نقد فصل اول سریال Solar Opposites

نقد فصل اول سریال Solar Opposites

انیمیشن بزرگ‌سالانه‌ی جدید کمدی و سیت‌کام‌مانند شبکه‌ی Hulu که توسط یکی از سازندگان اصلی و یکی از سازندگان فرعی «ریک و مورتی» (Rick and Morty) خلق شد، باید یکی از نامزدهای عنوان بهترین سریال ۲۰۲۰ نام بگیرد.

خطاب کردن سریال Solar Opposites پس از یک نگاه با الفاظی مانند یک Rick and Morty دیگر، همان‌قدر بی‌معنی است که کسی آثار انیمه‌سازی بزرگ در ژاپن را باتوجه‌به ماهیت بصری پرشباهت آثار مدیوم انیمه خالی از خلاقیت و بیش از اندازه شبیه به یکدیگر توصیف کند. در حقیقت جاستین رویلند اگر یک فقط یک کار با ارائه‌ی Solar Opposites کرده باشد، اثبات این نکته است که تعداد زیادی از مخاطب‌ها ابدا در عین لذت بردن از «ریک و مورتی» متوجه صاحب‌سبک بودن سازندگان آن نشده‌اند.

«ریک و مورتی» با بازتعریف موفقیت‌آمیز انیمیشن طنزآمیز بزرگ‌سالانه چه در طراحی لحن قصه‌گویی چه در تصویرسازی به قدری خاص از آب درآمد که اکنون وقتی Solar Opposites از برخی جهات شبیه به آن به نظر می‌رسد، عده‌ای این‌گونه برداشت می‌کنند که سازندگان مشغول تکرار فعالیت‌های هنری خود شده‌اند. حال آن که رویلند این‌جا درکنار مایک مک‌ماهان که او نیز یکی از اعضای تیم نویسندگی Rick and Morty به حساب می‌آید، در جنس قصه‌گویی کم‌وبیش به کمال‌رسیده توسط خود او و دن هارمون (شورانر دوم سریال Rick and Morty) پروژه‌ی جدید و اورجینالی را به سرانجام می‌رساند که دغدغه‌های متفاوتی را دنبال کرده است.

Solar Opposites در هشت قسمت نخستین فصل که در ابتدا ریتمی کند دارد و از اواسط مسیرِ همراهیِ مخاطب با اثر سریع و پرکشش می‌شوند، از یک خانواده‌ی فضایی/بیگانه‌ی پنج‌نفره (؟) می‌گوید که اعضای آن به‌شدت درک مخاطب از خود را به چالش می‌کشند. طوری که بارها و بارها تماشاگر به اشتباه و براساس ظاهرشان تعریفی از آن‌ها را درون ذهن خود شکل می‌دهد و سپس می‌فهمد که به‌شدت در فهمیدن کاراکترها دچار اشتباه شده است. چون مسئله فقط درباره‌ی جنس عجیب روابط، تفاوت‌های ذاتی بدن آن‌ها با انسان‌ها (بخوانید حتی اکثر موجودات مشابه معرفی‌شده در انواع‌واقسام آثار علمی-تخیلی) و ماهیت مرموز کاراکتری مثل پیوپا نیست. بلکه ماجرا از جایی آغاز می‌شود که سازنده عامدانه بارها و بارها ما را هنگام حرکت به سمت شناخت آن‌ها دچار اشتباه می‌کند و سپس از ضعف تماشاگر در پی بردن به تمام جزئیات قرارگرفته درون داستان خود برای کنجاو نگه داشتن دائمی و صد البته گفت‌وگوی تقریبا غیرمستقیم با وی بهره می‌برد.

موقع مواجهه با سرتاسرِ محتوای حدودا ۳ساعته‌ی فصل اول این سریال انیمیشنی نمی‌توان دست روی سکانسی از اثر گذاشت و ادعا کرد مخاطب هنگام دنبال کردن ثانیه‌های آن پس از هم‌ذات‌پنداری کامل با کاراکتر الف، یک پیام را به شکلی فروشده در چشم و شعاری دریافت می‌کند و در عین حال نمی‌توان انکار کرد که Solar Opposites گاهی می‌تواند با یک اپیزود بیننده و تفکرات او را حداقل برای چند ساعت به هم بریزد.

به بیان بهتر این دور نگه داشتن عامدانه‌ی بیننده از شخصیت‌های قصه یکی از مهم‌ترین عناصر سازنده‌ی فرم داستان‌گویی سریال است؛ سریالی که گاهی با اطلاعات بیش از اندازه پرجزئیات ذهن شما را پر می‌کند و گاهی تمام پرسش‌ها را به‌شدت رازآلود پاسخ می‌دهد.

چرا؟ زیرا رویلند نمی‌خواهد بیننده به واسطه‌ی شخصیت‌ها به قصه نزدیک شود بلکه اتفاقا او را با فاصله از همه‌چیز نگه می‌دارد تا بهتر و دقیق‌تر تمامی جزئیات به کار رفته در خلق سکانس‌ها را به نظاره بنشیند؛ بدون اینکه حداقل طی اپیزودهای آغازین گره‌خوردگی احساسی خاصی به یک خط داستانی یا یکی از کاراکترها داشته باشد. البته که چنین حرکتی می‌تواند خالق اثری شود که به سرعت مخاطب را پس می‌زند و از خود خسته می‌کند. ولی وقتی سریال ارائه‌کننده‌ی یکی از ناب‌ترین کمدی‌های سیاه دیده‌شده در تلویزیونِ چند سال اخیر است، وظایف همیشگی شخصیت‌پردازی‌های معمول به دوش نقاط قوت دیگر اثر می‌افتند. نتیجه هم می‌شود اینکه دو خالق سریال هم آن را از پاسخ دادن به انتظارات همیشگی مخاطب‌های چنین آثاری سربلند بیرون بیاورند و هم بتوانند به سرعت هویت ویژه‌ی اثر خویش را سر و شکل ببخشند.

داستان Solar Opposites درباره‌ی خانواده‌ای فضایی است که اعضای آن به اجبار مشغول زندگی در زمین شده‌اند و باید با جنسی ناآشنا از روزمرگی‌ها کنار بیایند. همین خلاصه‌ی داستان تک‌جمله‌ای هم به خوبی نشان می‌دهد که اثر مورد بحث باتوجه‌به شناختی که از سازندگان آن داریم، تا چه اندازه برای به تصویر کشیدن حقایق جامعه‌ی انسانی از دریچه‌ی کمدی می‌جنگد. البته این‌جا خبری از تبدیل کردن شخصیت‌های اصلی به نمادی از تمام گروه‌ها و افراد تحت فشار گرفته توسط جامعه نیست. بلکه آن‌ها به شکلی عمیق نشان می‌دهند که چرا حتی وقتی می‌توانید در اوج قدرت و برتری از همه نظر نسبت به دیگران باشید، جامعه به شکلی غیرمستقیم از پس زمین زدن شما برمی‌آید.

فاصله‌گذاری ایجادشده بین مخاطب و کاراکترهای اصلی فیلم‌نامه، صرفا شدت اثرگذاری نمایش برخی فشارهای واردشده به آن‌ها روی مخاطب را افزایش می‌دهد. برای نمونه وقتی یکی از شخصیت‌های اصلی به اسم کوروو برای اولین‌بار احساس حسادت را در قالب زندگی زمینی تجربه می‌کند، اصلی‌ترین عنصر قدرت‌دهنده به داستان مرتبط با این رخداد، عدم ارتباط صمیمی بیننده با وی است.

کوروو بارها و بارها نشان می‌دهد که هیچ‌کدام از دغدغه‌های معمول ما را ندارد، از غالب انسان‌ها و شاید تک‌تک آن‌ها پیشرفته‌تر، داناتر و مفیدتر است و تقریبا از ضعفی رنج نمی‌برد. به همین خاطر وقتی چنین کاراکتری هم طی داستانی با روایت مناسب به التماس دریافت ستایش‌های دیگران می‌افتد، دسته‌ای از تماشاگرها جدی‌تر میزان تلخی حضور چنین رفتاری در جوامع مدرن را می‌فهمند. همان‌گونه که گفته شد، قدرت بالای کاراکترها هم باعث نمی‌شود که حداقل با آن‌ها هم‌دردی نکنیم. اتفاقا وقتی بفهمید محیط پیرامونی می‌تواند قوی‌ترین‌ها را هم از پا بیاندازد و وادار به آسیب زدن به دیگران کند، گفت‌وگوی شکل‌گرفته بین تماشاگر و اثر مورد بحث ترسناک‌تر به نظر می‌رسد.

اختلاف ایجادشده بین یارمیولک، جسی، تری و تماشاگر از یک جهت دیگر نیز اهمیت قابل توجهی دارد؛ این‌جا بینندگان اجازه‌ی تنفر یافتن از کارهای شخصیت‌های اصلی را دریافت کرده‌اند. برای توضیح بیشتر این نکته می‌توان به «ریک و مورتی» نگاه انداخت. اثری از همین سازندگان که همان‌گونه که از نام آن پیدا است، به‌شدت روی دو شخصیت اصلی خود متمرکز می‌شود.

لابه‌لای دقایق «ریک و مورتی» کاراکترهایی سیاه و پرداخت‌شده به بهترین شکل ممکن تمام ابعاد مریض این اثر را با لذت همراه شدن تماشاگر با خویش، قابل درک و پذیرش می‌کنند. از طرفی هرچه‌قدر با «ریک و مورتی» رویلند جنون جهان را در قالب داستانی علمی-تخیلی به نمایش می‌گذارد، گاهی مخاطب عام نمی‌تواند کمی عقب بکشد و «ریک و مورتی» را با تمام وحشت نهفته در سکانس‌های خنده‌آور آن ببیند. برای نمونه اگر این دو یک جهان را نابود کنند و دریایی از خون را جاری سازند هم آن‌ها ریک و مورتی هستند؛ شخصیت‌هایی بسیار جذاب برای مخاطب که از همان قسمت اول سریال تماشاگر را عاشق اشکال‌های باورپذیر خود کرده‌اند و قضاوت آن‌ها از جایی به بعد برای بسیاری ببینده‌ها ناممکن جلوه می‌کند. البته که آن الگو باتوجه‌به هدف‌گذاری‌های «ریک و مورتی» به شکلی ایده‌ال جواب داده است. ولی Solar Opposites پیش از آن که شخصیت‌ها را برای شما پراهمیت کند، آرام‌ارام روی سیاه آن‌ها را نشان می‌دهد؛ روی سیاه تمام افرادی که می‌توانند از قدرت‌های به‌خصوص برخوردار باشند.

به همین خاطر درون این اثر جدید جنایت‌ها بیشتر به چشم می‌آیند و حتی به‌نوعی Solar Opposites بزرگ‌سالانه‌تر از انتظار برخی مخاطبان به نظر می‌رسد. درون این دنیای انیمیشنی نه خبری از ارجاع‌های واضح و مکرر به فرهنگ عامه است و نه خطوط داستانی کوتاه اپیزودیک بر روایت بلند قصه ارجحیت می‌یابند. داستان همیشه به سمت جلو می‌رود و روایتی نسبتا مفصل را شکل می‌دهد که از همه‌ی داستانک‌ها پراهمیت‌تر است. ولی همان‌گونه که هر سریال سیت‌کام‌مانندِ این‌گونه می‌خواهد، Solar Opposites اجازه نداده است همه به وجود این ویژگی درون ساختار آن پی ببرند.

سازندگان به‌جای روایت قصه‌های اپیزودیک که داستان بزرگ‌تر اصلی را می‌سازند، در هر قسمت چند داستان را روایت می‌کنند. ولی خود این داستان‌ها هرکدام می‌توانند برای تکمیل شدن به دقایق چند اپیزود نیاز داشته باشند. این‌چنین ببینده بدون آن که به شکلی غیر قابل تحمل درگیر پیچیدگی اثر شود یا چاره‌ای به جز خسته شدن از روایت‌های مثلا متفاوت و در حقیقت آفریننده‌ی یک قصه‌ی ثابت را نداشته باشد، مدام در حال دنبال کردن چند داستان کوچک‌تر است و همزمان با این کار حس‌وحال کلی هر قسمت و ماجرای اصلی را هم از دست نمی‌دهد.

تازه این نکته به کم‌رنگ کردن تنها مشکل قابل‌توجه اثر هم یاری می‌رساند. Solar Opposites شوربختانه همواره روند رو به پیشرفت اپیزودهای خود را حفظ نمی‌کند و گاهی کمی چند قدم از خود عقب می‌ماند؛ تا حدی که طی دو قسمت به شکل نه‌چندان پسندیده‌ای شبیه به سریال‌های آشنای دیگر می‌شود و کاره تازه‌ای نمی‌کند. ولی وقتی درون قسمتی که ایده‌ی کلی آن را دوست نداریم هم می‌توان ادامه‌ی یک ماجرای فرعی جذب‌کننده را شنید، غالب ببینده‌ها پیش از آن که مشغول قضاوت افت قسمت مورد اشاره شوند، هیجان‌زده به سراغ قسمت بعد می‌روند.

سریال تلاشی ستودنی برای دستیابی به تعادل دارد و در عین اغراق‌آمیز بودن از بسیاری جهات، قابلیت‌های لایق توجهی را نیز در جلب نظر تماشاگرهای مختلف به نمایش می‌گذارد. مثلا سازندگان در بخش‌هایی از اثر به‌شدت مشغول توضیح همه‌چیز می‌شوند و دیالوگ‌هایی را می‌سازند که اگر یک سریال سرتاسر سوار بر آن‌ها باشد، بدون شک خسته‌کننده و بیش از حد شرح و بسط داده‌شده برای مخاطب جلوه خواهد کرد.

در همین حین، آن‌ها از ابتدا تا انتها بسیاری از موارد را با ارائه‌ی توضیحات حداقلی، پیچیده و بدون پاسخ نگه می‌دارند؛ تا آن‌جا که تماشاگرِ علاقه‌مندشده به اثر احساس می‌کند برای سر درآوردن از همه‌ی زوایای آن باید مشغول تئوری‌پردازی و دنبال کردن بحث‌های اینترنتی شود. جالب‌تر اینکه سازندگان پرسش‌ها را با اطلاعات ندادن مطلق به تماشاگر ایجاد نمی‌کنند. بلکه هر بار درباره‌ی بعضی جزئیات اندکی دانش او را افزایش می‌دهند و این‌گونه وی را مشتاق رسیدن به شناخت عمیق‌تر نگه می‌دارند.

دقیقا به همین علت Solar Opposites در مقام یک اثر فانتزی هم حرف‌هایی برای گفتن خواهد داشت و رازآلود بودن در بخش‌های باید و شایدی را حفظ می‌کند. تازه دربرداشتن ویژگی مثبت شرح داده‌شده نه‌تنها به در ذوق نزدن بخش‌های پرتوضیح سریال کمک کرده است، بلکه به خودیِ خود از جایی به بعد تبدیل به عنصری جاذبه‌دار می‌شود؛ مخاطب می‌خواهد این افراد، سیاره‌ی سابق آن‌ها و ماهیت‌شان به‌عنوان موجودات زنده را بشناسد و شاید نتواند این میل را انکار کند.

ورای همه‌ی این نوشته‌ها هم صداگذاری‌هایی را داریم که در هماهنگی کامل با سبک تصویرسازی محصول به سر می‌برند و هرگز بیرون از کاراکترها و دنیای انیمیشن به نظر نمی‌رسند. برای انیمیشنی که از چنین طراحی‌های بصری خاصی بهره می‌برد و نمی‌تواند امیدوار به مورد توجه قرار گرفتن از سوی همه‌ی انیمیشن‌دوست‌ها باشد، رسیدن به این تعادل و نظم زیبا نه جذاب که ضروری بود. Solar Opposites می‌داند که جهان رنگارنگ و خونین خود را تنها به کمک آواهای درست تبدیل به محیطی قابل پذیرش می‌کند و توجه زیادی به این نکته داشته است. نتیجه هم شد اجرای درخشان بازیگرهایی که نه‌تنها صداهایی به‌خصوص را برای این کاراکترهای عجیب‌الخلقه آفریده‌اند، بلکه به‌شدت در ارائه‌ی بار احساسی یا کمدی هر سکانس به مخاطب هم کمک‌کننده به جنس انیمیشن‌سازی رویلند هستند.

هماهنگی صوتی و تصویری گفته‌شده منجر به گام زدن آسان‌تر مخاطب‌های به مشکل‌خورده با فیلم‌نامه‌های به نسبت سنگین اثر درکنار Solar Opposites شده است. تماشاگر حتی وقتی به خاطر ضعف اندک اثر در ارائه‌ی تمام‌وکمال اندکی از ایده‌های خود، فکرش را دورشده از Solar Opposites ببیند، می‌تواند از آن‌چه که می‌بیند و می‌شنود لذت ببرد؛ چه به آن‌ها بخنند و چه از مواجهه با آن‌ها شوکه شود. از اجرای مثل همیشه درخشان شخص رویلند در جایگاه کوروو و کار معرکه‌ای که توماس میدلتیچ (بازیگر اصلی سریال Silicon Valley) با تری انجام می‌دهد تا اجرای همزمان عصبانی‌کننده و بامزه‌ی شان جیامبرونی در نقش یارمیولک و مظلومیت ساده و دروغینی که مری مک به جسی هدیه داده است؛ Solar Opposites در صداگذاری‌ها یکی از چند انیمیشن برتر چندین و چند سال اخیر تلویزیون است.

با همه‌ی این‌ها Solar Opposites را نیز هرکسی می‌تواند بنا به قضاوت خود دنبال کند یا به حال خویش بگذارد. ولی انتخاب نکردن این سریال به خاطر درنظرگرفتن احتمال شباهت بیش از اندازه‌ی آن با ساخته‌ی به‌شدت محبوب دیگر رویلند بی‌معنی خواهد بود. زیرا جلوتر از خلق جهانی به‌خصوص، آفرینش شخصیت‌هایی متفاوت و وقت گذاشتن روی ایجاد رابطه‌ای معنی‌دار بین آن‌ها و تماشاگر، داشتن دغدغه‌های منحصر‌به‌فرد در بحث‌های فلسفی زیرمتنی و رسیدن به هویت خود، انیمیشن سریالی Solar Opposites حتی در تیتراژهای آغازین ایده‌پردازی می‌کند و مشغول امتحان فعالیت‌های متفاوت و کم‌وبیش تازه است. اثر اورجینال نام‌برده نه تقلیدی از «ریک و مورتی» است و نه رقیب آن. به‌جای این‌ها محصولی لایق تماشا به حساب می‌آید که درخشش کارنامه‌ی هنری رویلند را شدیدتر از قبل نشان همگان می‌دهد.

(از این‌جا به بعد مقاله بخش‌هایی از داستان فصل اول سریال انیمیشنی Solar Opposites را اسپویل می‌کند)

بر طرفدارهای این سریال جدید پوشیده نیست که بسیاری از مخاطب‌های Solar Opposites ماجرای انسان‌های کوچک‌شده و جامعه‌ی جدید آن‌ها را یکی از مهم‌ترین بخش‌های سریال به شمار آورده‌اند. چون حرکت سریع بین لحظات آزار دیدن اندک و در ظاهر بزرگ یارمیولک در دنیای انسان‌ها و به تماشا نشستن زجری که آدم‌های کوچک‌شده مشغول تحمل آن هستند، به طرز تکان‌دهنده‌ای عقیده‌ی «همه‌ی افراد در حال زجر کشیدن هستند» را به سخره می‌گیرد. البته که یارمیولک مشغول آزار دیدن از رفتارهای غلط کنترل‌کنندگان و دانش‌آموزهای مدرسه است ولی آیا او مثل آن آدم‌ها برای تغذیه، به دست آوردن داروهای مورد نیاز یا انتقام‌جویی از یک حاکم دیکتاتور می‌جنگد؟ آیا او باید برای به دست آوردن حق خود از زندگی روزمره سوار بر یک موش شود و در جامعه‌ای پرشده از قتل و اختلاف طبقاتی به خرده‌فروشی بپردازد؟ قطعا خیر. بدتر از همه آن که شخص در حال زجر کشیدن هم در آن جامعه‌ی مینیاتوری ترسناک حکم یک هیولا را پیدا می‌کند و باعث عدم پیدا شدن راه خروج توسط دیگران می‌شود.

یارمیولک قدرت فوق‌العاده‌ای را به دست آورده است و احتمالا تعدادی از آدم‌های کوچک‌شده توسط او افرادی هستند که لیاقت بدتر از این‌ها را هم دارند. ولی چنین قدرتی به طرز اجتناب‌ناپذیری خطرناک و باعث شکل‌گیری ظلم خواهد بود. او هرچه قدر هم که گاهی با دلایل درست انسان‌ها را کوچک کند، بعضا گرفتار وسوسه‌ها و حماقت‌ها می‌شود. این‌گونه تر و خشک با یکدیگر می‌سوزند صرفا چون یک نفر بیش از اندازه قدرتمند است. آیا می‌توان قصه‌ی کوتاه بهتری برای شرح بسیاری از جوامع انسانی در سرتاسر دنیا و نقش افراد قدرتمند درون آن‌ها را به چنین انیمیشنی راه داد؟

تازه وجود فردی مثل یارمیولک از یک جهت دیگر هم خطرآفرین است؛ او افراد نسبتا بد را بی‌نظیر جلوه می‌دهد. او باعث می‌شود که جسی که هیچ تلاشی برای نجات دادن انسان‌های گرفتارشده نمی‌کند و صرفا گاهی برای آن‌ها شکلات می‌اندازد، شبیه به بهترین موجود سرتاسر زمین باشد و برای دسته‌ای از آن انسان‌ها جلوه‌ی یک الهه را به خود بگیرد. از طرفی باتوجه‌به نمایش خطرات به وجود آمده برای آن جامعه‌ی ظاهرا کوچک و در حقیقت عظیم توسط افراد قدرت‌یافته، بدون شک جسی می‌تواند غیرمستقیم منجر به رخ دادن اتفاقات وحشتناک‌تری شود. چون در عین خاکستری و صرفا گاهی بد بودن، حکم نمادی را پیدا می‌کند که افراد گره‌خورده به آن در جامعه‌ای فاسد قدرت قابل توجهی دارند و می‌توانند به‌شدت خطرآفرین باشند. پس یارمیولک با در دست داشتن قدرت بیش از اندازه، موجودی کم‌خطرتر در جهان واقعی مثل جسی را هم تبدیل به تهدیدی حتی عظیم‌تر از خویش می‌کند. این چرخه‌ی مریض و آلوده ادامه دارد.

طعنه‌آمیزترین بخش قصه اما آن است که چه خود فضایی‌ها و چه انسان‌های گیرافتاده در جامعه‌ی کوچک بیشتر از هر شخصی از درون نابود می‌شوند. بزرگ‌ترین بلا و ترس نازل‌شده بر سر فضایی‌ها حاصل درک نادرست آن‌ها از قدرت تکنولوژی متعلق به خودشان به نظر می‌رسد و انسان‌ها هم شخصا یکدیگر را در ریزجامعه‌ی بزرگ می‌کشند. Solar Opposites قصد انکار تاثیر جدی عوامل بیرونی را ندارد و خوب می‌فهمد که حضور فضایی‌ها در زمین و حضور آن انسان‌ها در فضای کوچک بسته‌شده به اجبار خارجی بوده است. ولی درنهایت نه ساکنین همیشگی زمین آن‌چنان کوروو و همراهان او را آزار می‌دهند و نه یارمیولک روزانه یک با دست انسانی کوچک‌شده را می‌کشد.

گاهی رویارویی با جلوه‌های نهایی تلخ‌ترین رخدادها ریشه‌ی درونی و نه بیرونی دارد.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
9 + 3 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.