اپیزود سوم فصل سوم Mr. Robot با فاصلهگیری از الیوت روی کاراکتری زوم میکند که خیلی منتظر بازگشت رسمیاش به سریال بودیم.
یکی از سرراستترین اپیزودهای سریال. یا حتی شاید سرراستترین اپیزود «مستر روبات» (Mr. Robot) تا این لحظه. چون حتی اگر به اپیزود اول سریال هم برگردیم بااینکه هنوز با کلاف سردرگمی که بعدا به آن میرسیم طرف نیستیم، اما یکجور حس رازآلودی تمام فضای سریال را احاطه کرده بود که به مرور قوی و قویتر میشد. طبیعی است که اپیزودهای اول به دلیل تلاش نویسنده برای جذب بیننده سرشار از سوالهای ریز و درشت مختلف باشند. منظورم این است که تاکنون سابقه نداشته که «مستر روبات» علاقهای به شیرفهم کردنمان نشان بدهد. همیشه سریال عادت داشت بیهوا دستش را پشت سر بینندگان فشار بدهد و ما را در وان حمامی پر از تاریکی و معما خفه کند و درست در لحظهای که سوسوی نور دارد از چشمانمان پر میکشد، سرمان را بیرون بکشد و اجازه بدهد تا با کشیدن کمی اکسیژن به درون ریههایمان برای شیرجهی بعدی آماده شویم. اما بیننده فقط برای مدت مشخصی توانایی دوام آوردن با مقدار اندکی اکسیژن را در بین فواصل طولانیای که زیر آب بالبال میزند دارد. از یک جایی به بعد مهم نیست فرد را چقدر بیرون از آب نگه میدارید، ریههایش آنقدر پر از آب شده که هیچ اکسیژنی کمکش نخواهد کرد. خوشبختانه سم اسماعیل به عنوان شکنجهگری که هر هفته سرمان را زیر آب میکند، شکنجهگری ماهری است و از این نکته آگاه بوده است. به خاطر همین است که بعد از فصل دوم که به غرق کردنِ تماشاگران تا سر حد مرگ اختصاص داشت، از آغاز فصل سوم تصمیم گرفت تا فرصتهای بیشتر و طولانیتری برای نفس کشیدن به تماشاگرانش بدهد.
قسمت اول و دوم فصل سوم در حالی به عوض کردن دندهی داستان و فشردن پا روی گاز اختصاص داشت که اپیزود سوم تبدیل به اپیزودی میشود که یکی از مهمترین اهدافش پر کردن جاهای خالی و جواب دادن به سوالات قدیمی است. اگر قبل از این خودمان را برای روبهرو شدن با هر صحنهی مرموزی آماده میکردیم، این هفته ناگهان خودمان را در مقابل اپیزودی پیدا میکنیم که از قرار معلوم فقط به توضیح برخی از اتفاقات بیجواب و رازهای فصل دوم اختصاص دارد. خوشبختانه این اپیزود در لحظهای خوبی از راه میرسد. همانطور که قبلا هم گفتم، فصل دوم به این دلیل به دوزِ سرگردانی بیننده اضافه کرد، چون تقریبا همهی شخصیتهای اصلی هم سرگردان بودند. چه الیوت که فهمیده بود کنترل بدنش به معنای واقعی کلمه دست خودش نیست تا آنجلا و دارلین که خودشان را بعد از هک نهم می در موقعیتی پیدا کرده بودند که برای پیدا کردن جای پایشان تلاش میکردند. تا دام به عنوان کاراگاهی که میخواست از تمام این اتفاقات سرگیجهآور سر در بیاورد. اما حالا که آنجلا و دارلین در موقعیت جدیدشان تثبیت شدهاند و حالا که الیوت هم کم و بیش متوجه دنیای اطرافش شده است و به باغ برگشته است و ماموریت جدیدی برای خودش دست و پا کرده، طبیعی است که ما هم باید در روشنایی قرار بگیریم. وگرنه اگر قرار بود ما بیشتر از الیوت سردرگم باقی بمانیم، آن وقت معماپردازیهای سریال جای خودش را از جذابیت به آزاردهندهبودن میداد. مخصوصا وقتی با رازی به بزرگی ناپدید شدن یکی از شخصیتهای اصلی سریال یعنی تایرل ولیک سروکار داریم. قضیه دربارهی یکی از آن رازهای کوچک داستان نبود که تا وقتی دوباره به آنها برگردیم فراموششان میکنیم. قضیه دربارهی غیب شدن ناگهانی کاراکتر هیجانانگیزی مثل تایرل ولیک برای یک فصل کامل به جز چند صحنه حضور کوتاه بود که نه تنها معمای او را حل نکردند، بلکه قویتر هم کردند. سوال طرفداران این بود که این مرد در تمام این مدت کجاست و دارد چه کار میکند؟
خب، اپیزود این هفته بهطور کامل نقش فلشبک طولانیای را بازی میکند که روی اتفاقاتی که در تمام این مدت برای تایرل افتاده است متمرکز است. خیلیها سر ناپدید شدن تایرل شروع به تئوریپردازی و مطرح کردن حدس و گمانهای دیوانهواری برای توضیح این ماجرا زده بودند و معمولا وقتی با رازی با این ابعاد طرفیم ذهن بهطرز ناخودآگاهی به سمت پیدا کردن توضیح هیجانانگیزی حرکت میکند. با خودمان میگفتیم وقتی این راز فاش شود، احتمالا همگی کف و خون قاطی خواهیم کرد. اما سم اسماعیل در این اپیزود تمام تئوریها و حدس و گمانهای طرفداران را زیر پا میگذارد و له میکند. تایرل ولیک در تمام این مدت در حال انجام کار عجیب و غریبی نبوده است. بلکه او در کلبهای دورافتاده در منطقهای روستایی مشغول شکستن هیزم با تبر و ریش در آوردن و انجام مقدماتِ مرحلهی دوم هک بوده است. جواب همینقدر ساده است. نمیدانم چرا، اما نه تنها این جواب ساده بعد از همه این وقت لحظهشماری بد نبود، بلکه اتفاقا خیلی هم رضایتبخش بود. البته میدانم چرا. دلیلش به خاطر این است که این اپیزود بیشتر از اینکه اپیزود فلشبکمحوری برای توضیح یا تایید سوالات و جوابهایمان باشد، یک اپیزود شخصیتمحور است. اپیزودی است که نانش را از هرچه خفنبودن جواب سوالات طرفداران نمیخورد، بلکه هدفش چیز مهمتر دیگری است: شخصیتپردازی تایرل.
اگر با اپیزودی طرفیم بودیم که بهطور انحصاری به توضیح جاهای خالی فصل دوم میپرداخت احتمالا با اپیزود حوصلهسربری روبهرو میشدیم که به جای یک درام باپرستیژ، شبیه ویدیوهای یوتیوبی از آب در میآمد. این در حالی است که اگرچه غیبت تایرل در فصل دوم اتفاق بزرگی بود، اما از لابهلای گفتگوهای او و الیوت در اپیزود آخر فصل دوم میتوانستیم حدس بزنیم که او در تمام این مدت با مستر روبات مشغول عملی کردن مقدمات اجرای مرحلهی دوم هک بوده است. پس، اگرچه جزییات کار را نمیدانستیم، اما از تصویر کلی خبر داشتیم. پس شاید آنقدرها دیوانهی سر درآوردن از تمام ماجراهایی که در فصل دوم برای تایرل افتاد نبودیم. به نظرم چیزی که بیشتر از جواب دنبالش بودیم، خودِ تایرل بود. تایرل در فصل اول بعد از الیوت، شگفتانگیزترین شخصیت سریال بود. یک کاراکترِ شرورِ اغراقشدهی تمامعیار که فصل دوم ازمان سلبش کرد. خب، اپیزود این هفته بیشتر از اینکه وسیلهای برای فراهم کردن جواب باشد، فرصتی برای وقت گذراندن با تایرل است. نتیجه اپیزودی است که خیلی من را یاد اپیزود یکی مانده به آخر «برکینگ بد» انداخت. اپیزودی که در فضایی منزوی فقط به بررسی روانِ والتر وایت بعد از اتفاقات بزرگ اپیزودهای قبلی اختصاص داشت. و درست همانطور که آن اپیزود یکی از بهترین هنرنماییهای برایان کرنستون در طول سریال بود، مارتین وِلستورم هم در نقش تایرل در این اپیزود کولاک میکند. انگار این آدم تمام زمانی را که از فصل دوم «مستر روبات» دور بوده صرف آماده شدن برای این اپیزودِ کرده است. درست همانطور که تایرل داشت برای دیدار دوباره با الیوت آماده میشد. او همهرقمه توی خال میزند. از حس پارانویا و انزوای خردکنندهای که از گرفتار شدن در یک مکان محدود احاطهاش کرده تا فروپاشی احساساتش در جریان بازجویی توسط آقای ویلیامز. از نحوهی پرستش قهرمانش الیوت تا خودشیفتگی دیوانهواری که همیشه یکی از خصوصیات شخصیتیاش بوده است. ما از آنجایی که اکثر زمان سریال را با الیوت میگذرانیم بعضیوقتها ممکن است فراموش کنیم که دیگر شخصیتها چه پتانسیلی دارند و همانطور که اپیزودِ بدون الیوت فصل دوم به یکی از بهترینهای سریال تبدیل شد، این اپیزود هم به آن میپیوندد و کاری میکند تا جایگاه، هدف و ارزشِ تایرل را بهتر از همیشه متوجه شویم.
نکته همین است. این اپیزود بیشتر از اینکه دربارهی فاش کردن محلی که تایرل در این مدت در آن مخفی بوده باشد، دربارهی فاش کردنِ آتشی است که درون این مرد زبانه میکشد. در جریان این اپیزود متوجه میشویم که الیوت چقدر برای تایرل اهمیت دارد. که این آدم چقدر به او نیاز دارد. در این اپیزود صحنهی ناگفتهی باقیماندهای از آخرین دیدار تایرل و الیوت در باشگاه آرکید قبل از جداییشان فاش میشود. متوجه میشویم مستر روبات وقتی برای برداشتنِ تفنگ دست در لای پاپکورنها میکند، واقعا قصد کشتنِ تایرل را داشته است. او حتی تا فشردن ماشه هم پیش میرود. اما تفنگ گیر میکند و گلوله شلیک نمیشود. این اتفاق بهانهای دستِ تایرل میدهد تا عدم مرگش را به عنوان نشانهای از سرنوشتش ببیند. مسئله این است که تایرل تاکنون در تلاش برای رسیدن به جایگاه و مقام بالا و راضی کردنِ جوآنا بیوقفه در حال شکست خوردن و سقوط کردن بوده است. او نه تنها از ایول کورپ اخراج میشود، بلکه به خاطر قتلِ شارون نولز هم تحت تعقیب پلیس قرار میگیرد. اما او درست در لحظهای که فاحتهاش خوانده است با رویداد دگرگونکنندهای که مستر روبات دارد روی آن کار میکند روبهرو میشود. این ماجرا این قدرت را بهش میدهد تا جزیی از ماموریتی باشد که از طریق آن میتواند از تمام کسانی که او را خار و ذلیل کرده بودند انتقام بگیرد. حالا این آدم با لولهی تاریک تفنگ چشم در چشم میشود، اما باز در اتفاقی تصادفی، از مرگ فرار میکند. این اتفاق کار خودش را روی ذهنِ تایرل میکند. او به این اتفاق به عنوان یک تجربهی الهی نگاه میکند. از نگاه او این اتفاق نشانهای از سوی پروردگار است که میگوید الیوت و او باید با همدیگر روی نابودی ایول کورپ کار کنند. که آنها به ارتشِ خدا برای رهبری این انقلاب پیوستهاند. اما کاش این بود. در واقع تایرل فکر نمیکند که آنها به ارتش خدا پیوستهاند، بلکه باور دارد که آنها خود خدایان شکستناپذیری هستند که چیزی نمیتواند جلوی موفقیتشان را بگیرد. در نتیجه تایرل به عنوان آدمی که جنونِ قدرت و مقام دارد و همچون یک قمارباز در تلاش بیوقفه برای رسیدن به این دو، معتاد است در یک چشم به هم زدن همان چیزی را به دست میآورد که سخت دنبالش بود. او حالا ماموریت و فردی برای متمرکز شدن روی آن دارد. پس تعجبی ندارد که چرا تمام فکر و ذکرش به الیوت خلاصه شده است.
مستر روبات هم اگرچه در ابتدا با زنده ماندن چنین آدم دیوانهای به عنوان همکارش مخالف است، اما از طرف دیگر همهی شیاطین به دنبال سربازان دیوانهای هستند که ماموریتشان را بدون لحظهای درنگ انجام بدهند. پس او را قبول میکند. فقط مشکل این است که تایرل از طریق آنجلا متوجه میشود که او به کسی وفادار است که همیشه خودش نیست. که خدای او و دشمنش همزمان در یک بدن زندگی میکنند. جذابیت الیوت (یا بهتر است بگویم مستر روبات) برای تایرل به خاطر این است که این دو خیلی شبیه به یکدیگر هستند. در این زمینه یاد صحنهای از اپیزود پنجم فصل اول افتادم. جایی که الیوت برای کاشتن «رُزبری پای» به استیل مانتین نفوذ میکند و آنجا با تایرل برخورد میکند و گفتگوی تقریبا یکطرفهی جالبی بینشان جرقه میخورد. تایرل سر میز ناهار به پیشخدمت رستوران اشاره میکند و زندگی و اهدافش را به سخره میگیرد. از این میگوید که این آدم الان هفت سال است که بدون کوچکترین پیشرفتی دارد اینجا کار میکند. که او الان باید ۵۰ ساله باشد و چندتا بچه داشته باشد. تایرل میگوید بعضیوقتها با خودم فکر میکنم که این آدم دربارهی خودش چه فکر میکند. که نهایت پتانسیل زندگیاش به گرفتن ۳۰ هزار دلار حقوق در سال خلاصه شده است. با یک ماشین قسطی و یک آپارتمان دوخوابهی قوطی کبریتی. تایرل میگوید که چنین زندگیای را نمیتواند تحمل کند. زندگی یک سوسک معمولی که بزرگترین افتخارش، سرو سالاد برای من است. تایرل در این صحنه نشان میدهد به نقطهای رسیده که انزوای او از دنیای اطرافش تکمیل شده است. آدمهای اطراف او برای این آدم همانقدر اهمیت دارند که سوسکهای فاضلاب برای ما اهمیت دارند؛ حشرههای جنبدهای که حالمان را به هم میزنند. ناگهان ما در قالبِ تایرل با نمونهی متحرکی از نقطهی نهایی تکامل گرایشهای الیوت روبهرو میشویم. یعنی اگر الیوت همینطوری به زندگی منزویاش ادامه بدهد بالاخره یک روزی به چیزی شبیه به تایرل ولیک تبدیل خواهد شد. ولیک انسانیتش را پشت سر گذاشته است و ما میدانیم که مستر روبات، شخصیت دومِ الیوت موجود بیرحمی است که فقط به هدفش فکر میکند. پس تعجبی ندارد که تایرل، مستر روبات را به عنوان تنها کسی که بهش آرامش خاطر میدهد میبیند. تایرل در قالب مستر روبات کسی را پیدا کرده که طرز فکرش با طرز فکر خودش مو نمیزد و شاید حتی بیپرواتر است.
این اپیزود اما فقط به تایرل اختصاص ندارد و ما سری به اتفاقاتی که در طول فصل دوم برای دیگر کاراکترها افتاده بود و از چشم ما پنهان مانده بود هم میزنیم که خب، برخلاف خط داستانی تایرل، بیشتر از اینکه کنجکاویبرانگیز باشند، تراژیک هستند. مثلا جزییات تلاش رُز سفید برای کنترل امنیت الیوت در زندان را میبینیم که چگونه لئون را برای محافظت از او در کنارش به زندان فرستاده و دستور برنامهریزی آزادی زودهنگام او را میدهد. اما مهمتر از اینها، این است که متوجه میشویم او ارتباط مستقیمی با کودی، مجری آن برنامهی تلویزیونی سیاسی در خاک آمریکا دارد و معلوم میشود که او در تمام این مدت از ارتش تاریکی خط میگرفته است و سیاستهای آنها را پخش میکرده و میکند. چیزی که این تکه اطلاعات را به اطلاعات کلیدیای تبدیل میکند، فعالیتهای فعلی الیوت است. در اپیزود افتتاحیهی همین فصل وقتی الیوت شروع به مونولوگگویی میکند و به یک ضد انقلابی تبدیل میشد، برای یک لحظه مونولوگهای ذهنی او و کودی با هم مخلوط میشود. برای یک لحظه این دو را در حال سخنرانی ضد جامعهی مدرن میبینیم. با این تفاوت که اگرچه الیوت دارد با نقشههای رُز سفید مبارزه میکند، اما او در این صحنه در حال به زبان آوردن همان حرفهایی است که کودی، بازیچهی دستِ ارتش تاریکی دارد میزد. آیا سم اسماعیل از این طریق میخواهد به این نکته اشاره کند که کلمات میتوانند اهداف و معناهای مختلفی داشته باشند و به مقاصد مختلفی منجر شوند یا این نکته به این معنی است که فعالیتهای الیوت ضد مرحلهی دوم هک، بدون اینکه خودش متوجه باشد دارد راه ارتش تاریکی برای اجرای این نقشه را هموار میکند؟ شاید هم هردو.
از سوی دیگر متوجه میشویم که دارلین در جریان ترور سیسکو در خطر نبوده است. خود ایروینگ به سیسکو میگوید که: «دختره تحت حفاظته؛ ولی تو نیستی». نکتهی غمانگیزش این است که سیسکو قصد داشته تا از تمام این ماجراها فاصله بگیرند، همراه دارلین به بوداپست برود و مثل زوجهای معمولی زندگیشان را کنند. ماموریت سیسکو این بود که از دارلین مثل هر ماموریت دیگری سوءاستفاده کند، اما در عوض او واقعا به دارلین علاقهمند میشود. اگرچه این باعث مرگش نشد، اما این مدرک دیگری است که نشان میدهد سیسکو قبل از شام پایانیاش در شرایط خوبی قرار نداشته. اما شاید شوکهکنندهترین افشای این اپیزود این بود که سانتیاگو، رییس دام دستش با ارتش تاریکی در یک کاسه است و این آقا از ترکاندن مغز یک پلیس برای جلوگیری از دستگیر شدنِ تایرل هم اصلا خوشحال نیست. حالا معلوم شد چرا سانتیاگو سر انتشار عکس سیسکو در رسانهها جوش میزد. هویت سیسکو توسط دام کشف شد و دام قصد داشت تا سیسکو را بازداشت کرده و برای به دست آوردن اطلاعات بیشتر بازجویی کند، اما سانتیاگو روی انتشار عکس او پافشاری میکرد. در این زمان شک داشتیم که آیا دادستانی دستور انتشار عکسش را داده است یا سانتیاگو که از ارتباط سیسکو با ارتش تاریکی خبر داشت، میدانست که اگر دست پلیس به او برسد، ارتباط او با هک و ارتش تاریکی فاش میشد. پس او باید میمُرد.
اما یکی-دوتا نکتهی جالب دربارهی این اپیزود: سم اسماعیل طرفدار سرسخت استنلی کوبریک است و این اپیزود هم شامل ارجاعاتی به فیلم ترسناک «درخشش» میشود. تیتراژ اول اپیزود که ماشینی تنها در جادهای تنها در وسط جنگل را از بالا به تصویر میکشید و عبور عنوان سریال از پایین به بالا از روی صفحه اشارهای به تیتراژ آغاز این فیلم است. همچنین در صحنهای که در پایان اپیزود تایرل وارد ساختمان هتل میشود، پشت سرِ مسئول پذیرش میتوانیم تابلویی از اسم هتل با الگوی هندسیای را ببینم که مشابه الگوی موکتهای هتل اورلوکِ «درخشش» است. این در حالی است که طرفداران متوجه نکتهی دیگری در اسم هتل شدهاند. این هتل، «فوکان» نام دارد که از طریق بازی با کلمات میتوان به دو معنی از آن رسید. در صحنهای از فصل دوم که الیوت و تایرل با یکدیگر در کنار یک شهربازی برخورد میکنند، الیوت بهش میگوید: «چیزی که بالا سرت هست رو نمیبینی». خب، فوکان در زبان چینی به معنای «نگاه کردن از بالا به پایین است». پس بعد از ماهها جدایی وقتی تایرل، الیوت را از پنجرهی هتلش میبیند، تایرل دارد از بالا به پایین نگاه میکند. همچنین فوکان به معنی «مشرف بودن، از بالا نگاه کردن» هم است که یعنی «هتل فوکان» در واقع همان «هتل اورلوک» است. همچنین یکی از چیزهایی که در صحنههای رُز سفید در این اپیزود توی چشم میزد آن صندلی خرگوشوار است که کودی در ابتدا سعی میکند روی آن بنشیند. صندلیای که ظاهرا اول از همه خرگوش سفید داستان «آلیس در سرزمین عجایب» را به یاد میآورد که دیوانهی ساعت است (مثل رُز سفید) و البته میدانیم که داخل سوراخ خرگوش، واقعیت دچار تغییر و تحول میشود. این در حالی است که این خرگوش میتواند یادآور خرگوش غولپیکر فیلم «دانی دارکو» هم باشد که دربارهی واقعیتهای موازی است. راستی، در این اپیزود معلوم شد چرا جوآنای مُرده میتواند از زندهاش در داستان تاثیرگذارتر باشد. خیلی دوست دارم واکنش تایرل را که اینقدر برای بازگشت پیش خانوادهاش هیجانزده بود از این خبر ببینم.