انیمیشن Solar Opposites با هشت قسمتِ فصل دوم، در اوج سرگرمکنندگی برخی از نقاط قوت خود را پررنگتر میکند و بیشازپیش موفق به ارائهی سکانسهای پرجزئیات و معنیدار میشود.
بدون شک باید پذیرفت که طی چندین و چند سال اخیر، نقش جدی انیمیشنهای بزرگسالانه در تلویزیون به مراتب بیشتر از قبل شده است؛ آثاری که بعضا با کمدی سیاه خود جدیتر از هر درام لایواکشن موفق به ارتباط با مخاطب میشوند و پرشده از بحثهای لایق توجه و شنیدنی هستند. بااینحال همواره آن آثاری در بین این انیمیشنها موفق به جلب توجه حداکثری شدهاند که واقعا یگانه به نظر میرسند؛ چه همچون سریال Bojack Horseman تبدیل به یک مطالعهی عمیق در وضعیت روحی و روانی بسیاری از انسانهای جوامع مدرن شوند و چه مثل سریال Rick and Morty حکم یک پدیدهی منحصربهفرد را داشته باشند که ابعاد مختلف سرگرمیهای عامه را به یکدیگر پیوند میدهد.
این وسط سریال Solar Opposites در هر حالت به خاطر اشتراکی که بین سازندگان آن و تیم ساخت سریال ریک و مورتی وجود دارد، خواه یا ناخواه توسط عدهای از بینندگان صرفا بهعنوان یک ریک و مورتی دیگر شناخته میشود. البته که در نقد فصل اول سریال Solar Opposites گفتم چرا مقایسهی بیش از اندازهی این دو یا شناختن انیمیشن Solar Opposites بهعنوان یک «ریک و مورتی» دیگر بیمعنی به نظر میرسد. اما نمیتوان انکار کرد که اثر مورد بحث خواه یا ناخواه برای برخی از مخاطبهای عام آشناشده با سریال Rick and Morty، متاسفانه هرگز نمیتواند سرتاسر یگانه و بهخصوص باشد.
در نتیجه چنین اثری برای ماندن در ذهن انواعواقسام بینندگان خود و آرامآرام فراموش نشدن، فقط یک راه دارد؛ در فصل دوم بهتر از فصل اول باشد تا تماشاگر بهجای پررنگ کردن شباهتهای کلی آن به آثار مشابه در ذهن خود، فقط به این فکر کند که چهقدر نقاط قوت سریال رو به افزایش هستند. اینگونه او بیشتر با اثر همراه میشود و بهتر آن را به خاطر میسپارد. پس چهقدر خوب که حتی پیش از رفتن به سراغ جزئیات میتوان بهسادگی پذیرفت که فصل دوم سریال Solar Opposites بهتر از فصل اول این انیمیشن بزرگسالانه شبکه Hulu است.
بخشی از این پیشرفت حاصل دستاوردی نیست غیر از دستنخورده ماندن تعدادی از نقاط قوت کلیدی انیمیشن. مثلا وقتی به فصل اول سریال Solar Opposites فکر میکنیم، به سرعت تاریکترین و بهترین اپیزود آن را به یاد میآوریم که بهشدت مخاطب را تحت تاثیر خود قرار داد. از قضا سازندگان با فصل دوم هم دقیقا در همان خط داستانی موفق به ارائهی آن تکاپیزود بسیار تکاندهنده شدهاند.
پایانبندی فصل دوم نیز به مانند پایانبندی بسیار خوب فصل اول، روند رو به جلو و درجا نزدنِ سریال را نشان میدهد؛ سریال Solar Opposites همچنان در جلو بردن چند خط داستانی بهصورت همزمان موفق است و به شکلی واضح به سمت مقصدی مشخص حرکت میکند. اما با همهی اینها اجازه میدهد که قسمتهای مختلف همواره از چند جهت بتوانند کموبیش مستقل از یکدیگر به نظر بیایند؛ تا همراه شدن با قصهگویی انیمشین Solar Opposites برای مخاطب آسانتر جلوه کند.
جلو رفتن روایت کلی سریال Solar Opposites وقتی با توضیح بیشتر جهان آن همراه میشود، به تماشاگر اثبات میکند که این اثر ارزش توجه او را دارد. به این معنی که تمام مواردی که مثلا در فصل اول تماشاگر را کنجکاو کرده بودند، واقعا هدفی دارند و صرفا نمیخواهند چند سؤال بیخاصیت را به وجود بیاورند. در حقیقت ما در فصل دوم سریال Solar Opposites هم بیشتر با گذشتهی شخصیتها و قوانین این دنیای خیالی آشنا میشویم و هم «تغییر» را به اشکال مختلف میبینیم؛ چه وقتی رفتار شخصیتها عوض میشود و چه هنگامی که بهتر میفهمیم چرا اوضاع قرار نیست همیشه در سریال به همین شکل بماند و قطعا در آینده چند اتفاق عجیبتر رخ میدهند.
برخلاف فصل اول که میخواست ما را با دلایل درست در فاصلهی مشخصی از شخصیتها نگه دارد، فصل دوم نمیتوانست چنین کاری را انجام بدهد. بالاخره تماشاگر حالا این کاراکترها را میشناسد و حتی احتمالا به بعضی از آنها علاقهمند شده است. وقتی هم که پیوند احساسی بین بیننده و شخصیتها شکل میگیرد و ما بیشازپیش یک جهان داستانی را میشناسیم، تیم نویسندگی باید بهدنبال روشهای دیگری برای ایجاد کنجکاوی و حفظ توجه کامل مخاطب باشد.
(۱۲ پاراگراف بعدی مقاله بخشهایی از داستان فصل دوم سریال انیمیشنی Solar Opposites را اسپویل میکنند)
دقیقا به همین دلیل سازندگان سراغ یک روش دیگر رفتهاند؛ قرار دادن شخصیتهای مختلف در موقعیتهای احساسی چالشبرانگیز. وقتی بارها و بارها به دلایل مختلف شخصیتهای داستان را مشغول سروکله زدن با احساسات درونی پیچیده میبینیم، با دقت سریال را دنبال میکنیم تا واقعا تغییرات درونی آنها را بفهمیم. این اتفاق به اشکال متفاوتی رخ میدهد. مثلا در اپیزود هفت آنچه که باعث میشود قصهی آدمهای کوچکشده تکراری به نظر نیاید، تمرکز روی کنار هم قرار گرفتن زورکی دوک و شری است. آنها وقتی واقعا میپذیرند که هیچ چارهای جز تکیه به برخی از تواناییهای یکدیگر ندارند، موقعیت داستانی تازهای را به وجود میآورند که برای مخاطب کنجکاویبرانگیز میشود.
در همین ثانیهها میتوان دید که فصل دوم سریال Solar Opposites چهقدر میتواند بهصورت زیرمتنی با بیننده ارتباط برقرار کند. چرا؟ چون اصل بحثهای آن کاملا انسانی و بسیار ساده هستند؛ اصل حرف نویسنده در یک قسمت میتواند این باشد که «آدمها فقط وقتی قدر هم را میدانند که او را از دست بدهند».
اما همین باور انسانی ساده که همهی بینندگان آن را میفهمند، وقتی در چند لایه به خوبی پیچیده میشود، ماجرایی علمی-تخیلی و عجیب با محوریت تلاش کوروو برای تبدیل کردن تری به شخص مورد علاقهی خود را نشان میدهد؛ تا مخاطب چندین و چند سکانس جذاب و پرجزئیات را ببیند. همانگونه که ماجرای ساخته شدن یک شهر جدید و عجیب داخل جنگل با آن همه قصهی عجیبوغریب، درنهایت فقط از همین میگوید که این شخصیتها میخواستند از یکدیگر دور شوند و درنهایت فهمیدند که چهقدر با پیش هم بودن اوقات بهتری را سپری میکنند.
به هیچ عنوان برداشت نکنید که سریال Solar Opposites اثر عمیقی نیست و از بیان حرفهای جدی ناتوان است. اتفاقا چند اپیزود همین فصل انقدر حسابشده قصه میگویند که میتوان فقط یک مقالهی کامل را به هرکدام از آنها اختصاص داد. اما دستاورد سریال آن است که میان این همه قصهی تلخوشیرین، ایدههای علمی-تخیلی شلوغ و خلاقیت برای سرگرم ساختن مخاطب، همیشه در مرکز ماجرا یک پیام انسانی ساده، مشخص و قابل پذیرش برای اکثر انسانها را قرار میدهد. به همین دلیل حتی مخاطبی که نمیخواهد یک ثانیه از وقت خود را هم صرف فکر کردن به اثر کند، باز شانس متصل ماندن به این قصهگویی و لذت بردن فراوان از تماشای آن را دارد.
نمونهی دیگر در قسمت هفتم فصل دوم دیده میشود؛ وقتی شری برای زنده ماندن تلاش میکند. مفاهیمی مانند وحشیانه بودن زندگی انسان امروز در عین متمدنانه به نظر آمدن آن به خوبی در این قصهی کوتاه ذوب شدهاند. امیدوار شدن بیش از اندازهی انسان به آینده در تلاش پوچ شری برای رسیدن به مقصد دیده میشود؛ وقتی او به دروغ به خود تلقین کرد که باتوجهبه فداکاری دوک و تمام رخدادهای تلخوسخت پیشآمده، حتما در مقصد اتفاق فوقالعادهی انتظار او را میکشد. اما درنهایت میبیند راهی به جز بازگشتن به خانهی عادی خود و کنار آمدن با مشکلات پرشمار حاضر در آن مکان ندارد.
حتی اگر یک نفر داستان را بدون توجه به همهی این موارد هم دنبال کند، باز میتواند با قسمت هفتم همراه شود. زیرا در مرکز آن پرسش سادهای قرار گرفته است؛ چه میشود اگر تلاش مردم برای بهتر کردن جامعه نتیجهی عکس بدهد و عدهای بگویند که وضعیت در گذشته بهتر بود؟ این پرسش ساده را هر مخاطبی میفهمد و در چندین و چند داستان دنبال کرده است. مهم نیست که انیمیشن به آن پاسخ کاملی نمیدهد. صرفا همین اهمیت دارد که بیننده راهی برای چنگ زدن به این قسمت عجیب پیدا کرده است.
در نتیجه بارها طی فصل دوم سریال Solar Opposites شاهد قسمتهایی هستیم که در چند سطح میتوانند مخاطب را با خود همراه کنند. البته که برخی از اپیزودها عمیقتر و برخی از آنها سطحیتر به نظر میرسند. ولی خوشبختانه قسمتی وجود ندارد که انواعواقسام بینندگان نتوانند حداقل یک مفهوم قابل لمس برای خود را در آن بیابند.
اینگونه سریال Solar Opposites موفق به پاداش دادن به تماشاگر میشود. در حقیقت بیننده احساس میکند که هرچه با دقت بیشتری بهدنبال کردن داستان بپردازد، لذت بیشتری هم میبرد. وقتی او یک قسمت با دقت نوشتههای قرارگرفته در نقاط مختلف را میخواند و با عبارت «المپیک امروز برگزار میشود و فردا رسما هیچ خبری نیست» مواجه میشود، لبخند میزند؛ از شوخی سازنده با مشغول شدن انسان به چنین رویدادهایی و فراموش شدن آنها در روز بعد، لذت میبرد. پس از این به بعد همهی متون حاضر در تصویر را با همین دقت میخواند. ماجرا برای مخاطب اهل موشکافی اثر نیز به همین شکل است. اگر واقعا به یک اپیزود درگیرکننده بیاندیشیم و برای خود پیامهای بیشتری را در آن بیابیم، روی فکر کردن به قسمت بعدی هم وقت میگذاریم.
میزان تمرکز فصل دوم انیمیشن سریالی Solar Opposites روی جلوههای مختلف نیاز انسانها به ماندن پیش هم و بهره بردن از حضور هم به طرز جالبی با وضعیت بسیاری از انسانها در دوران شیوع ویروس کرونا/کووید 19 جور درمیآید. زیرا این دوران باعث شد بسیاری از انسانها بسیار بیشتر از همیشه پیش برخی افراد باشند و بیشازپیش قدر یکدیگر را بدانند یا به مسائلی همچون مرگ (موضوع اصلی اپیزود آخر فصل دوم) فکر کنند. سریال Solar Opposites دقیقا زمانی خود را نشان میدهد که میبینیم بدون هیچگونه اشارهی مستقیم به موقعیت یکسان، توانست چند بیننده را از برخی جهات به یاد وضعیت امروز خود بیاندازد.
در چنین بستری است که یک اپیزود سریال میتواند فقط با همان طرح داستانی «ایجاد شدن ناگهانی شهر در ناکجاآباد» آن همه گفتوگوی جدی با مخاطب داشته باشد. از یک طرف آن قسمت به یاد انسان میآورد که چهقدر برخی از مشکلات آدم داخل جوامع امروزی ریشهای هستند و از رفتن از یک شهر به یک شهر دیگر برطرف میشوند.
از آن سو وقتی سازندگان همین شهر خودشان در آن زجر میکشند، به یاد میآوریم که سیستمهای نابودکننده هر کس را به شکل خود از بین میبرند؛ تری خوشذوق در چنین وضعیت تلخی به تنفروشی میافتد و جسی پرانرژی و بااستعداد هم تبدیل به یک فرد خشک موفق، بدون رویا و سرد میشود. در تمام طول فصل به یاد آوردن آن انسانهای کوچکشده به طرز ویرانکنندهای ترسناک است. چه بسیار انسانها در همین جهان خودمان هستند که بدون حتی یک ثانیه فکر کردن به دردهای هزار انسان دیگر زندگی میکنند.
غمانگیزترین و ترسناکترین سکانس فصل دوم سریال Solar Opposites در اپیزود The Unlikely Demise of Terry's Favorite Shot Glass از راه میرسد؛ وقتی شری با تمام وجود برای محافظت از فرزند خود میجنگد و جسی فقط مشغول خوردن خوراکی است. بسیاری از دردناکترین ظلمهای جریانیافته در جهان امروز دقیقا به همین شکل هستند. افراد باعثوبانی درد کشیدن آن انسانها (جسی که کار یارمیولک در کوچک کردن آن آدمها را دید اما هیچکاری برای آنها نکرد) صرفا زندگی عادی و روزمرهی خود را میگذرانند و حتی نمیدانند که دارند به دیگران ستم میکنند. در همین حین یک مادر در اوج درد و ترس، فقط میخواهد به محافظت از فرزند کوچک خود ادامه دهد تا بلکه هر دو توسط جامعه بلعیده نشوند.
(پایان اسپویل)
فصل دوم سریال Solar Opposites خالی از ایراد نیست و در چند بخش آن میتوان جزئیاتی را دید که قطعا میتوانستند با ظرافت بیشتری در اثر قرار بگیرند تا به اصطلاح از آن بیرون نزنند. برای نمونه یکی از نقاط ضعف واضح فصل دوم، استفادهی بیرویه و کنترلنشدهی آن از شکستن دیوار چهارم با انجام کارهایی همچون آوردن اسم شبکه است. این حرکت یک یا دو بارا به شکل خوب و خندهآور انجام میشود.
ولی در ادامه چند بار شاهد تلاشهای مختلف تیم نویسندگی برای گسترش شوخی مورد بحث هستیم و ماجرا انقدر ادامه مییابد که قطعا عدهای از بینندگان آن را فقط و فقط به چشم یک تبلیغ نادرست و ناپسند میبینند. چنین موردی مثلا در داستان قسمت پنج به اسم The Rad Awesome Terrific Ray هم مقداری تماشاگر را از اغراقها زده میکند. در نتیجه یکی از اولویتهای سریال Solar Opposites در فصل یا فصول بعدی باید تمرکز روی کاهش گلدرشت به نظر آمدن تعدادی از سکانسها باشد. هرچند خوشبختانه انیمیشن کمدی بزرگسالانه شبکه آنلاین هولو در فصل دوم نسبت به فصل اول از لحاظ رسیدن به تعادل در لحن داستانگویی قدمهای مثبتی نیز برداشته است.
به بیان بهتر در فصل دوم بیشازپیش میتوان احساس کرد که همهی قسمتها به یک سریال با هویتی مشخص تعلق دارند. شاید عدهای از طرفداران بگویند که یکی از قدرتهای فصل اول سریال Solar Opposites همین بود که قسمت هفتم آن انقدر جدیتر و تلختر جلو رفت که اصلا انگار به اثری دیگر تعلق داشت. ولی مشکل پررنگ شدن یک اپیزود به آن شکل این است که سطح تمام قسمتهای دیگر را پایینتر از خود نشان میدهد و در تبلیغات دهان به دهان باعث میشود که عدهای از بینندگان جدید، خواسته یا ناخواسته سایر قسمتها را دستکم بگیرند.
تعادل در لحن روایت به خوبی در فصل دوم افزایش یافت تا سریال Solar Opposites یکپارچهتر از گذشته به نظر برسد و قسمتهای عالی بیشتری داشته باشد. برای درک بهتر مسئله هم میتوان با دقت بیشتر به قسمتهای هفتم و هشتم فصل ۲ نگاه انداخت که در عین دستوپنجه نرم کردن با بحثهای بسیار جدی و میخکوبکننده توانستند جایی هم برای آن کمدی سیاه خلاقانه پیدا کنند. فصل دوم سریال Solar Opposites در اوج به پایان میرسد؛ زمانیکه انیمیشن بهتر از گذشته موفق به معرفی هویت خود به تماشاگر هدف میشود و بیننده مشتاق از راه رسیدن فصل بعدی میماند.