در یادداشت پیشرو از این میگوییم که چگونه تغییر و تحولات شخصیتهای سریال «هم گناه»، زمینهای قوی ندارد. با میدونی همراه باشید.
سریال همگناه اخیرا با انتشار فصل دوم به پایان رسیده است. این سریال داستان شخصیتی به نام پیمان را تعریف میکند که پس از ۲۸ سال، در پی انتقامگیری از خانواده پدری خود به زندگی آنها وارد شده است. شخصیتی که برخلاف پدر پلیس خود، بزرگترین جعلکننده اسکناس تهران محسوب میشود. سریال علاوه بر نمایش وضعیت پیمان، به خانواده پدری وی یعنی خانواده صبوری نیز میپردازد. خانوادهای پولدار و متملک که پیمان و مادرش را با زور و تهدید فراری دادهاند و بههمین دلیل است که پیمان در پی انتقام برآمده است. طبق ادعای سریال، آنها آنقدر مغرور هستند که بههیچ عنوان با افرادی که از قشر متوسط رو به پایین جامعه محسوب میشوند، رابطه برقرار نمیکنند. یکی از عناصر بارز سریال در فصل دوم، تغییر و تحول شخصیتهای آن است. در ادامه به فصل دوم سریال همگناه از همین دریچه نگاه میکنیم؛ در واقع به کیفیت و چگونگی تحولات شخصیتهای آن خواهیم پرداخت.
فصل دوم سریال همگناه با پارهای از اتفاقات آغاز میشود. یکی از کلیدیترینها تغییر شخصیت آرمان از فردی بیاخلاق و مبتذل به مردی اهل خانه و خانواده است. او دیگر آن آرمان سابق نیست و بهصورت اساسی تغییر کرده است. متن مدعی است که آرمان تحت تاثیر عشق زیبا دچار تغییری شده است. اما در متن دلیل موجهای برای چنین تغییری را نمییابیم، در واقع فقط میدانیم که آرمان پس از دل بستن به زیبا در رابطهای نسبتا یکطرفه، به او نزدیک و نزدیکتر شده است و در همین حین نیز زیبا به او علاقهمند شده است و حالا رابطهای مستحکم بین آنها شکل گرفته است. او حتی در همان زمان که به زیبا دلبسته بود، نشانهای چند از تغییر نداشت و مدام رفتارهای زننده خود را به نمایش میگذاشت.
آرمان یکی از مهمترین شخصیتهای سریال «همگناه» است و دلیل این ادعا، بیان صریح و متعدد این مورد در طول سریال است. شخصیتها مدام از این صحبت میکنند که کسی او را درک نمیکند و او خیلی تنهاست. چنین تاکید صریح و مستقیمی نشان از اهمیت او در متن دارد. اما مگر میشود شخصیتپردازی چنین شخصیت مهمی را بین دو فصل سریال قرار دهیم و بیننده هیچ نشانهی قویای دال بر چگونگی تغییر شخصیت وی در دست نداشته باشد؟ مشکل این است که شخصیت نمیتواند بهصورت ناگهانی تغییر کند. اصولا در چنین متنی باید دلایلی قوی برای تغییرات رفتاری شخصیتها وجود داشته باشد. دل بستن و عشق، میتواند دلیلی بسیار خوب برای چنین تغییر قابل توجهای باشد اما به شرطی که در متن نشانههای محکم تغییر شخصیت در پرتو آن وجود داشته باشند، نه اینکه پس از تغییر فصل و نشانههایی بسیار اندک در فصل قبل، به یکباره شخصیتی مهم از آن رو به این رو شود.
تغییر یک شخصیت مستلزم زمینهچینی قوی است. ممکن است بیننده تمام دلایل تغییر شخصیت را نبیند، اما وجود دلایل کافی در متن ضروری است. در غیر این صورت فرض میشود که فیلمساز بدون توجه و استفاده از اصول و مفروضات شخصیت پردازی، یکی از شخصیتها را دچار تغییراتی مهم کرده است. این موضوع فقط برای آرمان صدق نمیکند، برای نمونه شخصیت فرید نیز به همین وضعیت دچار است. او تا قسمتهای انتهایی شخصی به شدت یکدنده است که مدام آرمان را تحقیر میکند و سعی میکند با روشهایی غیراخلاقی و ظالمانه او و زیبا را از یکدیگر جدا کند، تا اینکه در قسمتهای انتهایی به طرز عجیبی دگرگون میشود.
بله، او پس از فهمیدن اینکه زیبا به سرطان دچار است، در مواجه با آرمان دگرگون میشود، اما آیا همین یک دلیل واقعا میتواند پشتوانهای برای تغییر شخصیت باشد؟ توجه داشته باشید که فرید شخصیتی منفی بود که به کمتر فاکتور اخلاقی پایبند بود و هر عمل ناشایستی را ممکن بود انجام دهد. سوال اینجا است که این تغییرات بر چه اساسی باید باورپذیر باشند؟ آن هم وقتی که در چند قسمت قبل مدام شاهد دعوای فرید با آرمان بودهایم؟ آیا در متنی که در آن تلاش میشود اتفاقات علت و معلولی به نظر برسند، نباید تغییر یک شخصیت پشتوانه محکمی داشته باشد؟ شخصیتی که مدام با خودخواهی سعی میکرد همه را به شکل خود دربیاورد، به یکباره متحول نمیشود؛ اساسا تغییر شخصیتها در متنی با ادعای علت و معلولی بودن وقایع، بر اساس دلایل بسیار محکم است، دلایلی که نه به یک باره، بلکه به مرور و ذره ذره در طول متن ارائه میشوند.
سریال «همگناه» از ابتدا تاکنون در حال پیریزی یک اتفاق مهم بود، آن اتفاق چیزی نبود جز اینکه فریبرز بالاخره از هویت واقعی پسر خود باخبر شود. این اتفاق رخ میدهد اما سوال این است که چنین اتفاقی، چه عواقبی را برای شخصیت فریبرز به همراه دارد؟ تنها چیزی که ما میبینیم، جدایی فریبرز از خانواده صبوری است؛ حال آنکه این شخصیت پیش از این نیز چندان عضوی از خانواده صبوری نبود. آیا فاش شدن رازی این چنین مهم و سر به مهر پس از ۲۸ سال، در سریالی با ادعای رخ دادن وقایع به صورت علت و معلولی، موجب رخ دادن تغییری به مراتب بزرگتر در یکی از شخصیتهای کلیدی قصه نمیشود؟ آن هم فریبرز که مدتها پیش به دلیل ایستادگی جلوی خانواده خود، حاشیهها و فشارهای مختلفی را تجربه کرده بود و در طول این بیست و هشت سال در فراق دوری از همسر و فرزندان میسوخت.
توجه داشته باشید که یکی از اساسیترین مضامین سریال از ابتدا تا انتها نیز همین وضعیت زندگی فریبرز بود. البته، موضوع فریبرز کمی با دیگران متفاوت است، در واقع آنها زیادی تغییر میکنند و فریبرز برعکس آنها، با تغییر چندانی مواجه نمیشود. بهبیان سادهتر اینکه یکی از کلیدیترین مضامین سریال، هیچ تاثیری روی شخصیت مرکزی آن مضمون ندارد. به بحث خود بازگردیم، در سریال همگناه با دگرگونی شخصیتها بر پایهی دلایل ضعیف مواجهایم. برای نمونه به مادر آرمان یعنی شخصیت فریده نگاه کنید، او هم مانند فرید صرفا با فهمیدن اینکه زیبا سرطان دارد از آن رو به این رو میشود. فریده آن کسی است که با دروغ و تهدید به گروگانگیری لیلا را فراری داده بود و قصد انجام همین کار با زیبا را نیز داشت. او شخصیتی است که مدام به پسر جوان و ظاهرا عاشقپیشهی خود زخم زبان میزد، اما همین که میفهمد زیبا سرطان دارد، تصمیم میگیرد از آن رو به این رو شود.
پیش از این نیز گفتیم تغییر یک شخصیت در چنین متنی مستلزم ارائه دلایلی قوی، مستحکم و دلالتمند است، دلایلی که در طول متن، به مرور ارائه میشوند. اتکا به دلیل «مادر و دلسوز» بودن برای چنین تغییری کافی نیست، بر اساس متن، فریده نهتنها پس از ۲۸ سال از عقاید خود دست نکشیده است، بلکه همچنان بر همان اعتقاد سنتی خود پایبند است. او همواره معتقد است که هیچ یک از اعضای خوانده صبوری حق ندارند با افراد اصطلاحا بیاصل و نسب ازدواج کنند، اما بهیکباره پس از فهمیدن اینکه زیبا سرطان دارد، بهدلیل «مادر و دلسوز» بودن، متحول میشود. به بیان دیگر، تحول شخصیتی او در طول متن و به مرور شکل نمیگیرد. این مشکل از آن جهت بارزتر میشود که ما با یک سریال بیست و دو قسمتی طرفیم، این یعنی سازندگان به وضوح زمان کافی را برای پرداختن به قوس شخصیتی کاراکترها را داشتهاند.
در یک سریال بیست و دو قسمتی زمان قابل توجهای برای نمایش هرچه بیشتر شخصیتها وجود دارد تا هر تغییری در آنها، واجد دلایلی دلالتمند باشد. البته لازم به ذکر است که نیازی نیست نویسنده حتما یا لزوما تمام تغییرات را «بهتصویر بکشد»، بلکه متن میتواند دارای چنان وحدت و انسجامی باشد که مخاطب خود با اتکا و استناد به آن، برخی از جاهای خالی را پر کند. سادهتر اینکه در متن کمال مطلوب، نویسنده آنقدر خوب در طول متن شخصیتها را پرورانده است که مخاطب به راحتی با اتکا به آنها، دلایل منطقیِ پشت تغییراتشان را درک میکند. در چنین متنی دیگر با مشکلاتی از این قبیل که چرا شخصیتها برخلاف ذات خود عمل کردهاند یا اگر دچار تغییری شدهاند، چرا آن تغییر دلیل مستحکمی ندارد، مواجه نخواهیم بود.
در این یادداشت ادعا شد که شخصیتها در سریال «همگناه» بهیکباره دچار تحول میشوند. تحولی که زمینهی آن در طول متن پیریزی نمیشود؛ بههمین ترتیب تغییرات اکثر شخصیتها سنخیتی با کلیت متن ندارند و بهیکباره رخ میدهند. همچنین این ادعا را با آوردن شاهد مثال از برخی از مهمترین شخصیتهای سریال اثبات کردیم. برای نمونههای بیشتر در همین زمینه میتوان از شخصیت فرهاد و اینکه او چگونه بین دو فصل عاشق هدیه شد و تمام زندگیاش تغییر کرد نیز سخن به میان آورد. در مورد فرهاد هم این موضوع خودنمایی میکند که آیا متن نباید برای چنین تغییر مهمی در یک شخصیت، واجد زمینهچینیهایی «بسیار قوی» باشد؟ زمینهچینیهایی که پیش از هرچیز در مرحله اول باعث بالا رفتن کیفیت خود متن میشوند.