اپیزود اول فصل جدید سریال Prison Break زندهکنندهی حس و حال همان اکشنِ پرهیجانی است که زمانی عاشقش بودیم.
اگر میخواهید بفهمید بعد از تمام این سالها واقعا هنوز از ته قلب برای بازگشت «فرار از زندان» آماده بودهاید و واقعا هنوز این سریال را به خاطر جنس خاصی از تلویزیون که ارائه میدهد دوست دارید، به خاطر بیاورید در لحظهای که تیتراژ قسمت اول فصل پنجم پخش شد چه حس و حالی داشتید. مدتها قبل از اینکه هنگام گوش دادن به تیتراژ حماسی «بازی تاج و تخت» حس و حال یک رهبر ارکستر بهمان دست بدهد و از خود بیخود شویم، این «فرار از زندان» بود که با شروع هر قسمتش با موسیقی مرموز و پرتعلیق و پرتپش رامین جوادی موهای تنمان را سیخ میکرد. این هفته وقتی شروع به تماشای قسمت اولِ فصل جدید کردم و تیتراژ سریال را که حالا با چاشنی موسیقی شرقی ترکیب شده و شامل تصاویر جدیدی از دویدنها و نگاههای غضبناک و نگران کاراکترها میشود دیدم، دوباره موهای تنم سیخ شدند. دفعهی دوم که این اپیزود را بازبینی کردم دوباره همین اتفاق افتاد و در نتیجه هیچ شکی نداشتم که نه تنها عشقم به این سریال در طول سالها کمرنگ نشده، بلکه طوری در دیانایام ترکیب شده که راه فراری از آن نیست.
تمام اینها را به خاطر این گفتم تا به این نتیجه برسم که فصل جدید «فرار از زندان» فقط برای کسانی که همیشه هنگام شنیدن موسیقی تیتراژ این سریال موهای تنشان سیخ میشود و از هیجان نمیتوانند در پوست خودشان بگنجند است. فصل جدید «فرار از زندان» از همین اپیزود اول فاش میکند که این سریال فقط و فقط برای طرفداران دیوانهی این سریالِ دیوانه ساخته شده و اگر جزو آنها نباشید ممکن است نحوهی داستانگویی مشهور این سریال را احمقانه و توهینآمیز پیدا کنید و بهشخصه هیچ دفاعی در برابر انتقاداتتان نخواهم داشت. حدود هفت- هشت سال پیش که روز و شب درگیر «فرار از زندان» بودیم، چیزی دربارهی سریالهای دیگر خارجی نمیدانستیم. دقیقا نمیدانستیم این سریال چه چیزی دارد که اینقدر هیجانانگیزش کرده و ما را معتادش خودش. نمیتوانستیم آن حسی را که این سریال در وجودمان به تراوش میانداخت با زبان توصیف کنیم. چون راستش چیزی برای مقایسه آن با دیگران نداشتیم. فقط میدانستیم «فرار از زندان» خیلی باحالتر از سریالهای پلیسی مهدی فخیم زاده است!
اما بعد از سالها که عیار محصولات مختلف تلویزیون دستم آمد، حالا میتوانستم جایگاه «فرار از زندان» را در مقایسه با دیگر سریالها پیدا کنم. میدانستم «فرار از زندان» در چه رتبهای قرار میگیرد. فهمیدم آن را با چه لفظی توصیف کنم؛ «فرار از زندان» تریلرِ حادثهمحورِ بیکله و دیوانهای است. این سریال بدون شک بزرگترین و عمیقترین سریال تاریخ تلویزیون نیست، خیلی خیلی با بهترینها فاصله دارد، اما «فرار از زندان» خصوصیت منحصربهفردی دارد که آن را در جایگاه متفاوتی با بقیهی سریالها قرار میدهد و آن هم دیوانگیاش است. کسانی که این دیوانگی را دوست داشته باشند مطمئنا از سریال لذت میبرند و آنهایی هم که انتظار داستان منطقیتر و واقعگرایانهتری را میکشند مطمئنا احساس میکنند که مورد توهین قرار گرفتهاند. پس، خواستم بگویم دوست داشتن یا نداشتن «فرار از زندان» خیلی خیلی به سلیقهی بیننده بستگی دارد و خوشحالم یکی از کسانی هستم که با جنبهی کارتونی و Over the Top این سریال مشکلی ندارم و اگر جز این دسته هستید اپیزود اول فصل پنجم «فرار از زندان» خودِ جنس است.
مثل بیرون کشیدن همان چیزی میماند که سالها پیش زیر خاک مخفی کرده بودی و حالا آن را بیرون میکشی و میبینی هیچ تغییری نکرده است. و بعضیوقتها تغییر نکردن بهتر از تغییر کردن است. از زمانی که «فرار از زندان» به پایان کارش رسید تاکنون مدیوم تلویزیون با تحولات و انقلابی بزرگ روبهرو شده است. روی کاغذ چیزهایی که در آن دوران مورد استقبال قرار میگرفتند دیگر روی بورس نیستند. بنابراین برنامهسازان باید براساس سلیقه مردم تغییر کنند. در نتیجه انتظار میرفت تا شاید «فرار از زندان» هم برای فصل جدیدش دچار تحولاتی بر پایهی فضای جدید تلویزیون شود. اما سریال از همین اپیزود اول نشان میدهد که شاید دنیا متحول شده باشد، اما «فرار از زندان»، «فرار از زندان» باقی مانده است و هیچ ابایی برای در آغوش کشیدنِ طبیعتِ دیوانهوار و مسخرهاش ندارد و اگرچه دوست داشتم ببینم نسخهی تغییریافته و مدرنتر «فرار از زندان» میتوانست چه شکلی باشد، اما بهشخصه هیچ مشکلی به پایبندی سریال به دیانای قدیمیاش ندارم.
این دیوانگی در سرتاسر اپیزود اول فصل جدید جریان دارد. مثل همهی طرفداران نگران بودم که نکند سریال میراث به جا مانده از خود را با فصل جدیدش خراب کند و گرچه هنوز برای برطرف شدن این نگرانی خیلی زود است، ولی صحنهای در این اپیزود وجود دارد که مطمئنم کرد این خودِ خودش است: بیست دقیقه بعد از آغاز این اپیزود لینکلن باروز پشت چراغ قرمز ایستاده است که یک ماشین مرموز کنارش میایستد. رانندهی مرموز ماشین که گوش راستش سوخته است، با لبخندی شرورانه فکر بدی در سر دارد. تجربه نشان داده این یارو حتما مامور سازمان شروری است و قصد دارد تفنگی-چیزی بیرون بکشد و لینک را بکشد، اما دنیا پیشرفته کرده و «فرار از زندان» هم باید پیشرفت کند. پس، آقای گوش سوخته دکمههای کیبورد لپتاپش را فشار میدهد و ناگهان کمبربند ایمنی ماشین لینکلن قفل میشود، ترمزها از کار میافتند و ماشین با تمام سرعت شروع به حرکت میکند. ماشین از جاده خارج میشود، به سمت دریاچه پایین سقوط میکند و روی هوا لینک از شیشهی جلو به بیرون پرت میشود، به شاخ و برگهای درختان برخورد میکند و بدون اینکه هیچ خراشی بردارد زنده از مهلکه جان سالم به در میبرد. بله، صحنهی کاملا مضحکی است و ممکن بود اگر در سریال دیگری با آن روبهرو میشدم، بیخیال تماشای ادامهی ماجرا میشدم، اما این صحنه نقش مهر تاییدی را دارد که فریاد میزند: «فرار از زندان» برگشته است. همان فرار از زندانی که میشناختیم.
بزرگترین نقطهی قوت اپیزود اول و چیزی که باید به خاطرش پاول شورینگ را تحسین کنیم همین است. او و تیمش موفق شدهاند عناصر معرف سریال اصلی، از تیتراژ ابتدایی گرفته تا داستانگویی تند و سریع و جنونآمیزش را به اینجا منتقل کنند. آن هم بدون اینکه فاصلهی طولانی بین فصل چهارم و پنجم احساس شود. این اپیزود آنقدر به حالوهوای سریال اصلی نزدیک است که انگار در سال ۲۰۱۰ هستیم و فاکس سریال را برای فصل پنجم تایید کرده و ما بلافاصله در حال تماشای ادامهی طبیعی ماجراهای بعد از فصل چهارم هستیم. مثلا به روابط بین کاراکترها و نحوهی اجرای آنها توسط بازیگران نگاه کنید. شخصیتها و بازیگران اصلی همان کسانی هستند که به یاد داریم. انگار نه انگار که این همه وقت از قرار گرفتن در قالب این کاراکترها گذشته است. ونتوورث میلر در قالب مایکل اسکافلید طبق معمول همیشه یک قدم از همه جلوتر است؛ مخصوصا حالا که توسط سارا به مقام خدایی و اسطورهای هم رسیده است. برادرش لینکلن کماکان همان مرد کچل و جسور و دعوایی گذشته است که شلوار شش جیب میپوشد؛ همان کسی که هر چه هوش مایکل تیز از آب درآمده، مشتهای او محکمتر است. سوکره هنوز نیامده خنده روی لبانتان میاندازد و سینوت هم هنوز همان آدم باحال و بامعرفت و باصلابتی است که میشناختیم و البته چه بگویم از تیبگ که نمیدانید چقدر برای مارمولکبازیها و اخلاق موذیانه و نحوهی صحبت کردنِ «جوکر»وارش دلم تنگ شده بود (راستی موقع تماشای این اپیزود مدام به این فکر میکردم که چرا سران برادران وارنر رابرت نپر را به جای جرد لتو انتخاب نکردند؟ شاید به خاطر اینکه لتو معروفتر است و اسکار دارد. به هر حال به نظرم حق او را بدجوری خوردهاند!).
این در حالی است که روابط بین کاراکترها همیشه یکی از چیزهایی بود که سریال را در روزهای بدش روی پا نگه میداشت و کماکان در این اپیزود هم یکی از مهمترین عناصری است که تماشای سریال را لذتبخش میکند. فقط به نحوهی صحبت کردن تیبگ و لینک جلوی در خانهاش نگاه کنید. در شکل و لحن تیکههایی که این دو به هم میاندازند، آدم احساس میکند آنها با وجود تمام تنفری که از یکدیگر دارند نمیتوانند بدون یکدیگر زندگی کنند و از معاشرت با هم ذوق میکنند. تیبگ چه جای دیگری میتواند آدمی صبوری مثل لینک را پیدا کند که تحمل نیش و کنایهها و موزماربازیهای او را داشته باشد و از طرف دیگر با اینکه لینک طوری نشان میدهد که انگار با تیبگ حال نمیکند، اما او هم در اعماق وجودش قبول کرده که این روانی بخشی از زندگیاش است و با وجود او در حاشیهی زندگیاش کنار آمده است.
اما یکی از چیزهایی که موتور «فرار از زندان» را در طول سالهای فعالیتش روشن نگه میداشت و کاراکترهای دوستداشتنیاش را مدام در حال دویدن و نفسنفسزدن و فرار و تعقیب و گریز نگه میداشت، توطئههای عجیب و غریب و پیچیدهای بود که اجازه نمیداد آنها برای یک لحظه هم که شده نفس راحتی بکشند. خب، به نظر میرسد این موضوع با قدرت دربارهی فصل پنجم هم صدق میکند. مثلا به اتفاقات درهمگرهخوردهی این اپیزود نگاه کنید. فرد ناشناسی پیدا شده و به دلایل نامعلومی تیبگ را به عنوان کسی که خبر زنده بودن مایکل را پیش لینک میبرد انتخاب کرده است. از اینجا به بعد قضیه فقط قاطیپاتیتر و آشناتر میشود. مثل روتین همیشگی سریال دوتا هیتمنِ خوشپوش و مرموز داریم که رمزی با هم صحبت میکنند و هر موقع ریتم سریال کمی کند میشود از ناکجا آباد پیدا میشوند و با کُلت مجهز به صداخفهکنشان به دنبال قربانی میگردند و در این اپیزود هم لینک و سارا را مظلوم گیر آوردهاند. از سوی دیگر نه تنها مایکل زنده است (که خبر جدیدی نیست)، بلکه او در واقع تروریستی به اسم کانیل اوتیس است که احتمالا دارد به جای فرد بالاتری کار میکند، اما احتمالا نه تنها دارد او را بازی میدهد، بلکه همزمان دارد کل زندان یمن را نیز روی انگشت کوچکش میچرخاند و خانواده و دوستانش را بهطرز غیرمستقیمی به سوی پیدا کردنش سوق میدهد و در همین حین طوری وانمود میکند که آنها را نمیشناسد.
اگر هک شدن ماشین لینک کافی نبود، برای جنونآمیزتر شدن اوضاع هم که شده، تیبگ دعوت به یک عمل اعضای مصنوعی مجانی میشود و در پایان اپیزود دست پلاستیکیاش را با یک عدد دستِ فلزی و پیشرفته عوض میکند. فکر میکنم با توجه به چیزی که سینوت میگوید: «مایکل هیچوقت تحت کنترل کسی نبوده. اون همیشه بر اوضاع مسلط بوده. همیشه» میتوان نتیجه گرفت که ماجرای عکس، آزادی تیبگ و فراهم کردن پول دست جدید او همه زیر سر خود مایکل است و او از خیلی وقت پیش (با توجه به اسم کانیل اوتیس برروی کتش) در حال برنامهریزی تمام این داستان بوده است. حالا اینکه مایکل چه برنامهای برای تیبگ دارد که حتما نیاز به دست آهنی داشته است معلوم نیست. چیزی که معلوم است این است که مایکل مبتلا به فراموشی نشده است، بلکه احتمالا با توجه به خالکوبیهای چشم کف دستانش، خواسته به لینک سرنخ بدهد که آنها نمیتوانند با هم صحبت کنند و ممکن است اینکه بقیه بفهمند لینک و دیگران دوستان تروریستی مثل او هستند برایشان خطرناک تمام شود. اگر اینطور باشد باید دید لینک و بقیه چگونه میتوانند برای فراهم کردن مقدمات فرار با او ارتباط برقرار کنند و نقشه بکشند.
اپیزود افتتاحیهی فصل پنجم «فرار از زندان» از لحاظ ساختار روایی خیلی یادآور اپیزود اول فصل اول است. ساعت اول در واقع فقط وسیلهای است که نویسندگان از طریق آن حالوهوای سریال را معرفی میکنند و اتفاقات آینده را یک به یک تیک میزنند. تنها تفاوت خوبش این است که خیلی پرشتابتر از اپیزود افتتاحیهی سریال است. اگر آنجا سریال بخش زیادی از زمانش را جدا از داستانپردازی، به معرفی کاراکترها اختصاص داده بود، اینجا ما کاراکترها را میشناسیم، پس سریال یکراست به درون مهلکه وارد میشود. روی هم رفته اما با اپیزودی مواجهیم که به جای پیشبرد داستان، راهانداز آن است و در راستای روتینِ «فرار از زندان» که همیشه در اپیزودهای افتتاحیه فوقالعاده بوده است قرار میگیرد و در چسباندن هیجان طرفداران به سقف موفق است. از آنجایی که برخلاف فصلهای گذشته، فقط با ۹ اپیزود سروکار داریم، احتمال اینکه فصل پنجم بدون فیلر و خردهپیرنگهای اضافی باشد و فقط و فقط روی قصهی اصلی متمرکز شود و همین شتاب و هیجان را در هشت اپیزود آینده حفظ کند بالا است. اکشنهای سریع، آدمکشهای مرموز، خالکوبیهای عجیب، توطئههای پیچیده، تیبگ، عشق برادرانهی مایکل و لینک، سارا تانکردی خفن و زندانی بی در و پیکر، همه و همه از بازگشت «فرار از زندان» همیشگی خبر میدهند. بیایید امیدوار باشیم همهچیز به همین خوبی ادامه پیدا کند.