در یادداشت پیشرو از این میگوییم که در سریال هم گناه چگونه مسائل بهجای نشان داده شدن تلویحی، صراحتا بیان میشوند. با میدونی همراه باشید.
یکی از ویژگیهای مهم هر متن ادبی باکیفیت، رعایت یکی از اصول ابتدایی در داستانگویی است. اصلی که طبق آن، خالق اثر در متن بهجای گفتنِ مستقیمِ مفاهیم مدنظر خود، آنها را با تمهیدات هنرمندانه به نمایش میگذارد. فایدهی این نمایش هنرمندانه، به دست آمدن متنی است که مخاطب برای فهمیدن و ارتباط برقرار کردن با آن، باید فکر کند. متنی که مخاطب را مجاب بهدنبال کردن تمهیدات خلاقانهی نویسنده میکند. مخاطب هنگام روبهرو شدن با چنین متنی، برای استخراج معنی آن به تکاپو میافتد و این به تکاپو افتادن هم مخاطب را به مخاطب بهتری تبدیل میکند هم معنای متن را به نحو احسن به بینندهی آن القا میکند.
در سمت مقابل، هنگامی که در متن گفتنهای شعاری جای نشان دادن هنرمندانه را گرفته باشند، مخاطب متن نیازی به فکر کردن برای استخراج معنای متن ندارد، چرا که خود مولف آن را بهصورت لقمهای حاضر و آماده در اختیار مخاطب گذاشته است. یکی از ویژگیهای چنین متنی، شکل نگرفتن مسئلهی مهم شخصیتپردازی است. یعنی مولف دیگر بهصورتی که باید دست به شخصیت پردازی نمیزند، چرا که برای مثال، ویژگیهای شخصیتی کاراکترها را بهصورت مستقیم در اختیار مخاطب قرار میدهد یا به عبارت دیگر ویژگیهای شخصیتی کاراکترها را بهصورت مستقیم به مخاطب میگوید. مستقیمگویی تاثیر ماندگاری در مخاطب متن ایجاد نمیکند، بلکه در بهترین حالت احساسات کاذب او را برمیانگیزد یا آنکه برای مدت بسیار کوتاهی مخاطب را با متن درگیر نگه میدارد. بهترین مثال برای این مستقیمگوییهای کاذب، فیلمهای بالیوودی هستند. اصلی که از آن صحبت کردیم، با نام «نگو، نشان بده» شناخته میشود.
سریال «هم گناه» در فصل اول معمولا از این اصل مهم و اساسی تخطی میکند. یعنی سازنده در اغلب سکانسها، بهجای نشان دادن هنرمندانهی مسائل، آنها را مستقیما میگوید. به بیان دیگر، فیلمساز با مستقیمگویی جای فکری برای مخاطب سریال باقی نمیگذارد و همهچیز را حاضر و آماده به او ارائه میکند. همانطور که پیش از این گفتیم، در همین مواقع است که مورد مهمی مانند شخصیتپردازی به واسطهی شگردهای هنرمندانه به کناری میرود و شاهد دیالوگهای مستقیم و معمولا سطحی خواهیم بود. در یادداشت حاضر با قرائت بخشهایی از قسمتهای مختلف فصل اول سریال «همگناه» از این خواهیم گفت که فیلمساز در چه مواقعی بهجای بهکارگیری تمهیدات هنرمندانه، مفاهیم مدنظر خود را مستقیما گفته است. توجه داشته باشید که در این یادداشت از هر قسمت حداقل یک نمونه بهعنوان مثال آوردهایم، پس اگر از یک قسمت تنها یک مورد ذکر شده است، این به آن معنا نیست که در قسمت مذکور تنها یکبار از اصل «نگو، نشان بده» تخطی شده است. همچنین قرائت تنگاتنگ تکتک مواردِ هرقسمت در حوصله این یادداشت نمیگنجد. پیش از این در یادداشتی به مستقیمگوییهای سریال «همگناه» در شش قسمت ابتدایی آن پرداخته بودیم و در این یادداشت سعی میکنیم تا حد امکان از تکرار مکررات جلوگیری کنیم.
به سکانس پایانی قسمت اول توجه کنید، در سریال «همگناه» شخصیت فریبرز دوست دارد پسر تازه پیداشدهی خود یعنی پیمان را به نزد خود بازگرداند و ظاهرا در این مسیر از هیچ تلاشی فرونمیگذارد. اما این میل بالا و تلاش ممتد او آیا در سریال بهصورتی هنرمندانه نشان داده میشود؟ فریبرز در تلاش است تا ترتیب ملاقاتی را با پیمان بدهد و در همین راستا به پرویز میگوید «پیمان باید پیش من باشه.»، فیلمساز تمام قصد و مقصود کاراکتر تا انتهای فصل را با همین دیالوگ لو میدهد. هر بینندهی ناآشنا بهسادگی میفهمد که شخصیت فریبرز دوست دارد پسر گمشدهاش را به نزد خود بازگرداند. فیلمساز بهجای آنکه این موضوع را با شخصیتپردازی شخصیت فریبرز در طول سریال نشان دهد، آن را به سادهترین شکل ممکن میگوید.
یا برای نمونهای دیگر، در سکانس رستوران قسمت دوم، فریبرز که قرار است حال روحی و روانی نابهسامانی داشته باشد، به ایرج میگوید «من ناامنم که زدم تو خیابونا»، به این ترتیب است که خبری از شگردها و روشهای هنرمندانه برای نمایش ناراحتیِ شخصیت نیست، بلکه بازهم با مستقیمگویی طرف هستیم. این مستقیمگویی در ادامهی همین سکانس نیز ادامه دارد، اگر از دیالوگهایی مانند «یهجوریام ایرج» بگذریم، به دیالوگی میرسیم که قرار است جنبهای دیگر از شخصیت فریبرز را رو کند. ایرج به فریبرز میگوید «مطمئنم که تو اهل این برنامهها (مشروبات الکلی) نیستی»، این دیالوگ قرار است اینطور القا کند که فریبرز در فضای سریال، شخصیت اخلاقمداری است. حال آنکه باز هم همچون نمونههای گذشته و پیشرو، شاهد گفتن بهجای نشان دادن هستیم.
سریالها از فیلمها طولانیتر هستند و به همین دلیل فضای بهتری برای شخصیتپردازی محیا میکنند. اما در سریال «همگناه» بهجای آنکه شاهد شکلگیری روند شخصیتپردازی در طول سریال باشیم، در همان قسمت دوم سریال فیلمساز اعلام میکند که فریبرز قرار است شخصیت مثبت داستان باشد. فیلمساز درواقع سعی دارد تا شخصیت فریبرز را به بیننده معرفی کند اما در این مسیر، معرفی سرسریع شخصیت را به معرفی تدریجی وی در پرتو قواعد شخصیتپردازی و داستانگویی ترجیح میدهد. در همان قسمت دوم، به اولین رویارویی فریبرز و پیمان توجه کنید. پیمان ظاهرا علاقهای به ملاقات با پدر خود ندارد و این عدمعلاقه را کاملا مستقیم بیان میکند. کارگردان به سراغ نمایش تدریجی این عدم علاقه و ظاهرا تنفر نمیرود، که آن را به واسطه شخصیتها مستقیما میگوید. میگوید که پیمان علاقهای به دیدن پدر خود ندارد، گفتنی که پیش از این پرویز در سکانس بازجویی نیز آن را ادا کرده بود.
در ادامهی سکانس دیدار شاهد تلاش کارگردان برای نشان دادن بهکمک تصویر و موسیقی پسزمینه هستیم، پیمان سوار بر موتور در هوای بارانی گریه میکند و آهنگی غمانگیز پخش میشود. این سکانس قرار است حال روحی و روانی آشفتهی پیمان را بهدلیل مشکلات زندگیاش بهنمایش بگذارد، اما چه بسا که کارگردان لحظاتی پیش صراحتا از مشکلات پیمان برای دیدار با پدرش حرف زده است. این مستقیمگوییها به منظور پرداختن به شخصیت پیمان به همین یک سکانس منتهی نمیشود، به سکانس حضور لیلا در خانهی پیمان در قسمت سوم نگاه کنید. در اینجا قرار است بفهمیم که پیمان بهدلیل دیدار با پدرش حال روحی و روانی آشفتهای دارد، فیلمساز این موضوع را صراحتا به وسیله پیمان میگوید. شخصیت پیمان در این سکانس مستقیما اعلام میکند که خیلی حالش بد است و در مواجهه با پدر دچار سردرگمی خاصی شده است. پیش از این گفته بودیم که مستقیمگویی اجازه هرگونه تعمقی را از بیننده میگیرد و مقصود فیلمساز را به سادهترین و آسانترین روش ارائه میکند.
کمی در قسمت سوم جلو برویم، به سکانس سیگار کشیدن فرید در بالکن نگاه کنید. این سکانس قرار است ناراحتی و پریشانی فرید از اوضاعی نابهسامان را به دست بدهد، اما باز هم خبری از نمایش هنرمندانه نیست بلکه شخصیت فرید صراحتا اعلام میکند که پریشان است. در ادامهی همین سکانس فرید میگوید که فریبرز «داغونِ داغون» است، لازم به ذکر نیست که بازهم برای پرداخت یک شخصیت از مستقیمگویی استفاده شده است. این مستقیمگویی همچنان ادامه دارد، لحظاتی بعد فرید اعلام میکند اگر قضیه پیمان واقعی نباشد، فریبرز کاملا میشکند، موضوعی که کرد آن باید به مرور در رفتار و رویکردهای شخصیتها دیده شود نه با چنین صراحتی بیان شود. از دیگر نمونههای گفتن، میتوان به سکانس دیدار در گاراژ اشاره کرد. جایی که پیمان بازهم صراحتا اعلام میکند که با فریبرز حرفی ندارد، یا میگوید که عادت به جواب پس دادن ندارد. این مسائل مثلا ویژگیهای شخصیتی کاراکتر پیمان هستند که بهجای معرفی شدن در طول سریال به واسطهی کنشها و واکنشهای او، حاضر و آماده در اختیار مخاطب قرار میگیرند.
در سکانس بیمارستانِ قسمت چهارم، آنجا که فرید در بیمارستان حاضر میشود، سکانس با جملهی «اگه اتفاقی براش بیوفته هیچوقت خودمو نمیبخشم» از زبان فریبرز آغاز میشود. ادای این جملات به این معنی است که فریبرز بهدلیل آنچه برای پیمان اتفاق افتاده است، عذاب وجدان دارد. اما خوب، فیلمساز باز هم منظور خود را صراحتا میگوید و کاری به روشهای هنرمندانهی در خدمت شخصیتپردازی ندارد. به افتتاحیه قسمت پنجم نگاه کنید، نسرین در مکالمه با سارا صراحتا میگوید بهدلیل تصمیم احتمالی فریبرز بسیار «نگران» است، او میگوید هیچ حسی به فرزند تازه پیداشدهی فریبرز ندارد، و این باز هم مستقیمگویی و بهکنار راندن شخصیتپردازی است. فیلمساز بهجای آنکه احساسات و عواطف شخصیت نسرین را در طول سریال و با رویکردی هنرمندانه و تلویحا نشان بدهد، آنها را مستقیما میگوید و کار بیننده و خود را راحت میکند. به این ترتیب است که بیننده حتی در مواجههای نصفه و نیمه با سریال نیز بهسادگی هرچه تمامتر میفهمد که نسرین با وضعیت کنونی زندگی خود مشکلی دارد. به یکی از فلشبکهای همین قسمت پنجم نگاه کنیم، سکانس پاشویه کردن پیمان توسط فریبرز، سکانسی کوتاه و سرتاسر صریح. شخصیت لیلا یکبار میگوید «خیلی نگران» است، فریبرزِ جوان پاسخ میدهد «نگران نباش» و در کمال تعجب، همین دیالوگها دوباره تکرار میشوند و فریبرز در پایان اضافه میکند که تا زمانیکه او هست، اجازه نخواهد داد اتفاقی برای پیمان رخ بدهد. فیلمساز قصد دارد مسئولیتپذیر بودن فریبرز و زندگی بهسامان او با لیلا را به این صورتِ شعارزده به نمایش بگذارد.
به سکانس بالکن در قسمت ششم بپردازیم، آنجا که فرید سیما و آرمان یادآوری میکند که خون صبوریها در رگهای آنها جریان دارد و باید نام خاندان را نگه دارند. این موضوع یکی از مهمترین دغدغههای شخصیت فرید است. این مهمترین دغدغهی شخصیت فرید میتوانست در طول سریال با اعمال او به نمایش دربیاید، اما فیلمساز بهجای اینکار تصمیم گرفته که شخصیت در چند سکانس این موضوع رو بهصراحت بگوید و به این ترتیب بار مسئولیت شخصیتپردازی را از شانهی خود خالی میکند. به اولین سکانس بیمارستانِ قسمت هفتم نگاه کنید، فریبرز قرار است برای بردن پیمان به خانه عجله داشته باشد چرا که دوست ندارد وی را روی تخت بیمارستان ببیند. اما آیا این احساس فریبرز بهصورت هنرمندانه به واسطه رفتار و کردار و بازی او به نمایش گذاشته میشود؟ خیر، شخصیت فریبرز عینا آن را بیان میکند. قسمت هشتم، به سکانس ماشین سارا که پیمان نیز در آن حضور دارد توجه کنیم، پیمان به سارا میگوید اگر کسی حال بدی داشته باشد، وی را درک میکند چراکه آن را زیاد تجربه کرده است و این چیزی نیست جز گفتن صریح بهجای نشان دادنِ تلویحی. درواقع فیلمساز مانند دیگر نمونهها، بهجای آنکه وضع روحی روانی پیمان را با تمهیدات هنرمنداه بهنمایش بگذارید، آن را صراحتا اعلام میکند. در ادامه و در سکانس خانهی پیمان، وقتی لیلا از شرایط سارا مطلع میشود، صراحتا میگوید خانمها در چنین مواقعی به پشتیبان نیاز دارند، چیزی که او هرگز نداشته است. مسئله این است که حال و احوال عقاید شخصیت، مواردی نیستند که اینچنین مستقیم اعلام شوند، بلکه باید در پرتو شخصیتپردازی کرد پیدا کنند.
به قسمت نهم میرسیم، در افتتاحیه این قسمت فریبرز و پیمان به سر مزار تقلبی لیلا میروند و لیلا نیز در آنجا ظاهر میشود. در جریان مکالمه پنهانی لیلا و پیمان، لیلا میگوید «من خیلی حالم بده» و پیمان نیز صراحتا اعلام میکند که او هم از حال روحی مناسبی برخوردار نیست. در ادامه لیلا اعلام میکند که کسی به اندازه او سختی و مشقت نکشیده است. همانطور که پیشتر گفتیم و احتمالا خودتان میتوانید حدس بزنید، باز هم با مستقیمگویی فیلمساز مواجهایم. بهجای اینکه احوالات روحی شخصیت لیلا و تاثیراتِ آنچه که بر او رفته است بهکمک تمهیدات هنری به نمایش گذاشته شود، احوالات روانی او صراحتا اعلام میشوند. پیش از این گفتیم که این اعلامیههای صریح بهجای شخصیتپردازی اول از همه به ضرر مخاطب است، چرا که فیلمساز با این کار مجالی برای تعمق در متن را باقی نمیگذارد.
در افتتاحیه قسمت دهم، فرهاد به سراغ فرید در مزرعه گل میرود. فرید شرابزده است و این سکانس قرار است بخشی از شخصیتپردازی فرید را انجام دهد. این سکانس قرار است این موضوع را القا کند که فرید بهدلیل بار ناشی از مشکلات اعضای خانواده صبوری و مشکلاتی که با رفتارهای آنها دارد، حال روحی مناسبی ندارد و بسیاری از شبها را در مزرعه گل خود با شرابخواری به صبح میرساند. اما اینجا هم خبری از نمایش این وجه از شخصیت فرید به واسطه شخصیتپردازی هنری آن نیست، بلکه خود فرید مستقیما میگوید که سالها است چنین وضعی دارد و فشار بسیار زیادی روی دوش خود دارد و کسی به حرف او گوش نمیدهد. اینچنین است که مخاطب مجالی برای تفکر و تمعق روی حالت و احوال شخصیت به دست نمیآورد چون فیلمساز خود آن را اعلام کرده است.
سکانس افتاحیه قسمت دهم نیز مشمول زیرپا گذاشتن نمایش مسائل میشود. فرهاد و لیدا در کافیشاپی قرار گذاشتهاند، در این سکانس باید بفهمیم که فرهاد اول تحت فشار زیادی قرار دارد و دوم اینکه او بهدلیل اتفاقی در گذشته افتاده است دچار عذاب وجدان است. البته دومی را از پیش میدانستیم. سؤال این است که فیلمساز چگونه این دو موضوع در باب شخصیت فرهاد را به دست ما میرساند؟ بله، با علام کردن مستقیم آنها. در ابتدا فرهاد خود میگوید دلیل آنکه قهوه اسپرسوی دوبل سفارش داده این است که فشاری زیادی را به دوش میکشد، اینچنین است که فیلمساز بهجای پرداختن به شخصیت به واسطهی کنشها و رفتار او، وضعیت روحی او را صراحتا میگوید. در ادامه شخصیت لیدا مستقیما میگوید که فرهاد بهدلیل اتفاقی در گذشته، دچار عذاب وجدان است. حال آنکه این موضوع دمدستی و ساده ازطریق رفتار فرهاد در قبال هدیه و حمید بهراحتی قابل مشاهده بود و مخاطب خود متوجه آن میشد، اما فیلمساز بازهم تصمیم گرفته که آن را بهصورت حاضر و آماده در اختیار مخاطب قرار دهد.
سکانس خانهی پیمان در قسمت دوازدهم آخرین موردی است به آن میپردازیم، مکالمهای بین پیمان و لیلا شکل میگیرد، هدف این است که بفهمیم پیمان پس از سپری کردن مدت زمانی با فریبرز و دیگر اعضای آن خانواده، حال به احساسی دوگانه رسیده است و احساس میکند فریبرز آنقدرها هم آدم بدی نیست. مشکل این است که بیننده این تغییر را نمیبیند، تا خود به این نتیجه برسد بلکه فیلمساز ازطریق خود شخصیت آن را صراحتا میگوید. خود پیمان اعلام میکند که بهنظرش رسیده که فریبرز آنقدرها هم آدم بدی نیست. همانطور که گفته شد فیلمساز ویژگیها و وضعیت روحی و روانی شخصیتها را نه بهواسطهی اعمال و رفتار و رویکردهای آنها، بلکه با استفاده از اعلام مستقیم مسائل به دست بیننده میرساند و اینکار در مرحله اول اجازه تعمق در متن را از بیننده میگیرد.
در این یادداشت ادعا شد که در فصل اول سریال «همگناه» بیان کردن صریح احوالات و وضعیت روحی شخصیتها به نمایش هنرمندانه آن حال و احوال در پرتو شخصیت پردازی هنرمندانه و نمایش تلویحی مسائل ترجیح داده شده است. در ادامه سعی شد تا با آوردن حداقل یک مثال از هر قسمت، ادعای مطرح شده ثابت شود. همانطور که پیشتر گفته شد، نمایش تلویحی و هنرمندانهی مسائل در متون ادبی، موجب تعمق مخاطب در آنها میشود، حال آنکه بیان صریح و شعارزدهی یک مسئله، آن را به شکلی دم دستی و ساده در اختیار مخاطب قرار میدهد و مجالی برای تعمق باقی نمیگذارد.