نقد سریال Mr. Robot؛ قسمت پنجم، فصل چهارم

نقد سریال Mr. Robot؛ قسمت پنجم، فصل چهارم

«مشکلی نیست داداش، مجبور نیستیم حرف بزنیم»؛ جدیدترین اپیزودِ Mr. Robot با ارائه‌ی اپیزودِ بی‌دیالوگی که به عملیاتِ سرقتِ الیوت و دارلین اختصاص دارد، یکی از بهترین ساعت‌های تلویزیونِ ۲۰۱۹ را ارائه می‌کند. همراه میدونی باشید.

پنجمینِ اپیزودِ آخرینِ فصل «مستر رُبات» (Mr. Robot) چنان مشکلِ بزرگی دارد که نزدیک بود صورتم را از عصبانیت چنگ بکشم. مشکلی که از قضا تاثیری منفی روی کیفیتِ آن نمی‌گذارد. اتفاقا امکان ندارد یک هنرمند را در سراسر دنیا پیدا کنید که دوست نداشته باشد اثرِ هنری‌اش دچارِ این مشکل نشود. این ایراد، از آن ایراداتی است که تشخیص داده شدنِ آن توسط مخاطبان باعثِ خوشحالی هنرمند می‌شود. بزرگ‌ترین مشکلِ اپیزود این هفته‌ی «مستر رُبات» این است که تمام می‌شود. هم‌اکنون «مستر رُبات» وارد همانِ مرحله‌ای شده است که سریال‌های اندکی وارد آن می‌شوند، اما اگر واردِ آن شدند، باید خوشحال باشید که قادر به نظاره کردنِ این رویدادِ ویژه از نزدیک و در زمانِ واقعی بوده‌اید. مثل به دست آوردنِ شانسِ تماشای خورشیدگرفتگی کامل روی یخ‌های قطب شمال می‌ماند. این اتفاق زمانی می‌افتد که سریالی در جریانِ فصلِ آخر به‌گونه‌ای روی دور افتاده و طوری آتش‌بازی راه انداخته است که آدم از یک طرف نمی‌تواند جلوی ذوق‌زدگی‌اش را از فورانِ بی‌امانِ هر خلاقیتی که سازندگان در چنته دارند بگیرد، اما همزمان یک‌جور خوداگاهی مثل آجر در گلوی آدم ظاهر می‌شود، خودآگاهی از اینکه اوج گرفتنِ بی‌سابقه‌ی سریال همزمان به‌معنی رسیدنِ آن به سرانجامش است. آدم از یک طرف تا حالا این‌قدر در طولِ عمرِ سریال هیجان‌زده نبوده، اما همزمان چون نیازی به فکر کردن به مرگِ سریال نبوده، تا حالا این‌قدر هم غمگین نبوده است؛ آدم از یک طرف اندوهناک است که هرچه بیشتر بهمان خوش بگذرد، خداحافظی اجتناب‌ناپذیرِ نهایی سخت‌تر خواهد شد و از یک طرف خوشحال است که سریال‌هایی که فصلِ فینالشان را توی خال می‌زنند هیچ‌وقت واقعا تمام نمی‌شوند، بلکه در چرخه‌‌ی تکرارشونده‌ی زمان، جاودانه می‌شوند. نتیجه به تلاقی احساساتِ مثبت و منفی درهم‌برهمی منجر می‌شود، چنان بلبشویی راه می‌افتد که کمترین مدیومی در حوزه‌ی سرگرمی قادر به بیدار کردنش است. گرچه هنوز هشت اپیزود از فصلِ آخرِ «مستر رُبات» باقی مانده است و در صورتی که سم اسماعیل با همین فرمان ادامه بدهد، هنوز وقتِ زیادی برای عنان از کف دادن و هرچه قوی‌تر و غیرقابل‌فرارتر شدنِ آن حسِ توصیف‌نشدنی نظاره کردنِ فینالِ یک سریال باقی مانده است، ولی اپیزود این هفته جایی بود که این احساس سراغم آمد. شاید به خاطر اینکه اپیزودِ این هفته خودش حکم یک‌جور مینی‌فینال برای چهار اپیزود قبل را دارد. یکی از دلایلِ احاطه شدن توسط حس تلخ و شیرینِ نظاره کردن فصلِ فینالِ یک سریال، از تماشای چرخیدنِ نرم و روانِ چرخ‌دهنده‌های سریال سرچشمه می‌گیرد. تنها سریال‌هایی به چنین دستاوردی در فینالشان می‌رسند که به درجه‌ی سرسام‌آوری از صیقل‌خوردگی دست یافته باشند. این فینال‌ها مثل یک شی دست‌ساز می‌ماند که به چنان درجه‌ای از تکامل رسیده‌اند که حتی بهترین دستگاه‌های اندازه‌گیری لیزری که کوچک‌ترین لغزش‌ها و پستی و بلندی‌ها هم از چشمشان دور نمی‌ماند، در مقابلش سر تعظیم فرود می‌آورند. چیزی که در فینالِ این سریال‌ها متوجه می‌شوی این است که سریال در اپیزودهای نهایی‌اش به‌گونه‌ای روی قلطک افتاده است که دستگاه سنجشِ ناخالصی‌اش، عدد صفر را برمی‌گرداند.

در این نقطه سریال نه چیزی را جا می‌اندازد و نه از چیزی جلو می‌زند. اعتمادبه‌نفس و بلوغِ سازندگان از تک‌تک منافذِ سریال به بیرون فوران می‌کند و دستِ بیننده را با چنان اطمینانی می‌گیرد که آدم احساس می‌کند چشم بسته و بدون نگرانی می‌تواند عرضِ شلوغ‌ترین بزرگراه‌ها را پشت سر بگذارد. البته که «مستر رُبات» تمام این کارها را در جریانِ فصل سومش که یک‌جورهایی حکمِ فینالِ زودهنگامش را داشت انجام داده بود. بنابراین چیزی که بعد از اپیزودِ این هفته احساس کردم بیش از اینکه شگفت‌زده شدن از حسی نو و تازه باشد، شگفت‌زده شدن از تایید شدن بود؛ تایید شدنِ اینکه بله، اسماعیل در فصلِ آخر هم دنباله‌روی مسیرِ ایده‌آلِ فصل سوم خواهد بود. یکی از چیزهایی که اسماعیل با فصل سوم در اجرای آن بی‌نقص ظاهر شده بود نوشتنِ داستان‌های کوتاهی که همه در زیر یک چتر قرار می‌گیرند و هدایت کردنِ تمامی آن‌ها به سوی یک نقطه‌ی اوجِ فک‌انداز که سریال را چه از لحاظ فنی و چه از لحاظ جسارتش در نوآوری در بالاترین درجه‌ی ممکن به تصویر می‌کشید بود؛ فصل سوم یک بار این کار را با اپیزودهای منتهی به اپیزودِ اکشنِ پلان‌سکانس‌محور عملیات در ساختمانِ ایول کورپ و یک بار هم در قالبِ اپیزودهای منتهی به اپیزودِ آخرِ فصلِ سوم و سکانسِ کلبه انجام داد. اکنون باتوجه‌به اپیزودِ این هفته به نظر می‌رسد که اسماعیل روند مشابه‌ای را برای فصلِ چهارم اتخاذ کرده است. همان‌طور که فصل سوم با حساس شدنِ درگیری الیوت و رُز سفید سر اطلاع از ماهیتِ مرحله‌ی دوم هک و جلوگیری از اجرای مرحله‌ی دوم هک آغاز شد و همه‌چیز به مرور به‌حدی به هرج‌و‌مرج کشیده شد که قهرمانان ناگهان به خودشان آمدند و دیدند در تمام این مدت در حالی مشغولِ تلاش برای حدس زدنِ رمزِ بمبِ استعاره‌ای رُز سفید بودند که این بمب هیچ رمزی نداشت و رُز سفید فقط توهمِ امکانِ خنثی کردنِ بمب را ایجاد کرده بود تا قهرمانان شکستِ دردناک‌تر و ویرانگرتری را تجربه کنند، اپیزود این هفته هم به‌عنوانِ نقطه‌ی اوجِ داستانِ چهار اپیزودِ قبلی، نتیجه‌ی مشابه‌ای از لحاظ فنی اما متفاوتی از لحاظ چیزی که در آن کندو کاو می‌کند است. امکان ندارد این اپیزود را دید و یادِ اپیزودِ اکشنِ پلان‌سکانس‌محورِ فصل قبل نیافتاد. هر دو به‌عنوانِ اپیزودِ پنجمِ فصل‌های خودشان از یک ترفندِ فنی و روایی ویژه بهره می‌برند؛ تدوینِ «بردمن»‌گونه‌ی آن اپیزود و روایتِ بی‌دیالوگِ این اپیزود. باز دوباره اسماعیل خودش را به بهترین نوعِ ممکن تکرار می‌کند. اینکه عادت کرده‌ایم در هر فصلِ «مستر رُبات» منتظرِ یک دستاوردِ روایی و فنی جدید باشیم در حالی سریال را در خطرِ قابل‌پیش‌بینی‌شدن قرار می‌دهد که اسماعیل سعی می‌کند به‌جای تکرار کردنِ چیزی که قبلا جواب داده بود، کارِ جدیدی در همان حوزه‌ای که قبلا جواب داده بود انجام بدهد. چیزی که می‌خواهیم را بهمان می‌دهد، اما به شکلی که انتظارش را نداریم. او همان احساسی که هنوز به نیکی از آن یاد می‌کنیم را دوباره زنده می‌کند، اما به راه تازه‌ای برای رسیدن به آن فکر می‌کند. هر دوی اپیزودهای پنجمِ فصلِ سوم و چهارم نتیجه‌ی یکسانی دارند: هر دو «مستر رُبات» را در هیجان‌انگیزترین و قرص و محکم‌ترین و نبوغ‌آمیزترین و منظم‌ترین حالتش به تصویر می‌کشند، ولی هر دو از مسیرِ کاملا متضادی به این مقصدِ یکسان می‌رسند.

شاید مهم‌ترین دلیلش این است که ترفندهای غیرمعمولِ اسماعیل به همان اندازه که وسیله‌ای برای پایبند ماندن به سنتِ تک اپیزودهای غیرمعمولِ این سریال است و به همان اندازه که برای بهره بُردن از فرصتی که ماهیتِ اپیزودیکِ تلویزیون در اختیارش می‌گذارد تا دست به فُرم‌گرایی‌های غیرمنتظره بزند است، به همان اندازه هم در تار و پودِ داستان رخنه کرده است؛ اسماعیل با فراهم کردنِ دلایلِ منطقی برای اُرگانیک جلوه دادنِ تصمیمی که برای نحوه‌ی روایتِ متفاوتِ این اپیزودها اتخاذ می‌کند، کاری می‌کند تا به درهم‌تنیدگی فُرم و محتوا برسد. همان‌طور که در نقدِ اپیزودِ پنجم فصل قبل هم درباره‌ی آن اپیزود گفتم، یکی از ترس‌ها و نگرانی‌هایی که در رابطه با فیلم‌برداری‌های تک‌برداشت وجود دارد این است که نکند انتخاب این تکنیک فیلم‌برداری فقط وسیله‌ای برای خودنمایی باشد. فقط وسیله‌ای برای نیش‌خند زدن و فریاد زدنِ «کف کردین چه حرکت باحالی زدیم!» از سوی سازندگان باشد. بدترین اتفاق ممکن وقتی می‌افتد که فرم و محتوا با هم جفت و جور نشوند. وقتی که فرم ساز خودش را بزند. وقتی که تماشاگر متوجه شود هیچ دلیلی برای برداشت‌های بی‌وقفه وجود ندارد و اتفاقا با کات زدن می‌توان به نتیجه‌ی به مراتب بهتری دست پیدا کرد. برای انتخاب این نوع فیلم‌برداری مثل هر نوع دیگری باید دلایل منطقی زیادی داشته باشید. باید به این نتیجه برسید که این کار چیزی فراتر از یک ترفند بحث‌برانگیز است، بلکه وسیله‌ای برای روایت هرچه بهتر داستانی که داریم است. اپیزودِ پنجمِ فصل سوم به این دلیل به نمونه‌ی خیلی خوبی از تکنیکِ پلان‌سکانس تبدیل می‌شود، چون اسماعیل ازطریقِ آن به چیزی دست پیدا می‌کرد که شاید در حالتِ عادی نمی‌توانست به آن دست پیدا کند؛ از تزریق حس واقع‌گرایی به روایت گرفته تا افزایش حس تنش و اضطراب غیرقابل‌توقف. سم اسماعیل و تیمش در آن اپیزود در رسیدن به هر دوی آن‌ها سربلند بیرون می‌آیند. بعضی‌وقت‌ها فراموش می‌کنیم که کات‌زدن چقدر می‌تواند آرامش‌بخش باشد.

الیوت متوجه می‌شود که ارتش تاریکی می‌خواهد تعمیدات او برای جلوگیری از وقوع مرحله‌ی دوم هک را دور بزند و اینکه او از ایول کورپ اخراج شده است و نیروهای امنیتی دربه‌در در جستجوی او برای خارج کردنش از ساختمان هستند. اینجا دوربین همیشهِ نظاره‌گر، وارد کار می‌شود. دنبال کردن الیوت در طبقات و راهروها و لابه‌لای کارمندان شرکت برای سر در آوردن از اتفاقی که به خاطر نمی‌آورد، پیدا کردن کامپیوتری برای چک کردن فعالیت‌های ارتش تاریکی و فرار از دست نیروهای حراست باعث می‌شود تا به بهترین شکل ممکن سردرگمی و مخصمه‌ای را که در آن گرفتار شده درک کنیم. باعث می‌شود تا با تمام وجود در عمق فوریت و حساسیت این لحظات برای مخفی ماندن از دست حراست فرو برویم. هیچ کاتی برای نفس کشیدن وجود ندارد. این استرس است که به‌طرز بی‌وقفه‌ای توسط لوله‌ای فرو رفته در معده‌‌ی تماشاگر تا سر حد مرگ به خوردمان داده می‌شود. به عبارتِ دیگر، اپیزودِ پنجمِ فصل سوم حکمِ نقطه‌ی اوجِ طبیعی چهار اپیزودِ قبلی را دارد. فصل سوم بعد از رسیدنِ الیوت به کمی ثباتِ ذهنی و آگاهی او از گندکاری بزرگی که در آن نقش داشته، با سراسیمگی و فوریت آغاز می‌شود.

الیوت بعد از دست و پا زدن در باتلاقی که ذهنِ خودش است در طولِ فصل دوم، حسابی از رُز سفید عقب افتاده است. بنابراین او درحالی‌که دردِ جای چاقوی خیانتی که در پشتش فرو رفته بود را احساس می‌کند، فصل را با دوندگی آغاز می‌کند. همزمان شورشِ ساختمانِ‌ ایول کورپ، میدانِ اجرای اولینِ عملیاتِ جدی آنجلا بعد از تبدیل شدن به یکی از سربازانِ ارتشِ تاریکی است. بنابراین تعجبی ندارد که تمام درماندگی‌ها و شمارش معکوس‌ها و ضرب‌العجل‌ها و دیوارهای نزدیک‌شونده در طولِ چهار اپیزودِ قبلی دست به دست هم می‌دهند تا اینکه درنهایت در قالبِ اپیزود سوم منفجر می‌شوند. به این ترتیب، پلان‌سکانسِ اپیزودِ پنجم تبدیل به وسیله‌ی بی‌نظیری برای به تصویر کشیدنِ آشوب و هیاهویی که در دنیای فیزیکی این کاراکترها و روانشان زبانه می‌کشد است. در مقایسه، فصل چهارم با آرامشِ نسبی آغاز می‌شود. تمرکزِ فصل چهارم تاکنون روی احساسِ تنهایی کاراکترها، مخصوصا با هرچه تنهاتر شدنشان بعد از شکستشان از رُز سفید بوده است؛ چیزی که باتوجه‌به همزمان شدنِ آخرین ماموریتشان با جشن و گرما و چراغانی‌های گره‌خورده با فصلِ کریسمس تشدید شده است. فصل چهارم تاکنون درباره‌ی خودشناسی قهرمانان و آگاهی‌شان از اینکه با وجود تمامِ زخم‌هایی که به یکدیگر وارد کرده‌اند، چقدر ته دلشان به گذاشتنِ سرشان روی شانه‌ی یکدیگر نیاز دارند بوده است؛ آن‌ها باید به این نتیجه برسند که تنها راه به دست آوردنِ فرصتی هرچند بعید برای مبارزه با رُز سفید، روراست بودن با خودشان بعد از تمام این مدت که دروغ گفتن‌ها و سرکوب کردنِ احساساتِ واقعی‌شان، آن‌ها را به تباهی کشید است. این اتفاق در اپیزود سوم با کمک کردنِ مستر رُبات به الیوت برای گفت‌وگو کردن با اُلیویا به‌جای تهدید کردنِ او و سپس با اعترافِ الیوت در جنگل به اینکه به اندازه‌ی تایرل، ناثبات و وحشت‌زده است و اینکه تایرل تنها کسی که می‌شناسد است که الیوت را واقعا دوست دارد صورت می‌گیرد.

مقالات مرتبط

  • نقد فصل سوم سریال Mr. Robotنقد فصل دوم سریال Mr. Robotنقد سریال Homecoming - هوم‌کامینگ

فصل چهارم به‌طور کلی تا این لحظه درباره‌ی آشتی کردن و چشم در چشم شدن با گذشته و تلاش برای لبخند زدن به آن به‌جای روبرگرداندن از چهره‌ی کریه‌ و خجالت‌آورش بوده است. چه وقتی که با دیدنِ همکاری بی‌نقصِ الیوت و مستر رُبات در اپیزود اولِ این فصل، دعواهای کلافه‌کننده‌شان در گذشته زنده می‌شود و چه وقتی که کارِ الیوت و دارلین در جستجوی صندوقچه‌ی اماناتِ مادرِ ظالمشان، به گوش دادن به صدای ضبط‌شده‌ی دورانِ کودکی‌شان همراه‌با آنجلا در حال تبریک گفتنِ روزِ مادر منتهی می‌شود؛ لحظه‌ای که علاوه‌بر افشا کردنِ بخشِ آسیب‌پذیر و دل‌شکسته‌ی مادرشان، فعلا یک تکه چوب‌پنبه در حفره‌ی به جا مانده از مرگِ آنجلا در روحشان فرو می‌کند. حتی رُز سفید هم با اجرای نقشه‌اش قصد آشتی کردن با گذشته‌ی خون‌آلودش را دارد. از همه مهم‌تر اینکه فصل چهارم تاکنون، فصلِ آشتی کردنِ الیوت و دارلین، خواهر و برادرِ اصلی قصه بوده است. هر دو در اپیزودِ قبل به این نتیجه می‌رسند که چرا بدونِ یکدیگر، یک چیزی کم دارند. دارلین با وجود طرد شدنِ توسط الیوت نمی‌تواند دست از دل‌نگرانی برای او بردارد و الیوت با وجود طرد کردنِ دارلین نمی‌تواند دست از کشیده شدن به سمتِ او بردارد. بنابراین اولین عملیاتِ جدی آن‌ها در حالی برای این اپیزود برنامه‌ریزی شده بود که هیچکدامشان تنهایی بدون کمکِ دیگری نمی‌توانستند آن را با موفقیت اجرا کنند.

درواقع، هیچکدامشان بدون وا کردنِ سنگ‌هایشان و بدون رسیدن به هارمونی بی‌نقصی با یکدیگر و بدونِ ذوب شدن درونِ یکدیگر برای تشکیلِ یک خانواده‌ی نصفه و نیمه اما کماکان واحد، هرچقدر هم از لحاظِ فیزیکی به هم نزدیک بودند، باز بدونِ پاک کردنِ ذهنشان از تمامِ احساساتِ شلخته‌ای که نسبت به یکدیگر دارند، نمی‌توانستند این مأموریت را با موفقیت به سرانجام برسانند. بنابراین هرچه پلان‌سکانسِ اپیزودِ پنجمِ فصل سوم وسیله‌ای برای به تصویر کشیدنِ هرج‌و‌مرج بود، روایتِ بی‌کلامِ اپیزودِ این هفته در خدمتِ به تصویر کشیدنِ نظم و همکاری و از خودگذشتگی این خواهر و برادر است. هرچه اپیزودِ پنجمِ فصل قبل برای تاکید روی هرج و مرجی که به نقطه‌ی فروپاشی رسیده از هیچ تکنیکِ بهتری به جز پلان‌سکانس نمی‌توانست استفاده کند، این هفته هم اسماعیل برای تاکید روی بازگشتِ این خواهر و برادر به مدارِ یکدیگر با کشفِ تنها چیزِ ارزشمندی که برایشان باقی مانده، از هیچِ تکنیکِ بهتری به جز روایتِ بی‌کلامِ آن نمی‌توانست استفاده کند. اسماعیل با این اپیزود دست روی کلیشه‌ای می‌گذارد که گرچه از فرطِ تکرار خنثی شده است، اما این به این معنی نیست که قدرتش را از دست داده است، بلکه به این معنی است که هنرمند باید به راه جدیدی برای استخراجِ قدرتش فکر کند و آن کلیشه چیزی نیست جز «صدای عمل بلندتر از کلمات است». اصلا کلِ سینما به‌عنوانِ یک مدیومِ تصویری روی این اصل بنا شده است. قضیه این نیست که هویتِ واقعی کاراکترهایمان نه ازطریقِ چیزی که می‌گویند، بلکه ازطریقِ کاری که انجام می‌دهند آشکار می‌شود، بلکه قضیه درباره‌ی این است که ما می‌توانیم بدون زبانِ خیلی تاثیرگذارتر و بادوام‌تر ارتباط برقرار کنیم. از طرف دیگر، اپیزودِ این هفته که تقریبا به‌طور کلی به مأموریتِ سرقتِ الیوت و دارلین اختصاص دارد بدونِ دیالوگ به تعلیقِ خالص‌تری دست پیدا می‌کند. در حقیقت اسماعیل که بارها نشان داده در دزدی کردن از بزرگان (که از مهارت‌های معرفِ یک فیلمسازِ خوب است) استاد است، برای این اپیزود سراغِ فیلمِ نوآرِ فرانسوی «رفیفی» رفته است. سکانسِ سرقتِ ۳۰ دقیقه‌ای «رفیفی» که در تاریخِ سینما به آن مشهور است، حول و حوشِ دستبرد به بانکی می‌گذرد که به صدا حساس است. بنابراین ناگهان به خودتان می‌آیید و می‌بینید تنها چیزی که می‌شنوید صداهای محیطی است و سارقان با ایما و اشاره با هم ارتباط برقرار می‌کنند. کارِ اسماعیل به اندازه‌ی «رفیفی» تمیز نیست. بعد از مدتی، مخصوصا در خط‌های داستانی دیگر کاراکترها، اینکه کاراکترها از عمد حرف نمی‌زنند به‌طرز غیرقابل‌انکاری مشخص می‌شود. این ایده در حالی در طولِ تمامِ سکانسِ سرقتِ الیوت و دارلین به چالشِ جالبی تبدیل می‌شود که همزمان تلاششان برای تعمیم دادنِ آن به کلِ اپیزود باتوجه‌ به عدم بهره بُردنِ دیگر خط‌های داستانی از پایه‌های لازم برای اجرای این ایده باعث می‌شود بعضی‌وقت‌ها عدم حرف زدن کاراکترها بیش از اینکه در منطقِ دنیای سریال ریشه داشته باشد، شبیه دستوری از پشت‌صحنه برای ساکت نگه داشتنِ آن‌ها به نظر برسد، اما درنهایت، آن‌ها بهای اندکی در قبالِ به دست آوردنِ این اپیزودِ شگفت‌انگیز هستند؛ مشکلاتِ اجرای این ایده آن‌قدر جزیی هستند که معامله را به هم نزنند.

به‌ویژه باتوجه‌به اینکه یک اپیزودِ سکوت‌محور در چارچوبِ این سریالِ به‌خصوص، معنای عمیق‌تری خواهد داشت. قضیه این است که «مستر رُبات» همیشه سریالِ عصیان‌گر و خشمگین و پُرتلاطمی بوده است. کاراکترها و در صدرِ آن‌ها الیوت بی‌وقفه در حال جر و بحث کردن با خودشان و دیگران هستند. حتی وقتی هم که الیوت دست از صحبت کردن با ما دوستانش کشیده، مستر رُبات جای او را پُر کرده است. علاوه‌بر آن اینکه «مستر رُبات» به‌عنوانِ سریالِ پُرزرق و برقی که همواره با توئیست‌ها و بازیگوشی‌های فُرمی‌اش (به‌شکل درستی) جلب توجه می‌کند معروف است. بنابراین هرچه اپیزودِ پلان‌سکانسِ فصلِ قبل یا قبل‌تر از آن، اپیزودِ سیت‌کام‌گونه‌ی فصل دوم در راستای حالتِ همیشگی سریال قرار می‌گرفت و فقط درجه‌‌ی حالتِ همیشگی‌ سریال را تا ته بالا می‌کشیدند، اپیزودِ سکوت‌محورِ این هفته وارد قلمروی کاملا آشنایی می‌شود. اپیزود این هفته در حالی در راستای هویتِ این سریال، محصول یک بازیگوشی فُرمی دیگر است که این‌بار نتیجه‌ی این بازیگوشی به جدا کردن تمام سوت و زنگوله‌هایی که از خودش آویزان کرده و لخت کردنِ سریال منتهی می‌شود؛ «مستر رُبات» در این اپیزود در برهنه‌ترین حالتش قرار دارد. اما این قلمرو مخصوصا قلمروی تازه‌ای برای الیوت نیز است. الیوت به‌عنوان کسی که مونولوگ‌های رگباری و طغیان‌گرایانه‌اش (از مونولوگش در کلیسا در فصل دوم تا مونولوگش در آغازِ فصل سوم در بابِ انقلابِ شکست‌خورده‌اش) معروف است، به کسی معروف است که سخنرانی‌های پُرآب و تابش هرچقدر هم بعضی‌وقت‌ها حسابی قابل‌‌لمس هستند و روی دردِ مشترکی دست می‌گذارند، کماکان شبیه شعارهای یک مغزِ خسته و سمی به نظر می‌رسند. شاید اینکه مونولوگ‌های او به مرور زمان کمتر و کمتر شده‌اند تا اینکه بالاخره در این اپیزود سکوت بر تختِ فرمانروایی می‌نشیند تصادفی نباشد. خلوص و پاکیزگی این اپیزود از هر واژه و جمله‌ای که ممکن است به سوءارتباط و سوءبرداشت منجر شود، به برقراری ارتباط صادقانه‌ای منتهی می‌شود که کمتر نمونه‌ی آن را در طولِ عمرِ سریال دیده‌ بودیم و اگر هم دیده بودیم، تا این حد واضح و به‌یادماندنی ندیده بودیم. هرکسی که اپیزودِ چهارمِ فصل سومِ «بوجک هورسمن» به‌عنوانِ اپیزودِ صامتِ آن سریال را دیده باشد یا هر داستانِ تصویری دیگری که دست و پای دیالوگ را می‌بندد و آن را در صندلی عقب ماشین می‌اندازد دیده باشد می‌داند که وقتی قدرتِ تکلمِ کاراکترها از آن‌ها سلب می‌شود، رفتار و حرکاتشان اهمیتِ بیشتری پیدا می‌کند. وقتی متودِ اصلی سریال برای انتقالِ اطلاعات به مخاطب حذف می‌شود، سریال مجبور می‌شود کلاسِ کاری‌اش در زمینه‌ی هدایتِ بازیگران، قاب‌بندی، اکشن و زبانِ تصویری‌اش را به مرحله‌ی جدیدی ارتقا بدهد. بنابراین درحالی‌که اکثرِ زمانِ این اپیزود به سرقتِ الیوت و دارلین اختصاص دارد، بازیگرانِ آنها این فرصت را به دست می‌آورند تا حقایقِ غنی‌تری را درباره‌ی شرایطِ کاراکترهایشان منتقل کنند که شاید یا واژه‌ها در انتقالِ آن‌ها شکست می‌خورند یا ضعفِ واژه‌ها منجر به ساده‌سازی شرایطِ پیچیده‌شان می‌شد.

گرچه پرایس، کریستا و دام کماکان در قالبِ اس‌ام‌اس‌هایی که با مخاطبانشان رد و بدل می‌کنند، صحبت می‌کنند، اما حتی آن‌ها هم لحظاتی بدون حتی حضورِ حروفِ دیجیتالی پیدا می‌کنند تا واقعیتشان را بازتاب بدهند؛ در جریانِ این اپیزود همه‌ی بازیگران در حال استخراج کردن و به نمایش گذاشتنِ احساساتی هستند که معمولا در اپیزودهای عادی سریال، بخشِ قابل‌توجه‌ای از آن‌ها مدفون باقی می‌ماند. تنها چیزی که درباره‌ی مأموریتِ الیوت و دارلین می‌دانیم این است که آن‌ها می‌خواهند به ساختمانِ ویرچوآل ریالتی دستبرد بزنند، اما چگونگی‌اش را نمی‌دانیم. بنابراین کلِ خط داستانی آن‌ها به تلاقی دو احساسِ متضاد تبدیل می‌شود؛ از یک طرف طبقِ معمولِ تاریخِ سینما، هیچ چیزی رضایت‌بخش‌تر از تماشای کاراکترهایی که کاری را که در آن حرفه‌ای هستند با اعتمادبه‌نفس انجام می‌دهند نیست و از طرف دیگر عدم آگاهی‌مان از پله‌هایی که این نقشه برای موفقیت باید پشت سر بگذارد، لحظه لحظه‌اش را سرشار از کنجکاوی و البته تعلیق می‌کند. عملیاتِ الیوت و دارلین تحتِ نظارتِ کارگردانی اسماعیل از تعادلِ دقیقی بین اوج و فرود و مخمصه و رهایی و دلهره و آرامش‌خاطر بهره می‌برد. گرچه برخی از اتفاقاتِ این اپیزود کاملا به واقعیت پایبند نیستند، اما او روندِ نفوذِ به ساختمان را به‌گونه‌ای نوشته که در راستای آن دسته از هک‌های هالیوودی که سر و ته همه‌چیز با فشردن چهارتا کلید از بیرون از ساختمان و به دست گرفتنِ کنترلِ آن هم می‌آید، قرار نمی‌گیرد. در عوض، آن‌ها باید از داخلِ خودِ ساختمان، شرایطِ ورودشان به ساختمان را بدون برانگیختنِ شک و تردیدِ نگهبانان فراهم کنند. بنابراین وقتی کارتِ شناسایی جعلی دارلین اِرور می‌دهد، در حالی به نظر می‌رسد که آن‌ها حتی قبل از شروعِ ماموریتشان به مشکلِ برخورده‌اند که پرشِ الیوت از روی گیتِ ورودی نشان می‌دهد که اِرور دادنِ کارت شناسایی دارلین از ابتدا جزیی از نقشه‌شان بوده است. درواقع جزیی اجباری از نقشه‌شان بوده است. آن‌ها شاید می‌توانستند کارتِ شناسایی دارلین را از لحاظ ظاهری جعل کنند، اما قادر به برنامه‌ریزی آن برای باز کردنِ گیت نبوده‌اند. در نتیجه نقشه‌شان با پیچیدگی اضافه‌ای روبه‌رو می‌شود که طی آن، الیوت باید خودش را به پایگاه داده‌ی ساختمان برساند و اطلاعاتِ جعلی دارلین را سر موقع وارد کند تا نگهبان بتواند به‌صورت صحتِ دستی کارتِ دارلین را تایید کرده و فعال کند.

این موضوع درباره‌ی به دست آوردنِ اثرِ انگشتِ نگهبان و نیازِ در ورودی اتاقِ سرور به اثر انگشتِ نگهبان هم صدق می‌کند. دوباره در اینجا هم اسماعیل این صحنه را به‌گونه‌ای جادویی حل‌و‌فصل نمی‌کند. تمام چیزی که قهرمانان‌مان برای موفقیت نیاز دارند به هرچیزی که از قبل برنامه‌ریزی کرده‌اند و با خود آورده‌اند خلاصه نمی‌شود، بلکه موفقیتِ نقشه‌ی آن‌ها به اجرای بی‌نقصِ کاری که قبلا قادر به تمرین کردنِ آن نبوده‌اند بستگی دارد. اما آن‌ها هرچقدر هم در کارشان حرفه‌ای باشند، باز کوچک‌ترین خطا آغازکننده‌ی زنجیره‌ای از اتفاقاتی است که به لو رفتنِ آن‌ها منجر می‌شود؛ خوردنِ چشمِ نگهبان به درِ نیمه‌بازِ جعبه کنترلِ آسانسور کافی است تا او را مشکوک کند. چراغِ روشنِ در ورودی اتاق سرور مشکوک‌ترش می‌کند و شکش با چک کردنِ هیستوری ورود و خروج‌هایش به اتاق سرور و دیدنِ اینکه همین چند دقیقه پیش در حالی وارد اتاق شده که یادش نمی‌آید، شکش را تایید می‌کند. وقتی پُلیس از راه می‌رسد، برای لحظاتی به نظر می‌رسد که تمام نقشه‌ی آن‌ها به بن‌بست منجر شده است. الیوت تصمیم می‌گیرد خودش را برای فراهم کردنِ فرصتی برای نجات پیدا کردنِ دارلین فدا کند. او دلش را به دریا می‌زند و فرار می‌کند. حرکتِ دارلین که خودش را عضوِ تیم ورزش جا می‌زند هوشمندانه است، اما تعقیب و گریزِ الیوت اصلِ جنس است. اسماعیل در به تصویر کشیدن این تعقیب و گریز به واقع‌گرایی‌اش پایبند باقی می‌ماند. به تصویر کشیدنِ تعقیب و گریزِ الیوت و پلیس با نماهای اکستریم لانگ‌شات نه‌تنها جنبه‌ی خنده‌دارش را با وجودِ تمام تنشش حفظ می‌کند، بلکه منجر به یکی از همان تعقیب و گریزهایی می‌شود که فکر کنم اکثرمان خاطره‌ی وحشتناکی از آن در کابوس‌هایمان داریم؛ یکی از آن‌ها فرارهایی که انگار هرچه می‌دویم از تعقیب‌کنندگان‌مان دور نمی‌شویم. انگار با هر قدمی که برمی‌داریم به سنگینی وزنه‌هایی که به پاهایمان زنجیر شده افزوده می‌شود و از بینایی‌مان کاسته می‌شود.

اسماعیل با استفاده از لانگ‌شات، این سکانس را از یک تعقیب و گریزِ تند و سریع، به تعقیب و گریزی با تمرکز روی نفس‌نفس زدن، خستگی، کلافگی، زانو درد، ریه‌ درد، به صحنه‌ای با تمرکز روی فرارِ با چنگ و دندانِ الیوت برای بازگشت پیش خواهرش تبدیل می‌کند. صجنه‌ای که الیوت از میدانِ اسکیت روی یخ سر در می‌آورد و درحالی‌که قطعه‌ی موسیقی «آوه ماریا» پخش می‌شود، روی یخ تلوتلو می‌خورد خوب است؛ نگاهِ پُر از کلافگی و از نفس‌افتاده‌اش در لحظه‌ای که متوجه می‌شود پلیس‌ها میدانِ اسکیت‌بازی را دور زده‌اند و کماکان دنبالش هستند عالی است؛ صحنه‌ای که درست درحالی‌که به نظر می‌رسد بالاخره با اتوبوس قسر در رفته است، ماشینِ پلیس جلوی اتوبوس را می‌گیرد حرف ندارد؛ و بالاخره صحنه‌ای که از لبه‌ی پُل پایین می‌پرد و موفق می‌شود با کمترین آسیب سوار ماشینِ دارلین که آن‌جا منتظرش است شود فوق‌العاده است. تازه در این نقطه است که به همان لحظه‌ی موعودی می‌رسیم که حکمِ نقطه‌ی اوجِ کلِ این اپیزود یا شاید نقطه‌ی اوجِ کلِ پنج اپیزودِ آغازینِ فصل چهارم را دارد؛ الیوت دستش را روی دستِ دارلین می‌گذارد تا بلافاصله نشان بدهد درسی که باید از این مأموریت می‌گرفت را گرفته است؛ که خانواده یعنی گند زدن اشکالی ندارد؛ خانواده یعنی با هم بودن به هر قیمتی که شده. چیزی که به قدرتِ لحظه‌ی آرام گرفتنِ دستِ الیوت روی دستِ دارلین می‌افزایند به خاطر این است که انگار کلِ این اپیزودِ ساکت با هدفِ دادنِ یک بلندگوی کرکننده به دست این لحظه طراحی شده بوده است. سکوتِ این اپیزود که به متمرکز شدنِ آن روی رفتارِ کاراکترها برای داستانگویی تبدیل می‌شود باعث می‌شود تا کوچک‌ترین نگاه‌ها و ارتباطاتِ فیزیکی‌شان اهمیتِ بیشتری پیدا کنند. در نتیجه لمس شدنِ دست دارلین توسط دستِ الیوت حکم جرقه‌ای را دارد که گازِ اشتعال‌زای نشت پیدا کرده در طولِ این اپیزود تا آن لحظه را منفجر می‌کند. اما درحالی‌که پروسه‌‌ی بازگشتِ آلدرسون‌ها با تصاحبِ اطلاعاتِ حساب بانکی ارتش تاریکی کامل می‌شود، جلسه‌ی گروه دئوس در حالی برگزار می‌شود که آن‌ها تایرل را از دست داده‌اند، وِرا نقشه‌ی شومی برای کریستا کشیده است و دوام با دریافتِ دستورِ دستگیری الیوت و دارلین، به مدارِ اصلی داستان بازمی‌گردد؛ گرچه یک زمانی دام سگ‌دو می‌زد تا الیوت و دارلین را دستگیر کند، ولی دنیای او از آن زمان تاکنون به‌گونه‌ای چرخ خورده که حالا او در تلاش برای خلاص شدن از زنجیرهای ارتشِ تاریکی، تنها دوستانش، تنها راه نجاتش را در قالبِ دشمنانِ گذشته‌اش پیدا خواهد کرد.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
9 + 1 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.