ام نایت شیامالان، یکی از سازندگان سریال Servant «خدمتکار» است. اما آیا این سریال توانسته شبیه برخی از فیلمهای درخشان او مانند The Sixth Sense بدرخشد یا یادآور آثار ضعیفتر شیامالان است؟
سریال Servant سریالی بیست قسمتی است، که در دو فصل ده قسمتی از سرویس اینترنتی اپل پخش شدهاست. اکثر اتفاقات این سریال در یک خانه واقع در فیلادلفیا رخ میدهد. از لحاظ تک لوکیشن بودن، این سریال ما را به یاد سریال 104 Room «اتاق ۱۰۴» میاندازد که آنهم فضایی دلهرهآور داشت. پنج شخصیت اصلی این سریال، زن و شوهری به نام دوروتی (لارن آمبروس) و شان(تونی کبل)، پرستار بچه آنها با نام لیان(نل تایگر) و جولیان(روپرت گرینت) برادر دوروتی هستند. نوزادی بنام جریکو نیز که اتفاقات حول او رخ میدهد از دیگر شخصیتهای تاثیرگذار است.
نام ام نایت شیامالان ما را به یاد آثاری رازآمیز که دلهره و غافلگیری در آن نقش کلیدی دارند میاندازد. همچنین حضور ماورا و عناصر متافیزیکی فعال نیز در اغلب آثار او امری قطعی است. در فیلمهای او عموما صحنههای خون و خونریزی زیادی وجود ندارد بلکه این هیجان ناشی از روند اتفاقات است که مخاطب را میترساند یا رو صندلیاش میخکوب میکند. ضمن اینکه فرم خطکشی شده و کم نقص آثار او در این زمینه بی تاثیر نیست. حرکت دوربین ممکن است کوچکترین جزییات حرکتی شخصیتها را دنبال کند. روندی که گاهی با نماهایی بسیار درشت از اشیایی به ظاهر بیربط تداوم مییابد. این فرم، زمانی آنقدر در کارهای او برجسته بود که شیامالان را آلفرد هیچکاک جدید سینما می نامیدند. لقبی که البته با ساخت کارهای ضعیفتر از او پس گرفته شد.
انتظارات ما از او خیلی زود با یک تیتراژ کمنقص برآورده میشود. دوربین در فضایی تاریک و در حالیکه در یک راهرو حرکت میکند از لای دری نیمه باز کودکی را به شکل رازآمیز نشان میدهد و بعد موسیقی هارش و گوشخراش و ظاهر شدن نام سریال با رنگ قرمز.
در ادامه جزییات داستان سریال افشا میشود
سریال Servant که اخیرا آخرین قسمت فصل دوم آن از سرویس استریم اپل پخش شده است ماجرای زن و شوهری را بیان میکند که دختر پرستاری را استخدام میکنند تا از نوزادشان نگهداری کند اما خیلی زود متوجه میشویم که زن خانواده دارای مشکلاتی روانیست و مأموریت پرستار تنها نگه داری از یک عروسک است. عروسکی که در انتهای قسمت اول از سوی پرستارِ استخدامشده تبدیل به یک نوزاد واقعی میشود. ادامه داستان، به تلاشهای شوهر و برادر زنش برای رازگشایی هویت بچه جدید و پرستار اختصاص دارد.
گرههای روایی ایجاد شده در قسمت اول بسیار جذاب است و تعلیق بالایی دارد. ریتم روان و مناسب اتفاقات نیز ایده اولیه را به خوبی دراماتیک میکند. طراحی کارگردانی سریال جزییات فراوانی دارد. تنش و تعلیق که دو مولفه اصلی مجموعه است سعی میشود از طریق المانهای مختلف به بیننده منتقل گردد. رویکردی که پتانسیل بالایی برای کلیشهای شدن در ده قسمت را دارد و احتمالا یکی از دغدغههای اصلی تیم سازندگان، تلاش برای ایجاد بستر مناسب تصویری و روایی بود تا علاوهبر صعودی شدن سیر اتفاقات درام، از لحاظ تصویری نیز کارگردانی اتفاقات در هرقسمت نسبت به قبلی جذابتر باشد. یکی از این موارد شغل شان شوهر خانواده است. آشپزی شان در مقاطع مختلف سریال که با سلاخی حیوانات و نماهایی بسیار بسته از خون و چاقو و اعضای بدن آنان همراه است به فضاسازی سریال بسیار کمک میکند.
ضمن اینکه برخی از چرخشهای روایی در فصل دوم نیز مستقیما با شغل شآن در ارتباط است. از دیگر مواردی که به فضاسازی سریال بسیار کمک میکند نوع حرکت دوربین در مقاطع مختلف است. در مواقعی که تنش خاصی در جریان نیست تراولینگها و تراکینگها آرام و ملایم و بسیار نرم هستند. انگار که دوربین دو رقاص را در یک صحنه باله دنبال میکند. اما همین حالت آرام حرکت دوربین وقتی که تنش یا تعلیقی صورت میگیرد تبدیل به پنهای شلاقی سریعی میشود که در انتقال استرس بهخوبی عمل میکند.
کادربندی نیز مانند سایر مولفههای فرمی در خدمت فضای سرد و راز آمیز سریال است. کادرهای کلوزآپ در گفتوگوها به قدری بسته و تنگ است که حتی احتمال دارد حد برش قاب از بالا روی پیشانی و از پایین روی چانه اشخاص قرار بگیرد. زاویه انتخابی دوربین و عمق میدان نیز در خدمت این نوع قاببندی است.
تمهیدات ذکر شدهی بالا در امر کارگردانی، سعی میشود با کنشهای شان و جولیان در قسمت داستان، پیادهسازی شود. رویکردی که قسمت به قسمت اوضاع را پیچیدهتر میکند. همچنین اضافه شدن شخصیتهایی جدید در طول قصه، این امکان را به سازندگان میدهد تا با بتوانند با ابعاد مختلف ایده، بازی کنند و مخاطب را تا قسمت ده بکشانند. شخصیتهایی که البته گاهی حضورشان زاید است و صرفا برای پرکردن زمان سریال استفاده میشوند. همچنین در طول فصل فلشبک هایی زده میشود که مخاطب را به گذشته دوروتی و شان میبرد. کارکرد این فلشبکها آشنایی بیشتر مخاطب با زندگی این دو شخصیت در گذشته است.
دراماتیزهکردن این فلشبکها بهصورت ناگهانیست و مشخصه آشکاری ندارد. از روی تفاوت ظاهر بچهای که در گذشته وجود دارد و سیر اتفاقات میتوان فهمید که زمان کنونی اتفاقات مربوطبه حال نیست. ضمن اینکه لباس دوروتی در زمان حال بدلیل رابطه سردش با شان عموما پوشیده و غیراغواگرایانه است، اما در گذشته او لباسهایی باز و با حالتی متفاوت نسبت به حال میپوشد.
سریال در پایان فصل اول جمع بندی خوبی دارد، اما اصلا قانعکننده نیست. مهمترین سؤال بهوجود آمده در سیر اتفاقات، تا قسمت آخر جواب داده نمیشود و تنها درام از سمتی به سمت دیگری سیر میکند و مخاطب منتظر می ماند که شاید در فصل دوم به جواب مهمترین سؤال فصل اول برسد. بچه از کجا و به چه صورت آمده است؟ بچهای که البته در قسمت ده دزدیده میشود و سوالات جدیدی را بدون پاسخگویی به سؤال قبلی ایجاد میکند.
فصل دوم در حالی شروع میشود که مخاطب باتوجهبه کنش افراد مختلف در فصل اول، انتظارات خاصی از آنها دارد. به همین دلیل چرخش و تحول شخصیتهای سریال اگر با مقدمهچینی مناسب صورت نگیرد غیرقابل باور میگردد و مخاطب پس زده میشود. این نقص شرح داده شده به شکلهای مختلف در فصل دوم اتفاق میافتد و منجر به این میشود که سریال از لحاظ کیفی بهشدت افت کند.
شخصیت لیان که در فصل اول قدرتهای عجیبی داشت و با آنها افراد را تنبیه میکرد حالا خیلی ساده تحت سلطه دوروتی قرار میگیرد و توسط او به شکلهای مختلف آزار میبیند. همچنین او که شخصیتی بشدت مذهبی بود در پایان فصل دوم دچار تحول شدیدی میشود و کارهایی انجام میدهد که معمولا اافراد غیرمذهبی انجام میدهند. چرخشی که باز هم بهخوبی مقدمهچینی نمیشود.
اما یکی از مواردی که در هر دو فصل برای مخاطب جای سؤال دارد نسبت ماورا با جهان واقعی است. گاهی اوقات شخصیتهای مذهبی سریال، دعاها و وردهایی میخوانند و خیلی زود تاثیر این اوراد در واقعیت، خود را نشان میدهد. اما همین شخصیتها که میتوانند با ذکری خاص در لحظاتی باعث مشکلاتی شوند، بهراحتی از طرف دیگر افراد غیرمذهبی دچار چالش شده و تن به کارهای متفاوت میدهند.
این نقص اشاره شده که بهنوعی ساختمان دراماتیک سریال روی آن بنا شده در فصل دوم بسیار عمیقتر میشود. به همین دلیل همذات پنداری با پیشامدهای داستان در اکثر لحظات بسیار سخت میشود. مثلا ما هیچ وقت نمیفهمیم چرا بعد از اینکه لیان خانه صاحبکار قبلیاش را ترک کرد همه بچهها در آنجا توسط پدر خانواده به قتل رسیدند. همینطور کنشها و تلاشهای عموی لیان برای بازگرداندن او بسیار بچهگانه و غیرقابل باور است.
روند کارگردانی سریال در فصل دوم باتوجهبه لوکیشن محدود سعی شده که متفاوت باشد. تفاوتی که البته بهخاطر عقیم بودن فیلمنامه و غیرقابل باور بودن روابط و رویدادهای درون سریال تا حد زیادی به چشم نمیآید.
ضمن اینکه بهخاطر جنس داستان و نوع رابطه ها در فصل دوم تفاوت کارگردانی تا حدی خود به خود اعمال میشود. در فصل دوم از حرکات دوربین سریع و پن های شلاقی خیلی کمتر استفاده میشود و دوربین در اکثر اوقات ثابت است و اگر حرکتی هم داشته باشد با همراهی ملایم شخصیتها فضایی را شبیه به آثار آپارتمانی متداولتر بازسازی میکند. البته دوربین همچنان سیال است اما حرکتهای پیچیده و جستوجوگر آن تعدیل شده است. در فصل دوم تدوین نقش مهمتری در فضاسازی سازی دارد. کات از نماهای درشت به نماهای باز که باعث تنش و یک شوک لحظهای میشود در قسمتهای زیادی از فصل دوم نقش ایفا میکند.
یکی از معدود نقاط درخشان فصل دوم بازی خانم لارن آمبروس در نقش دوروتی است. او که در این فصل قرار است بار اصلی درام را به دوش بکشد ماموریتش را به درستی انجام میدهد. شخصیت دوگانه و ناپایدار نقش دوروتی با ظرافتِ خوبی توسط او پیادهسازی میشود. برخلاف ایشان خانم نل تایگر بسیار ضعیف در نقش لیان ظاهر میشود. او که قرار بود در انتهای این فصل نقش دختری متحولشده و بریده از خانواده را ایفا کند آن را باورپذیر انجام نمیدهد و در کلیه صحنههای حساس حالتی منفعل دارد. این ضعف او البته تا حدی هم به شخصیتپردازیاش ارتباط پیدا میکند. چرا که در داستان نیز تکلیف مخاطب با این شخصیت بهخوبی روشن نیست.
درکل سریال خدمتکار، اگر میتوانست سیر صعودی و ریتم دلچسب فصل اولش را حفظ کند تبدیل به مجموعهای موفق میشد اما عدم توجه به جزییات فیلمنامه و مسیر روایی سریال، آن را از حالت ایدهآل خارج میکند. بنظر میرسد این سریال تنها برای یک فصل نوشته شده بود، اما استقبال مخاطبان، سازندگان را مجبور به تولید فصل دوم کرد. اجباری که نتیجهاش مانند فصل اول نشد.