در جدیدترین اپیزود سریال Prison Break، مایکل موشکی کاغذی را همراه با یک آدامس از پنجره زندان بیرون میاندازد و به این ترتیب فرارش را آغاز میکند.
این مطلب داستان قسمت سوم سریال را فاش میکند
«یه اپیزود فرار از زندانی کلاسیکِ ناکامل». این اولین چیزی بود که پس از تماشای اپیزود این هفته سریال فرار از زندان (Prison Break) پیش خودم به زبان آوردم. قسمت سوم فصل پنجم «فرار از زندان» که «دروغگو» نام دارد، تقریبا تمام ویژگیهایی که این سریال را با آن میشناسیم در خود دارد، اما همزمان به خاطر عجلهی سریال که در نقد اپیزودِ هفتهی گذشته بهطور مفصل دربارهی آن حرف زدیم نمیتواند به تمام پتانسیلهایش نیز دست پیدا کند. اولین نکتهی قوت «دروغگو» این است که برخلاف اپیزود دوم حداقل میداند چه هدفی دارد؛ تا چند ساعت دیگر برقها خاموش میشوند و مایکل نقشهی فرارش را عملی خواهد کرد. فقط مشکل این است که ابو رمال هم منتظر است تا همراه با مایکل فرار کند و همزمان رفقای مایکل هم بعد از دیدن خوش و بش کردنهای این دو با یکدیگر، نمیتوانند به مایکل اعتماد کنند و فکر میکنند او حالا که دیگر نیازی به آنها ندارد، در لحظهی آخر آنها را قال خواهد گذاشت. طبیعتا مثل روز برای ما روشن است که مایکل برای گول زدن ابو رمال مجبور به معاشرت با اوست و با توجه به فرستادن آدرس گاراژی که چهار سال پیش در صنعا خریده بوده برای لینک، نشان میدهد که قصد ندارد ابو رمال را به جایی که برادرش و دوستانش هستند ببرد و در لابهلای صحبتهای مایکل و ویپ هم متوجه میشویم که این دو تحت هویت مستعار، برای انجام ماموریتی سری به درون ساختارِ داعش نفوذ کردهاند و خلاصه مایکل علاقهی خاصی به آزاد کردن یکی از سران آنها ندارد. پس، تنها سوالی که باقی میماند این است که مایکل چگونه میخواهد ابو رمال را دست به سر کند یا آیا اصلا قصدِ دست به سر کردن او را دارد یا همانطور که ویپ حدس میزند، قرار است به همسلولیهایش نارو بزند؟ خب، نقاط قوت این اپیزود مربوط به سوال اول و نقاط ضعفش هم مربوط به سوال دوم میشود.
همانطور که هفتهی پیش هم گفتم، بهتر است سریال بیخیال ماجرای تغییر شخصیت مایکل به کانیل اوتیس شود. دلیل آوردم که از صد کیلومتری مشخص است که مایکل واقعا تروریست نیست و مجبور به همکاری با ابو رمال بوده است. ما هرکسی را نشناسیم، دیگر مایکل را مثل کف دستمان میشناسیم. او آبزیرکاه است و بعضیوقتها تا دقیقهی ۹۰ نمیتوانید بفهمید چه چیزی در ذهنش میگذرد، اما اگر یک چیزی را دربارهی او مطمئنیم باشیم این است که مایکل همیشه آدم دوستداشتنی و همدردیبرانگیزی بوده است و این موضوع به هیچوجه تغییر نخواهد کرد. بنابراین در طول اپیزود هفتهی گذشته و این اپیزود، هر وقت کاراکترها با شک و تردید شروع به صحبت کردن دربارهی هویتِ مایکل میکردند سرم را با ناباوری تکان میدادم. در جایی از این اپیزود سینوت طوری میگوید: «ما کیو داریم از زندان فراری میدیم؟ مایکل اسکافیلد یا کانیل اوتیس؟» که انگار آنها اصلا مایکل را از نزدیک نمیشناسند. اینکه همسلولیهای مایکل به وفاداری او شک کنند قابلدرک است. در این حالت گرچه ما کماکان مطمئنیم که مایکل خودِ مایکل است، اما میتوانیم خودمان را جای ویپ و دیگران بگذاریم. کسانی که مایکل را مثل ما نمیشناسند، مرگ دم گوششان هست، نمیتوانند فرارشان را باور کنند، استرس تمام وجودشان را گرفته است، در تمام مدتی که اینجا بودهاند با یک سری آدم دورو برخورد داشتهاند و در نتیجه میتوان تصور کرد که آنها با دیدن مایکل و ابو رمال در کنار یکدیگر، به این فکر کنند که نکند مایکل در تمام این مدت از آنها سوءاستفاده کرده باشد. پس، از این نظر میتوان گفت ماجرای «مایکل یا کانیل؟» درگیری دیگری به دردسرهای مایکل اضافه میکند و او را مجبور میکند تا در حین ریختن نقشههایش، به دوستانش هم قوت قلب بدهد که نه، بهتان خیانت نخواهم کرد.
پس، وقتی این اپیزود به این سوال میپردازد که: «مایکل چگونه میخواهد همزمان ابو رمال را دست به سر کند و وفاداریاش را به دوستانش ثابت کند؟» همهچیز در بهترین حالتش به سر میبرد. بهترین نکتهی این اپیزود تماشای برنامهریزی لحظهای مایکل و اجرای پله به پلهی نقشهاش است. درست مثل سریال اصلی، ما همیشه میدانستیم مایکل در شرایط قاراشمیش فکر بکری در سر دارد، اما هیچوقت تا حدود ۱۵ تا ۳۰ ثانیه قبل از اجرای آن نقشه نمیدانستیم آن فکر بکر دقیقا چه چیزی است. خب، «دروغگو» بهطرز درجهیکی از این تکنیک داستانگویی نهایت استفاده را میکند و پیچشهای داستانیاش را یکی پس از دیگری رو میکند و هیجان و آدرنالین را خیلی بهتر از دو اپیزود قبل و تقریبا در حد چیزی که از سریال اصلی به یاد میآوریم بالا میبرد. نتیجه به داستانِ پرپیچ و خم و تند و آتشینی ختم شده که با اینکه میدانیم خیلی احمقانه و دیوانهوار است، اما به حدی سریع از جلوی چشممان رد میشود که فرصتی برای گیر دادن به جزییات و حفرههایش نداریم و این قسمت تا اینجای فصل پنجم با ارفاق خودِ خودِ «فرار از زندان» است.
بیایید مسیری را که در خط داستانی مایکل میپیماییم یک بار دیگر مرور کنیم: مرد مسیحیای که قبلا با مایکل در انفرادی بوده، ویپ را تحریک میکند که مایکل به او نارو خواهد زد. ویپ با مایکل دعوا میکند، مایکل از هیاهوی به وجود آمده، به عنوان فرصتی برای پیچاندن ساعتِ نگهبان زندان استفاده میکند. گمشدن ساعت کاری میکند تا نگهبان تمام زندانیها را در سلولشان حبس کند. این یعنی مایکل بدون ابو رمال فرار خواهد کرد. خیال ویپ برای مدتی راحت میشود. اما در لحظات آخر قبل از خاموش شدن چراغها، ویپ فاش میکند که کانال هواکش از روی سلولِ ابو رمال عبور میکند. یعنی نقشهی مایکل این بوده تا از این طریق ابو رمال را فراری بدهد. ورق برمیگردد. کات به سلول ابو رمال و نگهبانانی که ساعت را لای خرت و پرتهای او پیدا میکنند. ورق دوباره به نفع ویپ برمیگردد. اما همان لحظه برقها میرود و ابو رمال و رفقایش نگهبانان را ناکار میکنند و به سمت سلول مایکل حرکت میکنند. قضیه خطری میشود. در همین حین، مرد مسیحی کلید سلولها را گیر میآورد، در سلول مایکل را باز میکند و در حین فرار دردسرساز میشود. نگهبانان هنوز بالای پشت بام هستند. پس سروصدای این مزاحمها کار را خراب خواهد کرد. سید در درگیری با رفیقِ مرد مسیحی از هواکش به پایین سقوط میکند. مایکل در دوراهی قرار میگیرد: نجات سید که یکجورهایی غیرممکن است یا رها کردن او و امضای سند مرگش. قبل از اینکه مایکل فکر کند، ابو رمال از راه میرسد و بلافاصله نگهبانان زندان. هواکش لو میرود. آنها بالای پشتبام هستند. فراریها دستگیر میشوند.
گرچه سابقهی فرارهای مایکل در فاکسریور و سونا نشان میدهد که مایکل همیشه در تلاش اول موفق نمیشود، اما با توجه به اپیزودهای اندک این فصل و تریلرهای سریال که آزادی مایکل را فاش کرده بودند و به این نکته اشاره میکردند که تمام این فصل مثل فصل اول به فرار از زندان اختصاص ندارد، به شخصه فکر میکردم فرار مایکل در این اپیزود با موفقیت پیش خواهد رفت، اما غافلگیر شدم. همهاش به خاطر اینکه سازندگان فرار مایکل را در تریلرها فاش کرده بودند! بله، برای یک بار هم که شده، اسپویلهای تریلر، نه تنها چیزی را خراب نکرد، بلکه به کوبندگی غافلگیری نهایی این اپیزود هم کمک کرد. در یک کلام، این اپیزود در روایت مراحل فرار مایکل کار خیلی خوبی انجام میدهد، اما همانطور که در ابتدای متن هم گفتم، با اپیزود کلاسیکِ «ناکاملی» طرفیم که به تمام پتانسیلهایش نمیرسد و دلایلش هم مربوط به همان چیزی میشود که در نقد هفتهی گذشته گفتم: عدم شخصیتپردازی کاراکترهای همراه مایکل و عدم شناساندنِ فضا و معماری و سوراخ سنبههای زندان اوگیجیا. نویسندگان از طریق سراسیمگی و دستپاچگی و ترس ویپ کاری میکنند تا کمی بهتر با او ارتباط برقرار کنیم. هنوز او به نقطهای نرسیده که به سوکرهی بعدی سریال تبدیل شود، اما فعلا سریال برای شروع قدم در مسیر درستی گذاشته است. اما چنین چیزی دربارهی بقیهی کاراکترها، از نگهبانان زندان گرفته تا ابو رمال و بقیهی همسلولیهای مایکل صدق نمیکند.
وقتی هفتهی پیش به عدم روشن کردن لیآوتِ زندان گله کردم، دقیقا به خاطر این بود که وقتی اکشنهای سریال مثل اتفاقاتی که در این اپیزود میافتند، آغاز میشوند، این موضوع خیلی اهمیت دارد. در فصل اول سریال ما در کنار مایکل فاکسریور را مثل کف دستمان بلد بودیم. پس با اینکه آغاز کردنِ فصل پنجم با فرار مایکل هیجانانگیز است، اما از آنجایی ما به اندازهی کافی با لوکیشنِ فرار و آدمهای درگیر آن خو نگرفتهایم، نمیتوانیم به اندازهای که سریال دوست دارد غرق اکشن شویم و مثلا از عقب افتادنِ همسلولی مایکل، ناراحت و شوکه شویم. البته از سوی دیگر میتوان اینطور هم فکر کرد که سازندگان از قصد فصل پنجم را بلافاصله با تلاش مایکل برای فرار آغاز کردهاند. شاید از این طریق میخواهند تا برخلاف انتظارات تماشاگران ظاهر شوند. چون ما در پایان این اپیزود میبینیم که تمام نقشههای مایکل با خاک یکسان میشود و گریه و زاری او برای سارا هم نشان میدهد که دیگر خبری از فیلم بازی کردن نیست و او ایندفعه راستی راستی شکست خورده است. پس شاید نقشهی اصلی فرار که ما هم جز به جز همراهش خواهیم بود، از اپیزود بعدی آغاز خواهد شد. جایی که مایکل مثل فصل سوم، باید از صفر شروع کند و خود را از مخمصهای که اصلا فکرش را نمیکرد در آن گیر بیافتد نجات بدهد. این در حالی است که فقط شش اپیزود باقی مانده است و سوال این است که آیا این شش اپیزود برای روایت یک نقشهی فرار دیگر کافی است یا نه؟ «فرار از زندان» همیشه دربارهی پخش کردن مراحل فرار در طول ۲۰ اپیزود بوده است و روایت آرامسوزی داشته است. پس امیدوارم کمبود اپیزودها باعث نشود که فرار بعدی عجلهای و سرهمبندی شده صورت بگیرد.
خطهای داستانی لینک و سارا هم در این اپیزود پرجنب و جوش و پرشتاب بودند. سارا بالاخره فاش میکند که در تمام مدتی که همراه مایکل بوده، یک چیزهایی از او یاد گرفته. در نتیجه وقتی میفهمد تلفنش هک شده، آن را پیش تعمیرکار میبرد و حقهای سوار میکند تا از دور با قاتلهایش روبهرو شود که میشود. در پایان معلوم میشود تلفنش توسط اثر انگشت خودش باز شده و سارا سریع به این نتیجه میرسد که کار، کارِ کلرمن است. اما نکته این است که در هنگام وقوع هک در بیمارستان، پسوورد تلفن هک میشود، نه سیستم اثر انگشتش. خب، آیا این فقط اشتباهی از سوی سازندگان است یا به این معنی است که خودِ هکرها کاری کردهاند تا کلرمن را بد جلوه بدهند. با توجه به پافشاری کلرمن روی کانیل اوتیس بودنِ مایکل، احتمال گناهکار بودن او وجود دارد، اما از طرف دیگر با توجه به اینکه کلرمن در پایان سریال اصلی دیگر به راه راست هدایت شده بود، شاید هکرها برای پرت کردن حواس سارا، برای کلرمن پاپوش دوخته باشند. این وسط، خط داستانی لینک هم گرچه حداقل دارای حفرههای منطقی اپیزود هفتهی گذشته نیست و گرچه نجات پیدا کردن شیبا از دست آن داعشی یکچشم توسط لینک یکی از همان صحنههایی است که با شخصیتِ لینک عجین شده و با اینکه تکهای از پسزمینهی تاریکی از شیبا و معشوقهی یکچشمش فاش میشود، اما چیز خاصی برای عرضه ندارد و از آن صحنههای کلیشهای و تکراریای است که در خیلی سریالهای دیگر یافت میشود. در حالی که ما از «فرار از زندان» جنس خاصی از اکشن را میخواهیم که مختص خودش است و این چیزی بود که در سریالهای دیگر هم وجود دارد.
نهایتا یکی دیگر از مهمترین چیزهایی در این اپیزود میفهمیم این است که ظاهرا مایکل و ویپ از سوی سازمان سی.آی.ای برای فراری دادن ماموران آنها در خاورمیانه ماموریت دارند و بهطور مخفیانه برای دولت کار میکنند. این نشان میدهد که احتمالا فرار از زندان حالا برای مایکل تبدیل به یک شغل واقعی شده است. فکرش را کنید: سازمان سیا یک آگهی در نیازمندیهای نیویورک تایمز منتشر میکند که: «به یک متخصص فرار از زندان نیازمندیم. ترجیا مرد. با حقوق و بیمه و مزایای عالی». مایکل هم برای مصاحبه به مقر سیا میرود. مصاحبهکننده رزومهاش را میخواند: «فاکس ریور. الکس ماهون. سونا... استخدامی!». جدا از شوخی، دوباره در این اپیزود اسم فردی به اسم پوزئیدون به عنوان رهبر تمام توطئههای پشت پرده برده میشود. در صحنهی بیمارستان، جملهی قابلتوجهای از دهان یکی از قاتلها بیرون میآید: «به بازی پوزئیدون عادت میکنی. همهاش مثل شطرنح میمونه، مثل یه نمایش». خب، برخی طرفداران به این نتیجه رسیدهاند از آنجایی که جیکوب نِس، شوهر سارا پروفسور استراتژی و اصول بازی است، پس احتمالا این آقای پوزئیدونی که عاشق بازیست، خود جیکوب است. بالاخره چه کسی است که به مردِ خانوادهی بیگناه و بیخطر و سادهای مثل او شک کند. اگر اینطور باشد، با عقل جور درمیآید که او خودش را به سارا چسبانده باشد تا اینطوری تا آنجا که میتواند به هدفش (مایکل) نزدیک شود. روی هم رفته، اپیزود سوم فصل پنجم «فرار از زندان» اگرچه در برخی زمینهها تابلو است (معلومه که مایکل خود مایکل است و معلومه که هنوز سارا را دوست دارد) و در برخی زمینهها دلسردکننده ظاهر میشود (ضعف در معرفی فضای زندان و کاراکترهای فرعی و یک آنتاگونیست قابلتوجه)، اما بهتر از اپیزود دوم است و با روایتِ یک داستان فرار از زندانی کلاسیکِ پرشتاب، لحظات سرگرمکننده و پاپکورنی خوبی را فراهم میکند.