در این مطلب به بررسی سریال نارکوس از ساختههای نتفلیکس پرداختهایم و سه قسمت اول فصل اول را تحلیل کردهایم. نارکوس درباره زندگی قاچاقچیان مواد مخدر در کلمبیاست و بهطور مشخص به پابلو اسکوبار میپردازد. با میدونی همراه باشید.
چرا باید نارکوس را دید؟ در سال ۲۰۲۰ سخت میشود سریالی را پیدا کرد که مناسب همه سلیقهها باشد و همه را به هیجان بیاورد. ما مخاطبان مورد حمله خیل فیلمها و سریالها قرار گرفتیم و زمان کافی برای دیدن همهشان را نداریم. چارهای نداریم جز آنکه انتخاب کنیم. این انتخابها شبیه به هندوانه در بسته است. ممکن است سریالی امتیاز بالایی در سایتها یا نظر منتقدان داشته باشد اما بعد از یکی دو قسمت متوجه شویم ارتباط چندانی با آن برقرار نمیکنیم. امروز شاید بیش از هر زمان دیگری سلیقه در سریالبینی اهمیت پیدا کرده است. پس برای پاسخ به سؤال اول ابتدا باید از خودتان بپرسید من با چهجور سریالی به هیجان میآیم. باید ابتدا براساس فیلمهای مورد علاقهتان ارزیابی کنید که با کدام فیلمها بیشتر ارتباط برقرار کردهاید. پیشنهاد من آن است که همیشه بر پایه الگوهای قدیمی حرکت نکنید. اگر همیشه سریالهای کمدی مثل فرندز یا بیگ بنگ تئوری را دنبال میکردید و به دیگر سریالها بیعلاقه بودید شاید موعد آن رسیده که تماشای یک سریال پلیسی را تجربه کنید. ذهن ناخودآگاه در دام الگوهای تکرار شونده میافتد. با این مقدمه سراغ سریال Narcos برویم. چرا نارکوس مهم است؟
دلیل اصلی علاقه به فیلمهای کارآگاهی، گنگستری و قتلهای زنجیرهای و بهطور کلی فیلمهایی درباره خلافکارها کنجکاوی انسان برای تجربه امر دستنیافتنی است. برای ما شدنی نیست که در یک خانواده مافیایی زیست کنیم اما به واسطه فیلم پدرخوانده میتوانیم چند ساعتی را با آنها بگذرانیم و اطلاعاتی درباره شکل زندگیشان به دست آوریم. برای ما ممکن نیست از نزدیک زندگی یک قاتل زنجیرهای را به تماشا بنشینیم اما فیلمهایی درباره سریالکیلرها به ما اجازه میدهند که به شخصیترین علایق آن شخصیتها نزدیک شویم. این کنجکاوی ما را به حرکت در میآورد تا سراغ فیلمهایی برویم که از ممنوعیات حرف میزنند. اگر در دنیای واقعی کسی سراغ یک خانواده مافیایی برود و سعی کند از جزییات زندگیشان سر در بیاورد به احتمال زیاد خیلی زود سر بریدهاش در حاشیه خیابان پیدا خواهد شد اما ما میتوانیم با خیالت راحت در سالن سینما بنشینیم یا روی کاناپه لم بدهیم و در زندگیشان تجسس کنیم. جذابیت اساسی سریال نارکوس ورود به زندگی پابلو اسکوبار است.
دلیل اصلی علاقه به فیلمهای کارآگاهی، گنگستری و قتلهای زنجیرهای و بهطور کلی فیلمهایی درباره خلافکارها کنجکاوی انسان برای تجربه امر دستنیافتنی است
همانطور که راوی در ابتدای سریال میگوید: «در کلمبیای سال ۱۹۸۹ زیاد آسون نبود که بفهمیم در این کشور چی میگذره. اینترنت وجود نداشت. تلفن سیمکارتی هم نبود. بهترین تلفنهاشون ماهوارهای بودند و برای شنود این تلفنها باید دقیقا بالای سرشون پرواز کنید.» اینجا سرزمینی است که آمریکا با همه ابزارش به سختی میتواند اطلاعاتی از آن کسب کند. عنصر تعیینکننده در سریال نارکوس اطلاعات است. کافی است یک قسمت از سریال را ببینید تا بفهمید در آن سال چطور کوکایین وارد آمریکا شد و چه ابزاری برای تولیدش به کار برده میشد و درنهایت چه کسانی و به چه شیوهای این مواد را جابهجا میکردند. به همین دلیل سریال یک راوی دارد که قصه را برای ما تعریف میکند چون این حجم از اطلاعات به سختی در دیالوگ و تصویر قابل انتقال است. دلیل دیگر اهمیت سریال شخصیت پابلو اسکوبار (سلطان کوکایین و در عین حال رابینهود کلمبیا) است. اسکوبار ثروتمندترین جنایتکار تاریخ است. داراییاش در زمان مرگ در سال ۱۹۹۳ چیزی نزدیک به ۳۰ میلیارد دلار تخمین زده شده است. نارکوس درباره بیحد و مرز بودن آرزوها، حرص و زیادهخواهی، بلندپروازی و تا حدی خشونت است. لغت نارکوتروریسم از دل همین مناسبات بیرون میآيد. اسکوبار بهترین نمونه برای معرفی لغت نارکو است. از یک خانواده فقیر در یک شهر و کشور فقیر به واسطه تولید و پخش کوکایین به چنان ثروتی رسید که خودش توانایی شمردن پولهایش را نداشت. اسکوبار بهترین تعریف برای نارکوها به حساب میآید. جماعت قاچاقچی و گانگستری که در آمریکای جنوبی رشد کردند. آدم کشتند. مواد مخدر پخش کردند. حتی آرزوی رئیس جمهوری داشتند و بلندپروازیشان هیچ حد و مرزی نداشت. اگر شاخکهایتان تیز شده و تصمیم گرفتید که سریال را تماشا کنید بعد از تماشای سه قسمت اول سراغ ادامه متن بیایید. برخی از حوادث و اتفاقات سریال در ادامه لو میرود.
نارکوس با یک تقابل شروع میشود. هواپیمای آمریکایی بالای سر یکی از شهرهای کلمبیا مشغول به جاسوسی از دیلرهای مواد مخدر است. راوی اطلاعاتی را به ما میدهد تا بفهمیم در کجای زمان و مکان به سر میبریم. در ادامه این تقابل به یک تقابل فرد به فرد تقلیل مییابد. یک افسر اداره مواد مخدر آمریکا (استیو مورفی) به کلمبیا میآید و نماینده آمریکا در این تقابل میشود. پابلو اسکوبار هم نماینده کلمبیا است. بازی شکار و شکارچی آغاز میشود. مورفی بهدنبال اسکوبار. اما جنس این تعقیب و گریز با آنچه در سینمای آمریکا دیده شده به کل متفاوت است. اسکوبار شخصیت مردمی است. بین آنها پول پخش میکند و در تلویزیون ظاهر میشود. نماینده کنگره میشود و علیه وزیر مصاحبه میکند و حتی او را میکشد. بازی کمی پیچیدهتر از شکار و شکارچی است. یک نبرد قدرت است. تقابلِ دیگر بین نارکوها شکل میگیرد. پابلو میخواهد نفر اول باشد. یک میل برای کنار زدن دیگری و قدرت گرفتن در کلمبیا بدون آنکه بخواهد وارد جنگ تن به تن با کسی شود. پابلو بهدنبال احترام میگردد و بیش از آنکه این احترام را با قتل و خشونت به دست بیاورد با سیاست و زرنگی به دست میآورد. وقتی تضمین میکند که دختر یکی از نارکوها را که گروگان گرفته شده سالم برمیگرداند. این کار را میکند و تلویحاً خودش را نفر اول سازمانی میکند که هنوز شکل نگرفته است. نارکوس یا انجمن پخشکنندگان مواد مخدر در کلمبیا.
پابلو یک شخصیت تحقیر شده دارد. همه بچگیاش به کمبود گذشته و این عقده در او میلی عظیم برای تصاحب هر چیزی را ایجاد کرده است
راوی در انتهای قسمت سوم پیش از اخراج پابلو از کنگره شخصیت او را اینگونه تعریف میکند:
تصور کنید تو یک خانواده فقیر، یه شهر فقیر و یه کشور فقیر به دنیا اومدین و وقتی ۲۸ سالتون میشه انقدر پول دارید که نمیتونید بشماریدش. چیکار میکنید؟ رویاهاتون رو به حقیقت تبدیل میکنید. مشکل اینه که هیچکس نمیتونه رویاهاش رو کنترل کنه.
شکل کارگردانی این صحنه بهگونهای است که هوشمندانه و با جزییات فراوان رویاپردازی و سرافکندگی پابلو را به تصویر میکشد. او را در یک دشت بزرگ میبینیم که با یک دوربین با لنز واید و زاویه دوربینی از پایین پابلو را بزرگتر از آنچه که هست نشان میدهد که سرمست در دشت قدم میزند. او رویای به دست آوردن همه چیز را دارد. یک قدرت بیپایان. حضورش در کنگره اما بهصورت موازی در یک تدوین رفت و برگشتی به نمایش گذاشته میشود. پابلو در بین جمعیت کنگره با نطق آتشین وزیر درحالیکه کت و شلواری سفید حاکی از امید فراوانش را به تن کرده کاملاً تحقیر میشود. پابلو یک شخصیت تحقیر شده دارد. همه بچگیاش به کمبود گذشته و این عقده در او میلی عظیم برای تصاحب هر چیزی را ایجاد کرده است. پابلو حاضر نیست حرف گوستاوو که اصرار دارد به خانواده و کسب و کارش بپردازد گوش دهد. او رویای ریاست جمهوری را در سر میپروراند و مثل همه خلافکارها از عذاب وجدان جنایتی که کردهاند میگوید که آرزویش کمک به فقراست. در حقیقت خیریه علاوهبر آنکه پوششی برای فرار از مالیات و رو شدن فرایند خلافکاریهایش است بهنوعی مسیری برای پلایش روح زخمخوردهاش به حساب میآید.
رویا و بلندپروازی از مضمونهای مهم سریال نارکوس است. این مضمون همانطور که راوی به آن اشاره میکند به افسانهای در یونان باستان گره خورده است. ایکاروس همراه پدرش دایدالوس بالای کوه زندانی بودند. پدر بالهای از جنس موم و پر پرندگان میسازد تا با استفاده از آن فرار کنند. پدر به ایکاروس توصیه میکند در ارتفاع زیاد پرواز نکن والا خورشید بالهایت را میسوزاند. وقتی پرواز شروع میشود ایکاروس شیفته خورشید میشود و نمی تواند جلوی خودش را بگیرد. اوج میگیرد. فریاد پدر هم باعث نمیشود از بلندپروازیاش دست بردارد. بالهای ایکاروس با نزدیک شدن به خورشید میسوزد و به دریا میافتد. داستانی که معنیاش مشخص است: بلندپروازی نکنید. اما پابلو اسکوبار دیوانهتر از آن است که به این توصیهها گوش دهد. برای او مرزی تعریف نشده است به هرچه که بخواهد باید برسد.
بلندپروازی پابلو در همه جای سریال خودش را نشان میدهد. در قسمت اول وقتی یک کارگاه ساخت کوکائین راه میاندازند پابلو و گوستاوو بیرون در حال سیگار کشیدناند. گوستاوو میگوید: «به نظرت کارگرها با اون همه دود خفه نمیشن؟» پابلو در جواب میگوید: «بیا براشون یه دودکش بزاریم.» و با هم میخندند. پابلو تحمل هیچ سدی را ندارد. برای هر مشکلی راهحلی پیدا میکند. پابلو یک تفاوت مهم با مابقی نارکوها دارد. وقتی راوی از دیگران حرف میزند هر کس اسم مستعاری دارد. ماتئو مورنو ملقب به سوسک، خوزه رودریگز گاچا ملقب به مکزیکی و ... ولی پابلو هیچ لقبی ندارد. پشت هیچ اسم مستعاری پنهان نمیشود. پابلو عریان با وقایع روبهرو میشود و خلف وعده نمیکند. او چهرهای سرد و یخی دارد که به او اجازه میدهد هر کاری را بهراحتی انجام دهد.
رئالیسم جادویی زمانی شکل میگیرد که یک رویداد بسیار دقیق و واقعگرا به واسطه چیزی که باورش سخت است نقض میشود
نارکوس سریال اطلاعات است. ما میفهمیم که در کلمبیای اواخر دهه ۸۰ کوکائین در همه چیز جاساز میشد. ماهی، قهوه، شلنگ و ... میفهمیم که در فاصله سال ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۴ سه هزار و دویست و چهل و پنج نفر در میامی بر اثر مصرف مواد کشته شدند. میفهمیم داس ورژن کلمبیایی اف بی آی آمریکاست. میفهمیم در کلمبیا قاچاقچیها آشکارا به پلیس رشوه میدادند. اطلاعاتی درباره روشهای پولشویی در کلمبیا به دست میآوریم. درباره پینوشه دیکتاتور شیلی تصاویری آرشیوی میبینیم و چیزهایی دستگیرمان میشود. در آمریکای جنوبی بهدلیل شکل آزادتر جنایت و خلافکاری اطلاعات دست اول زیادی وجود دارد. اما این اطلاعات به چه دردی میخورد؟ باور کنیم یا نکنیم در هجمه اطلاعات قرار گرفتهایم. هر روز از مسیرهای مختلف اطلاعاتی به سمت ما میآيد. برخی واقعی هستند و برخی ساختگی. برخی به دردبخور و برخی بیمعنی. دراینمیان اطلاعات جذابند. شاید در گذر زمان اهمیتی ندهیم که فلان گروه کمونیستی شامل روشنفکران و دانشجویان کلمبیایی با عنوان m-19 شکل گرفت و به مبارزه پرداخت اما سخت است که انکار کنیم که دانستناش برایمان جذاب است.
سریال با تعریف مفهوم رئالیسم جادویی شروع میشود. زیست جادویی آمریکای جنوبی رئالیسم تازهای خلق میکند که بهترین نمونهاش در ادبیات متعلق به رمان صد سال تنهایی نوشته گابریل گارسیا مارکز است. طبق تعریف «رئالیسم جادویی زمانی شکل میگیرد که یک رویداد بسیار دقیق و واقعگرا به واسطه چیزی که باورش سخت است نقض میشود.» عنصری که باور کردنش سخت است به دنیای واقعی داستان یا فیلم هجوم میبرد و نظمش را بر هم میزند اما این هجوم باعث تعجب اهالی داستان نمیشود. آنها باور دارند که ممکن است در این سرزمین اتفاقاتی عجیب و غریب رخ بدهد. برای مردم آن بوم همه چیز عادی است اما برای ما که به واسطه هواپیمای آمریکایی در آن بوم تجسس میکنیم به سختی باورپذیر است. چهره سرد و یخی پابلو را به خاطر بیاورید که هر کاری را بهراحتی انجام میدهد. موجودی که در دنیای واقعی نفس کشید، قدم زد و تا دلتان بخواهد پول درآورد. موجودی که به منطق رئالیستی حاکم بر آمریکای جنوبی تاخت. پولهایش آنقدر زیاد شد که مجبور شد دفناش کند (باور میکنید؟) و بخشی از پولها را در کاناپه مادرش پنهان کرد. پابلو همان عنصر دور از باور رئالیسم جادویی است. پابلو عنصر جادویی کلمبیا است و به همین دلیل است که رئالیسم جادویی در کلمبیا شکل میگیرد. منتظر تحلیل قسمتهای آینده باشید.