در جدیدترین اپیزود Prison Break مایکل و بقیه در بیابان سرگردان شدند و سریال دومین اپیزود ضعیف متوالیاش را ارائه کرد. همراه نقد میدونی باشید.
آقایان و خانمها، معرفی میکنم: این هفته شاهد ضعیفترین اپیزود فصل پنجم فرار از زندان تا این لحظه بودیم و این موضوع شدیدا ناامیدکننده است. تماشای تبدیل شدن بزرگترین کابوسمان به حقیقت ترسناک است. قبل از پخش فصل پنجم میترسیدیم که فاکس با این دنباله میراث بهیاماندنی سریال اصلی را خراب کند و ظاهرا چه دوست داشته باشیم و چه نداشته باشیم، این کابوس هفته به هفته دارد به واقعیت نزدیک و نزدیکتر میشود. احیای ۹ قسمتی سریال Prison Break تاکنون هیچوقت به استانداردهای فصلهای ابتدایی سریال نزدیک هم نشده، چه برسد به اینکه آنها را تکرار کند یا از آنها عبور کند. چه وقتی که در معرفی همراهان و دشمنان قابلقبولی برای مایکل شکست خورد، چه وقتی که در زمینهچینی متقاعدکننده و مرحله به مرحلهی نقشهی فرار مایکل عجله کرد، چه وقتی که سعی کرد اپیزود شورش زندانیها را از فصل اول تکرار کند و به دلیل نبودِ پسزمینهی داستانی محکم، در اجرای تمام و کمالِ آن ناموفق بود و چه وقتی که در اپیزود هفتهی گذشته سعی کرد سناریوی «دیر رسیدن مایکل و تیمش به فرودگاه» را از پایان فصل اول تکرار کند و دوباره این حرکت هم به خاطر اینکه در آن اپیزود خبری از هیچگونه تنش و تعلیقی نبود جواب نداد.
البته که این فصل تاکنون لحظات جذاب و پرهیجان خاص خودش را داشته است، اما معمولا برای لذت بردن از آنها باید انتظاراتتان را به مقدار بسیار زیادی پایین بیاورید یا حداقل نوستالژی قویای با این کاراکترها داشته باشید. وگرنه فصل پنجم تاکنون نه تنها حرکت بکر و غافلگیرکنندهای نداشته، بلکه در اجرای درستِ فرمول سریال اصلی هم ناموفق بوده است. مشکل من با این دومی است. وقتی از قسمت اول این فصل به خاطر دیوانگی بیپروایش تعریف کردم، به خاطر این نبود که دست به حرکت بکر و غافلگیرکنندهای زده بود، بلکه فقط فرمول تند و سریع و منحصربهفرد «فرار از زندان» را به خوبی اجرا کرده بود. ما از این ۹ قسمت انتظار فضاییای نداشتیم و نداریم. فقط از آن میخواستیم تا فرمول «فرار از زندان» را به درستی اجرا کند. اما حالا با وجود چنین درخواست کمی، باز خودم را ناامید پیدا میکنم. مخصوصا بعد از اپیزود پنجم و اپیزود این هفته.
همانطور که در نقد هفتهی پیش هم گفتم، سریال در زمینهی طراحی اکشن و درگیریهای متقاعدکننده و تعلیقزا مشکل جدی دارد. همهچیز به یک سری تیراندازیهای الکی توسط داعشیها، سنگیرگیری دار و دستهی مایکل، مخفی شدن برای لحظاتی و بعد خلع سلاح کردن داعشیها با دستان خالی خلاصه میشود. خوشبختانه خط داستانی سارا و جیکوب وجود داشت تا آن اپیزود کل انرژیاش را از دست ندهد، اما چنین چیزی دربارهی این اپیزود صدق نمیکند. اپیزود این هفته ثابت میکند که چرا فصل پنجم به شکل شتابزده و بیبرنامهای ساخته شده است. برای نمونه این هفته خبری از نیمی از بازیگران سریال نیست. از تیبگ که در اپیزود هفتهی پیش هم فقط دو-سه دقیقه حضور داشت بگیریم تا سوکره که از حضور کوتاهش در قسمت اول تاکنون غایب است. سارا و جیکوب جلوی دوربین نمیآیند و سینوت هم در زمانی که لینکلن با او تماس میگیرد، غیبش زده است. تهیهکنندگان «فرار از زندان» برای ساخت این فصل باید برنامههای کاری بازیگران متعددی را دستکاری میکردند و بالاخره این موضوع در این اپیزود به ضررشان تمام میشود.
نکتهی خوبش این است که سریال فرصت بیشتری برای پرداخت ویپ و جا پیدا میکند و البته سعی میکند تا کمی شخصیت، طرز فکر و زندگی خصوصی قاتلانِ مرموزمان در نیویورک را هم عمیقتر کند. اما قابلذکر است که طبق معمول هیچکدام از اینها به نتیجهی قابلتوجهای منجر نمیشوند. برای مثال جا به حرف مایکل گوش میکند و قرص نمیخورد تا هوش و حواسش را از دست ندهد. و بعدا همین جا هم است که با شنیدن صدای مرغان دریایی، راه فرار از بیابان را پیدا میکند. نویسندگان از این طریق سعی میکنند تا جا را به عنوان عضو کاربردی و مهمی از تیم مایکل نشان بدهند. که مایکل واقعا در زمینهی باور داشتن به قابلیتهای او، حق داشته است. اما این پرداخت به دلیل واضحی صورت نمیگیرد. چرا؟ چون سازندگان برای این کار منطق دنیای سریال را زیر پا میگذارند. در صحنهای که مایکل از جا میخواهد تا قطبنمای موبایلش را چک کند، جا جواب میدهد که: «آنتن نیست». تا آنجایی که من میدانم، قطبنمای موبایلها برای کار کردن به آنتن نیاز ندارند. بنابراین نویسندگان فقط برای اینکه جا را در ادامه به شخصیت مفیدی تبدیل کنند، منطق واضحی از دنیای سریال را زیر پا میگذارند.
وضعیت جا اما خیلی بهتر از ویپ است. با اینکه ارجاعات پرتعدادِ کاراکترها به علاقهی بیحد و مرزِ جا به فِردی مرکوری دارد خستهکننده میشود، اما حداقل جا به خودی خود شخصیت اعصابخردکنی نیست و دهانش را به موقع باز میکند. چنین چیزی اما دربارهی ویپ صدق نمیکند. به نظر میرسد نویسندگان قصد داشتهاند تا ویپ را به سوکرهی جدید مایکل تبدیل کنند، اما او فقط جایگاه سوکره را به ارث برده است و خبری از شخصیت دوستداشتنی و شوخطبع او در ویپ نیست. ویپ فقط دهانش را برای ناله کردن، غرغر کردن و انداختن طعنه و تیکه باز میکند و بعد از مدتی این موضوع از مرحلهی حوصلهسربر بودن عبور میکند و به محدودهی اذیتکنندهبودن وارد میشود. سریال دوباره در این اپیزود هم سعی میکند نشان دهد که مایکل و ویپ یکجور رابطهی برادرانه دارند و حالا ویپ با پیدا شدن سروکلهی لینک، احساس میکند که به خیانت شده است. این ایده به خودی خود بد نیست. فقط مشکل این است که نویسندگان سعی نمیکنند تا از زاویهی نزدیکی به نگرانی و آشوبی که ویپ در وجودش احساس میکند بپردازند. تا حداقل از این طریق دلیل غر زدنهای بیوقفهی او را درک کنیم.
اما مشکل اصلی فصل پنجم نه فقط شخصیتهایش، بلکه ناتوانیاش در خلق حادثه است. «فرار از زندان» همیشه سریالی بوده که شخصیتهایش را از طریق عکسالعملهایشان به حوادثی که در آنها درگیر میشوند پرداخت کرده است. وقتی حادثهای وجود نداشته باشد، کالبد خالی کاراکترها بیشتر توی ذوق میزند. و دو اپیزود اخیر ضربهی بدی از این موضوع خوردهاند. فصل پنجم ظاهرا به دو بخش تقسیم شده است. قسمت اول قرار بود تا یادآور روزهای حبس مایکل در فصل اول و سوم در زندان باشد و بخش دوم که هماکنون در آن به سر میبریم قرار است تکرارکنندهی فرار در بیرون از زندان از فصل دوم باشد. بخش اول شاید همان چیزی نبود که امیدوار بودیم و تصور میکردیم، اما خستهکننده و ضعیف هم نبود. اما از وقتی که مایکل و گروهش از زندان قدم به بیرون گذاشتهاند، سریال با افت جدیای روبهرو شده است و آن هم عدم توانایی سریال در تولید حوادثِ جذاب است. همانطور که قبلا هم گفتم، جای خالی شکارچی چندلایه، کاریزماتیک و باهوشی مثل الکس ماهون شدیدا حس میشود. ماهون یک آنتاگونیست فوقالعاده برای مایکل بود و ناثباتی روانیاش هم کاری کرده بود تا با وجود شغلش به عنوان یک مامور دولتی، ابایی از به قتل رساندن قهرمانانمان نداشته باشد.
ما چنین فردی را در این فصل کم داریم. ظاهرا نوچههای پوسایدن قرار است جای ماهون را پر کنند که اصلا فکر کردن به آن هم خندهدار است. آنها نه تنها به اندازهی ماهون مورد پرداخت قرار نگرفتهاند، بلکه به اندازهی او به قهرمانانمان نزدیک نیستند و به اندازهی او آزادی عمل ندارند. از آنها بدتر، داعشی یکچشممان است که به عنوان یک دشمنِ خستهکننده و تکراری معرفی شد و بدون هیچ پیشرفتی کشته شد. شخصا برای من سوال است که چرا سریال هرچه زودتر پوسایدن را رسما معرفی نمیکند. پوسایدن به عنوان فردی که ظاهرا از قدرت و کنترل بالایی بهره میبرد، میتواند آنتاگونیست خوبی برای آزار دادنِ مایکل باشد، اما به نظر میرسد نویسندگان حاضرند به ازای افت کیفیت داستان، صرفا برای شوکه کردن مخاطبان، رونمایی از هویت او را تا آنجا که میتوانند عقب بیاندازند.
«فرار از زندان» به این دلیل به چنین جایگاهی محبوبی بین سریالهای اکشن دست پیدا کرد که در هر اپیزود، در خلق حوادث مختلف برای کاراکترهایش خلاقیت به خرج میداد. فصل دوم به این دلیل به فصل بهیادماندنیای تبدیل شد که ما با چندین بازیگر مختلف سروکار داشتیم که با هم بُر میخوردند. هرکدام از فراریهای فاکس ویور به دنبال هدف خودشان بودند و بعضیوقتها این اهداف، مثل پیدا کردن پولهای دیبی کوپر برای برخی از آنها یکسان بود. همیشه فردی مثل تیبگ وجود داشت که با حرکاتِ بیپروایش به نقشههای مایکل گند بزند. اما اینجا خبری از آن تنوع و خلاقیت و پیچیدگی نیست. قهرمانانمان فرار میکنند، توسط داعشیها یا ماموران دولتی مورد تیراندازی قرار میگیرند، سر بزنگاه قسر در میروند و باز این روند از نو تکرار میشود. «فرار از زندان» با پیچ و تابهایش شناخته میشود. با اتفاقاتی که روند بازی را به طور کلی دگرگون میکنند. مایکل از طریق وبکم با فرد مرموزی ارتباط برقرار میکند و بعدا معلوم میشود که رفیق ناشناس اسکافیلد در واقع یکی از طرفداران سرسخت الویس است (خب که چه؟). یا داعشیها قهرمانانمان را دوره میکنند، با چندین کلاشینکف به سمت آنها و پمپ بنزین شلیک میکنند و هیچی به هیچی. خیلی زود همهچیز با یک گلوله و یک تانکر سوخت حل میشود. راستی، نمیدانم چرا مایکل و بقیه از برداشتن تفنگهای داعشیهای مُرده سر باز میزنند. اگر یکی از آنها فقط یکی از تفنگهای داعشیهایی را که در پمپ بنزین بهشان حمله کردند برمیداشت، آن موقع خیلی راحت میتوانستند از شر یکچشم خلاص شوند. اما ظاهرا مایکل و تیمش بیشتر از مبارزه، به فرار اعتقاد دارند!
فعلا سریال در دو-سه اپیزود اخیر دچار مشکل تکیهی بیش از اندازه روی کلیفهنگر شده است. کلیفهنگرها بخش مهمی از سریالهای تلویزیونی هستند و سریالهای بزرگ هم به وفور از آنها استفاده میکنند. هیچ مشکلی در استفاده از آنها نیست. ولی به شرطی که کلیفهنگر تنها چیزی که از یک اپیزود به یاد میآوریم نباشد. اما درست مثل اپیزود هفتهی گذشته که با یک کلیفهنگرِ نصفه و نیمه به پایان رسید، این اپیزود هم در طول داستان چیز هیجانانگیز و جالبی برای عرضه ندارد و نهایتا در ۳۰ ثانیهی آخر فاش میکند که حال و روز مایکل خوش نیست و دکتری در نزدیکیشان وجود ندارد. تا از این طریق تماشاگران را هفتهی بعد به خاطر این قلاب هم که شده برگرداند. این در حالی است که پایانبندی این اپیزود از لحاظ اصول داستانگویی، کلیفهنگر متقاعدکنندهای هم نیست. ناسلامتی ما در حال تماشای سریالی هستیم که شخصیت اصلیاش بهطرز معجزهآسایی زنده شده است. پس، کشته شدنِ او توسط زخمی که از کاراکتر درجه دویی مثل یکچشم دریافت کرده چگونه میتواند باورکردنی باشد.
استفاده از خطر مرگ کاراکترها سادهترین و پیشپاافتادهترین ابزار ممکن برای خلق تنش است و متاسفانه سوزنِ سریال به جای خلق تهدیدهای خلاقانهتری برای در کف گذاشتن تماشاگران، در تهدید جان کاراکترها گیر کرده است. این همان مشکلی بود که فصل هفتم «مردگان متحرک» را به آن تجربهی بیتنوع تبدیل کرده بود. این در حالی است که هیچ توضیحی در رابطه با اینکه مایکل چگونه از زمانی که چاقو خورد (نزدیکهای عصر) تا وقتی که به لینک رسید (شبهنگام) زنده مانده است هم ارائه نمیشود. بدتر وقتی است که لینک پیشنهاد میکند تا برای پیدا کردن دکتر به صنعا برگردند. آیا لینک واقعا باور دارد میتواند با باکی که احتمالا وسط راه خالی میشود، ۳۰۰ کیلومتر را تا شهری جنگزده که قصد جانشان را کردهاند برگردد و برادرش را نجات دهد؟ به این میگویند دیالوگنویسی بد. خوشبختانه حالا که مایکل و بقیه یکچشم را کشتهاند و از دست داعشیها فرار کردهاند، امیدوارم که سریال در اندک اپیزودهای باقیمانده تکانی به خود بدهد و وارد فاز جدیدی شود. اما اگر اپیزود بعد در حالی شروع شود که باز دوباره سروکلهی داعشیها پیدا شود، آن وقت است که سریال وارد مرحلهی جدیدی از کسلآوری و حماقت میشود.