در جدیدترین اپیزود سریال Prison Break، زندان اوگیجیا به هرج و مرج کشیده میشود و تیبگ با یک رفیق قدیمی دیدار میکند. همراه بررسی میدونی باشید.
فصل پنجم «فرار از زندان» (Prison Break) تاکنون ثابت کرده که احیای بیعیب و نقصی نیست و بعضی از مهمترین خصوصیات فصلهای اول را که یکی از آنها زمینهچینی آرام و پله به پلهی مقدمات فرار و افراد درگیر فرار بود، آنطور که انتظار داشتیم انجام نداده است، اما در طول این چند اپیزود نشان داده که سریالی هم نیست که بتوان به این سادگی از آن دست کشید و آن را بیاحترامی مطلقی به میراث باقی مانده از چهار فصل اول نامید. اصولا «فرار از زندان» در طول این فصل هر وقت پایش را روی گاز میگذارد، نتیجهی بهتری ارائه میدهد. برای نمونه به اپیزود هفتهی گذشته نگاه کنید که گرچه کمی از عدم شخصیتپردازی زندان و ساکنان مهمش، ضربه خورده بود و با اینکه شکست نقشهی فرار مایکل و درجا ماندنِ داستان کم و بیش ضدحال نه چندان خوبی بود، اما مسیر رسیدن به پایانبندی به روش داستانگویی تند و آتشین و تعلیقزای فصلهای اول، آنقدر به خوبی اجرا شده بود که با یک «فرار از زندان» کلاسیک طرف بودیم. خب، چنین چیزی دربارهی اپیزود چهارم هم صدق میکند. اپیزود این هفته از همان چند دقیقهی اول موتورش را روشن میکند و همزمان مایکل و لینک را درگیر ماجرای هیجانانگیزی میکند که شامل یکعالمه دویدن و عرق ریختن و حرص خوردن است.
یکی از اولین ویژگیهای مثبت این اپیزود، به هرجومرج کشیده شدنِ زندان بود. اتفاقی که من را یاد همان اپیزودی از فصل اول انداخت که اگر درست یادم باشد، زندانیان به خاطر گرما شورش میکنند و کنترل بخشهایی از فاکس ریور را به دست میگیرند. به این دلیل آن اپیزود را بعد از این همه مدت بهطور واضح به یاد میآورم که تغییر بزرگی در ضربآهنگ داستان ایجاد کرده بود. تا قبل از آن اپیزود، فعالیتهای مایکل و بقیهی زندانیان خیلی مخفیانه بود. مایکل شبانه و در سکوت کامل کارهایش را انجام میداد. با احتیاط با زندانیان صحبت میکرد و سعی میکرد آنها را بهطور محرمانهای به تیم فرارش جذب کند و درگیری زندانیان با یکدیگر، خیلی محدودتر بود. اما در آن اپیزود همهچیز طوری به آشوب کشیده شده بود که همه هر کاری که دوست داشتند میکردند و تلاش مایکل برای پیدا کردن لینک و نجات سارا، خیلی خطرناکتر و دیوانهوارتر از حد معمول شده بود. گیر افتادن مایکل فقط به معنی افزایش دوران حبسش نبود، بلکه میتوانست به مرگش نیز ختم شود. این در حالی بود که مایکل دیگر مثل گذشته نمیتوانست با خیال آسوده فکر کرده و حرکات و تصمیماتش را با دقت محاسبه کند، بلکه شمارش معکوسی که به سرعت در حال نزدیک شدن به صفر بود، او را مجبور به دویدن و گرفتن تصمیمات لحظهای میکرد. تمام اینها به لحظاتی ختم شده بود که با چیزی که قبلا دیده بودیم تفاوت داشت و مایکلی که از ترس و استرس و گرما، کلافه شده بود.
خب، اپیزود این هفته اگرچه به اندازهی اپیزودِ شورش زندانیان در فصل اول عالی و بهیادماندنی نیست، اما از همان حالوهوای نفسنفسزنان و پرهرجومرجی که از آن اپیزود به یاد میآوریم بهره میبرد. حالا مایکل پس از شکست خوردن، به انفرادی فرستاده نمیشود و به مقدار حبسش اضافه نمیشود، بلکه قضیه، قضیهی مرگ و زندگی است. این در حالی است که کمی از کاراکترهای همراه مایکل هم مورد پردازش قرار میگیرند و بهشخصه قسمت به قسمت دارم بیشتر از قبل خودم را نزدیک به آنها احساس میکنم. شاید این فرار از زندانی نبود که بهشخصه دوست داشتم اتفاق بیافتد، اما این اپیزود کار قابلقبولی در بیرون آوردن مایکل و رفقایش از اوگیجیا انجام میدهد. همانطور که قبلا هم گفتم، فرار از زندان اصلی، بیرون رفتن از این کشور جنگزده است. پس میشد انتظار داشت که فرار از اوگیجیا خیلی سریعتر از چیزی که فکر میکردیم اتفاق بیافتد. یکی از چیزهایی که جلوی سرعت اپیزودهای گذشته را میگرفت، تلاش سریال برای پرداختن به بحران سیاسی یمن بود. شخصا فکر میکنم تلاش سازندگان برای بروزرسانی سریال براساس اتفاقات روز قابلاحترام است، اما تا حالا سریال استفادهی خوبی از آنها نکرده بود. تا این اپیزود که بالاخره سازندگان استفادهی خوبی از داعش برای تزریق چالش به سریال میکنند. گرچه مایکل و دار و دستهاش میخواستند ابو رمال را دست به سر کنند، اما نه تنها او همراه با آنها سر از انفرادی در میآورد، بلکه بهطرز کاملا «فرار از زندان»گونهای، او در همان سلولی قرار میگیرد که مایکل از قبل وسائل فرارش را در آن جاسازی کرده بود. بنابراین دوباره بهطرز کاملا «فرار از زندان»گونهای قهرمانانمان مجبور میشوند برای فرار با قاتل وحشتناکی همکاری کنند. با اینکه شخصا هیچوقت ابو رمال را به عنوان یک بدمنِ ترسناک باور نکردم و با اینکه او مخصوصا در این اپیزود کارتونیتر از استانداردهای کارتونی «فرار از زندان» ظاهر میشود، اما تلاش مایکل برای اجرای درست مراحل فرار با ابو رمال، به همان جنسِ تنشی منجر میشود که «فرار از زندان» در فصل اولش استاد اجرای آن بود و خوشحالم که چشمهای از آن را در اینجا هم میبینیم.
جدا از راضی کردن ابو رمال برای همکاری، خطر بمبها که هر لحظه نزدیکتر میشدند و البته زندانیانی که میخواستند به انفرادی هجوم بیاورند هم بود. تمام این پیچ و تابها کاری کردند تا کمی بیشتر به کاراکترهای جدید اهمیت بدهیم. از صحنههای کوچکی مثل چاقو خوردن مرد مسیحی توسط سید تا گرسنگی جا که هر جا غذا میدید به جان آنها میافتد تا رویارویی ویپ با ابو رمال، همه باعث شدند تا مرحلهی تکمیل فرار در آنسوی دیوارها درگیرکننده باقی بماند. یکی از جذابیتهای فصل اول این بود که سریال کاری کرده بود تا ما دوست داشته باشیم مایکل برخی از زندانیان فاکس ریور مثل سوکره را فراری بدهد و با اینکه این فصل اصلا به آن درجه از شخصیتپردازی در زمینهی همراهان مایکل دست پیدا نمیکند، اما حداقل در این اپیزود نسبت به آنها بیتفاوت نبودم و از اینکه مایکل توانست آنها را از آن جهنم بیرون بیاورد، خوشحال شدم. نکتهی جالب داستان این است که ظاهرا مایکل حرفی دربارهی بردارش به ویپ نزده بوده است. با توجه به تعاملاتشان در اپیزود هفتهی پیش، به نظر میرسد ویپ خودش را به عنوان برادر مایکل میبیند و حالا امکان دارد با معرفی ناگهانی لینکلن، جا بخورد و احساس کند که جایگاهش را از دست داده است. باید دید در ادامهی تلاش گروه برای زنده ماندن، این موضوع مورد بررسی قرار میگیرد یا نه. چون همگی جوابمان به این سوال را میدانیم: آیا مایکل حاضر است برای نجات برادرش، همسلولیهایش را رها کند؟ به احتمال بسیار بالا، بله. همیشه تماشای مایکل در حال سروکله زدن با معماها و مشکلات مختلف لذتبخش است و اگرچه او برخلاف چیزی که با توجه به گریه و زاریاش برای سارا در پایان اپیزود هفتهی گذشته فکر میکردیم، هنوز یک نقشهی جایگزین داشت، اما حالا آنها از زندان خارج شدهاند و باید دید او در بیرون از زندان هم همینقدر خوششانس است و برای بیرون رفتن از این کشور هم از قبل نقشه کشیده است یا هرچه بادا باد.
یکی از دلایلی که این اپیزود به مراتب منسجمتر از اپیزودهای قبلی بود، به خاطر این بود که هر دو طرف داستان، کار جالبی برای انجام داشتند. علاوهبر مایک، لینکلن هم این هفته روی فرم بود. خردهپیرنگ او که شامل به دست آوردن کلیدهای نگهبانِ فراری برای باز کردن درهای زندان بود، با اینکه در نهایت بیخاصیت بود، اما تماشای لینک در حالی که مثل مرغ سر کنده بین زندان و خیابانهای صنعا میدوید، خیلی به ایجاد حسِ فروپاشیدگی نظم و دیوانگی حاکم در این صحنه کمک کرد و همچنین ظاهر شدن ناگهانی او پشت مسلسلِ گندهی داعشیها هم دقیقا همان چیزی است که از لینک انتظار داریم. برخلاف مایکل که در صحنههایی که نیاز به سوزاندن فسفر است میترکاند، لینک به درد صحنههایی مثل رمزگشایی از نامههای مایکل نمیخورد، بلکه دامینیک پرسل از آن بازیگرانی است که به درد اکشنهای بزرگ و سنگین میخورد و هروقت سازندگان مثل این اپیزود، چنین چیزی را برای او فراهم میکنند، تماشای او حسابی کیف میدهد. قابلذکر است که شاید خط داستانی لینکن در این اپیزود به این دلیل بهتر از قبلیها بود که دیگر خبری از سینوت نبود. شخصا خیلی سینوت را دوست دارم، اما او تاکنون کاراکتری نبوده که به اندازهی بقیه درگیر اتفاقات باشد و حضورش در بحبوحهی یمن قابلتوضیح و متقاعدکننده باشد. سینوت فقط وسیلهای برای منتقل کردن لینک به یمن بود و بس. پس، شاید به خاطر همین است که تمام صحنههای تکی لینک در این اپیزود، خیلی بهتر از تمام صحنههای دوتایی او و سینوت در اپیزودهای قبلی بودند. مخصوصا صحنهای که لینک همچون یک گاو وحشی و خشمگین به درون زندان میدود. به عنوان کسی که بدبختیهای زیادی در فاکس ریور کشیده است، باید خیلی جگردار باشی که دست به چنین کاری بزنی!
یکی از دیگر از چیزهایی که به قویتر شدن این اپیزود کمک کرده بود، عدم حضور سارا بود. راستش من از کسانی نیستم که سارا را یکی از تنفربرانگیزترین و بدترین شخصیتهای «فرار از زندان» میبینند، اما خب، در سریالی که همهی کاراکترهای خوب و بد، روانی هستند، سارا به اندازهی آنها غرق در اتفاقات نیست. بنابراین با اینکه از او متنفر نیستم، اما شخصا تیبگ را به او ترجیح میدهم. مخصوصا اگر قرار باشد تیبگ را علیه کلرمن ببینیم. تیبگ صحنههای خندهدار و باحالی در این اپیزود دارد. او نه تنها به خاطر اینکه در پایان سریال اصلی، تنها کسی بود که سر از زندان درآورد و برخلاف تمام شخصیتهای دیگر، قسر در نرفت عصبانی است، بلکه برای او سوال شده است که چرا یکدفعه همه علاقهی شدیدی به کلمپیچ پیدا کردهاند! این در حالی است که در یکی از سورئالترین اتفاقات «فرار از زندان»، بالاخره این خودِ تیبگ است که برای کمک به پلیس زنگ میزند، نه قربانیهای او. واقعا کل این اپیزود برای دیدن تیبگ در حال انجام این کار ارزشش را داشت. یکی از اتفاقات مهم این اپیزود کشته شدن کلرمن بود. به نظرم بازگرداندن کلرمن برای حضوری کوتاه که بعد به قتلش ختم شد، کاراکترش را به هدر داد، اما حداقل او بدون تاثیرگذاری از سریال حذف نشد. کلرمن در حال مرگ کاری میکند تا آقای قاتل دربارهی اینکه چه زمانی توسط خانم قاتل کشته خواهد شد به شک بیافتد. بالاخره کلرمن خود زمانی به جای این قاتلان بوده و سابقهی نارو زدن به همکارانش را هم داشته است، پس دم مرگ از این مهارت به خوبی برای ایجاد درگیری بین آقا و خانم قاتل استفاده میکند.
پس در حالی که کلرمن بیگناه از آب درآمد، پوسایدن چه کسی میتواند باشد؟ خب، این اپیزود طوری رفتار میکند که او جیکوب، شوهر سارا است. اما امیدوارم اینطور نباشد. چون جیکوب یکی از کاراکترهایی بود که از همان اپیزود اول تماشاگران به او شک کرده بودند و هر هفته هم اطلاعات بیشتری برای افزایش شک و تردیدمان پیدا میکردیم که در نقد اپیزود قبل دربارهاش حرف زدیم. بنابراین امیدوارم جیکوب نه خودِ پوسایدن، بلکه فقط یکی از آدمهای او باشد. اینطوری بهتر با عقل جور در میآید که پوسایدن یکی از نوچههایش را مجبور به ازدواج با سارا کرده باشد تا از این طریق اگر مایکل سعی کرد با سارا ارتباط برقرار کند، متوجه شود. این موضوع تمام قوهای اوریگامی داخل چاه فاضلاب را هم که در اپیزود اول دیدیم، توضیح میدهد. چون طبق تعریفاتی که از پوسایدن شنیدهایم، او خیلی باهوشتر و خفنتر از این حرفهاست که اینقدر تابلو در ملا عام ظاهر شود و اجازهی گرفته شدن عکسش با آقا و خانم قاتل را بدهد. به عنوان کسی که با نابغهای مثل مایکل در افتاده است، جیکوب با توجه به سوتیای که در این اپیزود میدهد، خیلی احمقتر از این حرفها به نظر میرسد. پس، بایید امیدوار باشیم این غافلگیری، تمام ماجرا نباشد.
پس در حال حاضر بین طرفداران احتمال میرود پوسایدن واقعی در حقیقت همان مقام بالارتبهی سازمان سی.آی.ای باشد که کلرمن فیلمِ قتل او توسط مایکل را به سارا نشان میدهد. شاید او از این طریق خواسته مرگش را جعل کند و بعد مایکل را در موقعیتی قرار بدهد که شانسی برای بازگشت به خانه نداشته باشد و مجبور به انجام ماموریتهایش شود. هرچه هست، حالا به نقطهای رسیدهایم که کل کشور یمن، زندان است. مایکل و تیمش قبلا در فصل دوم تجربهی بودن در زندانی به وسعت یک کشور را دارند. اما تفاوت ایندفعه با گذشته این است که اگر در فصل دوم نمیشد به راحتی در خیابانهای امریکا تیراندازی راه انداخت، اینجا همهی داعشیها یک مسلسل در دست دارند و با اینکه ابو رمال تا زمانی که زنده بود موفق نشد به آناگونیست شروری تبدیل شود، اما حداقل مرگش باعث شد تا دار و دستهی مایکل به تحت تعقیبترین اهداف داعشیها تبدیل شوند. اپیزود چهارم مایکل و رفقایش را از یک زندان در میآورد و در زندانی دیگر قرار میدهد. اما حداقل برادران داستان دوباره بعد از سالها در آغوش یکدیگر برمیگردند: «اون برادرمه».