دومین اپیزودِ فصل چهارم سریال Mr. Robot با میزبانی از بزرگترین و غیرقابلپیشبینیترین غافلگیری سریال از زمان فصل اول تاکنون، الیوت را پیش از رفتن به جنگ با رُز سفید، با چالشِ احتمالی جدیدی مواجه میکند. همراه نقد میدونی باشید.
در پایانِ اپیزود این هفته و همزمان در حین بازبینی فصلِ اول سریال در یک هفتهای که منتظرِ اپیزودِ بعدی فصل چهارم میمانم متوجه شدم که «مستر رُبات» (Mr. Robot) استادِ انجامِ کاری است که فکر میکنم به اندازهی دیگرِ نقاط قوتش مورد تحسین قرار نمیگیرد؛ شاید به خاطر اینکه آن چیز در مقایسه با دیگر دستاوردهای سریال خیلی پیشپاافتادهتر یا مرسومتر به نظر میرسد و کمتر به چشم میآید. «مستر رُبات» به خاطرِ فُرم فیلمبرداری یگانهاش که ته دلِ آدم را خالی میکند مورد تحسین قرار گرفته. به خاطر به تصویر کشیدنِ واقعگرایانهی فرهنگ هک مورد تحسین قرار گرفته. به خاطر بررسی واقعگرایانهی افسردگی و حس تنهایی مورد تحسین قرار گرفته. اما اگر یک چیز باقی مانده باشد که نقشِ پُررنگی در موفقیتِ «مستر رُبات» داشته و سریال به مرور زمان در اجرای آن بهتر و بهتر شده، کلیفهنگر است؛ «مستر رُبات» استادِ نوشتنِ نقطهی عطف است. «مستر رُبات» یکی از استادانِ نحوهی به پایان رساندن یک اپیزود بهگونهای که علاوهبر جمعبندی قاطعانهی قوسِ داستانی آن اپیزود، اتفاقاتِ آن اپیزود را بهطرز یکپارچهای به اپیزودِ بعدی متصل میکند است. «مستر رُبات» میداند چگونه علاوهبر نشان دادن اینکه عواقبِ قوسِ داستانی این اپیزود چگونه روی اپیزود بعد تاثیر میگذارند، همزمان میدانِ تازهای را برای گشتوگذار در اپیزودِ بعد پیریزی کند. نتیجه به سریالی تبدیل شده که فقط کاری نمیکند تا آدم بعد از هر اپیزود به زمین و زمان لعنت بفرستد که چرا نتفلیکس با حالتِ انتشار یکدفعهای تمام اپیزودهای سریالهایش آنقدر بد عادتمان کرده که مجبوریم دردِ هفت روز دندان روی جگر گذاشتن برای اپیزودِ بعدی این سریال را تحمل کنیم، بلکه میدانیم یا اپیزود بعد قرار است بهطرز گستردهای نسبت به اپیزودِ قبلیاش تفاوت داشته باشد یا در بدترین حالت قرار است ضرباهنگ و فضای متفاوتی نسبت به قبلی داشته باشد؛ چیزی که نسبت به آن مطمئنیم این است که سریال درجا نخواهد زد. گرچه این موضوع در فصل اول و دوم هم حضور داشت، اما در فصل سوم بود که «مستر رُبات» فوقلیسانسِ کلیفهنگرسازیاش و نوشتنِ قوسهای داستانی مجزا اما متحد برای هر اپیزود را از بزرگترین دانشگاهِ دنیا گرفت. فصل سوم در این زمینه بهحدی خطکشیشده و مهندسیشده بود که با اینکه چیزی که میخواهم بگویم دیگر حسابی کلیشه شده است، ولی باید بگویم فصل سوم قوسِ داستانی تلاشِ الیوت برای بازگرداندنِ هک نهم می، انفجار ۷۱ ساختمان و عواقبِ آن را همچون یک فیلمِ سینمایی حدودا ۱۰ ساعته طراحی کرده بود. این موضوع «مستر رُبات» را در آن دسته سریالهایی قرار داده که مدتی را صرفِ کاشتنِ دانههای داستانیاش و بعد برداشتِ تمام آنها در چند اپیزودِ آخرِ هر فصل نمیکند، بلکه به سریالی تبدیل کرده که همزمان میکارد و برداشت میکند. هیچکدام از اینها الزاما بهتر و بدتر از دیگری نیست، بلکه به این بستگی دارد که سریالی که داریم دربارهاش حرف میزنیم با استفاده از چه فرمتی، بیشتر به خودِ واقعیاش نزدیک میشود و بیشتر شکوفا میشود و همانطور که فصل سوم با تبدیل شدن به بهترین فصلِ سریال ثابت کرد، این نوع داستانگویی، «مستر رُبات» را در حالتِ قویتر و ایدهآلتری به تصویر میکشد.
اکنون بعد از پایانبندی اپیزودِ افتتاحیهی فصل چهارم و اپیزودِ این هفته، به نظر میرسد که روندی که با فصل سوم به اوجِ خودش رسیده بود، در فصل چهارم هم دنبال خواهد شد. گرچه اپیزودِ افتتاحیهی فصلِ چهارم و آخرِ «مستر رُبات»، موتورِ داستان را با مرگ و اکشن و هک و پارانویای سینمای دههی ۷۰ و بازیگوشیهای فُرمی خیلی سریع و پُرشور و اشتیاق روشن کرد، اما فصل چهارم با اپیزودِ این هفته، پا از روی پدالِ گاز برمیدارد. اگر اپیزودِ هفتهی قبل دربارهی سراسیمگی و سرگیجهی ناشی از بیدار شدنِ کاراکترها درونِ یک دنیای دیگر بود (که این دنیای جدید برای یکی از آنها آنقدر ترسناک بود که مُردن را به زندگی کردن در آن ترجیح داد)، اپیزود این هفته دربارهی گرفتنِ کفِ دستهایشان زیرِ آبِ سردِ شیر و پاشیدنِ آب به صورتشان است. اگر اپیزودِ هفتهی قبل دربارهی معلقبودنِ آنها در جاذبهی صفر و چنگ انداختن به هر چیزی که میتوانستند برای چشیدنِ مزهی پایداری و سکون بود (از الیوت که سرش را در کارش فرو کرده بود تا دارلین که به توهمِ زنده بودنِ آنجلا چسبیده بود و دام که خودش را در خانهاش زندانی کرده بود)، اپیزود این هفته دربارهی حس کردنِ یک زمینِ سفتِ در زیر پاهایشان قبل از اینکه آن زمین همچون یک کفِ شیشهای میشکند و فرو میریزد است. به عبارت دیگر اگرچه این اپیزود در ظاهر پا از روی پدالِ گاز برمیدارد تا فرصتی به کاراکترها برای جمع و جور کردنِ وضعیتِ آشفتهشان پیدا کنند، ولی همزمان فرمان را به سمتِ خارج از جاده میچرخاند و با کوباندنِ ماشین به درخت، آنها را از شیشهی جلوی ماشین با صورتی پُر از شیشهخُرده به بیرون شلیک میکند. اپیزودِ این هفته حکمِ مراسم ترحیمِ قبل از مرگ را دارد. الیوت و دارلین در حین انجام کار کفن و دفنِ مادرشان که بهتازگی فوت کرده است، درواقع گویی فرصت پیدا کردهاند تا کارهای کفن و دفنِ خودشان را خودشان قبل از مرگشان انجام بدهند؛ این اپیزود دربارهی جواب مثبت دادن به مرگ است. اگر اپیزود هفتهی قبل دربارهی این بود که قهرمانانمان با تبدیل شدنِ به قربانیانِ رُز سفید در چه شرایط ناامیدانهای قرار دارند، اپیزود این هفته دربارهی تاکید روی آن با جدیتی بیشتر است. انگار که این اپیزود، کاراکترها یکییکی کنار میکشد و بهشان میگوید: «ببینید فکر کنم متوجه نشدین چی بهتون گفتم!». اگر اپیزود قبل این هشدار را درحالیکه کاراکترها در موقعیتِ انکارِ حقیقت قرار داشتند بهشان گفته بود، اپیزود این هفته، آنها را در یک اتاقِ درِ بسته میاندازد و ازشان میخواهد تا در سکوت و بدون هیچ محرکی که حواسشان را پرت کند، واقعا به کاری که میخواهند در تلاش برای کشتنِ رُز سفید انجام بدهند فکر کنند. نتیجه اپیزودی است که وظیفهی تولیدِ تعلیق لازم برای منفجر کردنِ آن در زمانِ آغازِ واقعی جنگ را دارد. این تفکر در تنهایی علاوهبر اینکه به الیوت و دارلین کمک میکند تا از سرکوب کردنِ وحشت و اندوهِ سنگینِ ناشی از قتلِ آنجلا دست برمیدارند و به خودشان اجازه بدهند تا خشمشان را ابراز کنند، به گلویشان اجازه بدهند تا بغضشان را برای ترکیدن جمع کند و به ماهیچههای منبسطشدهشان اجازه بدهند تا دردِ از دست دادنِ آنجلا بهراحتی راهی که باید برود را برود و در سراسرِ بدنشان پخش شود، بلکه همزمان الیوت و مستر رُبات را به آگاهی ترسناکی میرساند که آنها را درست پیش از آغازِ نبرد با ارتشِ تاریکی، در موقعیتِ متزلزلی رها میکند.
اما قبل از اینکه به آن لحظهی زلزلهوارِ نهایی برسیم، اپیزود این هفته با درسِ تاریخِ پرایس دربارهی ریشههای رُز سفید و ارتشِ تاریکی آغاز میشود. مفهومِ کلی چیزهایی که پرایس در سکانسِ افتتاحیهی این اپیزود تعریف میکند، کاملا جدید نیست، اما بعضیوقتها تماشای جزییاتِ چیزی که به آن شک کرده بودی و دورادور وجودش را احساس کرده بودی، ترسناکتر از روبهرو شدن با چیزی که اصلا انتظارش را نداشتی است. اگر یادتان باشد اپیزودِ اولِ فصل اولِ «مستر رُبات» با این مونولوگ از الیوت آغاز میشود: «گروهی از آدمهای قدرتمند هستن که مخفیانه دنیا رو اداره میکنن. دارم دربارهی کسایی حرف میزنم که هیچکس چیزی دربارهشون نمیدونه. این آدمها نامرئی هستن. یک درصدِ یک درصدِ نوک هرم. کسایی که بدون اجازه، نقش خدا رو بازی میکنن». در ابتدا به نظر میرسید که منظورِ الیوت، سرانِ ایول کورپ است. همان شرکتِ کلهگندهای که صاحبِ ۷۰ درصد از صنعتِ کارتِ اعتباری در دنیاست و بزرگترین و «مایکروسافت»وارترین و «اپل»وارترین شرکتِ تولیدکنندهی کامپیوتر و موبایل و تبلت دنیاست. طبیعی است که آنها به جذابترین شکارِ افسوسایتی تبدیل شوند. اما در ادامه مشخص شد افسوسایتی باید قبل از اینکه کلید اینتر را برای اجرای حمله به ایول کورپ فشار میداد از خودش میپرسید که اگر ایول کورپ صاحبِ زندگی مردم است و اگر صاحبِ ایول کورپ امثالِ تری کولبی و فیلیپ پرایس هستند، پس صاحب تری کولبی و فیلیپ پرایس چه کسی است؟ افسوسایتی خیلی دیر این سؤال را پرسید. آنها وقتی این سؤال را پرسیدند که نهتنها فهمیدند بزرگترین حرکتِ آنارشیستی تاریخِ بشریت تبدیل به وسیلهای برای قویتر کردنِ همان یک درصد نوکِ هرم که آن را با هدفِ نابود کردنشان انجام داده بودند منتهی شده، بلکه فهمیدند بزرگترین حرکتِ آنارشیستی تاریخِ بشریت، نه یک انقلاب خودخواسته از سوی نمایندگانِ انتقامجوی ۹۹ درصد، که تمامش نقشهای از سوی خودِ رُز سفید برای محکمتر کردنِ ستونهای امپراتوری غیرقابلنفوذش بوده است. الیوت، مستر رُبات، تایرل ولیک، فیلیپ پرایس و آنجلا، همه با هر ایدئولوژیای که داشتند، قربانی او از آب در آمدند. درنهایت خودِ یک درصدِ نوک هرم هم قربانی از آب در میآید. پرایس اما در آغازِ اپیزود این هفته گسترهی هولناکِ نفوذ و قدرتِ رُز سفید را شرح میدهد؛ تا جایی که به همان اندازه که مو به تنِ آدم سیخ میشود، به همان اندازه هم دوست دارد به کارِ چنین آنتاگونیستِ خفنی در قلاده انداختن به دورِ گردنِ تمام سیارهی زمین، دست مریزاد بگوید! پرایس فاش میکند مونولوگهای الیوت دربارهی تهدیدِ یک درصدِ نوک هرم، مزخرفاتِ یک ذهنِ مریض و بدگمان نبوده است، بلکه ما به یک ذهنِ مریضتر و بدگمانتر برای درست حدس زدنِ فرمانروایانِ پنهانِ دنیا نیاز داشتیم. پرایس در جریانِ یک ویدیوی مستندوار که مهمترین رویدادهای نیمقرن گذشته را مرور میکند، داستانِ آدمبدهای واقعی پشتِ آدمبدها را روایت میکند: از قرار معلوم ژی ژانگ معروف به رُز سفید بعد از فروپاشی دیوار برلین، از فرصتی که دنیای بازِ دورانِ پسا-جنگ سرد برای پولسازی در اختیارش میگذاشته استفاده میکند و با دور هم جمع کردنِ ثروتمندترین و قویترین مردان سراسرِ دنیا، گروه سرمایهگذاری جدیدی به اسمِ «گروه دئوس» را شکل میدهد؛ گروهی که کنترلِ تمام حوادث و اتفاقاتِ دنیا در دست آنهاست. درواقع تمام رویدادهای انقلابی دنیا همه وسیلهای برای یک قدم نزدیکتر کردنِ او به باروری پروژهی چند میلیارد دلاری مخفیاش در زیرِ نیروگاه هستهای واقع در شهرک واشنگتن (همان نیروگاهی که نشت مواد سمیاش منجر به ابتلای پدرِ الیوت و مادرِ آنجلا به سرطان و مرگشان میشود) است. در ادامه، رُز سفید متوجهی پتانسیلِ اینترنت بهعنوانِ پلتفرمی که میتواند او را به سطوحِ بیسابقهای از سود و کنترل بر عموم مردم برساند میشود و نهایتِ استفاده را از آن میکند.
همانطور که پرایس تعریف میکند، رُز سفید بزرگترین کودتای تاریخِ تمدن را در قالب اینترنت اجرا میکند و عموم مردم با تمام توییتها و پُستهای فیسبوکی و عکسهای اینستاگرامیشان برای پیوستن به آن داوطلب میشوند. اما نکتهی کنایهآمیزِ ماجرا این است که همانطور که الیوت متوجه شد که انقلابشان، قلابی بوده، همانطور که سرانِ ایول کورپ متوجه میشوند که آنها قربانیانِ شخصی بالاتر از خودشان هستند، همانطور که ما متوجه میشویم که هنوز یک هرم دیگر در بالای نوکِ هرمِ ایول کورپ وجود دارد که یک درصدِ نوکِ آن هرم، کنترلکنندهی همهچیز هستند، اعضای گروه دئوس هم کمکم متوجه میشوند که آنها با رُز سفید برابر نیستند، بلکه مهرههای بازی رُز سفید هستند. بنابراین از این به بعد وقتی قصد صحبت کردن دربارهی یک درصدِ نوک هرمِ دنیا را داریم، باید «درصد» را با «نفر» عوض کنیم و آن را به عنوانِ یک نفر در نوکِ هرم دنیا خطاب کنیم و آن یک نفر، رُز سفید است. چیزی که پرایس تعریف میکند حتی برای کسانی مثل ما که خورهی اینجور تئوریپردازیهای افسارگسیخته دربارهی توطئههای پشتپرده هستیم نیز سنگینتر از آن است که بشود بهراحتی هضمشان کرد. دار و دستهی الیوت به معنای واقعی کلمه میخواهند به جنگ با کسی بروند که دنیا را نوکِ انگشتش میچرخاند. اما چیزی که سکانسِ افتتاحیهی این اپیزود را به سکانسِ شگفتانگیزی تبدیل میکند نه فقط محتوای آن، که نحوهی اجرای آن است. حقیقت این است که این سکانس روی کاغذ کاملا به اکسپوزیشن خلاصه شده است. یعنی یک نفر ظاهر میشود و هر اطلاعاتی که باید بدانیم را بهطرز «ویکیپدیا»طوری برایمان تعریف میکند. این حرکت روی کاغذ یکی از کارهای ممنوعهی فیلمنامهنویسی است. اما ممنوعهبودنش باید بیش از چیزی که اصلا نباید بهش نزدیک شویم، بهعنوان چیزی که باید با احتیاط و دقت به آن نزدیک شویم برداشت شود. هیچ چیزی حوصلهسربرتر و «هلو برو تو گلو»تر از نشستن پای کلاسِ درسِ کاراکترهای سریال نیست. بنابراین نویسندگان و کارگردانان باید روشهای خلاقانهای برای خالی کردنِ کامیونِ اطلاعات روی سرِ مخاطب بدون اینکه این کار شبیه خالی کردن کامیون اطلاعات روی سر مخاطب به نظر نرسد فکر کنند. خوشبختانه سم اسماعیل یکی از آن کارگردانانی است که استادِ مدیریتِ چنین صحنههای خطرناکی است. درست بعد از اپیزودِ هفتهی گذشته که با مرگِ قلابی الیوت، یکی از ممنوعهترینِ اصولِ فیلمنامهنویسی را به یکی از نفسگیرترین لحظاتِ سریالش تبدیل کرد، طبیعتا مدیریتِ یک صحنهی اکسپوزیشنمحور در مقایسه با آن برای او مثل آب خوردن میماند. مشکلِ صحنههای اکسپوزیشنمحور این نیست که به اطلاعات دادن خلاصه شدهاند، بلکه مشکل این است که معمولا عملِ اطلاعات دادن به روش خشک و یکنواختی صورت میگیرد؛ مشکل این است که این اطلاعات به روشِ تأثیرگذار و دراماتیکی ارائه نمیشوند. اما سم اسماعیل با این صحنه که همچون تماشای صفحهی یک تلویزیونِ سیآرتی طراحی شده و شاملِ جلوههای کامپیوتری باظرافتی که رُز سفید را در حال دست دادن با رهبران و رئیسجمهورهای دنیا نشان میدهد صورت گرفته است میشود، نهتنها از لحاظ منطقی با عقل جور در میآید (بالاخره در طولِ سریال، پرایس اولین شخص از جبههی دشمن است که به جمع قهرمانان پیوسته و طبیعتا اولین وظیفهاش باید افشای اسرارِ پشتپرده باشد)، بلکه مهمتر از همه اینکه این صحنه از موسیقی «کویانیسکاتسی» اثرِ فیلیپ گلس بهره میبرد.
احتمالا قطعهی کویانیسکاتسی را از فیلمِ «واچمن»، ساختهی زک اسنایدر که روی مونولوگگوییهای فلسفی دکتر منهتن پخش میشد به یاد میآورید، اما خاستگاه اورجینال این قطعه مستند بدون کلامِ «کویانیسکاتسی» است. این اولینباری نیست که سم اسماعیل در «مستر رُبات» از موسیقیهای فیلیپ گلس استفاده میکند، اما شاید واضحترین و تاثیرگذارترینشان باشد. یک قانون نانوشته وجود دارد که میگوید این قطعه روی هر چیزی پخش شود، آن را به چیزی ابرحماسی متحول میکند. کویانیسکاتسی یکی از آن قطعههایی است که آدم را وارد خلسه میکند. کویانیسکاتسی یعنی زندگی بدون توازن. تمام جنبههای زندگی در نوتهای این قطعه جاسازی شده است. این قطعه هم نمایندهی هرجومرجِ گوشخراشِ زندگی است و هم نمایندهی زیبایی و نظمِ ملایمِ طبیعت و هم نمایندهی شرارتِ ناشی از صنعتیسازی شدنِ دنیا است. این قطعه بهطور همزمان شاملِ احساساتِ درهمبرهم و آشفتهی چیزی شبیه به تماشای حادثهی یازده سپتامبر و هم شاملِ حس لطیفِ تماشای قرص کامل ماه در عصر هنگام از پشت پنجرهی یک ساختمانِ اداری که تمام کارمندانش رفتهاند میشود. در توصیفِ کویانیسکاتسی میگویند که خدایان با گوش دادن به این قطعه حمام میکنند. میگویند این قطعه در زمانِ خلقِ هستی پخش میشده. بعضیوقتها یکی از آرامشبخشترین موسیقیهایی که شنیدهام به نظر میرسد و بعضیوقتها همچون موسیقی آخرالزمان به گوش میرسد. از یک طرف موسیقی بیرون جهیدنِ جوانهی گیاهان است و از طرف دیگر موسیقی منفجر شدنِ ستارگان. از یک سو میتواند موسیقی شخصیمان باشد و از سوی دیگر میتواند بهعنوان سرود ملی بشریت انتخاب شود. پس، چه قطعهی بهتری برای پخش شدن روی مونتاژِ نحوهی به قدرت رسیدنِ رُز سفید که از قضا با فُرم سراسیمه و افسردهکنندهی مستند «کویانیسکاتسی» تدوین شده است؟ به این ترتیب، سم اسماعیل یک صحنهی اکسپوزیشنمحور را برمیدارد و نهتنها اطلاعاتی که باید بدانیم را میدهد، بلکه آن را با تمام احساساتِ دلهرهآور و مبهم و عجیبی که باید نسبت به آن داشته باشیم منتقل میکند؛ اسماعیل نهتنها با الهامبرداری از این مستند، داستانِ شکلگیری گروه دئوس را با هیجانِ برابر با شکلگیری هستی به تصویر میکشد، بلکه آن را وحشتِ برابر با طبیعتی از کنترل و توازن خارج شده به وسیلهی گروه دئوس جلوه میدهد؛ کویانیسکاتسی بهعنوان موسیقیای که تاریخِ بشریت را از روز ازل تا قیامتی که هنوز اتفاق نیافتاده در برمیگیرد و بهعنوان موسیقیای که مناجاتش همچون شنیدنِ مرثیهی بیگانگان برای بشریتی به تباهی کشیده شده و منقرضشده در آیندهای دور به نظر میرسد، مناسبترین موسیقیای است که میتوان برای ویدیوی توضیحِ چگونگی متحد شدنِ دنیا زیر نظر یک شخصِ شرور انتخاب کرد؛ درواقع این صحنه آنقدر در کارش موفق است که پُر بیراه نگفتهام اگر بگویم بعد از گذشتِ یک دقیقه خدا خدا میکردم که کاش این صحنه به سبکِ اپیزودِ سیتکامگونهی فصل دوم، حداقل تا نیمهی اپیزود به همین شکل ادامه پیدا میکرد. به این ترتیب، وقتی این ویدیو به پایان میرسد و به پرایس، الیوت و مستر رُبات بازمیگردیم، کنتراستِ شدیدی که بین قدرت و نفوذِ رُز سفید در دنیای بیرون و پناهگاه مخفی و بستهی آنها در ساختمانِ آلسیف درحالیکه به دیواری پُر از اسمها و سرنخها زُل زدهاند و نورِ خورشید به زور از لابهلای پنجرههای چرک و کثیف راهی به داخل پیدا میکند، خیرهکننده است. این صحنه به خوبی نشان میدهد که الیوت در چه درجهی پایینتری در مقایسه با دشمنانِ خداگونهاش قرار دارد.
اما الیوت تنها کاراکتری که طعمِ قدرتِ خداگونهی رُز سفید را چشیده است نیست؛ دام در این اپیزود نقشِ خودش را به خوبی بهعنوانِ سربازِ مطیعِ ارتش تاریکی بازی میکند. گرچه در ابتدا به نظر میرسد که او زیر فشارِ جلسهی تحقیق دربارهی سانتیاگو میشکند، ولی بلافاصله مشخص میشود که ضعفی که نشان میدهد جزیی از نقشه بوده است. او از شک و تردیدهای واقعیاش نسبت به رئیس سابقش بهعنوان مامور دوجانبهی ارتشِ تاریکی استفاده میکند تا اتهامِ دروغینِ او به کار کردن با کارتلهای مواد مخدر را واقعیتر جلوه بدهد و طبیعیتر به خوردِ مسئولِ پرونده بدهد. اما این کافی نیست. چرا که وقتی جنیسِ تاکسیدرمیست که ظاهرا میخواهد جای ایروینگ را در این فصل بهگونهای پُر کند که خیلی کمتر دلمان برای بابی کاناوله تنگ شود، دام جواب میدهد که ۹۹/۹ درصد از باورپذیر بودنِ داستانی که به مسئولِ تحقیق پرونده میگوید مطمئن است، اما جنیس بهشکلی که برای همیشه در ذهنِ دام حک خواهد شد، به او یادآوری میکند که هر چیزی زیر ۱۰۰ درصد غیرقابلقبول است. وگرنه همان اتفاقی میافتد که برای مسئولِ تحقیق پرونده که داستانِ دام را شنیده بود افتاده است: مرگشان ازطریقِ افتادن از بالای ساختمان همچون خودکشی جلوه داده خواهد شد. حداقل الیوت در مقایسه با دام در وضعیتی قرار دارد که فرصتی برای چنگ انداختن به اندکِ امیدی را که گیر آورده دارد؛ اگر دام توسط ارتش تاریکی در تابوتِ تنگ و فشردهای محبوس شده باشد که فرصت تکان دادنِ میلیمتری دست و پاهایش را هم به او نمیدهد، دست و پاهای الیوت با طنابی بسته شده که حداقل موهبت تقلا کردن را در اختیارش میگذارد. اولین چیزی که الیوت نیاز دارد، برگزار شدن جلسهی اعضای گروه دئوس است؛ پرایس از تنها چیزی که در ته انبارِ سلاحهایش باقی مانده (مطرح کردن قصدش برای استعفا دادن از پُست مدیرعاملی ایول کورپ) استفاده میکند تا رُز سفید را مجبور به برگزاری جلسهی حضوری اعضای دئوس کند. همچنین پرایس اسم شخصی که الیوت برای هک کردنِ حساب بانکی رُز سفید به او نیاز دارد هم فاش میکند: سوزان جیکوبس. متاسفانه سوزان جیکوبس همان کسی است که دارلین او را بهطور تصادفی در آغازِ فصل دوم با شلیک تفنگِ الکتریکی به او کشته بود. اما همزمان خبر مرگِ مادرِ الیوت و دارلین فرصتی برای زدنِ آنها به جاده خاکی برای منظم کردنِ احساساتشان است؛ فرصتی برای این برادر و خواهر است تا راهشان را به سوی یکدیگر پیدا کنند. از یک طرف الیوت را داریم که تمام اندوه ناشی از قتلِ آنجلا را سرکوب کرده است و از طرف دیگر دارلین را داریم که جدا از عذاب وجدانِ ناشی از کسانی که مرگشان بهطور مستقیم یا غیرمستقیم نتیجهی اعمال او بوده است (سوزان جیکوبس، سیسکو، آنجلا و دیگران)، از عدمِ واکنش نشان دادنِ الیوت به مرگِ دوست دورانِ کودکیاش، از صورتِ سنگی الیوت، عصبانی است. گرچه هر دوی آنها اهمیتی به مرگِ مادرِ عوضیشان نمیدهند، اما مادرشان هر چیزی نباشد، حداقل حکمِ زندهکنندهی حسِ نوستالژیکی در آنهاست؛ زندهکنندهی خاطراتِ دورانی که هرچقدر هم بد بود، به بدی لحظهشماری آخرین روزهای باقیماندهی زندگیت بعد از اینکه بزرگترین دشمنت، عزیزترین افرادِ زندگیت را از تو گرفته نبود. هر دو واکنشِ متفاوت اما با سرچشمهی یکسانی به مرگِ مادرشان نشان میدهند.
الیوت با انتخاب سریعترین و ارزانترین روشِ خلاص شدن از دست جنازه، میخواهد از شرِ مادرش خلاص شود، اما دارلین آن را کمی بیشتر از الیوت جدی میگیرد. به خاطر همین است که او کُت پشمی مادرش را به تن میکند، جلوی الیوت را از بیرون انداختنِ واکمنِ دوران کودکی الیوت که مادرشان به دلایلِ نامعلومی نگه داشته بود میگیرد و الیوت را مجبور میکند تا ردِ صندوقچهی اماناتِ مادرشان که هیچکدام از وجودش اطلاع نداشتند بزنند و از محتویاتش با خبر شوند. شاید دارلین در اعماقِ وجودش امیدوار است چیزی در این صندوقچهی امانات پیدا کند که تمام سوالاتش را پاسخ بدهد، دلیلِ رفتارِ بد مادرشان را توضیح بدهد، اما متاسفانه بعضیوقتها زندگی سردرگمکننده باقی میماند. صندوقچهی امانات مادرشان بهدلیلِ عدم انجام پرداختیهای لازم بسته شده و محتویاتش بیرون انداخته شده است. سفرِ فرعی الیوت و دارلین به بانک اما بینتیجه نیست. اهمیتِ این سفر فرعی این نبود آنها بتوانند چیزِ بهدردبخوری در صندوقچهی مادرشان پیدا کنند، بلکه این بود که آنها با جستجوی جواب، بهجای فرار کردن از گذشتهشان، بهجای سرکوب کردنِ احساساتِ دردناکی که با گذشتهشان گره خورده است، آن را به زندگی حالشان راه بدهند. به محض اینکه دارلین و الیوت تصمیم میگیرند تا دنبالِ صندوقچهی امانات مادرشان راه بیافتد، فارغ از اینکه چیزی در آن پیدا خواهند کرد یا نخواهند کرد، گاردشان را پایین میآورند و نقطهی آسیبپذیرشان که سردرگمی از رفتارِ بد مادرشان بوده را آشکار میکنند. بالاخره مادرِ آنها، نمایندهی فیزیکی آخرین ارتباطی که با آنجلا داشتند بوده است. مراسمِ ترحیم مادرِ آنها بیش از اینکه مراسم ترحیمِ مادرشان باشد، مراسم ترحیمِ آنجلایی است که هیچوقت جنازهاش را تحویل نگرفته بودند. پس تعجبی ندارد که در انتهای روز، آنها بهجای پیدا کردن چیزی درون صندوقچهی اماناتِ مادرشان، صدای ضبط شدهی خودشان در کودکی که سه نفری روزِ مادر را به مادرِ آنجلا تبریک میگویند پیدا میکنند. در نتیجه، آنها نهتنها با یادآوری آنجلا بالاخره سنگشان را با اتفاقی که برای او افتاده وا میکنند، بلکه با اطلاع از اینکه مادرِ ظالمشان، در خانهی سالمندان صدای بچههایش را بهطرز غمانگیزی گوش میداده و وانمود میکرده که این نوار برای او ضبط شده، متوجهی جنبهی آسیپپذیر اما غافلگیرکنندهای از مادرشان میشوند. داستانِ دارلین دربارهی اینکه برادرش در کودکی دستِ او را میگرفت و فشار میداد تا به خودش اطمینان بدهد که خواهرش کنارش است و همهچیز واقعی است فقط باعث نمیشد تا الیوت احساسِ خوبی داشته باشد، بلکه باعث میشد تا خودِ دارلین هم احساس کاملبودن کند؛ چیزی که او در این شرایط دوباره به آن نیاز دارد. بازگشت این برادر و خواهر به آغوش یکدیگر اما آغازِ آرامش نیست، بلکه وسیلهای برای قویتر قدم گذاشتن به درونِ طوفان است. وقتی دارلین فاش میکند که او سوزان جیکوبس را میشناسد و اینکه جیکوبس به دستِ او کشته شده، الیوت وحشت میکند. نه فقط به خاطر اینکه دارلین ندانسته تنها ارتباطی را که میتوانستند با بخشِ مالی گروه دئوس داشته باشند از بین بُرده است، بلکه به خاطر اینکه الیوت در حالی فکر میکرد دارلین را خارج از نقشهاش برای شکارِ رُز سفید نگه داشته است که حالا میفهمد خیلی برای این کار دیر شده است.
اما طوفانِ واقعی زمانی سر میرسد که دارلین به بازگشتِ وِرا، قاچاقچی مواد مخدرِ خطرناکی که شِیلا، دوستِ الیوت را در فصل اول کشته بود اشاره میکند. الیوت از چنین چیزی اعلامِ بیاطلاعی میکند و نگاهِ معنیداری به مستر رُبات میاندازد. در ابتدا اولین حدس و گمانهایی که به ذهنم هجوم آوردند این بود که حتما مستر رُبات به الیوت خیانت کرده است؛ حتما هدفِ مستر رُبات از پیشنهادِ همکاری با الیوت در فینالِ فصل سوم سوءاستفاده از اعتمادش بوده. اما وقتی حتی مستر رُبات هم از شنیدنِ خبرِ بازگشتِ وِرا اعلام بیاطلاعی میکند، ترس به درونِ نگاههایشان میدود. ناگهان هر دو شبیه کاراکترهای فیلمهای ترسناک میشوند؛ همان کاراکترهایی که یکهو به خودشان میآیند و میبینند نیمهشب تنهایی در یک عمارتِ جنزدهی گاتیکِ بزرگ در وسط ناکجاآباد با ارواحِ خبیث گیر افتادهاند. در یک چشم به هم زدن تپش قلبشان از سقوطِ آزاد حس امنیتشان سرعت میگیرد و آنسوی قفسهی سینهشان به گوش میرسد و ته دلشان به اعماقِ تاریکی فرو میریزد. معلوم میشود الیوت و مستر رُبات تنها ساکنانِ این بدن نیستند، بلکه یک شخصیتِ سوم دیگر هم وجود دارد. حرکتی که به بزرگترین توئیستِ «مستر رُبات» از زمانِ فصلِ اولِ سریال تاکنون منجر میشود. «مستر رُبات» با این توئیست، مشتِ راست را نشان میدهد و بعد مشتِ چپاش را در آوارهمان فرود میآورد. راستش این تمثیلِ خوبی برای توصیفِ این توئیست نیست. درواقع «مستر رُبات» با این توئیست، مشتِ راستش را نشان میدهد و بعد از پشت با بولدوزر از روی بینندگانش عبور میکند. لذتبخشترین سریالها آنهایی هستند که چیزی که بینندگانشان فکر نمیکنند میخواهند را بهشان میدهند و «مستر رُبات» دقیقا با توئیستِ شخصیتِ سومِ الیوت این کار را انجام میدهد. وقتی غافلگیری یکیبودنِ الیوت و مستر رُبات در پایانِ فصل اول اتفاق افتاد با اینکه جذابیتِ سریال به این توئیست خلاصه نشده بود و با اینکه آن توئیست آنقدر خوب اجرا شده بود که مثل روز اول تازه احساس شود، ولی خب، همزمان همچون تکرارِ توئیستِ «فایت کلاب»، یکی از پُرطرفدارترین فیلمهای تاریخِ سینما هم بود. بنابراین پایانبندی فصل اول هرچقدر هم از اجرای بینقصی بهره میبرد، باز نمیتوانست به نهایتِ نهایتِ نهایتِ پتانسیلهایش دست پیدا کند. اما حالا سم اسماعیل فرصت پیدا میکند تا با غافلگیر کردنِ بینندگانش درست از جایی که تقریبا همگی فکر میکردیم کارمان با آن تمام شده و پشتمان را به آن کرده بودیم، نهتنها شگفتی توئیستِ فصل اول را بهطرز قویتر و بکرتری تکرار میکند، بلکه با این کار نشان میدهد که توئیستِ توهم از آب در آمدنِ مستر رُبات در فصل اول چیزی بیش از حرکتی برای رد گم کنی نبوده است. چیزی که کاملا با عقل جور در میآید. فقط باید چند فصل برای با عقل جور آمدنش صبر میکردیم. چون سم اسماعیل بارها نشان داده که گرچه ردپای هنرمندانِ بزرگ زیادی که از کوبریک شروع میشوند و تا دیوید لینچ و فرانسیس فورد کاپولا ادامه دارند، در سریالش دیده میشود، اما او به تقلید کردن بسنده نمیکند. در عوض، او همواره سعی میکند چیزی به عنصری که از دیگران الهام گرفته اضافه کند.
بنابراین چگونه میتوان از او انتظار داشت که یکی از بزرگترین توئیستهای تاریخِ سینما را یکراست بدون ایجاد هرگونه تنوعی در آن به سریالش اضافه کند. دلیلش این است که اسماعیل از روز اول قصد تکرارِ خشک و خالی توئیست «فایت کلاب» را نداشته است، بلکه آن را بهعنوان زمینهچینی نسخهی دومِ توئیستِ فایت کلاب در فصل آخرِ سریالش در نظر گرفته بوده است. پیدا شدن سروکلهی شخصیتِ سومِ الیوت اما از یک نظر دیگر هم در زمانِ ایدهآلی اتفاق افتاده است. یکی از چیزهایی که از آغازِ فصل سوم تا پیش از پایانبندی اپیزودِ این هفته در تضاد با فصل دوم قرار میگیرد این است که سریال از فصل سوم به بعد بهجای افزودن به گرههای داستانی، مشغولِ باز کردنِ تمام گرههای کوری که در جریانِ فصل دوم ساخته بود بوده است. یا حداقل هر گرهای که سریال در این مدت ایجاد کرده مربوطبه شخصیتِ الیوت نمیشود. یکی از جذابیتهای دو فصل اول تماشای تقلای الیوت با ذهنِ مچالهشدهاش بود. اما گرهی غافلگیرکنندهی شخصیتِ سوم نهتنها در زمانی از راه میرسد که الیوت و مستر رُبات فکر میکردند که نگران هرچیزی باشند، دیگر مجبور نیستند نگران چوب کردن لای چرخ یکدیگر باشند، بلکه این شخصیتِ سوم درست پیش از آغازِ نبردِ سرنوشتسازِ الیوت و رُز سفید، الیوت را در موقعیتِ متزلزل و غیرقابلاطمینانی قرار میدهد. حتما به یاد میآورید در زمانی که الیوت از وجودِ مستر رُبات اطلاع نداشت، مستر رُبات پشت سر او کارهایی انجام میداد که الیوت روحش هم از آنها خبر نداشت. بنابراین سؤال این است که الان این شخصیت سوم بدونِ اطلاعِ الیوت و مستر رُبات چه کارهایی انجام داده است که آنها ازشان بیخبرند؟ سپس، به اتاقِ سرانِ ایول کورپ در بالاترین طبقهی برجِ مقرِ این شرکت کات میزنیم. همان اتاقی که الیوت در انتهای اپیزودِ اولِ فصلِ اولِ سریال به آن قدم گذاشت و توسط تایرل ولیک مورد خوشآمدگویی قرار گرفت. حالا الیوت را در کودکی میبینیم که روی یکی از صندلیها به دور خودش میچرخد. وقتی مادرِ الیوت به داخلِ اتاق وارد میشود، پسر دست از چرخیدن میکشد. مادرِ الیوت به او میگوید که او نباید اینجا بنشیند، چون هنوز آماده نیست. مادر الیوت میگوید که آنها اول باید منتظر «او» بمانند. پسربچه میپرسد: «منظور مستر رُباته؟». مادرش جواب میدهد: «نه». پسربچه میپرسد: «الیوت؟». مادرش جواب میدهد: «نه، اون یکی». و به این ترتیب، آنها اتاقِ را ترک میکنند. گرچه این صحنه در ظاهر، فلشبک به نظر میرسد، اما طرفداران اعتقاد دارند که این صحنه درواقع استعارهای از درونِ ذهنِ الیوت آلدرسون است. انگارِ میزِ اتاقِ هیئت مدیرهی ایول کورپ استعارهای از مبارزهی شخصیتهای درونِ ذهنِ الیوت برای نشستن روی صندلی ریاست برای کنترلِ بدنِ او است. همچنین دومین سوالی که در این نقطه مطرح میشود این است که سومین شخصیتِ الیوت چه کسی است و چه شکلی است؟ طبیعتا بعد از اینکه مستر رُبات، محصولِ توهماتِ شخصی الیوت از آب در آمد، اولین چیزی که برای دانستنِ آن کنجکاو میشویم این است که کدامیک از شخصیتهای فعلی سریال که تاکنون در جلوی رویمان رژه میرفته، توهمِ ذهنی الیوت از آب در خواهد آمد.
جواب این است که به احتمالِ بسیار زیاد سومین شخصیتِ الیوت یکی از شخصیتهای مکملِ فعلی سریال نخواهد بود؛ در عوض، به احتمال بسیار زیاد سومین شخصیتِ الیوت، خودِ الیوت خواهد بود. چون وقتی فصل اول را با آگاهی از توئیستِ نهاییاش بازبینی میکنیم، میبینیم که هیچوقت کاراکترهای مکمل، الیوت و مستر رُبات را بهطور همزمان خطاب نمیکنند. وقتی که آنها با الیوت صحبت میکنند، مستر رُبات مثل یک روحِ نامرئی نادیده گرفته میشود و وقتی که مستر رُبات مورد خطاب قرار میگیرد، الیوت به روح تبدیل میشود. بنابراین نهتنها در حال حاضر تمام شخصیتهای مکملِ سریال، یکدیگر را مورد خطاب قرار دادهاند و این ماهیتِ واقعیشان را تایید میکند، بلکه سم اسماعیل هیچوقت قبل از زمینهچینی چنین توئیستِ مهمی، آن را همینطوری از آستینش بیرون نمیکشد. همانطور که مستر رُبات در طولِ فصل اول جلوی رویمان پرسه میزد و کافی بود کمی دقت کنیم تا ماهیتِ غیرواقعیاش را کشف کنیم (همانطور که بسیاری از تئوریپردازانِ سریال، آن را به درستی پیشبینی کرده بودند)، مهمترین چیزی که باید دربارهی سومین شخصیتِ الیوت بدانیم این است که ما قبلا در طولِ سریال بدون اینکه خودمان بدانیم، او را دیدهایم. مشخصا اسماعیل همان روشی که برای مخفی کردنِ مستر رُبات استفاده کرده بود را برای شخصیتِ سوم تکرار نخواهد کرد. پس در جواب به این سؤال که ما چگونه میتوانیم سومینِ شخصیتِ الیوت را بدون اینکه به آن شک کنیم در طولِ سریال دیده باشیم باید گفت چون سومین شخصیت در ظاهر و قیافه، با الیوتِ معمولی خودمان مو نمیزند. در عوض، او فقط در اخلاق و رفتار کمی با الیوتِ معمولی فرق میکند. پس او در حالی میتواند بدون جلب توجه جلوی رویمان ظاهر شود که همزمان میتواند ردپای مشکوکی برای بینندگانِ تیزبین از خودش به جا بگذارد. همین که این روزها در عصری هستیم که پایانبندی سریالهای رازآلودِ «وستورلد»گونه از همان اپیزودِ آغازینشان به درستی پیشبینی میشود، عدم پیشبینی شدنِ این یکی نشان میدهد که اسماعیل چقدر در اجرای آن ظرافت به خرج داده است. یکی از قدیمیترین سرنخهایی که برای اثباتِ سومینِ شخصیتِ الیوت دارم به اپیزودِ چهارمِ فصل اول بازمیگردد. در جریانِ این اپیزود، الیوت که بر اثرِ ترک مواد مخدر بدجوری درد میکشد، کابوس میبیند. در جریانِ این کابوس، صحنهی کنجکاویبرانگیزی وجود دارد که آنجلا به به الیوت میگوید: «تو تازه همین یه ماه پیش متولد شدی. تو ترسیدی. از هیولات ترسیدی؟ اصلا تو میدونی اون چیه؟ جور در نمیاد». الیوت میپرسد: «چرا نه». آنجلا جواب میدهد: «مشخص نیست؟ تو الیوت نیستی. تو...». سپس قبل از اینکه آنجلا حرفش را تمام کند این صحنه به اتمام میرسد.
این صحنه همیشه طرفداران را در جستجوی معنای آن کنجکاو کرده بود. مخصوصا باتوجهبه اینکه سم اسماعیل گفته بود قوسِ داستانی کلِ سریال را بهطور استعارهای در کابوسِ الیوت در این اپیزود پنهان کرده بود. حالا ظاهرا میدانیم که منظورِ آنجلا (نمایندهی ناخودآگاه الیوت) چه چیزی بوده است. یک ماه پیش از اینکه آنجلا در کابوسِ الیوت به او بگوید که او الیوت نیست، به آغازِ سریال بازمیگردد. الیوتِ معمولی خودمان در آغازِ سریال متولد میشود. بنابراین عدهای از طرفداران اعتقاد دارند سومین شخصیتِ الیوت یک شخصیتِ فرعی مثل مستر رُبات نخواهد بود، بلکه هویتِ اصلی الیوت خواهد بود. به عبارت دیگر، الیوتِ معمولی خودمان و مستر رُبات، هویتهای فرعی ساخته شده به دست سومینِ شخصیتِ الیوت که الیوتِ اصلی است هستند. چون سرنخهای متعددی در طولِ فصل اول وجود دارند که به جدید بودنِ شخصیتِ الیوت معمولی اشاره میکنند. الیوت نهتنها در فصل اول دارلین، خواهرِ خودش را نمیشناسد، بلکه پدرِ خودش را هم نمیشناسد. اگر الیوت پدرِ خودش را میشناخت میتوانست بلافاصله متوجه شود این شخصی که با کُت مستر رُبات دنبالش راه افتاد و شبیه به پدرش است، نمیتواند واقعی باشد. چون پدرش مُرده است. الیوت معمولی نهتنها فکر میکند که پدرش او را از پنجرهی اتاقش به بیرون هُل داده است (که دارلین در پایانِ فصل سوم افشا میکند که اینطور نبوده است)، بلکه الیوت در حالی باور دارد که پدرش هیچوقت بعد از این اتفاق با او صحبت نکرده که در سکانسِ فلشبکِ مرگِ ادوارد آلدرسون در سالنِ سینما میبینیم که اینطور نیست. همچنین در آغازِ فصل اول، این مستر رُبات است که مربیگری الیوت را برعهده میگیرد و هرچیزی را که او باید دربارهی برنامههای افسوسایتی بداند به او میگوید. نکته این است که کارِ افسوسایتی خیلی قبلتر از اینکه مستر رُبات سراغِ الیوت را بگیرد شروع شده بود و از آنجایی که الیوتِ مغزمتفکرِ اصلی افسوسایتی است، پس نتیجه میگیریم کسی که افسوسایتی را قبل از تولدِ الیوت معمولی خودمان در آغازِ سریال راهاندازی میکند، سومینِ شخصیتِ الیوت یا الیوتِ اصلی است. الیوت در طولِ سریال مثل یک نوزاد تازه متولد شده میماند. وجودِ شخصیتِ سومِ الیوت همچنین دلیلِ تبدیل شدنِ الیوت به تمام فکر و ذکرِ تایرل ولیک را هم توضیح میدهد. وقتی در فصل سوم معلوم شد که ولیک نگاهِ خداگونهای به الیوت دارد و برای کار کردن با او ذوق میکند، این تغییر نظرِ ناگهانی را به پای علاقهی ولیک به شخصیتِ مصممتر و بیپرواتر مستر رُبات نوشتیم. ولی حالا معلوم میشود که تایرل ولیک درواقع شیفتهی سومینِ شخصیتِ الیوت شده بوده است؛ در صحنهای که الیوت و ولیک را در حین اجرای هک نهم می میبینیم، در واقع در حالِ دیدنِ سومین شخصیتِ الیوت هستیم. در آغازِ اپیزودِ آخرِ فصل دوم، صحنهی مرموزی بین الیوت و تایرل درکنار ترن هوایی اتفاق میافتد. در این صحنه الیوت به تایرل میگوید: «تو فقط چیزی که جلوی روت هست رو میبینی. تو چیزی که بالای سرته رو نمیبینی». در صحنهای دیگر وقتی مستر رُبات در آرکید روی تایرل اسلحه میکشد، تایرل گفتگوشان درکنار ترن هوایی را به او یادآوری میکند؛ اینکه چگونه الیوت به او گفته بود که نمیتواند چیزی را که بالای سرش است ببیند. جوابِ مستر رُبات به حرفهای او فقط یک چیز است: «داری دربارهی چی حرف میزنی!». اگرچه ما معمولا آن بخش از الیوت که شخصیتِ مصممتر و قویتر و خشنتر و تهدیدآمیزتر و حواسجمعتری دارد را به مستر رُبات نسبت میدهیم، اما وقتی مستر رُبات از گفتگویش با تایرل اعلام بیاطلاعی میکند، تنها نتیجهای که میتوانیم بگیریم وجود یک شخصیتِ سوم است. هرچه هست، اپیزودِ هفتهی بعد دیدن دارد!