درام رازآلود The OA، یکی از جدیدترین سریالهایی که هرچه زودتر باید به برنامهی تماشایتان اضافه کنید.
خصوصیتی که دربارهی شبکهی نتفلیکس دوست دارم، غیرمنتظرهبودنش است. خصوصیتی که تقریبا مختص این شبکهی اینترنتی است و خصوصیتی که حتی نمیتوان آن را به بزرگانی مثل اچ.بی.اُ، ای.ام.سی، شوتایم و دیگران نسبت داد. این همان خصوصیتی است که ثابت میکند چرا نتفلیکس موفق شده ره صد ساله را یک شبه طی کند و چرا این شبکه هماکنون به عنوان بزرگترین غول تولید و پخش فیلم و سریال شناخته میشود. نتفلیکس غیرمنتظره است و کافی است سروکارتان در صنعت سرگرمی باشد تا متوجه شوید که کمتر کمپانی و استودیوی تولید محتوایی را میتوانید پیدا کنید که بتوان به راحتی این صفت را به آنها نسبت داد. در صنعت سینما و تلویزیون و بازی این روزها، استودیوها از مدتها قبل محصولاتشان را توی بوق و کرنا میکنند، صدها تریلر و ویدیو و مصاحبه منتشر میکنند، هایپ را به سقف میچسبانند و چیزی برای کشف توسط خود مخاطب باقی نمیگذارند. نتفیلکس اما بارها ثابت کرده آنقدر بزرگ و باهوش است که با قوانین سنتی صنعت کار نمیکند. لحظهشماری برای پخش سریالی مثل «وستورلد» لذتبخش است، اما بهشخصه عاشق وقتی هستم که یک روز صبح از خواب بیدار میشوم و میبینیم یک سریال کاملا جدید آمده و همه را غافلگیر کرده است.
نتفلیکس اوایل امسال چنین حرکتی را با «چیزهای عجیبتر» (Stranger Things) اجرا کرد و حالا باز دوباره آن را با سریال جدیدش «اُ.اِی» (The OA) انجام داده است. تریلر این سریال درست پنج روز قبل از پخش سریال منتشر شد و هنوز دنیا به خودش نجنبیده بود که هشت اپیزود روی سرورهای نتفلیکس قرار گرفت. آن هم نه هشت اپیزود معمولی، بلکه هشت اپیزود پر از معما و سوال و هیجان و تفکر. بله، اگر این صفات به گوشتان آشنا میآیند، اشتباه نمیکنید. اگر از طرفداران سرسخت «چیزهای عجیبتر» هستید و حسابی دلتنگ و بیقرارِ فصل دوم بمب نوستالژی نتفلیکس هستید، مطمئنا «اُ.ای» عطشتان را برطرف میکند. اما خبر خوب این است که برخلاف بسیاری از شبکههای دیگر (با تو هستم ای.ام.سی!) که بعد از موفقیت یک سریال، به سرعت سراغ ساخت سریالی با همان حالوهوا و شکل و شمایل میروند تا از این طریق بهطرز اشتباهی از برندی شناختهشده پول در بیاورند، «اُ.ای» اما سریالی نیست که ناناش را از شباهتش به محصول محبوب دیگری بخورد. وقتی میگویم طرفداران «چیزهای عجیبتر» نباید آن را از دست بدهند، به خاطر اتمسفر رازآلودش است. وگرنه ماهیت «اُ.ای» تفاوتهای بسیاری با «چیزهای عجیبتر» دارد. اگر «چیزهای عجیبتر» یک دوچرخهسواری نوستالژیک در دالانِ خاطرهها و روزهای رفته باشد، «اُ.ای» یک تجربهی تر و تازه و عجیب و غریب است که راستش را بخواهید حتی بیشتر از «چیزهای عجیبتر» آن را دوست داشتم. سریالی که شدیدا با سیستم پخش یکدفعهای تمام اپیزودها که نتفلیکس آن را مُد کرده جفتوجور است. یعنی اگر به خودتان آمدید و دیدید در حال تماشای رگباری تمام هشت اپیزود هستید، شگفتزده نشوید. «اُ.ای» هرچه نباشد، به شدت اعتیادآور و درگیرکننده است.
«اُ.ای» اما برخلاف «چیزهای عجیبتر» با ستایش گسترده و دیوانهوار منتقدان روبهرو نشده است. اگرچه عدهای حسابی آن را دوست داشتهاند، اما عدهای از منتقدان هم آن را سریال ضعیف و ناامیدکنندهای توصیف کردهاند. حتما هرچه زودتر میخواهید بدانید سریال دربارهی چه چیزی و چه کسانی و چه ایدهای است، اما از آنجایی که نتفلیکس آن را بهطرز غافلگیرانهای پخش کرده، به نظر میرسد هدفش از این کار این بوده تا مردم فرصت خواندن چیزی دربارهی آن را نداشته باشند و یکراست به دل غافلگیری بزنند. بنابراین اگرچه خلاصهی داستانی سریال چیزی از معمای مرکزی آن را لو نمیدهد و سریال حتی پیچیدهتر از این حرفهاست که لذت تماشایش با با لو رفتن کل پلاتش از بین برود، اما اگر میخواهید سریال را به بهترین شکل ممکن تجربه کنید، آن را بدون خواندن ادامهی این مقاله و دیدن هیچ ویدیویی از آن، تماشا کنید. من در ادامه چیزی را لو نمیدهم، اما فکر میکنم بهترین روش برای درگیر شدن با داستانی که «اُ.ای» روایت میکند، برخورد بدون واسطه با آن است. فقط در همین حد بدانید که در رابطه با این سریال با یکی از آن دسته آثاری طرف هستیم که خودتان بهصورت دستهاول باید آن را تجربه کنید و بس.
اما اگر از کسانی هستید که باید متقاعد شوید، باید بگویم سریال با افتتاحیهی کوبندهای آغاز میشود. ما در حال تماشای نمایشگر باریک موبایل کسی که سوار بر ماشین در حال فیلمبرداری از بیرون است وارد سریال میشویم که ناگهان سروکلهی زنی بر روی پُلِ عبور ماشینها پیدا میشود. زن وحشتزده و نفسزنان از لای ماشینها میدود و قبل از اینکه از پل به درون آب بپرد برمیگردد و به درون لنز دوربین موبایل نگاه میکند. خیلی زود متوجه میشویم که اسم این زن پریری (بریت مارلین که یکی از خالقان سریال هم است) است. سریال با این افتتاحیه طوری مچم را گرفت که ناگهان دنبال کردن سریالی که همینطوری بیدلیل شروع به تماشای آن کرده بودم، حسابی برایم جدی شد. مخصوصا با توجه به سکانسی که در ادامه میآید؛ پریری در بیمارستان بیدار میشود و همان لحظه به خانم و آقای جانسون که ظاهرا این دختر را میشناسند خبر میدهند که او در بیمارستان است و آنها که حسابی شگفتزده شدهاند، با عجله به سمت بیمارستان حرکت میکنند. در ابتدا پریری آنها را نمیشناسد. اما وقتی دستش را بر روی صورت مادر ناتنیاش میکشد، از او میپرسد: «مامان خودتی؟». پدر ناتنیاش که بعض کرده برای پرستاری که از این صحنه گیج شده توضیح میدهد که هفت سال پیش که پریری ناپدید شد، او نابینا بود و حالا میتواند ببیند.
سوالات جذاب سریال از همینجا آغاز میشوند: پریری چگونه بیناییاش را به دست آورده است؟ او چرا ناپدید شده بود و در طول این هفت سال کجا بوده است؟ زخمهای مرموزی که در پشتش دیده میشوند از کجا آمدهاند و به چه معنایی هستند؟ چرا او حرفی دربارهی اتفاقاتی که افتاده به پلیس و خانوادهاش نمیزند؟ و البته چرا او تاکید میکند که اسمش اُ.ای است و اصلا اُ.ای به چه معنایی است؟ اگرچه در ابتدا به نظر میرسد پریری مثل بمب کنجکاویبرانگیزی میماند که از ترکیدن سر باز میزند، اما خیلی زود معلوم میشود که او ماموریتی برای انجام دادن دارد. ماموریتش هم این است که چندتا از همسایهها و هممدرسهایهایش را در یک خانهی نیمهتمام دور هم جمع میکند و شروع به صحبت کردن دربارهی همهچیز با آنها میکند. نه تنها اتفاقاتی که در جریان ناپدید بودنش برای او افتاده، بلکه کل تاریخ شخصی زندگیاش از کودکی تاکنون.
معلوم میشود که پریری در تمام این مدت به همراه چهار نفر دیگر زندانی یک دانشمند بوده است؛ دانشمندی که به خاطر ویژگیهای خاصشان، آنها را به عنوان موشهای آزمایشگاهیاش انتخاب کرده است و بر روی آنها آزمایشهایی در خصوص علوم ماوراطبیعه انجام میدهد. آیا بازگشت بینایی پریری حاصل این آزمایشها بوده است؟ اگرچه در ابتدا اولین چیزی که برای مقایسه با «اُ.ای» به ذهنمان میرسد «چیزهای عجیبتر» است، اما «اُ.ای» با وجود المانهای فانتزی و فراطبیعیاش، حالوهوای بسیار واقعگرایانهتری دارد. و از این جهت مقایسهی آن با سریالهای رازآلود دیگری مثل «وستورلد» و «بازگشتگان» خیلی بهتر است. چرا که در اینجا هم مثل سریالهایی که نام بردم، گرچه داستان سر موقع و با ریتم حسابشدهای به کنجکاوی و سوالاتتان جواب میدهد و از این طریق سرگرمکننده باقی میماند، اما از جایی به بعد متوجه میشوید که این معماها در درجهی دوم اهمیت قرار دارند و جاذبهی اصلی سریال حرفهای عمیقتری است که میخواهد از طریق این راز و مرزها بزند. اگر در «وستورلد» همهچیز حول و حوش تعریف و فلسفهی انسانیت میچرخید، «اُ.ای» کاوشی به درون طبیعت دنیاهای بعد از مرگ، امیدوار ماندن در غیرممکنترین لحظات زندگی و قدرت ارتباط بر قرار کردن و درک کردن دیگر انسانهایی است که هر روز از کنارشان عبور میکنیم. یا درست مثل «بازگشتگان» که جرقهزنندهی ماجراهای داستان اتفاقاتی ماوراطبیعه و غیرقابلتوضیح است، اما سریال تمرکزش روی زندگی واقعی کاراکترها را فراموش نمیکند، در اینجا هم باید خودتان را برای باز شدن پای المانهای فانتزی و علمی-تخیلی آماده کنید، اما کاراکترها در کانون توجه قرار دارند و نویسندگان با بررسی زندگی دردناک و سخت آنها، رابطهی احساسی بین اعضای گروهی که پریری دور هم جمع کرده را بهطرز موفقیتآمیزی ترسیم میکنند.
«اُ.ای» دربارهی آدمهایی است که به معنای واقعی کلمه یا بهطور استعارهای در زندگیشان حبس شدهاند. چنین چیزی شاید دربارهی تکتک انسانهای روی زمین صدق کند، اما هیچکس آن را باور ندارد. همه فکر میکنند فقط به خاطر اینکه در یک اتاق زندانی نشدهاند و اجازهی رفتن به هرجایی و انجام هرکاری را دارند، آزاد هستند. قدم اول این است که این اسارت را قبول کنیم. اما مسئلهی بعدی این است که آزادی از این زندان روحی به تنهایی غیرممکن است و به همکاری تمامی محبوسان با یکدیگر امکانپذیر است. پریری کسی است که این حبسبودن را تجربه کرده است و میداند که تنها راه رهایی دست به دست دادن تمام محبوسان از پشت دیوارهای شیشهای قفسشان است. خیلی از آدمهای بیرون چنین چیزی را نمیدانند و همین کاری کرده که پسر مشکلداری مثل استیو به بچهی همیشه خشمگین و قلدری تبدیل شود که عدم تواناییاش در بیرون آمدن از زندان روحیاش را روی سر بقیه خراب میکند یا بچههای دیگری مثل آلفونسو و باک را داریم که یا به مواد مخدر پناه بردهاند یا به بچههای طردشده و تنهایی تبدیل شدهاند.
یا کسی مثل ناظم مدرسه را داریم که در ابتدا فکر میکند جای بچههای بینظم و دردسرسار در مدرسه نیست، اما در جریان پیچش احساسی فوقالعادهای، بعد از اینکه مدتی را از نزدیک با زندگی بچههای دبیرستان سپری میکند، متوجهی طرز نگاه اشتباهش میشود و علاوهبر پیدا کردن هدف خودش در زندگی، به کسی تبدیل میشود که حالا به جای فاصله گرفتن از بچههای دردسرسازی مثل استیو، به غمخوار آنها تبدیل میشود. پریری یکبار در قفس دانشمندی که زندانیاش کرده بود، سعی میکند تا با استفاده از روشی که اینجا آن را لو نمیدهم، شیشههای قفسهایشان را کنار بزند و با همه به یک هارمونی فکری و فیزیکی برسد و حالا دارد این کار را با زندانیانِ آزاد دنیای بیرون تکرار میکند. مشکل این است که همه فکر میکنند در زندان خودشان گرفتار هستند و باید به تنهایی برای خلاص شدن از آن تلاش کنند. اما حقیقت این است که همهی ما در یک زندان بزرگِ به وسعت دنیا محبوس هستیم و راه رهایی این است که این حقیقت را بفهمیم، همسلولیهایمان را بشناسیم و بدانیم که این رهایی یک تلاش و ماموریتِ دستهجمعی است. وگرنه همه باید پشت همین دیوارهای شیشهای زجر بکشیم، در حال فریاد زدن و تقلا کردن جان بدهیم و بپوسیم.
تمام اینها به پایانبندی بحثبرانگیزی ختم میشود که موضوع اصلی بسیاری از انتقادات و تمجیدهایی است که به سریال وارد میشود. سرانجام فصل اول حاوی غافلگیری بزرگی است که ممکن است شما را مثل بسیاری از منتقدان دنیا دربارهی معنای آن به اشتباه بیاندازد. اما احساس میکنم کسانی که پایانبندی سریال را احمقانه و مسخره توصیف کردهاند، متوجه محتوای اصلی داستان نشدهاند و انتظار چیز دیگری را داشتهاند و وقتی با چنین چیزی روبهرو نشدهاند، کنترل خودشان را از دست دادهاند و به سازندگان تاختهاند. بهشخصه اما فکر میکنم این شاید بهترین سرانجامی بود که میتوانست برای این خط داستانی نوشته شود و تمام جنجالها و نتیجهگیری متفاوت مخالفان و موافقان به خاطر این است که این همان چیزی است که نویسندگان قصد رسیدن به آن را داشتهاند: پایان ابهامبرانگیزی که به تماشاگران اجازه میدهد به عنوان عضو نامرئیای از گروه پریری، خودشان با توجه به چیزهایی که دیده و شنیدهاند، به نتیجهگیری خودشان برسند و این چیزی است که پایانبندی سریال را بسیار هوشمندانه میکند. هم مخالفان حق دارند و هم موافقان. اتفاقا همین که سریال مخالف دارد، نشان میدهد نویسندگان کارشان را به درستی انجام دادهاند. پایانبندی «اُ.ای» یکی از آن نمونههای نادری است که مخالفبودن و عصبانی شدن از آن اشتباه نیست. اشتباه این است که سریال را به خاطر آن ضعیف بدانیم. اما صحبت کردن دربارهی این پایانبندی آنقدر مهم است که مجبورم وارد محدودهی اسپویل شوم. پس، اگر هنوز سریال را تمام نکردهاید، تا اطلاع بعدی فرار کنید!
تمام موضوعات داستانی و اتفاقات پراکنده و بیربطی که در طول فصل اول «اُ.ای» میبینیم، به نقطهی اوج بسیار ترسناک و غیرمنتظرهای ختم میشود که در آن شاهد عمل خشونتباری در شرف وقوع هستیم. عملی که نه تنها برای مخاطبان امریکایی سریال حامل وحشتی بسیار لمسکردنی است، بلکه آنقدر بهطرز واقعگرایانهای ترسناک است که وحشتش به زیر پوستِ مایی که فقط اخبار چنین رویدادهایی را در تلویزیون دیدهایم نیز نفوذ میکند: سروکلهی جوان ناشناسی با یک مسلسل در یک دبیرستان امریکایی پیدا میشود. یک کشتار دستهجمعی در شرف وقوع است. مهاجم که صورتش از روی قصد به تصویر کشیده نمیشود، قبل از اینکه وارد سلف دبیرستان شود، چند گلوله شلیک میکند. همان لحظه پریری را میبینیم که در حمام متوجه میشود که کابوسهای پیشگویانهاش در تمام این مدت به چه معنایی بودهاند. او سراسیمه به سمت دبیرستان میدود تا به بچهها هشدار بدهد. اما خیلی دیر شده است.
در همین حین، پنج عضو جلساتِ مخفیانهی پریری که شامل چهار دانشآموز و یک معلم میشوند در مقابل مهاجم مسلح میایستند و شروع به اجرای همان حرکاتی میکنند که پریری به آنها آموزش داده بود. حرکاتی که به قول پریری قابلیت باز کردن پورتالی به بُعد موازی دیگری را دارند. رقص عجیب و غریب آنها باعث میشود که تیرانداز برای لحظاتی تعجب و درنگ کند و همین کافی است تا کارگر سلف از پشت او را خلع سلاح کند. در حین خلع سلاح اما چند گلوله از تفنگ در میرود، یکی از آنها از شیشهی سلف عبور میکند و در قفسهی سینهی پریری که آنجا ایستاده است و این صحنه را نگاه میکند فرو میرود.
خب، درگیری اصلی طرفداران و مخالفان پایانبندی سریال از اینجا نشات میگیرد. بسته به زاویهی دیدتان، این سکانس میتواند نقطهی اوج تکاندهنده و فوقالعادهای برای کل فصل باشد یا میتواند به عنوان صحنهی مسخرهای که در آن پنج نفر با حرکات ایروبیک یک مهاجم مسلح را شکست میدهند برداشت شود. شما را نمیدانم، اما من جزو گروه اول هستم و درک میکنم که چرا عدهای ممکن است رقصیدن ناگهانی چهار نفر جلوی تیرانداز را خندهدار پیدا میکنند. مسئلهی بعدی که در این صحنه مشخص میشود این است که گروه پنج نفرهی ما «حرکات» را به درستی اجرا میکنند، اما هیچ دروازهای به یک بُعد موازی باز نمیشود. این در حالی است که چند دقیقه قبلتر، آلفونسو با وارد شدن به اتاق پریری متوجه میشود که او تاکنون در حال سرهمبندی داستانی خیالی برای آنها بوده است.
بله، اینکه متوجه شویم تمام چیزهای عجیب و غریب و جذابی که تاکنون پریری برای ما تعریف میکرد، خالیبندی بود عصبانیکننده است. اما این دقیقا همان چیزی است که نویسندگان میخواهند. نویسندگان از این طریق ما را به عضو ششم گروه پریری تبدیل میکنند و میگذارند خودمان تصمیم بگیریم که آیا داستان او را باور میکنیم یا نه؟ آیا او به همراه چهار نفر دیگر توسط یک دانشمند دیوانه زندانی شده بوده یا نه؟ آیا او واقعا با خاتون در دنیایی میان زمین و ماورا دیدار کرده بوده یا نه؟ اصلا آیا فکر کردن به واقعی یا خیالیبودن آنها اهمیت دارد یا فکر کردن به معنایی که این داستان قصد انتقال آن را دارد؟ عدهای ممکن است از این افشا عصبانی شوند و عدهای ممکن است آن را قبول کنند. فعلا هیچکس نمیتواند حقیقی یا خیالیبودن چیزی را با قاطعیت تایید کند. این در حالی است که اصلا اهمیت ندارد. اگر این داستان خیالی کاری کرده تا پنجتا آدم منزوی و راندهشده به نقطهای از هارمونی و درک برسند که به نجاتدهندگان مدرسهشان علیه تیرانداز تبدیل شوند، پس میتوان گفت این داستان در اوج خیالیبودن، واقعیت دارد.
تازه حتی اگر داستانهای اُ.ای در اسارت را به عنوان قصههای خیالیای برداشت کنید که توسط فرد آسیبدیدهای برای نجات دادن روحش ساخته و پرداخته شده، هنوز سوالاتی برای مشکوک ماندن باقی میمانند. مثلا این حقیقت را نمیتوان رد کرد که اُ.ای در زمانی که ناپدید شده بود نابینا بوده و هفت سال بعد با چشمان بینا به خانه برگشته است. یا مثلا چه اتفاقی در جریان این هفت سال برای او افتاده است که به کمبود ویتامین D و سوءتغذیهی او انجامیده است. یا مثلا ما میدانیم که کابوسهای پیشگویانهی پریری حتما حقیقت دارند که او را مجبور به دویدن به سمت دبیرستان میکنند. کابوسی که به واقعیت تبدیل میشود. پس، حتی با اینکه پورتالی باز نمیشود و حتی با وجود کشف آلفونسو در اتاق پریری، هنوز نمیتوان واقعیبودن داستان او را با قدرت زیر سوال برد.
مسئلهی بعدی اما دربارهی پیدا شدن ناگهانی سروکلهی یک تیرانداز است. برخی از منتقدان این سکانس را به عنوان سکانسی توصیف کردهاند که سریال پایش را از گیلمش درازتر میکند. که این صحنه ربطی به اتفاقاتی که تا قبل از آن دیدهایم ندارد. که نویسندگان آن را فقط با هدف تزریق زورکی وحشت و شوک در سریال قرار دادهاند. مخصوصا با توجه به اینکه سریال درست دو روز بعد از سالگرد تیراندازی مدرسهی سندی هوک امریکا روی نتفلیکس قرار گرفت. به همین دلیل میتوان درک کرد که چرا عدهای ممکن است سکانس اجرای «حرکات» در وسط بچههای وحشتزدهای که زیر میزهای سلف مخفی شدهاند را مسخره توصیف کند یا احساس کند که نویسندگان از یک واقعهی ترسناک واقعی بهطرز اشتباهی برای شوکآوری در سریالشان استفاده کردهاند. من یکی از کسانی هستم که در برخورد اول متوجهی حرفی که سازندگان از طریق این سکانس میخواهند بزنند شدم و هرچه بیشتر به آن فکر کردم، بیشتر دلیل این غافلگیری را فهمیدم.
غافلگیریای که البته چندان غافلگیری هم نیست و سازندگان بهطرز نامحسوسی در طول سریال، آن را زمینهچینی میکنند. به همین دلیل برخلاف چیزی که دیگران فکر میکنند، این سکانس از ناکجا آباد ظاهر نمیشود. مثلا در اپیزود چهارم بعد از اینکه پریری توسط قنداق تفنگ هپ میمیرد، خاتون به او میگوید که شما پنجتا باید برای جلوگیری از یک اتفاق شرورانه با یکدیگر همکاری کنید. یا در اپیزود پنجم، وقتی بتی در حال آماده شدن جلوی آینه است، ما در پسزمینه صدای گویندهی اخبار را میشنویم که در حال خواندن گزارشی دربارهی مهاجم مسلحی است که بعد از کشتن هفت نفر در یک فروشگاه، فرار کرده است. دوباره در اپیزود ششم، یکی از کابوسهای اُ.ای شامل صدای افتادن سینی و قاشق و چنگال و البته شلیک گلوله است. خودِ اُ.ای بعد از این کابوس میگوید که: «احساس میکنم اتفاق بدی قراره بیافته و اگه فقط بتونم این معما رو سر موقع حل کنم، میتونم جلوش رو بگیرم». مهمترین زمینهچینی سریال اما نحوهی رفتار مهربانانه، دوستانه و مادرانهی پریری با استیو است. همان دانشآموز قلدری که رفتار خشنی با همه دارد. سریال در طول هشت قسمتش در حال حرکت به سمت این اتفاق ترسناک در سلف دبیرستان است و برخلاف چیزی که عدهای باور دارند، قصد نداشته بهطرز شرمآوری از طریق قرار دادن ناگهانی ما در مقابل صحنهی وحشتناکی، شوکهکننده شود.
برای کشف معنا و دلیل جایگذاری این صحنه در سریال باید ببینیم هستهی سریال دربارهی چه چیزی است. «اُ.ای» دربارهی چیزهای زیادی است. دربارهی آدمهایی که به دنبال وسیلهای برای مبارزه و کنار آمدن با آسیبهای روانیشان میگردند. میتوان آن را سریالی در ستایس داستانگویی توصیف کرد. سریالی که از این میگوید که چرا ما علاقهی فراوانی به داستانگویی داریم. اشتیاق زیادی به باور کردن آنها و غرق شدن در آنها داریم و چرا برای رسیدن به یک معنای مرکزی، در جزییات داستانها اغراق میکنیم. مهمتر از همه، «اُ.ای» سریالی دربارهی بچهها است. اینکه چرا بچهها موجودات حساسی هستند که نباید رفتار خوبشان را به پای انجام وظیفهشان و رفتار بدشان را به عنوان شرارتی که به جای فهمیدن، باید از بیخ نابود شود نوشت. در یک کلام، «اُ.ای» سریالی دربارهی نجات دادن بچهها است.
پریری شاید به عنوان «فرشتهی اصلی» شناخته میشود، اما میتوان لقب اولین بچهی نجاتیافته را هم به او نسبت داد. ما از زبان خودش متوجه میشویم که مینیبوس مدرسهی او که شامل بچههای دیگری هم میشده، به درون دریاچه سقوط میکند. همه به همراه پریری غرق میشوند و میمیرند. اما او تنها کسی است که توسط موجودی فراطبیعی به اسم خاتون زنده میشود و اولین تجربهی نزدیک به مرگش را میبیند. در جریان این تجربه او تصمیم میگیرد تا بیناییاش را به ازای زنده شدن فدا کند. اینگونه او به تنها بچهای تبدیل میشود که نجات پیدا کرده است. باز دوباره او در جریان انتقال پیدا کردن به امریکا توسط پدرش نجات پیدا میکند و دفعهی سوم جایی است که پدر و مادر ناتنیاش او را از محیط نه چندان مناسبی که در آن همراه با عمهی امریکایی/روسیاش زندگی میکند، نجات میدهند.
سکونت پریری در خانهی جدیدش با شببیداریها و کابوسهای مداوم او همراه میشود. بهطوری که روانشناسش به این نتیجه میرسد که او دچار بیماری روانی شده است و باید تحت درمان دارویی قرار بگیرد. این یکی از همان چیزهایی است که پریری به خاطر آن از دست والدین ناتنیاش عصبانی است. آنها رفتار غیرمعمول پریری را به عنوان یک بیماری قبول کردهاند که باید با استفاده از دارو، سرکوب شود. اما حقیقت این است که آن داروها توانایی خوب کردن او را ندارند. حقیقت این است که والدینش داستان واقعی زندگی او را نمیدانند و حقیقت این است که آنها نمیدانند این دختر چه تجربههای ترسناک و آسیبزنندهای را پشت سر گذاشته است و هماکنون در حال دست و پنجه نرم کردن با عواقب روحی آنهاست که با دارو درست نمیشوند.
حالا پریری به عنوان بازماندهای که به خاطر کشته شدن دوستانش در کودکی احساس عذاب وجدان میکند و به عنوان کسی که قربانی عدم فهمیدن مشکل واقعیاش توسط والدینش بوده است، احساس مسئولیت میکند. احساس مسئولیت میکند تا آنجا که میتواند برای نجات دادن جوانانی شبیه به خودش تلاش کند و از این طریق کشته شدن همکلاسیهایش در کودکی را جبران کند. پس، طبیعی است که بگوییم انگیزهی او در جریان دوران اسارت (حالا میخواهد واقعی باشد یا نه) این بوده است تا محبوسانی که بهتر از هرکسی آنها را درک میکرده را نجات دهد و حتی وقتی که از چنگال دانشمند دیوانه رها میشود، باز دوباره تلاش میکند تا چندتا نوجوان را از زندگی گیجکنندهای که در آن دست و پا میزنند، نجات دهد و به کسی تبدیل شود که به جای قضاوت کردن آنها، به درد و رنجهایشان گوش فرا میدهد.
حالا تمام اینها به سکانس تیراندازی در سلف ختم میشود. پریری پس از حل کردن کابوس پیشگویانهاش به سمت مدرسه میدود و در مسیر گلوله قرار میگیرد و دقیقا همان اتفاقی میافتد که در طول فصل در حال تماشای آن بودیم. همان چیزی که دکتر روانشناسِ پریری به آلفونسو میگوید. دکتر به آلفونسو یادآور میشود که او و دوستانش با گوش دادن به داستان پریری، در حال جذب کردن درد و رنجهای او بودهاند و پریری هم با دریافت گلوله، درد و رنج بقیه را دریافت میکند تا بقیه بتوانند زنده بمانند. همانطور که آلفونسو، استیو، جسی، باک و بتی خاطرات دردناک پریری را با جان و دل گوش دادند و به او کمک کردند تا خودش را از آنها خالی کند، دریافت آن گلوله توسط پریری هم استعارهای از اوست که در مقابل همین کار را برای دوستانش انجام میدهد. همه به یکدیگر کمک میکنند تا با مشکلاتشان مبارزه کنند و با بلعیدنِ سیاهیهای یکدیگر، به سپر محافظ یکدیگر تبدیل شوند.
بنابراین با توجه به داستانی که «اُ.ای» در حال روایت آن است، منطقی به نظر میرسد که همهچیز در نقطهای به پایان برسد که چندتا بچه در وضعیت خطرناکی قرار بگیرند. درست مثل بچههای داخل مینیبوس. بهشخصه این صحنه را به عنوان لحظهای برداشت میکنم که اعضای گروه پریری در مقابل خشونت ایستادگی میکنند و بهطرز معجرهآسایی که ریشه در تلاش گذشتهی آنها در فهمیدن شخصیت یکدیگر و «یکی» شدن دارد، آن را پس میزنند. آن هم بدون اینکه خودشان از خشونت استفاده کنند. پریری از این میگفت که انجام این حرکات به باز شدن پورتالی به بُعدی دیگر میانجامد. شاید منظور او از پورتال استعارهای از باز شدن دری در لحظهی گرفتاری بوده است. نکتهی بعدی این است که کارهای پریری نه تنها جان اعضای گروهش و تمام بچههای داخل سلف را نجات میدهد، بلکه جلوی این بچهها از تبدیل شدن به یک تیرانداز دیگر را هم میگیرد.
اگر دقت کرده باشید میبینید که به جز بتی که نقش مادر بچههای گروه پریری را ایفا میکند، تمام اعضای گروه پسر هستند. پسرهایی که هرکدام با مشکلات خودشان درگیر هستند. جسی و آلفونسو از کمبود والدینی که به آنها اهمیت بدهند رنج میکشد، باک یک ترنسجندر است و استیو هم مشکلات جدیای در زمینهی از دست دادن کنترلش و خشمگین شدن دارد و وقتی این اتفاق میافتد، دست به هر کاری میزند. با توجه به آماری که به تازگی منتشر شده، ۹۶ درصد از تیراندازی در مدارس امریکا توسط مردان جوان صورت میگیرند. اینکه شخصیتهای اصلی «اُ.ای» مردان جوان هستند دلیل دارد. استیو به عنوان اولین بچه طوری معرفی میشود که بهشخصه فکر میکردم در حال آشنا شدن با آنتاگونیست سریال هستم. در اوایل سریال او بهطرز وحشیانهای به گلوی همکلاسیاش مشت میزند. او در شرایطی قرار دارد که پتانسیل لازم برای به دست گرفتن تفنگ و به رگبار بستن هممدرسهایهایش را دارد. با این حال، پریری قبول میکند تا نقش مادر ناتنیاش را در جلسه با معلمش برعهده بگیرد و تازه بعد از آن هم انفجارهای خشمگینانهی او را قبول میکند و او را از خود نمیراند. در اپیزود آخر وقتی استیو با مداد به پای پریری حمله میکند، پریری دردش را قورت میدهد و جواب این کار را با در آغوش گرفتن او میدهد.
این بچهها، پسرهای گمشدهی او هستند. مخصوصا استیو. و پریری با قصهگویی برای آنها و یاد دادن «حرکات» به آنها، سعی میکند تا نجاتشان بدهد. نکتهی «اُ.ای» همینجاست. این سریال دربارهی این نیست که فقط کسانی که رویاهای عجیب و غریب میبینند توانایی جلوگیری از اتفاقات بد را دارند. این سریال دربارهی این است که همهی ما توانایی دیدن آینده را داریم و سوال این است که برای تغییر آن دست به کار میشویم یا نه. حتما نباید آدمی مثل پریری باشید تا پیدا شدن سروکلهی یک تیرانداز را از مدتها قبل در خوابهایتان ببینید. جدی نگرفتن بچهای مثل استیو میتواند او را به یکی از آن تیراندازان تبدیل کند و هیچ چیزی روشنتر و واضحتر از این نیست. پریری اگر از قبل بچههایش را در آغوش نمیکشید و آنها را برای «اتفاق بد» آینده آماده نمیکرد، کاری از دست خودش برنمیآمد. پریری سوپرمنی نیست که با حس ششمش متوجهی اتفاق بدی در حال وقوع شود و با قدرت و پوست ضدگلولهاش جلوی آن را بگیرد. در دنیای واقعی یک قهرمان تنها نداریم. پریری بچهها را نجات داد و بچهها سر موقع خودشان و هممدرسهایهایشان را نجات دادند. چه چیزی فرشتهوارتر و قهرمانانهتر از رقص ماورایی بچهها و معلمشان در مقابل تیرانداز؟
«اُ.ای» سریالی دربارهی تیرانداز نیست. به خاطر همین است که ما هیچوقت صورت مهاجم مدرسه را نمیبینیم. تیرانداز هرکسی میتواند باشد. «اُ.ای» سریالی دربارهی بچههایی است که نه تنها مسیر خودشان را از تبدیل شدن به یکی از این تیراندازان جدا میکنند، بلکه توسط زنی برای ایستادگی در مقابل این تیراندازان آموزش میبینند. از همه مهمتر، «اُ.ای» اگرچه با لحظهی امیدوارانه و زیبایی به پایان میرسد، اما همزمان بسیار تراژیک و غمانگیز هم است. هیچکس تیرانداز به دنیا نمیآید و «اُ.ای» از فاصلهی اندکی که بین کسانی که توانایی باز کردن آتش بر روی دیگر انسانها را دارند و کسانی که جلوی وقوع آن را میگیرند میگوید و از این میگوید که اگر انسانها تلاشی برای فهمیدن و همکاری با یکدیگر نکنند، همه توانایی این را دارند تا از این خط قرمز باریک عبور کنند و وقتی این اتفاق بیافتد، عواقب جبرانناپذیرش فقط تقصیر یک نفر نیست، که تقصیر یک دنیاست. «اُ.ای» میپرسد ما چه چیزی دربارهی همکلاسیها، دوستان و اعضای خانوادهمان میدانیم؟ آیا آنها فقط هستند یا ما توانستهایم با ارتباط برقرار کردن در سطحی عمیقتر با آنها، به روحی در دو بدن تبدیل شویم؟ نویسندگان این سوالات مهم را بهطرز فوقالعادهای مطرح میکنند، مورد بررسی قرار میدهند و جواب میدهند. پس اگر احیانا از باز نشدن یک پورتال واقعی و خالیبندی بودن احتمالی داستان پریری ضدحال خوردید، شاید داستان را کمی عوضی متوجه شده باشید. (پایان اسپویل)
«اُ.ای» در کنار بهترین سریالهای امسال قرار میگیرد و حتی میخواهم پایم را فراتر بگذارم و بگویم که این سریال در اجرا و بررسی تاملبرانگیز مضمون مهمش یکی از بهترین سریالهایی است که تاکنون تماشا کردهام. «اُ.ای» از آن سریالهای نادری است که در دو سطح مختلف به بهترین شکل ممکن کار میکند. درست مثل «وستورلد» که این اواخر داشتیم، نه تنها با پیچ و تابها و المانهای علمی-خیالیاش سرگرمکننده است و نظریهپردازیها و بررسی فریم به فریمش را میطلبد، بلکه به خاطر موشکافی عالی بحثهای تماتیکش و دست گذاشتن روی موضوعات داغی که هیچوقت سرد نمیشوند، به فراتر از سرگرمی هم قدم میگذارد. «اُ.ای» دربارهی جادویی است که میتواند از درون سادهترین و عادیترین کارها و تصمیماتِ روزانهی ما اتفاق بیافتد و بعضیوقتها جادوییترین اتفاقی که میتواند بیافتد در آغوش کشیدن دوستی شلعهور برای نجات او اما به ازای سوختن خودمان است.