال این است که آیا ویچر واقعا در فصل دوم پیشرفت داشت؟ بدون شک.

تجربه‌ای که در فصل اول بارها و بارها می‌توانست برخی از تماشاگرها را با مواردی همچون خطوط داستانی بیش از حد پیچیده پس بزند، در فصل دوم صمیمانه می‌شود؛ به این معنی که مثلا خود به خود پس از دو اپیزود می‌بینیم شخصیت‌های اصلی در خط داستانی مشخص قرار دارند، هدف آن‌ها و موانع قرارگرفته در مسیر رسیدن به هدف مشخص هستند و جهان سریال می‌تواند زیبایی‌های گوناگون خود را به رخ بیننده بکشد. پس با اینکه سریال همچنان توانایی مدیریت ایده‌آل خطوط داستانی گوناگون را ندارد، از همان اپیزود اول فصل دوم با نام A Grain of Truth (ذره‌ای حقیقت) پیدا است که تیم سازنده این بار بهتر از قبل می‌داند که باید چه کاری را انجام دهد.

(این مقاله بخش‌هایی از داستان هر دو فصل سریال ویچر را اسپویل می‌کند)

اپیزود آغازین این فصل دقیقا کاری را می‌کند که جهان ویچر در انواع‌واقسام مدیوم‌ها از ادبیات تا ویدیوگیم، به‌لطف انجام آن بارها درخشیده است؛ کاری که می‌توان آن را «جهان‌سازی و شخصیت‌پردازی در عین روایت یک داستان کوتاه و مشخص» دانست. حتی اگر یک بیننده هیچ شناختی از شخصیت‌های سریال ویچر نداشته باشد و ناگهان به تماشای این اپیزود بنشیند، فرصت قابل توجهی برای سرگرمی را به‌دست می‌آورد. همراهی گرالت و سیریلا به‌لطف نقش‌آفرینی‌های پخته‌شده‌ی هنری کویل و فریا الن جواب می‌دهد، فضاسازی رازآلود محل زندگی نیولن ما را کنجکاو می‌کند و در ادامه انقدر حوادث به‌خصوص داریم که با دقت این قسمت را دنبال کنیم.

در این بین چه اتفاقی رخ می‌دهد؟ رابطه‌ی بین دو کاراکتر اصلی، قدم به قدم و به درستی شکل می‌گیرد. اشاره‌ی نیولن به سن پایین سیری، اشاره‌ی گرالت به اینکه نباید او را دست‌کم گرفت و قابی که به مدت چند ثانیه نگاه سیریلا به گرالت از ریویا را نشان می‌دهد. تمام این اتفاقات طی کمتر از یک دقیقه رخ داده‌اند، اما جنس ارتباط آن‌ها با یکدیگر برای مخاطب و سطح درک دو شخصیت از هم را به شکل قابل توجهی بالا می‌برند.

فصل دوم ویچر هر زمان که موفق به انجام چنین کارهایی می‌شود، خوش می‌درخشد و هر زمان که توضیحات مربوط‌به یک شخصیت را در چشم بیننده فرو می‌کند، با افت مواجه است. حتی می‌توان بارها دید که تیم نویسندگی اثر در پیروی از الگوهای ثابت برای معرفی هر شخصیت هم شکست می‌خورد. در نتیجه ممکن است حتی وقتی درباره‌ی یک کاراکتر مشخص صحبت می‌کنیم، گاهی در طول فصل دوم با شخصیت‌پردازی قابل قبول و گاهی با شخصیت‌پردازی ضعیف او مواجه باشیم. برای نمونه شخصیت فرینجیلا که یکی از خسته‌کننده‌ترین کاراکترهای کل فصل به شمار می‌آید، در اکثر مواقع کوچک‌تر از نقشی است که داستان به او می‌دهد.

مخاطب متوجه می‌شود که چه‌طور وی تبدیل به وسیله‌ای در دست نویسندگان شده است تا برخی اتفاقات در یک خط داستانی رخ بدهند. در نتیجه شش قسمت می‌گذرد و بیننده همچنان از تاکید سریال روی این شخصیت تعجب می‌کند. زیرا نه گذشته‌ی او و نه قدرت این کاراکتر تا جایی که ما دیده‌ایم، در حدی نیست که انقدر نقش بزرگی در داستان داشته باشد. دقت کنید که این‌جا ابدا مشغول بررسی سری بازی The Witcher یا کتاب‌های ویچر نیستیم و تنها از این نسخه‌ی فرینجیلا که در سریال به تصویر کشیده شد، حرف می‌زنیم.

بخش قابل توجهی از خط داستانی مربوط‌به فرینجیلا، کهیر، فرانچسکا و امیر براساس همراهی الف‌ها با نیلفگارد رقم می‌خورد؛ همان همکاری موقت که سریال در بسیاری از دقایق خود می‌خواهد فرینجیلا را به‌عنوان دلیل اصلی شکل‌گیری آن معرفی کند. اما مخاطب حتی فقط براساس میزان کشش نقش‌آفرینی‌های بازیگرها، در تک‌تک لحظات گرفتاری ینیفر و فرینجیلا در اردوگاه الف‌ها دید که ینیفر دست بالا را دارد. او توجه الف‌ها را به قدرت‌ها و علم جادویی خود جلب می‌کند و بخشی از خون آن‌ها را در رگ دارد. بیش از حد بزرگ جلوه دادن شدن کاراکترهایی که واقعا شخصیت‌پردازی آن‌ها برای مخاطب جذاب نیست، در بخش‌های مختلفی از فصل دوم به چشم می‌آید.

عجیب است که سریال ویچر نه‌تنها انقدر انتخاب بحث‌برانگیزی برای بازیگر فرینجیلا داشت، بلکه با این جنس از نویسندگی تحمیل‌شده بر مخاطب، حتی تلاشی برای ازبین‌بردن تصورات منفی نکرده است. در حقیقت استفاده‌ی ابزاری از کاراکترهایی که خودشان کوچک‌ترین اهمیتی برای بسیاری از تماشاگرها ندارند، فقط پررنگ‌کننده‌ی نقاط ضعف دیگر است. هر سکانسی که طی ثانیه‌های آن با شخصیت دارا روبه‌رو می‌شویم، کم‌وبیش خالی از جذابیت به نظر می‌رسد. زیرا تمام نویسندگی انجام‌شده برای او در حد انجام کارهایی بوده است که هر شخصیت ساده و ناشناس می‌تواند آن‌ها را انجام بدهد. پس علت بازگشت کاراکتر چیست؟ مخاطب حق پرسیدن این سوالات را دارد.

عدم جذابیت برخی از کاراکترها منجر به پیدا بودن دست تیم نویسندگی در چند بخش می‌شود. پیدا بودن دست نویسندگان در آن چند بخش، جذابیت آن بخش‌ها را برای مخاطب کاهش می‌دهد. سپس سریالی شکل می‌گیرد که قسمت‌های دوم تا هشتم فصل دوم آن، برخلاف قسمت اول کاملا یک‌پارچه نیستند. پس بسیاری از مخاطب‌ها موقع تماشای این اپیزودها احتمالا می‌توانند سراغ تقسیم آن‌ها به «بخش‌های جذاب»، «بخش‌های معمولی» و «بخش‌های خسته‌کننده» بروند. آن‌ها در حقیقت مشغول انتخاب خطوط داستانی و شخصیت‌های محبوب خود می‌شوند که از دیدن آن‌ها لذت می‌برند.

خوش‌بختانه می‌توان تصور کرد که در نگاه اکثر تماشاگرها، دقایق جذاب فصل دوم سریال The Witcher بیشتر از دقایق معمولی و دقایق خسته‌کننده‌ی آن هستند. اما به وجود آمدن این تقسیم‌بندی‌ها را باید یک زنگ خطر جدی برای فصل سوم دانست. مخاطب در دو فصل نخست می‌تواند برخی از دقایق مشکل‌دار را در قالب تلاش سازندگان برای گسترش جهان اثر با معرفی شخصیت‌ها، نژادها و لوکیشن‌های جدید بپذیرد. اما در طولانی‌مدت، انتقادها می‌توانند تندتر شوند و پس از برخورد بیشتر و بیشتر خطوط داستانی گوناگون، بحران‌های داستانی را به وجود بیاورند. البته برخی از نقاط قوت فصل ۲ سریال ویچر سبب می‌شوند که امیدوار باشیم چنین اتفاقی در آینده رخ ندهد.

خودآگاهی را می‌توان یکی از مهم‌ترین نکات مثبت برای اثری همچون سریال The Witcher شبکه آنلاین نتفلیکس دانست. زیرا نه‌تنها برخی از ایرادها را کم‌رنگ می‌کند، بلکه نشان می‌دهد سازنده‌ی اصلی مشغول پیاده‌سازی برنامه‌های طولانی‌مدت است. پس خود به خود اعتماد مخاطب را جلب می‌کند. خودآگاهی نشان می‌دهد که تصمیمات داستانی فارغ از اینکه چه‌قدر درست پیاده شده‌اند، هدفمند بوده‌اند.

این خودآگاهی را می‌توان در پایان‌بندی فصل دوم سریال ویچر دید؛ جایی که امیر وار امریس با ورودی باشکوه و تأثیرگذار از راه می‌رسد و حماقت فرینجیلا و کهیر را با افشای یک نکته‌ی داستانی به رخ آن‌ها می‌کشد. این‌جا مخاطب نه‌تنها ابهت واقعی «شعله‌ی سفید» را می‌بیند، بلکه با خود می‌گوید که پس سازندگان عامدانه مشغول بیش از حد بزرگ جلوه دادن شخصیت‌های مورد بحث بودند تا کوچک بودن آن‌ها را در این سکانس به رخ همه بکشند.

آیا این باعث می‌شود که ناگهان شخصیت‌پردازی هر دو آن‌ها در طول کل فصل عالی شود؟ نه. مشکلات پابرجا هستند. اما حداقل پس از این سکانس کلیدی می‌فهمیم که «کوچک بودن این شخصیت‌ها در عین تلاش دیوانه‌وار برای بزرگ به نظر آمدن» نه یک اشتباه ناخواسته که یک تصمیم بوده است.

در نتیجه حالا وقتی به مواردی همچون Voleth Meir و آینده یا گذشته‌ی او در جهان ویچر نتفلیکس فکر می‌کنیم هم می‌توانیم بیش‌ازپیش امیدوار باشیم؛ امیدوار به اینکه سازنده بداند چرا چنین شخصیتی را تا این اندازه بزرگ و برای او چه برنامه‌هایی دارد. وقتی این جنس از اعتماد کلی بین مخاطب و تیم نویسندگی شکل بگیرد، پتانسیل سریال برای موفقیت در این جنس از داستان‌گویی بالاتر می‌رود. البته کاش سازندگان از فصل بعد بیشتر به فرمت داستان‌گویی اپیزودیک و قصه‌گویی در قالب یک فصل توجه کنند تا صرفا تصویر بزرگ و چشم‌انداز کلی را نبینند. بالاخره این اثر در قالب فصل‌های متفاوت تشکیل‌شده از اپیزودهای مختلف به‌دست مخاطب می‌رسد.

در آن سو طی فصل دوم سریال ویچر، برخی از شخصیت‌پردازی‌ها به شکل عالی انجام شده‌اند و توجه نویسندگان به جزئیات آن‌ها را باید ستایش کرد. در قله هم کاراکتر سیریلا را می‌بینیم که چه‌قدر قدم به قدم، منطقی و قابل باور تبدیل به دخترخوانده‌ی گرالت و یک مبارز می‌شود. سریال صرفا طی لحظات هیجانی یا چند کات او را قوی نمی‌کند. زیرا ترسی از به تصویر کشیدن شدت آسیب‌پذیری شاهزاده و خامی قدرت‌های وی ندارد. داستان سیری در موقعیت‌های داستانی متفاوت همراه‌با قصه‌ی شخصیت‌هایی مانند گرالت، ینیفر و تریس، جلو می‌رود و شناخت مخاطب از او بیشتر و بیشتر می‌شود.

حتی در لحظه‌ای که سیری پس از زحمات فراوان بالاخره تمرینات ویچرها را تقریبا تمام می‌کند، سریال به او آسان نمی‌گیرد و اجازه‌ی موفقیت کامل را به وی نمی‌دهد؛ تا با تمام پتانسیل عجیب و قدرت ویژه‌ای که دارد نیز زمین بخورد و به پله‌های پایانی نرسد. فریادهای او آسیب‌زننده هستند و خود او، آسیب‌پذیر. وقتی فصل دوم را به پایان می‌رسانیم، سیری همزمان خطرناک، دوست‌داشتنی و متصل به چندین و چند بخش از اسطوره‌شناسی این جهان به نظر می‌رسد. تازه رابطه‌ی او با گرالت و ینیفر هم شامل جزئیات فراوانی شده است؛ شاید به‌لطف سکانس‌هایی همچون نشستن دور یک میز که در آن اطلاعات زیادی به شکل تقریبا غیرمستقیم تقدیم مخاطب می‌شوند.

پیشرفت‌ها در بخش‌های مختلفی از فصل دوم سریال ویچر به چشم می‌آیند. چرا؟ چون سازندگان اکثر نقاط قوت فصل اول را حفظ کرده‌اند و برخی از آن‌ها را این‌جا بهتر از قبل تقدیم مخاطب می‌کنند. یسکیر با نقش‌آفرینی تمام‌وکمال جوئی بیتی، مثال بارز همین واقعیت در رابطه با فصل دوم است. هیچ سکانسی وجود ندارد که به‌لطف حضور درست او در متن یا حاشیه‌ی داستان، مقداری بهتر نشده باشد. تیم سازنده به درستی نکات مثبت این شخصیت و چرایی جذابیت او برای بسیاری از مخاطب‌ها را درک کرد. پس با تاکید روی همین نکات موفق به خلق لحظات عالی می‌شود.

کافی است به سکانس مربوط‌به انتقادهای یک نفر از اشعار او (بخوانید داستان فصل یک) و سکانس آهنگ خواندن با دل پر از گرالت دقت کنید تا متوجه شوید که سریال ویچر اگر بخواهد، می‌تواند پرشده از دقایق لایق موشکافی باشد. البته به این شرط که در ادامه همه‌ی شخصیت‌های جدید و قدیمی به شکل درست برای مخاطب «مهم» شوند؛ تا به هر نوعی از ارتباط آن‌ها در هر بخشی از داستان اهمیت بدهیم و نگوییم که چه‌قدر همراهی تریس با سیری و همراهی ینیفر با یسکیر خوب بودند و چه‌قدر همراهی ینیفر با کهیر، در نگاه عده‌ای حوصله‌سربر به نظر می‌آمد. همان‌طور که گفته شد، ایجاد مرز واضح بین بخش‌های جذاب و قسمت‌های مشکل‌دار یک سریال بلند می‌تواند در بلندمدت برای آن گران تمام شود.

در این بین سازندگان باید تکلیف خود با بسیاری از شخصیت‌ها را مشخص کنند. هیچ‌کس با به وجود آمدن تغییر منطقی یا حداقل قابل پذیرش مخالف نیست. برای نمونه رفتارهای گرالت و سیری هم طی بخش‌هایی از سریال در واکنش به رخدادهای داستانی دچار تغییر می‌شود. اما ایجاد قوس شخصیتی درست، یک بخش بسیار مهم از نویسندگی داستان عامه‌پسند برای مدیوم تلویزیون است.

کاراکتر وزمیر را زیر ذره‌بین ببرید. این شخصیت در موقعیت‌های مختلف از پس اضافه کردن احساسات درست به سکانس برمی‌آید. اما وقتی کل سکانس‌های او را کنار هم می‌گذارید، پیوستگی شخصیتی لازم را نمی‌بینید. او در صورت نیاز فیلم‌نامه تبدیل به پیرمرد خسته می‌شود و در صورت نیاز فیلم‌نامه، مبارزی تنومند و بسیار مقاوم است که ذره‌ای خستگی را احساس نمی‌کند. واکنش‌های عقلانی و احساسی او گاهی تناسبی با یکدیگر ندارند. به خاطر این مدل جزئیات است که گاهی موقع دیدن هر لحظه از سریال ویچر می‌توانیم از آن لذت ببریم و وقتی به روند داستان برای هر شخصیت می‌نگریم، شاید دیگر احساس سابق را نداشته باشیم.

همین مشخص نبودن رویکرد متاسفانه به شکل جدی در تعریف سازندگان از «اقتباس» هم به چشم می‌خورد. دیگر به هیچ عنوان نمی‌توان انکار کرد که ویچر اصلا و ابدا یک اقتباس وفادار نیست و حجم قابل توجهی از محتوای اورجینال وارد اثر شده است. در عین حال به هیچ عنوان نمی‌توان انکار کرد که سریال هم از سری بازی ویچر و هم از مجموعه کتاب ویچر، تاثیرپذیری دارد؛ چه زمانی‌که گریم تریس با الهام از بازی The Witcher 3: Wild Hunt مقداری بهتر از فصل ۱ می‌شود و چه زمانی‌که سازندگان هر وقت که بتوانند، اعتراضات به بخشی از سریال را با اشاره به وفاداری به فلان بخش از کتاب‌ها پاسخ می‌دهند.

سریالی که به شکلی لایق ستایش از نمایش خورده شدن گوشت خام موجود مرده توسط گرالت برای تشخیص خطر و به تصویر کشیدن عادات ویچرها برای سپردن جنازه‌ها به گرگ‌ها نمی‌ترسد، نباید انقدر در تعریف پایه‌ای خود از اقتباس یک بار به میخ و یک بار به نعل بزند. چرا که اکنون ذهنیت بسیاری از طرفدارهای منبع اقتباس را به هم ریخته است. من هیچ مخالفتی با ساخت اقتباس‌هایی ندارم که بیشتر روی پای خود می‌ایستند. اما اولا خود اثر باید انقدر قدرتمند باشد که اصلا نیازی به وفاداری کامل به منبع احساس نشود و ثانیا سازنده باید در کل قصه‌گویی از یک شیوه‌ی مشخص برای برخورد با منبع اقتباس بهره ببرد.

در این شرایط که خطوط داستانی کتاب بین شخصیت‌ها دست به‌دست می‌شوند، برای خیلی‌ها این‌طور به نظر می‌رسد که سریال هم می‌خواهد از محبوبیت کتاب‌ها و بازی‌ها بهره‌برداری کند و هم حوصله‌ی روایت دقیق قصه‌ی منبع اقتباس را ندارد. اگر در طولانی‌مدت تک‌تک ایده‌های داستانی اورجینال تیم سازنده جواب بدهند و شاهد گسترش زیبای جهان ویچر با آن‌ها باشیم، اکثر تماشاگرها نتیجه را به شجاعت سازندگان نسبت خواهند داد. اما اگر چند سال بعد این اتفاق نیافتد و با افت جدی روبه‌رو باشیم، همان تماشاگرها آماده‌ی اشاره به «جدایی جدی از منبع اقتباس» به‌عنوان دلیل اصلی شکست خواهند بود.

برخلاف داستان‌گویی اثر که حتی در فصل دوم همزمان پر از نقاط قوت و نقاط ضعف انکارناپذیر به نظر می‌رسد، عناصر سازنده‌ی دیگر سریال ویچر طی هشت قسمت فصل دوم در اکثر دقایق پیشرفت انکارناپذیری داشته‌اند. جلوه‌های ویژه منهای چند لحظه‌ی خاص (افکت عجیب و خنده‌آور نور آتش در مشعل‌های فرینجیلا، فرانچسکا و ینیفر) به مراتب بهتر از قبل موجودات این جهان را به مخاطب معرفی می‌کنند. طراحی مو و کریم، طراحی لباس و از همه مهم‌تر طراحی صحنه واقعا در غالب لحظات بدون ایراد ظاهر می‌شوند و ما را بارها به کِر مورهن و انواع‌واقسام نقاط کلیدی دیگر جهان ویچر می‌برند.

این پیشرفت‌ها روی افزایش قدرت داستان‌گویی تصویری سریال تاثیر مثبت می‌گذارند. گاهی برای به تصویر کشیدن بهتر شدن حس‌وحال درونی سیری با ورود تریس به زندگی او، تغییر مدل موی شاهدخت و بر تن کردن آن لباس آبی توسط او کافی است. گاهی تغییر ظریف رنگ رخساره سبب می‌شود که شک ینیفر و به هم ریختگی درونی او خود به خود بهتر از قبل به مخاطب منتقل شود.

در همین حین موسیقی متن نیز در این فصل چه در تنوع و چه در به کار گرفته شدن درست با تدوین مناسب، کیلومترها جلوتر از فصل نخست ظاهر شده است. برخی از بهترین دقایق این فصل از پس به چالش کشیدن احساسات مخاطب نسبت به کاراکترهای مختلف برمی‌آیند و آلبوم موسیقی متن اورجینال نقش قابل توجهی روی فوران این احساسات دارد.

ویچر در فصل دوم، گرالت بهتر و به‌دنبال آن سیری بهتری دارد. این جهان پر است از رخدادها و جزئیات جذاب؛ مانند مرد بزرگ و زن کوچک عجیبی که همه‌چیز را می‌دانند (کادرینگر و فن)، ، جادوگری قدرتمند که به دخترهای خود به چشم دختربچه‌های در حال یادگیری نگاه می‌کند یا مردی که نمی‌تواند ذات یک هیولا را تغییر بدهد و به او عشق می‌ورزد. در قسمت پایانی دیدیم که چه‌طور احساسات درونی سیری، خطای ینیفر از سر نیاز، جدیت گرالت پس از شناختن دختر، شلوغی نبرد با هیولاها و ترسناکی قدرت نیروهای عجیب این جهان، همه و همه به یکدیگر پیوند می‌خورند تا لحظاتی درخشان را بسازند؛ تا کاراکترها به یکدیگر نزدیک‌تر شوند، تصمیمات کلیدی بگیرند و هدف داستانی آن‌ها بیش‌ازپیش مشخص باشد.

فصل دو ویچر اصلا و ابدا بدون نقص نیست. اما ثابت می‌کند که این سریال از پس خلق لحظات بی‌نقص برمی‌آید. پس شاید فقط باید پیوستگی و تعداد آن‌ها را در آینده به مراتب افزایش دهد. ما نه‌تنها از همراهی با کاراکترهای اصلی لذت برده‌ایم، بلکه برای شناخت بیشتر برخی از آن‌ها هم اشتیاق فراوانی داریم. همزمان با شخصیت‌هایی مثل دیکسترا و رینس مواجه هستیم که باید برای قضاوت کم‌وکیف حضور آن‌ها در قصه صبر داشته باشیم.

نیولن گفت که هیولاها صرفا موجوداتی با ظاهر نفرت‌انگیز و پنجه‌ها نیستند. آن‌ها از دل اعمال ما بیرون می‌آیند؛ اعمال نابخشودنی. سریال ویچر حتی به ینیفر هم اجازه‌ی قرارگیری در آستانه‌ی انجام کارهای دهشتناک را داد و تنها زمانی او را بخشید که با از خود گذشتگی همه (از سیری که گذشته‌ی خوش را دیگر برای همیشه رها می‌کند تا جادوگر متعلق به ونگربرگ که باید آماده‌ی پذیرش نابودی برای نجات او شود)، راهی برای نجات موقت همه پیدا شد.

ویچر همیشه درباره‌ی هیولاها است؛ چه آن‌هایی که در جهان با ظاهر ترسناک خود مشغول به قتل رساندن انسان‌ها به‌عنوان غذا می‌شوند و چه هیولاصفت‌هایی که از‌ آن‌ها نیز ترسناک‌تر و خطرناک‌تر هستند. فصل دوم ویچر با نمایش مادر داغ‌داری که چندین و چند کودک را برای انتقام می‌کشد و به تصویر کشیدن شخصیت‌هایی که باید برای هیولا نشدن بجنگند، انصافا برخی نکات مهم درباره‌ی این دنیا را فهمیده است.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
10 + 0 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.