نقد سریال The Queen's Gambit - گامبی وزیر

نقد سریال The Queen's Gambit - گامبی وزیر

سریال  The Queen’s Gambit «گامبی وزیر» علاوه‌بر چشاندن لذت شطرنج به دوستداران آن، پا را فراتر گذاشته و با تلفیق زیر ژانر بلوغ و حال و هوای جنگ سرد، طیف وسیع‌تری از مخاطبان را همراه می‌کند.

در نگاه اول، شاید تصورش دشوار باشد که سریالی، با محوریت یک کاراکتر شطرنج باز، بتواند به مدت ۷ قسمت مخاطبان را جذب خود کند. این تصور هم ممکن است به واسطه ماهیت بازی شطرنج پیش بیاید. اینکه دو نفر روبروی هم بنشینند و همه چیز در ذهنشان بگذرد و تنها کرد تصویری‌اش، حرکات مهره‌ها روی یک صفحه سیاه و سفید باشد، در بهترین حالت صرفا برای علاقمندان به این ورزش جذاب است. پس تکلیف دیگر مخاطبان چیست؟ کسانی که از قواعد این بازی هیچ اطلاعی ندارند یا اصلا به آن علاقه‌ای هم ندارند چگونه می‌توانند با این سریال همراه شوند؟ بگذارید از همین دریچه استفاده کنیم. سازندگان سریال، رمز موفقیتشان در اشراف به همین مسئله بوده است.

در ادامه بهتر است ابتدا سریال را ببینید و بعد مطلب را بخوانید

اینکه سریالی بسازند که شطرنج تنها بهانه‌ روایت اصلی‌اش باشد و پا را فراتر هم بگذارند. اما بیایید قبل از ورود به ابعاد گسترده‌تر آن، یکبار دیگر همچون خود سریال، به ماهیت این بازی دقیق‌تر نگاه کنیم. آیا بازی شطرنج تنها به نشستن دو نفر روبروی هم و حرکت دادن چند مهره ختم می‌شود؟ یا اینکه شطرنج خلاصه می‌شود در بازی نگاه‌ها. نگاه‌هایی که مهم‌ترین دستاورد بصری این بازی هستند که هم کارگردان و هم بازیگران به خوبی روی آن حساب باز کرده‌اند. نگاه برنده، نگاه نگران، نگاه غرق فکر و نگاه حاکی از ترس شکست، همه و همه جایش در مدیوم تصویر است. عنصری که از توصیف‌های رمان والتر تویس می‌تواند بیرون کشیده شود و احساسش در یک کلوز آپ سینمایی خلاصه شود. طبعا از چشم‌های جادویی آنیا تیلور نباید غافل شد که به خوبی هم خودش و هم کارگردان روی قصه گویی این چشم‌ها متمرکز شده‌اند.

شطرنج خلاصه می‌شود در بازی نگاه‌ها. نگاه‌هایی که مهم‌ترین دستاورد بصری این بازی هستند که هم کارگردان و هم بازیگران به خوبی روی آن حساب باز کرده‌اند. نگاهِ برنده، نگاهِ نگران، نگاهِ غرق فکر و نگاهِ حاکی از افسوس و شکست

از نگاه‌ها که بگذریم، شطرنج بازی معاشرت است، دو نفر با هم دست می‌دهند، پشت یک میز می‌نشینند، مدام به یکدیگر نگاه می‌کنند، چند کلام با هم صحبت می‌کنند و خاطره این بازی را می‌سازند. این ارتباط غالبا برایشان فراتر رفته و به بیرون از بازی شطرنج هم کشیده می‌شود. همان‌طور که برای بث هارمن (با بازی آنیا تیلور) و رقبایش این اتفاق می‌افتد. زیست و رفاقت همه آن‌ها به واسطه شطرنج، به یکدیگر گره می‌خورد. حتی اگر در ابعاد وسیع نگاه کنیم شاهد هستیم که در اواخر سریال، بازی فردی شطرنج، اتحادی جمعی در پشت صحنه‌اش دارد. آن هم وقتی که همه رقبای آنا در انتها با تحلیل بازی و مشورت‌هایشان به کمک او می‌آیند. حتی یکی از آن‌ها که بنی باشد، به مقایسه روحیه فرد گرایی آمریکایی‌ها در مقایسه با روحیه جمعی روس‌ها می‌پردازد و هدفش از کمک به هارمن جنبه ملی گرایانه دارد.

اما این معاشرت تنها به بازی شطرنج محدود نمی‌شود. تصور کنید برای کاراکتری که از کودکی در یتیم خانه بوده و هیچ ارتباطی با جهان بیرون از آن نداشته است، طبعا وقتی یک قیم پیدا می‌کند و به محیط بیرون از آن‌جا می‌رود، گویی دوباره متولد شده است. مواجهه او با جهان بیرونی و حتی تغییرات درونی خودش، بستری جدای از بازی شطرنج را برای طیف وسیعی از مخاطبان فراهم می‌کند که به‌نوعی تمام مولفه‌های زیر ژانر بلوغ را هم در دل خود دارد. آنیا از ارتباط با جنس مخالف و همین طور از ابعاد زنانه خود، شناخت کاملی ندارد. همه چیز برایش حیرت انگیز است. حتی ساده‌ترین چیزها. داشتن یک اتاق، همراهی یک مادر و به‌دست آوردن اندکی پول. هرچه قدر هم که در مسیرش پیش می‌رود، مفاهیم عمیق‌تری را تجربه می‌کند. غم از دست دادن مادرخوانده، مستاصل بودن از ابراز احساسات و پیش بردن یک رابطه و درنهایت مواجهه و پیوند خوردن با جوهره زندگی‌اش، یعنی تنهایی.

تنهایی او آن هم نه فقط به واسطه فقدان فیزیکی آدم‌ها در کنارش، بلکه به واسطه آنکه اساسا دختری در آن سن که هر جایگاه مهمی که در دنیای شطرنج وجود دارد را یکی یکی کسب می‌کند، خطر پوچ گرایی همواره بر زندگی‌اش سایه می‌اندازد. به همین دلیل است که بسیاری به او می‌گویند نباید همه زندگی‌ات، شطرنج باشد. البته که نوعی کمال گرایی، همواره قهرمانان درام‌های ورزشی را به‌تنهایی محکوم می‌کند. به فضایی که کمتر کسی آن‌ها را به معنای واقعی درک می‌کند. قهرمان‌هایی که خواسته یا ناخواسته، هویتشان، زیستشان، با حرفه ورزشی که دنبال می‌کنند گره می‌خورد و معنا می‌یابد. رهایی یافتن از آن، به هیچ عنوان ساده نیست.

مواجهه هارمن با جهان بیرونی و حتی تغییرات درونی خودش، بستری جدای از بازی شطرنج را برای طیف وسیعی از مخاطبان فراهم می‌کند که به‌نوعی تمام مولفه‌های زیر ژانر بلوغ را هم در دل خود دارد

این‌ها مصائبیست که البته اگر منصفانه بخواهم قضاوت کنم، به اندازه قدرت معنایی عبارات بالا، در این سریال ۷ قسمتی، عمق چندانی نیافته است اما قطعا رگه‌هایی از آن در اثر یافت می‌شود. چرا که این نکته را هم باید ذکر کنم که اساسا مولفه تنهایی، پر رنگ‌ترین دغدغه «والتر تویس»، به‌عنوان نویسنده رمان گامبی وزیر است. این جنس از تنهایی را، هم در کاراکتر اصلی رمان «بیلیارد باز» و هم در رمان «مردی که به زمین سقوط کرد» می‌بینیم. یک جور تنهایی که حتی به بیگانگی با محیط اطراف کاراکتر هم ختم می‌شود. می‌توان با بررسی آثار تویس و همین طور خواندن برش‌هایی از بیوگرافی‌اش، این حس تنهایی را در زیست او هم رصد کرد.

تِویس خودش هم به واسطه یک بیماری مدتی در یتیم خانه بوده است. او هم مانند دو قهرمانش یعنی هارمنِ شطرنج باز و ادی فیلسونِ بیلیارد باز، هم به شطرنج و هم به بیلیارد علاقه داشته و بازی می‌کرده است. حتی اعتیادش به الکل نیز به سراغ کاراکتر‌هایش هم آمده است. کارگردان‌هایی هم که از رمان‌هایش اقتباس کرده‌اند غالبا این حال و هوا را از آثارش دریافت و در فیلم‌‌هایشان ارائه کرده‌اند. این را هم باید توصیه ‌کنم که حتما فیلم‌هایی که از رمان‌هایش اقتباس شده‌اند را به تماشا بنشینید. فیلم‌های The Hustler «بیلیارد باز» به کارگردانی رابرت راسن،  The Man Who Fell to Earth‌ «مردی که به زمین سقوط کرد» به کارگردانی نیکولاس رگ و فیلم The Color of Money «رنگ پول» به کارگردانی مارتین اسکورسیزی.

در ادامه عواملی که سریال گامبی وزیر را به‌عنوان سریالی که با محوریت بازی شطرنج، جذابیت زیادی برای طیف وسیعی از مخاطبان (چه آن‌هایی که به شطرنج اشراف دارند و چه آن‌ها که ندارند) دارد، دو مسئله در فیلمنامه و متعاقبا در اجرا، بسیار ضروری می‌کرد که در محصول نهایی شاهد پرداخت مناسب آن هستیم.

مخاطب در وهله اول، برای یک شطرنج باز قهار، باید پیشینه منسجمی از فراگیری شطرنج و متبحر شدن در آن را در مسیر قهرمان ببیند. چرا که به واسطه ویژگی‌های شطرنج که همه چیز در یک صفحه روی میز پیش می‌رود و قطعا برای مخاطبان نا آشنا به بازی، روندی برای باور کردن تبحر قهرمان وجود ندارد، بنابراین پتانسیل بیشتر برای باور کردن قهرمان در پیشینه او خواهد بود. جایی که هر سقفِ روی سر، برایش تبدیل به زمین شطرنج می‌شود. جایی که قرص‌های یتیم خانه، به‌جای تسکین رنج و تنهایی و پذیرفتن شکست در اثر فقدان مادر و پدر و آینده‌ای روشن، تبدیل به بهانه‌ای برای پناه بردن به عالم خیال می‌شود. شطرنج یک بازی ذهنیست اما این قرص‌ها به واسطه فعال کردن تخیل هارمن، بستر کرد تصویری را هم برای مخاطب تصویر، فراهم می‌کنند. آن وقت کمتر کسی دیگر تردید خواهد داشت که وقتی هارمن از کودکی، جز خیال کردن شطرنج روی سقف و بازی کردن مداوم با سرایدر در واقعیت، کار دیگری نکرده است، در وضعیت امروزش، شطرنج باز قهاری نباشد.

به واسطه ویژگی‌های شطرنج که همه چیز در یک صفحه روی میز پیش می‌رود، برای مخاطبان نا آشنا به بازی، روندی برای باور کردن تبحر قهرمان وجود ندارد. بنابراین بیشترِ پتانسیل برای باور کردن قهرمان، در پیشینه او خواهد بود. جایی که هر سقفِ روی سر، برایش تبدیل به صفحه شطرنج می‌شود

از سوی دیگر، تمهیدات اجرایی نیز، هم در باور پذیری مخاطب و هم در ایجاد تعلیق و هیجان در مسابقه‌های مختلف، تا حد خوبی موفق از آب در آمده است. بیایید به دکوپاژ کارگردان برای پیشبرد مسابقه‌های مهم نگاه کنیم. درکنار اهمیت ویژه نگاه‌ها، که بار حسی زیادی را بر دوش می‌کشند، شطرنج بازی سکوت است. این سکوت به خودی خود هیجان ایجاد می‌کند. در سکوت صدای جا به جایی هر مهره پر رنگ‌تر شنیده می‌شود. ضرباهنگ بالای صحنه‌ و افزایش تنش را، سرعت حرکت‌ها مهره‌ها و حتی محکم گذاشتنشان بر صفحه تعیین می‌کند. اتفاقی که طراحی ویژه تدوین را هم می‌طلبد. اما قطعا در حوصله هیچ یک از مخاطبان نیست که تا پایان بازی بخواهند بی وقفه این حرکات را تماشا کنند و یقینا از جایی به بعد می‌خواهند هرچه سریع‌تر از نتیجه بازی با خبر شوند.

کارگردان نیز غالبا، ادامه بازی را به دیالوگ‌های هارمن برای مادر خوانده‌اش می‌سپرد. جایی که هارمن جزییات بازی را مدام توصیف کرده و ما را هم در تعلیق می‌گذارد که آیا این بازی را برده یا باخته است. درواقع به‌طور خلاصه باید شکل کارگردانی مسابقات را این‌گونه توصیف کرد: بازی با یک نمای باز و معرف شروع می‌شود. چند حرکت ابتدایی کاملا نشان داده می‌شود. سپس با تقطیع قدری به سراغ بازی نگاه‌ها می‌رویم. ضرباهنگ حرکات بیشتر می‌شود و از جایی به بعد از بازی خارج شده و سرنوشت آن به‌دست نریشن گویی کاراکتر تعیین می‌شود. هم هیجان داشته‌ایم و هم خسته نشده‌ایم.

گاهی نیز برای مسابقات مقدماتی که هیجان کافی ندارد، کارگردان با هوشمندی، هیچ بخشی از مسابقه را نشان نمی‌دهد و یک راست به بعد از مسابقه یعنی جایی که هارمن اظهار می‌دارد که برنده شده است می‌رویم. این تکنیک به خوبی در راستای بدیهی جلوه دادن تبحر هارمن در مسابقات شطرنج موثر است. قطعا مخاطبی که پیشینه او را دیده است هم بدون تماشای مسابقه، این برد را باور می‌کند و قهرمان برایش جذاب‌تر هم می‌شود. به تمام این اجرا و فیلمنامه، موسیقی بسیار لذت بخش کارلوس رافائل ریورا را هم اضافه کنید تا در تمام مدت تماشای سریال، از مرثیه ابتدایی زندگی هارمن تا به اوج رسیدن پایانی‌اش را برایتان روایت کند. عنصری که می‌تواند دعوت ابتدایی‌تان باشد برای سرک کشیدن به زندگی هارمن.

قبل از ورود به آخرین گام مهم سریال در راستای فراتر رفتن از بستر شطرنج، که آن گام چیزی نیست جز ارجاعات سیاسی به واسطه سال‌های روایت قصه، از پرداخت رقیب اصلی یعنی بورگوف که کسانی که فیلم «بیلیارد باز» رابرت راسن را دیده باشند، متوجه شباهتش با کاراکتر مینسوتای چاق می‌شوند، می‌گویم. وجه اشتراک مهم این دو کاراکتر رقیب در شخصیتشان است. هر دو شیک پوش، منضبط، با چهره‌ای که هیچ حسی از آن دریافت نمی‌شود و زیستی قاعده‌مند و کم خطر در مقابل قهرمان‌ها ظاهر می‌شوند. این درحالی است که هم هارمن در «گامبی وزیر» و هم ادی در «بیلیارد باز» نقطه مقابل آن‌ها هستند. به‌نوعی یک جور تقابل شخصیتی در میان است که دیگر برای پیروزی، تسلط بر قواعد بازی کافی نیست. بلکه باید شکل زیستن را تغییر داد. این درکیست که هر دو قهرمان رمان‌های والتر تویس رفته رفته به آن می‌رسند.

کاراکتر هارمن در «گامبی وزیر» و کاراکتر ادی در فیلم «بیلیارد باز»، برای بردن حریف‌هایشان باید به یک درک عمیق‌تر برسند. نوعی تقابل شخصیتی در میان است که دیگر برای پیروزی، تسلط بر قواعد بازی کافی نیست. بلکه باید شکل زیستن را تغییر داد

به‌طور ویژه از سریال گامبی وزیر که بخواهیم صحبت کنیم، هارمن در یک محیط امن و بدون حاشیه باید در مسیرش پیش برود تا بتواند بر بورگوف قاعده مند، برتری یابد. طبعا به واسطه چنین رویکردی، بستر تغییری مهم نیز در فیلمنامه، برای هارمن شکل می‌گیرد. اما سریال‌ در سال‌های جنگ سرد روایت می‌شود. دو رقیب اصلی‌اش یعنی هارمن و بورگوف فراتر از بازی شطرنج، از دید سیاستمداران دو کشور، نماینده‌های سیاسی آمریکا و روس هم در این رقابت محسوب می‌شوند. جالب است که قبل از ورود به روسیه، دیالوگ‌هایی را از فضای خفقان آمیز آن‌جا می‌شنویم اما به محض ورود در اپیزود پایانی، تصوراتمان به شکلی طعنه آمیز، درست همان چیزی که سازندگان می‌خواهند، تغییر می‌یابد.

ما نه‌تنها رگه‌ای از جنگ سرد را شاهد نیستیم، بلکه می‌بینیم که چگونه دنیای شطرنج، فضای صلح را میان ملیت‌های مختلف گرم نگه داشته است. حتی با رویکردی دیگر برای علاقمندان به شطرنج، جدی بودن این بازی و پیگیری آن از سوی آدم‌ها و رسانه‌های آن زمان، بار نوستالژیک دلنشینی پیدا می‌کند. به مخاطبانی هم که هیچ دیدی از شطرنج ندارند، نشان می‌دهد که چقدر این بازی می‌تواند ابعادش فراتر از یک نشستن ساده در دو طرف میز باشد. سریال به عقیده من به خوبی نشان می‌دهد که ورزش هیچ‌گاه با سیاست نمی‌تواند تناسبی داشته باشد حتی اگر سیاستمداران بخواهند آن را به بستری سیاسی بدل کنند. جوابیه این گزاره قطعا در پلان پایانی سریال خلاصه خواهد شد که پیرمرد‌هایِ روسِ شطرنج باز از هارمنِ سفید پوش، به گرمی استقبال می‌کنند.

مطلبم را با شیرین‌ترین لحظه سریال تمام می‌کنم. مادرِ هارمن پیش از سفر به سوی خودکشی به هارمن گفت: «چشمانت را ببند». اما بث هارمن در تمام زندگی‌اش چشمانش را باز نگه داشت. طبعا وقتی در نبرد نهایی با بورگف، هارمن به سقف آن عمارت نگاه کرد، برتری‌اش دیگر به بازی شطرنج نبود. او برتر بود چرا که چیزی را می‌دید که دیگران قادر به تماشایش نبودند. بث هارمن، زندگی را برده بود.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
2 + 2 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.