جدیدترین اپیزود سریال Mr. Robot که حکم یک فینال زودرس را دارد، آتشبازیهای آغاز شده در اپیزود قبل را با قدرت ادامه میدهد و به سرانجامی انقلابی میرساند.
اگر فکر میکردید بعد از اپیزود ساختارشکن و میخکوبکنندهی هفتهی گذشته حالاحالاها طول میکشد تا سروکلهی اپیزودی به همان اندازه درگیرکننده و بهیادماندنی پیدا شود اشتباه میکردید. شاید در اپیزود ششم فصل سوم «مستر روبات» (Mr. Robot) خبری از یک تکنیک فیلمبرداری تماشایی و طاقتفرسا نباشد، اما این چیزی از مقدار هیجانی که از لای درزهای این اپیزود به بیرون فوران میکند کم نمیکند. یکی از دلایلش این است که اپیزود پنجم و ششم در واقع یک داستان هستند که به دو قسمت تقسیم شدهاند. هر دو در یک روز اتفاق میافتند، هر دو به تلاش الیوت برای جلوگیری از اجرای نقشهی مرگبارِ رُز سفید و تایرل برای منفجر کردن ساختمان ریکاوری نیویورک میپردازند، هر دو دارای یک شمارش معکوس هستند که قهرمانمان را مجبور میکند تا بیخیال احتیاط و برنامهریزی شود و مثل ابرقهرمانی از جان گذشته به دل ماجرا بزند، هر دو حول و حوش قهرمانی میچرخند که میخواهد گندی را که با انقلابش به بار آورده و حالا دست سوءاستفادهکنندگان افتاده است به هر ترتیبی که شده جمع کند و هر دو اپیزودی هستند که تمام کاراکترهای اصلی بعد از مسیرهای جداگانهشان در طول فصل دوم بالاخره در اینجا به سر تقاطع میرسند و به خاطر سرعت بالایشان با کله با یکدیگر تصادف میکنند و ما هستیم و تماشای عواقب این تصادفِ غیرقابلاجتناب. در یک کلام هر دو اپیزودهای فینالی هستند که عادت داریم آخر فصل آنها را ببینیم، اما حالا درست در میانهی فصل غافلگیرمان کردهاند. هر دو اپیزودهایی هستند که حکم یک خانهتکانی حسابی را بازی میکنند. همانطور که اپیزود هفتهی گذشته سعی داشت بهمان نشان دهد و همانطور که اپیزود این هفته آن را بهطرز غیرقابلانکاری ثابت میکند، کاراکترها در آستانهی تحولی بزرگ قرار گرفتهاند که راه فراری از آن نیست. دستان بزرگتری حکم عروسکگردانان مخفی پشت پرده را برعهده دارند.
همهی سریالهای بزرگ دارای لحظات دگرگونکنندهای هستند که سریال را از لبهی پرتگاهی بلند به لبهی پرتگاه بعدی پرت میکنند. لحظاتی که بازگشت به پرتگاه قبلی را غیرممکن کرده و پروسهی حرکت به سوی پرتگاه بعدی را آغاز میکند. لحظاتی که معادلات سریال را بهطور کلی بهم میریزند و بازی جدیدی را بین کاراکترها آغاز میکنند. اگر اپیزود دو هفتهی قبل با حال و هوای پرحزن و اندوهش به این اتفاق اشاره کرد. اگر اپیزود هفتهی گذشته با جیغ و فریاد مداوم آژیرها و شورشیان نقابداری که ساختمان مرکزی ایول کورپ را به گند کشیدند و با الیوت آلدرسونی که در طول آن قلبش به دهانش رسیده بود، حتمی بودن آن را امضا کرد، اپیزود این هفته رسما آن را عملی میکند. نتیجه به چیزی ختم میشود که هیجانمان را در برابر چهرههای مات و مبهوت و فروپاشیدهی الیوت و اطرافیان آشنا و غریبهاش تایید میکند؛ اگر اپیزود قبل موفق شد ساختار داستانگویی و کلا تمام عناصر معرف این سریال از فصل اول را به بهترین شکل ممکن اجرا کند، اپیزود این هفته نشان میدهد که این اتفاق به همان یک اپیزود خلاصه نشده بود و ظاهرا فعلا ادامه دارد. یکی از اولین چیزهایی که دربارهی این اپیزود دوست دارم، تفاوت فرم رواییاش در مقایسه با اپیزود قبلی با وجود یکیبودن داستانشان است. اگرچه هر دو به داستان لحظات پایانی عملی شدن انفجار ساختمان ریکاوری ایول کورپ میپردازند، اما هر دو با فرم روایی متفاوتشان نسبت به یکدیگر به دستاورد یکسانی در خلق فضایی تا سر حد مرگ خفهکننده و پارانویایی رسیدهاند. به همین دلیل مطالعهی این دو اپیزود در کنار همدیگر، کلاس درس فوقالعادهای برای درک نحوهی استفادهی اصولی از پلانهای طولانی و کاتهای فراوان برای خلق تعلیق و تنش است. در هر دو اپیزود به یک نتیجهی احساسی یکسان میرسیم، اما روش رسیدنمان به آن فرق میکند. اپیزود قبل با نماهای تمامنشدنیاش از بالا و پایین دویدن کاراکترها در فضایی محدود کار داشت. بهطوری که بعضیوقتها از جمع شدن تمام استرسهایمان روی هم مثل معتادی که التماس مواد میکند، التماس یک عدد کات ناقابل میکردیم تا بتوانیم یک لحظه نفس بگیریم.
اما جالب این است که سم اسماعیل به عنوان کارگردان اپیزود ششم، این ماجرا را در اپیزود این هفته برعکس کرده است. حالا شاهد کاتهای بهموقعی بین چندین و چند خط داستانی مختلف هستیم؛ کاتهایی که هرکدامشان حکم بیلهای پر از خاکی را برعهده دارند که روی بدن زندهی ما در چالهای وسط ناکجا آباد ریخته میشوند و هر یک از بیلهایی که خاکش را روی بدنمان خالی میکند (بخوانید هرکدام از کاتها) ما را یک قدم به مرگمان از شدت وحشت و خفگی نزدیکتر میکند. بنابراین درست برخلاف اپیزود پنجم، نقش کات از اتفاقی آرامشبخش، به سلاح زجرکشکننده تغییر میکند. یکی از دلایلش به خاطر این است که در اپیزود قبل فقط الیوت و آنجلا در مرکز قصه قرار داشتند. یکی میخواست جلوی به وقوع پیوستن اتفاق امروز را بگیرد و دیگری میخواست تا وقوع آن را عملی کند. تمام اینها در حالی اتفاق میافتاد که هنوز خیلیها متوجه گسترهی این اتفاق نشده بودند. آنجلا میخواست با کمک شلوغکاری اعضای قلابی و غیرقلابی افسوسایتی آخرین مقدمات اجرای مرحلهی دوم را در خفا عملی کند و از سوی دیگر الیوت هم میخواست در خفا جلوی آن را بگیرد و با یک تماس تلفنی با پلیس دربارهی بمبگذاری در ساختمان ریکاوری، آنجا را خالی کند. هر دوی آنها عمق فاجعه را اشتباه درک کرده بودند. هر دوی آنها انتظار آتش بسیار بسیار کوچکتر و امنتری را داشتند. چه آنجلایی که به عنوان یکی از اعضای اصلی تیم رُز سفید فکر میکرد آنها به درخواستش احترام میگذارند و این آتش را بدون صدمه زدن به دیگران راه میاندازند و چه الیوتی که باور داشت رُز سفید اهمیتی به جان بقیه نمیدهد و نابودی این ساختمان، آدمهای زیادی را به کشتن میدهد. اما هر دوی آنها اشتباه میکردند. یا بهتر است بگویم حداقل یکیشان حق داشت. تصور الیوت از اتفاقی که قرار است بیافتد اگرچه با واقعیت یکی بود (مرگ انسانها)، اما همزمان آنقدر بین فاجعهای که او تصور کرده بود با فاجعهای که واقعا میافتد فاصله است که میتوان با قدرت گفت که او هم در عین پیشبینی درست، اشتباه کرد. پیشبینی الیوت از انفجار ساختمان ریکاوری نیویورک، مثل پیشبینی برخورد یک هواپیمای تکنفره به یک کلبهی دورافتاده در وسط جنگل در مقایسه با حادثهی هواپیمایی یازده سپتامبر است که واقعا میافتد!
شاید بهترین صحنهای را که بتواند فضای متفاوت اپیزود پنجم و ششم را توصیف کند باید در اپیزود هفتهی گذشته جستجو کرد. منظورم همان صحنهای است که دوربین آنجلا را برای فرار از دستِ معترضان از بالای دیوارهای کاذب اداره دنبال میکند. دوربین با وجود ایستادن آنجلا پشتِ سرور به حرکتش ادامه میدهد و در نهایت از دیوار خارجی ساختمان بیرون میرود و نیمی از فضای بیرون را به تصویر میکشد. ناگهان با یک اسپلیتاسکرین مواجه میشویم. در یک طرف شلوغکاری معترضان در جلوی ساختمان را میبینیم که طبق گفتهی ایروینگ آدمهای اجیرشدهی خود ارتش تاریکی هستند و در طرف دیگر صحنه آنجلا را داریم که مشغول انجام عملیات است. سم اسماعیل به بهترین شکل ممکن از طریق این صحنه به چیزی اشاره میکند که آنجلا در آن لحظه بهش فکر نمیکند؛ با وجود تمام شواهدی که به آن اشاره میکند، از دیدنش صرف نظر میکند؛ اینکه آنجلا نه یکی از اعضای کلیدی رُز سفید، بلکه فقط یکی از صدها یا هزاران کارگر ارتش تاریکی است. اینکه آنجلا فقط بخش کوچکی از یک نقشهی بزرگتر است و نبوغ رُز سفید این است که موفق شده تمام بازوهای یکبارمصرفش را طوری از هم جدا نگه دارد که هیچکس متوجه نشود که آنها نه یکی از اطرافیانِ پادشاه، بلکه سربازان صفری هستند که برای کشته شدن به میدان نبرد فرستاده میشوند. که آنها در واقع چرخدهندههای کوچک ماشین بزرگی هستند که اهمیتی برایشان قائل نمیشود. در پایان این اپیزود درست در لحظهای که آنجلا دارد با خودشان کلنجار میرود که کار درستی کرده است و این کار به دنیایی بهتر منجر میشود و درست در لحظهای که الیوت فکر میکند بالاخره موفق شده با همکاری با مستر روبات، جلوی یک فاجعه را بگیرد، با آدمهایی روبهرو میشویم که در کوچه و خیابان با صورتهایی بهتزده به صفحات موبایلشان چشم دوختهاند. ساختمان ریکاوری نیویورک منفجر نشده است، اما قیافهی تمام مردم طوری است که انگار آنها همین الان فروپاشی ناگهانی یک آسمانخراش را به نظاره نشستهاند. قیافههای همه طوری است که انگار الیوت در کارش شکست خورده است و اگر همین الان سرش را برگرداند متوجه میشود که ساختمان ریکاوری با خاک یکسان شده و او در تمام این مدت در خواب و خیالِ نجات آن سیر میکرده است.
دلیلش ساده است. قیافهی مردم به این دلیل شبیه کسانی است که انگار فروپاشی ناگهانی ساختمانی را دیدهاند، چون آره، آنها واقعا در موبایلهایشان و صفحات تلویزیونهایشان در تماشای ساختمانهایی در جای خودشان یخ زدهاند که بهطور ناگهانی منفجر شدهاند. به خاطر اینکه شاید الیوت جلوی انفجار ساختمان ریکاوری نیویورک را گرفته باشد، اما ارتش تاریکی موفق شده تا ۷۱ ساختمان ریکاوری دیگر در سرتاسر کشور را با موفقیت منفجر کند و هزاران هزار نفر آدمی را که داخلشان بوده است با این حرکت به کشتن بدهد. الیوت نه تنها نتوانسته جلوی اجرای مرحلهی دوم را بگیرد، بلکه با فرستادن آرشیو ایول کورپ از ساختمان نیویورک به دیگر مناطق کشور برای جلوگیری از انفجار ریکاوری نیویورک به خیال خودش، در عوض شرایط را برای انفجار همزمان دیگر ساختمانهای کشور فراهم کرده است. در نتیجه ناگهان معنای صحنهی اسپلیت اسکرین آنجلا و معترضان قلابی جلوی ایول کورپ در اپیزود قبل، همچون یک سیلی محکم و بیهوا توی صورت کاراکترها و تماشاگران برخورد میکند. ارتش تاریکی طوری امثال الیوت و آنجلا و تایرل و دارلین و دام و پرایس و از همه مهمتر خود مستر روبات را بازی داده است که آدم کاری از دستش برنمیآید جز هورا کشیدن برای نبوغ شرورانهی رُز سفید. قضیه دربارهی یک حرکت فریبنده و آبزیرکاهانهی ساده نیست. داریم دربارهی نیرنگ و حقهای حرف میزنیم که احتمالا لقب خفنترین نیرینگ چندمرحلهای و چندلایه و چندساله را از سوی اتحادیه کلاهبرداران دنیا دریافت خواهد کرد! رُز سفید طوری تمام مهرههای دوست و دشمن در میدان نبرد را بازی داده است که انگار نه با یک آدم عادی، بلکه داریم دربارهی خدای یک دنیا حرف میزنیم که با یک چشم به هم زدن، همه را انگشت به دهان رها کرده است. انگار داریم دربارهی خدای شیطانی نامیرایی حرف میزنیم که بدون اینکه هویت واقعیاش را افشا کند با یک سری موجود میرا وارد بازی میشود و حالا فاش میکند که چگونه بدون اینکه آنها متوجه شوند در تمام این مدت در حال کنترل کردنِ دنیایشان بوده است. الیوت زمانی گفت: «کنترل توهمه». و این جمله در پایانبندی این اپیزود به ترسناکترین شکل ممکن، حالتی فراتر از یک جملهی خوشگل به خودش میگیرد. کنترل در دستان رُز سفید است و او دکمهی قرمز را فشرده است.
یکی از نمادپردازیهای سم اسماعیل در این اپیزود که خیلی در دید قرار دارد مجسمهی ماهی آبیرنگی است که روی دیوار آبیرنگِ اتاق کامیپوتر ساختمان ریکاوری ایول کورپ است. نمادپردازی ماهی همیشه رابطهی نزدیکی با شخصیتپردازی الیوت دارد. اگر یادتان باشد الیوت یک ماهی جنگجوی سیامی سیاه داشت. ماهیای که نه تنها اسمش «کورتی»، اشارهای به یک نوع کیبورد است که اکثر ما امروزه از آن استفاده میکنیم و سلاح اصلی الیوت برای هک کردن هم است، بلکه داریم دربارهی ماهیای حرف میزنیم که مثل لباس موردعلاقهی الیوت (سوییشرت سیاه) سیاه است. حفظ قلمرو برای ماهیهای سیامی بسیار اهمیت دارد و قرار گرفتن دو ماهی در کنار هم به جنگ و دعوای همیشگی تا فراری شدن یا مرگ یکی از آنها منجر میشود (دعوای همیشگی الیوت و مستر روبات را که سر کنترل یک بدن در جدال هستند به یاد بیاورید). همچنین ماهیهای سیامی نر به ضداجتماعیبودن و انزوا معروف هستند. دقیقا همان صفاتی که الیوت آلدرسون را توصیف میکنند. اما یک نقطهی مشترک بین الیوت و ماهیاش هم وجود دارد که تاکنون با این قدرت تایید نشده بود و آن هم این است که هر دوی آنها در آکواریوم زندگی میکنند و خودشان خبر ندارند. به تنگ ماهی الیوت نگاه کنید. این ماهی هیچوقت متوجه نمیشود که دارد در یک محیط بستهی شبیهسازی شده زندگی میکند. صخرهها و گیاهان مصنوعی کاری میکنند تا او فکر کند در یک محیط طبیعی قرار دارد. غذاهایی که از دنیای ناشناختهی بالا به داخل تنگش سقوط میکنند و روشن و خاموش شدنِ چراغهای اتاق توسط صاحبش، برنامهی روز و شباش را تعیین میکند. دنیای بالاتر از سطح آب، دنیایی است که این ماهی هرگز آن را نمیفهمند و هیچوقت ماهیت شیشههایی که احاطهاش کردهاند و دنیای بسیار بسیار بزرگتری که آن بیرون وجود دارد برایش سوال نمیشود.
ماهی الیوت در یک دنیای مصنوعی زندگی میکند و نکته این است که الیوت برای اینکه ماهیاش را گول بزند نیازی به یک سری معادلات ریاضیفیزیک پیچیده و ابرکامپیوترهای غولپیکری برای ساخت یک شبیهساز نداشته است. سر و ته همهچیز با یک تنگ آب، هم آمده است. تنها چیزی که الیوت برای این کار لازم داشته اعتقاد به این بود که میتواند فضای متقاعدکنندهی مصنوعیای برای گول زدنِ ماهیاش بخرد و البته عدم توانایی ماهی برای شک کردن به ماهیت دنیایش بوده است. خب، در پایان این اپیزود بالاخره معلوم میشود که همه، ماهیهای آکواریوم رُز سفید هستند. ماهی روی دیوار اتاق کامپیوتر به استعارهای از الیوت تبدیل میشود. کسی که فکر میکند با آزادی عمل کامل دارد زندگیاش را میکند و به هیچچیزی شک نمیکند. او با تمام وجود باور دارد که در حال زندگی در یک دنیای واقعی است و باور دارد که میخواهد جلوی ارتش تاریکی را با لپتاپش بگیرد، اما نمیداند که با صخرهها و گیاهان مصنوعی رُز سفید احاطه شده است و شیشهای نامرئی دورش را بسته است. تازه در پایان اپیزود است که الیوت از ماهیت واقعی دنیایش آگاه میشود. فاصلهی هوش و قدرت و کنترل رُز سفید و او مثل فاصلهی هوش و قدرت و کنترل یک انسان در مقایسه با ماهی داخل آکواریومش است. تنگ ماهی میشکند و الیوت به بیرون پرتاب میشود. این لحظه برای الیوت حکم همان لحظهای را برای نئو در «ماتریکس» دارد که چشم باز میکند و متوجه میشود دنیایش، شبیهساز کامپیوتریای بیش نیست. هر دو با هم، با یک جنس وحشت فلجکننده روبهرو میشوند؛ هر دو حکم ماهیهایی را دارند که روی فرش افتاده و بالا و پایین میپرند. آیا الیوت میتواند نفس کشیدن در دنیای خارج از تنگ آبش را یاد بگیرد؟
پس درست برخلاف اپیزود قبل که به نظر میرسید در آکواریوم ماهیهای رُز سفید جریان داشت، اپیزود این هفته با لیز خوردن، سقوط کردن از لبهی میز، ترک برداشتن، شکستن و متلاشی شدن این آکواریوم و پخش و پلا شدن ماهیهایش سروکار دارد. با اتفاق گسترده و جهانشمولی سروکار داریم که تمام کاراکترها را درگیر خودش میکند. بنابراین سم اسماعیل شروع به کات زدن میکند. کات، کات و باز هم کات. از کات بین آنجلا در حالی که سارقی در مترو تفنگش را به سویش نشانه گرفته تا کات به دام که همچون صحنهای که یادآور «سکوت بره»هاست قدم در یک دخمهی تاریک و ترسناک میگذارد. از تایرل که فریاد میزند پس سفر او و خانوادهاش به اوکراین چه میشود تا جایی که دارلین با صدای اندوهناکی که انگار همچون مواد مذاب از اعماق وجودش به بیرون فوران میکند به آنجلا هشدار میکند کاری که کرده برای همیشه آزارش خواهد داد. از همه مهمتر دعوای الیوت و مستر روبات را داریم که به بحرانیترین شکل ممکنش رسیده است. سوپرمن علیه سوپرمن. مبارزه از حالت نیرنگهای مخفیانه، به حالت مشت و لگدهای آشکار تغییر میکند.
تماشای الیوت که خودش را به در و دیوار میکوبد شاید خندهدار باشد، اما همزمان خبر از اتفاق ترسناکی هم میدهد. الیوت و مستر روبات حکم همان مثال «برخورد نیروی غیرقابلتوقف به شی غیرقابلحرکت» را دارند. این دو بالاخره در این اپیزود با یکدیگر شاخ به شاخ میشوند. دیگر مثل گذشته خبری از فعالیتهای نوبتی نیست. از تعویض کنترلر بین یکدیگر نیست. دیگر برخلاف گذشته روزها به الیوت و شبها به مستر روبات اختصاص ندارد. حالا دیگر خبری از زندگی مسالمتآمیز این دو نیروی به یک اندازه تخریبگر با یکدیگر نیست. اکنون کار به جایی کشیده که هر دو در یک لحظه میخواهند کنترل را به دست بگیرند و نیروی مساویشان اجازه به دیگری اجازه نمیدهد. آنها در این جدال یا خودشان را به کشتن میدهند یا حداقل یکی از آنها باید مجبور به عقبنشینی شود. وقتی الیوت به مستر روبات ثابت میکند که هیچ مدرکی در ساختمان نیویورک نیست و ارتش تاریکی فقط میخواهند آن را بترکاند، شخصیت طغیانگر دوم الیوت بالاخره سر عقل میآید و متوجهی ماهیبودنش میشود. ارتش تاریکی ۷۱ ساختمان ایول کورپ را منفجر میکند و بزرگترین کمپانی دنیا در یک حرکت خشونتبار همزمان که به مرگ هزاران آدم منجر میشود با خاک یکسان میشود. حتی مستر روبات هم با تمام دیوانگیاش از حرکتِ رُز سفید شوکه میشود. تنها هدفِ مستر روبات نابودی یک کمپانی بیاحساس بود، اما او متوجه میشود رز سفید از خشم و انگیزهی او به عنوان سوختی برای عملی کردن نقشهی خودش سوءاستفاده کرده است. نقشهای که به مرگ کارگران بیشماری مثل خودش منتهی شده است. معلوم میشود رز سفید هیچ علاقهای به جنبش افسوسایتی ندارد. آنها فقط از داستان شلوغ و پرسروصدای افسوسایتی به عنوان وسیلهای برای مخفی کردن داستان اصلی خودشان استفاده کردند. انگیزهی رز سفید هرچه هست، بدونشک نابودی کمپانیهای حریص برای بهتر کردن زندگی مردم نیست.
افشای نقشهی رز سفید همچنین اتفاق خوبی برای یکدست کردن تفکر تماشاگران هم بود. از لحظهای که الیوت تصمیم گرفت تا در مقابل انقلاب خودش قرار بگیرد و برای خاموش کردن آن تلاش کند، تماشاگران سریال به سه دسته تقسیم شدند. آنهایی که پیروزی الیوت را میخواستند. کسانی که پیروزی مستر روبات را میخواستند و کسانی که در هر دو گروه قرار میگرفتند. فکر کنم اکثر تماشاگران سریال در گروه سوم قرار میگیرند. از یک طرف الیوت را به خاطر اینکه میخواست جلوی انقلابی که به بدتر شدن زندگی مردم و پرهرج و مرج شدن و مرگ مردم منجر شده بود را بگیرد درک میکردیم و از طرف دیگر حس طغیانگر درونمان هم دوست داشت مستر روبات در منفجر کردن ساختمان و تمام کردن هک و نابودی ایول کورپ موفق شود. نه فقط به خاطر اینکه طرفدار انگیزهی مستر روبات برای انجام مرحلهی دوم هک با وجود کشته شدن آدمهای داخل ساختمان هستیم. بلکه بیشتر به این دلیل که دوست نداریم دنیا به همان حالت بد قبلیاش برگردد. دوست نداریم تمام کارهایی که الیوت تاکنون کرده برای هیچ و پوچ باشد. از آنجایی که مستر روبات نمایندهی بخش دیگری از ذهن خود الیوت است، پس حتی بخش دیگری از خود الیوت هم میخواهد که قال قضیهی این هک هرطوری شده تمام شود. اما حالا که معلوم شد اجرای مرحلهی دوم هک هیچ ربطی به جنبش افسوسایتی ندارد و فقط بخشی از نقشهی بزرگتر رز سفید بوده است، نه تنها از این به بعد با قدرت بیشتری میتوانیم از الیوت برای مقابله با ارتش تاریکی حمایت کنیم، بلکه از اینکه تا قبل از این، هشدارهای الیوت در رابطه با مرحلهی دوم را آنطور که باید و شاید جدی نگرفته بودم احساس شرمساری میکنم. هرچه هست، اتفاقات این اپیزود دنبال کردن داستان الیوت آلدرسون را در ادامه هیجانانگیزتر میکند. همانطور که رز سفید با استفاده از هر دو هویتش به موفقیت رسید، احتمالا الیوت و مستر روبات هم فقط با همکاری با یکدیگر به پتانسیل واقعیشان دست پیدا میکنند. بالاخره هرچه این اپیزود برای رز سفید حکم یک پیروزی تاریخی را داشت، برای الیوت و بقیه به معنای یک سقوط آزاد بود. الیوت طعم اولین شکست واقعیاش را میچشد.
چیزی که دربارهی آیندهی الیوت اهمیت دارد آگاهی از ماهیت دستورالعملهایی است که ایروینگ به تایرل داد. عدهای فکر میکنند دویدنِ تایرل در وسط خیابان و فریاد زدنهایش در رابطه با اینکه «باید جلوی حمله رو بگیرین!»، بخش دیگری از نقشهی ارتش تاریکی است. ما تایرل را در حالی میبینیم که دستش را به تخت دستبند میزند و باز میکند و فرار میکند. همه وسیلهای برای این است که نشان دهند تایرل اینجا گروگان گرفته شده است. طبیعتا اف.بی.آی از او میپرسد که چه کسی او را گروگان گرفته است و احتمالا در دستورالعملی که ایروینگ به او داده است آمده که باید اسم الیوت را به عنوان گروگانگیرش بیاورد. از آنجایی که اف.بی.آی مدام به دارلین سر مخفی نگه داشتن چیزی و تلاش برای حفاظت از کسی شک کرده است، الیوت بلافاصله به مظنون شماره یکشان تبدیل میشود. مخصوصا با توجه به اینکه تمام مدیران ایول کورپ حتما به یاد میآورند که یکی از کارمندانشان به اسم الیوت آلدرسون سعی میکرد تا آنها را برای انتقال آرشیو کاغذیشان به خارج از نیویورک متقاعد کند و خیلی سر این موضوع جوش میزد و حالا ساختمان نیویورک تنها ساختمانی است که سالم مانده است. در نتیجه الیوت علاوهبر مبارزه با ارتش تاریکی به عنوان یکی از تنها کسانی که از عمق فعالیتهای مخفیانهی آنها خبر دارد، باید از دست پلیس هم به عنوان رهبر اصلی انفجار ساختمانهای ایول کورپ و کسی که تایرل را مجبور به همکاری با خود کرده بود فرار کند. اینطوری رز سفید باز دوباره موفق میشود تا در سایهها مخفی بماند و دیگر مراحل نقشهاش را با خیال راحت عملی کند. البته شاید هم تایرل متوجهی خیانت ایروینگ به او شده و فقط خواسته آخرین تلاشش را برای جلوگیری از عدم اجرای نقشه به کار بگیرد و البته او هم خیلی زود با دیدن ۷۱ یک ساختمان شعلهور، از ماهیبودنش اطلاع پیدا خواهد کرد.
حالا که حرف تئوریپردازی شد، بگذارید بگویم میبل تایلر، بازیگر نقش کودکی آنجلا در سکانس افتتاحیه، بازیگر همان دختربچهای است که در فصل دوم در آن اتاق عجیب و غریب، از آنجلا امتحان گرفت. و نه، بدونشک سم اسماعیل به دلیل کمبود بازیگران کودک، از این بازیگر برای دو نقش متفاوت که ارتباط مستقیمی با آنجلا دارند استفاده نکرده، بلکه این موضوع حتما دلیل محکمتری دارد. نه تنها کودکی آنجلا در سکانس افتتاحیه در حال تماشای کارتون «بازگشت به آینده» است، بلکه مادرش هم به او قوت قلب میدهد که مرگ او باعث جداییشان نمیشود و آنها در دنیای دیگری باز هم با هم دیدار میکنند. این موضوع هرچه هست، میتواند مدرک دیگری برای قوت بخشیدن به جنبهی علمی-تخیلی «مستر روبات» باشد. «مستر روبات» همیشه سریالی دربارهی دوگانگی بوده است. الیوت و مستر روبات. رز سفید و وزیر ژانگ. آپارتمان مادر الیوت که همزمان زندان هم بود. دارلین که مامور دو جانبه است. هک ایول کورپ که دارای دو مرحله بود. اعضای افسوسایتی و ارتش تاریکی که از ماسک استفاده میکنند. انتخاب میبل تایلر در دو نقش. آیا تمام این دوگانگیها به این معناست که خط زمانی دومی هم وجود دارد؟ راستی، کل این اپیزود یک طرف، صحنهی گفتگوی معمولی پرایس و رز سفید در آن گردهمایی هم یک طرف! خیلی خوشم آمد با وجود تمام دیوانهبازیها و اتفاقات تنشزایی که بر این اپیزود حکمرانی میکرد، شاهد چنین لحظهای بودم که بهطرز هوشمندانهای خندهدار بود. چرا خندهدار و چرا هوشمندانه؟ پرایس و رز سفید به محض اینکه متوجه میشوند دیگر حرفی برای تهدید کردن یکدیگر و بازیهای کلامی و شاخ و شانه کشیدن برای هم ندارند، فاز عوض میکنند و یکدفعه متوجه میشوند که باید مثل دوتا بچهی آدمیزاد سر چیزهای بیخود با هم صحبت کنند. اتفاقی که بهطرز بدجوری برای هر دوتایشان معذبکننده است! هوشمندانه به خاطر اینکه همین صحنههای ظاهرا پیشپاافتاده هستند که مهارت سم اسماعیل را در شکار لحظاتی که ممکن است توسط فرد دیگری نادیده گرفته شوند ثابت میکند.