نقد سریال Mr. Robot؛ قسمت اول، فصل چهارم

نقد سریال Mr. Robot؛ قسمت اول، فصل چهارم

 فصل چهارم سریال Mr. Robot بعد از دو سال انتظار با اپیزودی پُرانرژی و اکشن‌محور اما سرشار از درماندگی آغاز می‌شود که طبق معمول شجاعت و خلاقیت سم اسماعیل در آن موج می‌زند. همراه نقد میدونی باشید.

گرچه در دو سالی که منتظر بازگشت «مستر رُبات» بودیم (دو سالی که آن‌قدر طولانی بود که رامی مالک را به اُسکار رساند)، «هوم‌کامینگ» (Homecoming) به کارگردانی سم اسماعیل را داشتیم تا کمتر دل‌مان برای چشم‌انداز خیرکننده‌ی او تنگ شود، اما تا قبل از اینکه به تماشای اولین اپیزود فصل آخر «مستر ربات» بنشینم، فراموش کرده بودم که چقدر مستر رُبات خونم پایین آمده بود. داشتم به این فکر می‌کردم که «مستر رُبات» راستی‌راستی آخرین سریال باقی‌مانده از دوران شکوفایی «سریال‌های ضدقهرمان‌محور کلاسیک» است که آن هم با فصل چهارمش پایان خواهد رسید. «مستر رُبات» متعلق به دوران سریال‌های «سوپرانوها»‌گونه‌ای همچون «برکینگ بد»، «دکستر»، «مدمن»، «خانه‌ی پوشالی»، «مردگان متحرک»، «امپراتوری بوردواک» و غیره است؛ سریال‌هایی درباره‌ی یک مرد سفیدپوست جاه‌طلب و عجیب با قابلیت‌های منحصربه‌فرد که در حوزه‌ی کاری‌ خودشان صعود می‌کنند؛ کارهایی که از تولید مواد مخدر در بیابان‌های نیومکزیکو و به قتل رساندن تبهکاران در اتاق‌های نایلون‌پیچی‌شده شروع می‌شوند و تا درنوردیدنِ یک شرکت تبلیغاتی در دهه‌ی ۶۰ و سیاسی‌بازی‌های پشت‌پرده‌ی کاخ سفید و رهبری در آخرالزمانِ زامبی‌ها ادامه پیدا می‌کردند. این روزها به ندرت می‌توان این نوع سریال‌ها را پیدا کرد. بعد از اینکه «برکینگ بد»، با ارائه‌ی غایت سریال‌های ضدقهرمان‌محور، پرونده‌ی این داستان‌ها را بست و «بازی تاج و تخت»، سرزمین دست‌نخورده‌ی جدیدی را برای کشف و غارت شبکه‌ها و اختصاص یافتن تمام فکر و ذکر تماشاگران معرفی کرد، وارد دوران جدید و متنوع‌تری شدیم. اگرچه هنوز با وجود سریال‌هایی مثل «بهتره با ساول تماس بگیری» و «نارکوز»، داستان‌های سال‌های دورانِ پیشینِ تلویزیون پابرجا هستند، ولی آن‌ها تنها و بزرگ‌ترین چیزهایی نیستند که در تلویزیون یافت می‌شوند. حالا «مردگان متحرک»، ریک گرایمز را برای خط و نشان کشیدن ندارد و تلویزیون با «فلیبگ‌»‌ها و «آتلانتا»‌ها و «چرنوبیل»‌ها شناخته می‌شود. «مستر ربات» به‌عنوان سریالی که پخشش را از اواخر دوران فرمانروایی سریال‌های سوپرانویی آغاز کرد و البته تعطیلات طولانی‌مدتی را بین فصل‌هایش تجربه کرد، یکی از آخرین سریال‌های این دوران است که بالاخره با قلبی سرشار از اندوه اما با ذهنی مملو از خاطرات درخشان که هنوز برای افزایش تعداد آن‌ها سیزده اپیزود باقی مانده است، به پایان می‌رسد. بنابراین تماشای فصل چهارم «مستر رُبات» حس لذت‌بخش تماشای سریالی متعلق به عصری دیگر را دارد. فقط حیف که «مستر رُبات» از لحاظ جذب بیننده و بدل شدن به یک رویداد تلویزیونی عامه‌پسند، به جایگاهی که لیاقتش را داشت و در فصل اول برای آن خیز برداشته بود دست پیدا نکرد. ساخته‌ی سم اسماعیل یکی از کنجکاوی‌برانگیزترین سوابق ممکن در تاریخ تلویزیون مُدرن را دارد. در جریان فصل اول، به نظر می‌رسید که هر چیزی را که برای بدل شدن به یکی از بزرگ‌ترین درام‌های تلویزیون لازم است گرد هم آورده است. از حمایت تمام و کمال شبکه‌ی یو‌.‌اس.‌ای از پروژه‌ی غیرمعمول سم اسماعیل بهره نمی‌برد که می‌برد. سریال با الهام‌برداری از «فایت کلاب»، از سکوی پرتاب آشنا و جذابی برای کشیدن مردم به سمتش بهره نمی‌برد که می‌برد. منتقدان از سروکولش بالا نمی‌رفتند که می‌رفتند. فُرم سینمایی سم اسماعیل، انرژی تازه‌ای به مدیوم تلویزیون تزریق کرد و مرزهای قابلیت‌های کارگردانی تلویزیون را جابه‌جا نکرد که کرد. سریال از واقع‌گرایی سرسام‌آور و بی‌سابقه‌ای در زمینه‌ی به تصویر کشیدن فضای هک و کامپیوتر بهره نمی‌برد که می‌برد. سریال به تعادل بی‌نقصی بین پرداخت کشمکش احساسی کاراکترها و مشغول نگه داشتن تماشاگرانشان در حال تئوری‌پردازی تا لحظه‌ی آخر نرسیده بود که رسیده بود. و درنهایت، فصل اول با توئیست آشنا اما کماکان شوکه‌کننده‌ای به پایان نرسید که رسید.

خلاصه اینکه این سریال برای در نوردیدن تلویزیون با خشاب پُر ظاهر شده بود. بااین‌حال، «مستر رُبات» با فصل دوم جایگاه قبلی‌اش در ویترین تلویزیون را از دست داد. معلوم نیست آیا این اتفاق به خاطر ساختار داستانگویی نامرسوم‌تر و پیچیده‌تر و مرموزتر و کوبریکی‌ترِ فصل دوم که بیشتر به اسطوره‌پردازی دنیای سریال اختصاص داشت بود یا به خاطر اینکه هرچه از عمر «مستر رُبات» می‌گذشت، در ظاهر به سریال از مُد افتاده‌تری تبدیل می‌شد. هیچکدام از اینها اما تقصیر خود سریال نبود. سریال اگر نه بهتر از فصل اول، به اندازه‌ی فصل اول خوب باقی ماند و سریال کماکان دایره‌ی طرفداران کالتش را حفظ کرد. گرچه در زمان پخش فصل دوم نمی‌شد عموم تماشاگرانی که سریال را نیمه‌کاره رها کردند سرزنش کرد، ولی در جریان فصل سوم نمی‌شد به حالشان افسوس نخورد. یک روز نمی‌شد تا با تیتر تازه‌ای که خوانندگانشان را به دیدن هرچه سریع‌تر فصل سوم ترغیب می‌کردند روبه‌رو نشد. فصل سوم که به خوبی موفق شده بود فضای تب‌آلود و سورئال فصل دوم را با داستانگویی مستقیم و رو به جلوی فصل اول و جنبه‌ی دلهره‌آور و تکنواکشن فصل اول را با روانکاوی عمیق فصل دوم ترکیب کند، به کراس‌اوری از بهترین ویژگی‌های سریال تبدیل شده بود. فصل سوم نتیجه‌ی لذت‌بخش تمام زمینه‌چینی‌ها و اسطوره‌پردازی‌های سنگینی که سم اسماعیل در فصل دوم انجام داد، بود. حالا که همه‌ی کاشت‌ها از قبل انجام شده بود، فصل سوم با سرعت و مسلسل‌وار فقط برداشت می‌کرد و جلو می‌رفت. ظاهرا چنین چیزی درباره‌ی فصل چهارم هم صدق می‌کند. گرچه «مستر رُبات» در طول عمرش، اپیزودهای بسیار بهتری در مقایسه با اپیزود افتتاحیه‌ی فصل چهارم به خودش دیده است، اما به سختی می‌توان در تاریخ این سریال، اپیزودی با مأموریت یگانه‌ای که تقریبا کل طول آن اپیزود را در برمی‌گیرد و چنین داستانگویی پیشرونده و شتابانی به خاطر آورد. این اپیزود که اکثر زمانش به یادآوری جایگاه کاراکترها بعد از اتفاقات انقلابی و خانمان‌سوز فینال فصل سوم اختصاص دارد، در مقایسه با استانداردهای معمول «مستر رُبات» خیلی سرراست‌تر است. اگر فصل دوم با شیرجه زدن سریال به درون وادی دیوید لینچ و استنلی کوبریک آغاز شد و اگر فصل سوم با معرفی و اشاره به کانسپت‌های علمی‌-تخیلی‌ای مثل ماشینِ سفر در زمان، دنیاهای موازی، «کنترل زد» کردن همه‌چیز تا نقطه‌ی صفر، کاراکترهایی که همزمان برای چند نفر جاسوسی می‌کنند و درهم‌تنیدگی بیش‌ازپیش شخصیت‌های الیوت و مستر ربات شروع شد، اپیزود آغازین فصل چهارم بعد از اتفاقات تطهیرکننده‌ و آشکارکننده‌ی فینال فصل سوم، شاید روراست‌ترین و صادقانه‌ترین اپیزود تاریخ سریال باشد. غیر از این هم انتظار نمی‌رفت.

تا قبل از چند اپیزود آخر فصل سوم، همه‌چیز در حالی در لایه‌های کلفتی از ابهام بسته‌بندی شده بود که رویدادِ تروریستی انفجارِ ساختمان‌های بایگانی ایول کورپ به دست رُز سفید، یک تکان اساسی به تمام کاراکترها (از الیوت و مستر رُبات گرفته تا آنجلا و پرایس و تایرل و دیگران) وارد کرد. اگر تا قبل از انفجار همزمان ساختمان‌های بایگانی ایول کورپ، تمام مهره‌های بازی درون یکدیگر گره خورده بودند، انفجار جایی بود که رُز سفید زیر صفحه‌ی شطرنج زد، همه‌چیز را پخش و پالا کرد و فرصتی برای اعتراض کردن به دیگران نداد. او ثابت کرد که دیگر کاراکترها در حالی مشغول بُردن رُز سفید در بازی‌‌شان بوده که او آن‌ها را در دنیای واقعی کیش و مات کرده است. مهم‌ترین چیزی که با آن با فصل سوم خداحافظی کردیم و با آن فصل چهارم را آغاز می‌کنیم این است که پرده‌ها کنار رفته و کاراکترها از خواب بیدار شده‌اند. حالا قربانیان مشخص شده‌اند، جبهه‌های نبرد مشخص شده است، خط و نشان‌ها کشیده شده‌اند، قهرمانان، دشمنانشان را می‌شناسند، دشمنان گذشته به دوستان امروز تغییر کرده‌اند، خطری که دنیا را تهدید می‌کند آشکار شده و تنها چیزی که باقی مانده سم اسماعیل است که جفت‌پا روی پدال گاز فشار می‌آورد. دیگر برای زمزمه‌های پشت‌پرده و ترفندهای اسرارآمیز وقت نیست. حالا وقت نجات دنیاست. «مستر رُبات» در آغاز فصل سوم با یک چرخش ۱۸۰ درجه و با آغاز فصل چهارم با یک چرخش ۳۶۰ درجه مواجه شده است و به سر جای اولش بازگشته است. این را هم در نحوه‌ی داستان‌پردازی این اپیزود می‌توان دید و هم در هدف یگانه‌ای که بدن افسرده و مُرده‌ی الیوت آلدرسون را برای به حقیقت تبدیل کردن آن به جلو هُل می‌دهد. اگر فصل اول درباره‌ی تلاش «تایلر دردن»‌وار الیوت برای سرنگون کردن ایول کورپ بود و فصل دوم درباره‌ی دست و پا زدن الیوت با ذهن از هم گسیخته‌اش بعد از آگاهی از واقعیت غیرقابل‌اعتمادش و کنار آمدن با حقیقت تبدیل شدن به بازیچه‌ی دست قدرتی شرورتر از ایول کورپ بود، فصل سوم درباره‌ی تلاش الیوت برای بازگرداندن همه‌چیز به سر جای اولش بود؛ به کنترل زد کردن هک نهم می بود؛ به مبارزه برای جلوگیری از اجرای مرحله‌ی دوم هک (نابود کردن تمام مدارک فیزیکی ایول کورپ) بود. در آغاز فصل چهارم، الیوت دوباره برای اجرای یک هک بزرگ و برای نابودی یک هدف دیگر که دنیا را از بردگی‌اش خلاص می‌کند، بعد از تکمیل چرخه‌ی خودشناسی‌اش به سر جای اولش بازگشته است. اما جهان‌بینی او و اولویت‌هایش در این مدت زمین تا آسمان تغییر کرده است. مسئول شرارت‌های دنیا چه کسانی هستند؟ احتمالا اکثرمان انگشت‌مان را به سمت اهداف بزرگ اما غیرقابل‌دستیابی‌ای مثل شرکت‌های کله‌گنده یا دولت‌ها یا حتی کاپیتالیسم نشانه می‌گیریم. مونولوگ‌ها و مرثیه‌خوانی‌ها و بیانیه‌های پُرحرارت الیوت از فصل اول سریال درباره‌ی مسئول شرایط بد کشور را که تمامی‌شان به ایول کورپ منتهی می‌شد به یاد بیاورد. تصاویر مردانی که در نمای ضدنور در بالاترین طبقه‌ی برج ایول کورپ مشغول دسیسه‌چینی برای هرچه بیشتر مکیدن خون ۹۹ درصد نشان می‌داد را به خاطر بیاورید.

آن روزها همه‌چیز خیلی ساده بود. از اینکه الیوت به‌عنوان نماینده‌مان، دردهایمان را فریاد می‌زد، از قلاده‌ای که به دور گردن‌مان بسته شده بود پرده برمی‌داشت و کل زندگی‌اش را به آزاد کردن‌ ۹۹ درصد از یک درصد اختصاص داده بود، ذوق می‌کردیم و هورا می‌کشیدیم. به قول اسلاوی ژیژک، ما احساس آزادی می‌کنیم، چون ما فاقد زبانی برای بیان عدم آزادی‌مان هستیم. اما الیوت آلدرسون و اف‌سوسایتی به زبان‌ موردنیازمان برای بیان عدم آزادی‌مان تبدیل شده بودند. ولی گرچه سیستم به نفع ثروتمندان طراحی شده است، ولی متلاشی کردن سیستم الزاما کمکی به وضعیت ۹۹ درصد نمی‌کند. فصل اول «مستر رُبات» با چنان اعتقاد جدی و سفت و سختی به فلسفه‌ی انقلابی اف‌سوسایتی آغاز شد که نمی‌شد به صف طرفدارانش نپیوست. ولی سم اسماعیل در پرداخت عواقب غیرمنتظره‌ی هک ایول کورپ، همان کاری را با پایان‌بندی «فایت کلاب» انجام داد که «بازی تاج و تخت» با مرگ ند استارک سر «ارباب حلقه‌ها» آورد. الیوت متوجه شد به جنگ رفتن با سیستم به اندازه‌ی فوت کردن به سمت مخالف طوفان بی‌نتیجه است. همان‌طور که الیوت و مستر رُبات در دوران پسا-هک نهم می متوجه شدند، یک درصد همیشه راهی برای سودآوری از فاجعه پیدا می‌کند و یک درصد زودتر از همه برای جمع کردنِ غنائم جنگی حاضر می‌شوند و از بدبختی مردم تغذیه می‌کنند. که این هدف، یکی از همان رویاهای بچه‌گانه‌ای است که همه‌ی ما یکی‌شان را داریم. یکی از همان رویاهای دست‌نیافتنی که حتی وقتی اتفاق می‌افتند هم دست‌نیافتنی باقی می‌مانند. انقلاب الیوت نه‌تنها ایول کورپ را به خاک سیاه ننشاند، بلکه شرایط زندگی همان آدم‌های بدبختی را که الیوت به خاطرشان کُدهای هک را روی صفحه‌ای سیاه تایپِ مانیتورش می‌کرد بدتر کرده است. نتیجه یک بحران اقتصادی، خاموشی‌های سراسری، افزایش نرخ فقر و کاهش ارزش دلار منجر شد که آمریکا را به کشوری دستوپیایی تبدیل کرد. آره، روی کاغذ این همان چیزی است که اف‌سوسایتی انتظارش را داشت، اما در عمل با تحول کاملا متفاوتی طرف هستیم. حالا نماد اف‌سوسایتی خود توسط کاپیتالیسم بلعیده شده است. شبکه‌ها با پوشش اخبار اف‌سوسایتی، پیام‌های بازرگانی شرکت‌های کله‌گنده را پخش می‌کردند و تی‌شرت‌های اف‌سوسایتی در خیابان به فروش می‌رفتند. الیوت ۹۹ درصد را آزاد نکرد، بلکه کار یک درصد را برای کنترل ۹۹ درصد آسان‌تر کرد. الیوت با انقلابش مردم را برای سلاخی هرچه‌ راحت‌تر توسط امثال ایول کورپ فقط سربه‌زیرتر کرد. درست درحالی‌که الیوت مشغول سگ‌دو زدن برای جلوگیری از بدتر شدن اوضاع با اجرای مرحله‌ی دوم هک توسط رُز سفید بود، او در حرکتی که جایگاهش را به‌عنوان یکی از خوفناک‌ترین و مغز متفکرترین آنتاگونیست‌های تلویزیون ثابت کرد، ۷۱ یک ساختمان ناقابل را به‌طور همزمان در سراسر ایالات متحده منفجر می‌کند و بیش از ۴ هزار نفر را به قتل می‌رساند تا به فیلیپ پرایس، مدیرعامل ایول کورپ بفهماند که نباید او را مجبور به تکرار کردن دوباره‌ی درخواستش می‌کرده.

همه‌ی کاراکترها راستی‌راستی و به‌طرز غیرقابل‌انکاری متوجه می‌شوند که تاکنون گوسفند بوده‌اند و گوسفند هم خواهند ماند. شاید در ابتدا به نظر می‌رسید که آن‌ها موفق شده‌اند تا دربرابر قصابشان و کشتارگاه صنعتی و بزرگش شورش کنند و به مدت‌ها تماشای سلاخی شدن هم‌نوعانشان پایان بدهند و درنهایت از یک سری گوسفندهای توسری‌خور، به یک سری گوسفندهای انقلابی و جسور تغییر کنند، اما حقیقت این است که مهم نیست این گوسفندها با چه صفاتی توصیف می‌شوند. «توسری‌خور» یا «جسور». «مطیع» یا «شورشگر». مسئله این است که آن‌ها اصلشان را که «گوسفند» هستند نمی‌توانند تغییر بدهند و گوسفندبودن فارغ از صفتی که در ادامه‌اش می‌آید، یک سرنوشت دارد؛ یا توسط گرگ تیکه و پاره می‌شود یا شاهرگش توسط تیغ قصاب بریده می‌شود. یا سر از شکم گرگ و توله‌هایش در می‌آورد یا سر میز شام دیگران ظاهر می‌شود. گوسفند، گوسفند باقی می‌ماند وفصل سوم جایی بود که کاراکترها با تمام وجودشان به این حقیقت که از اپیزود اولِ فصل خودشان را به هر دری می‌زنند تا ازش فرار کنند می‌رسند و قصاب خیلی بی‌رحم‌تر و بی‌احساس‌تر از این است که اهمیتی از اشک حلقه زده در چشمان دام‌هایش بدهد. اینکه بگویم دار و دسته‌ی قهرمانان، فصل سوم را سیاه و کبود به اتمام رساندند، نهایت دست‌کم گرفتن اتفاقی که برایشان افتاد است. از خودکشی اجباری ترنتون و موبلی و پاپوش درست کردن برای آن‌ها به‌عنوان مغزهای متفکر اف‌سوسایتی و انداختنِ گناهِ هک نهم می و انفجارِ ساختمان‌ها به گردنِ انها تا جایی که در جریان دیدار الیوت از خانواده‌ی ترنتون و موبلی می‌فهمیم قتل این دو نفر، خانواده‌هایشان را هم نابود کرده است. خانواده‌ی ترنتون از شدت شرمندگی و رفتار تنفرانگیز مردم با آن‌ها مجبور به نقل‌مکان شده‌اند. همچنین می‌فهمیم که مسلمان‌بودن ترنتون باعث شده تا موج تنفر از مسلمانان بالا بگیرد و از طرف دیگر با نگاهی به آشغال‌های پخش و پلا شده در حیاط خانواده‌ی موبلی و برادری که نمی‌خواهد برای برادرش مراسم ختم بگیرد، می‌فهمیم آن‌ها ناجوانمردانه‌ترین قربانیان رز سفید هستند. حالا در آغاز فصل چهارم، بعد از اینکه الیوت، با کنترل زد کردن هک نهم می، شاید بزرگ‌ترین حرکت آنارشیستی تاریخ کره‌ی زمین را به حالت قبل باز گردانده است، او تبهکار مستقیم‌تری برای سرزنش کردن و هدف واقع‌بینانه‌تری دارد: سرنگون کردن رُز سفید، ارتش تاریکی و تمام عوضی‌های ثروتمندی که دستشان با آن‌ها در یک کاسه است. او حالا تمرکزش را روی کسانی معطوف کرده که سرچشمه‌ی تمام درد و رنج‌هایی که سر خودش، خانواده‌اش و دوستانش آمده است هستند.

اما قبل از اینکه پروسه‌‌ی انتقام‌جویی آغاز شود، هنوز یک درد دیگر، هنوز سوزناک‌ترینشان باقی مانده است. خیلی زود مشخص می‌شود که هنوز یک نفر دیگر از قربانیان فراوان رُز سفید در فصل سوم باقی مانده است؛ شاید دردناک‌ترین و غیرمنتظره‌ترین‌شان: آنجلا. اپیزود با بخش آنچه گذشتی درباره‌ی رویدادهای فصل قبل آغاز می‌شود؛ از حمله‌ی معترضان به درون ساختمان ایول کورپ تا گفتگوی نهایی آنجلا و پرایس در عمارتش. جایی که آنجلا با صورت پُف‌کرده و هق‌هق‌کنان متوجه می‌شود که رُز سفید با قول بازگرداندن زمان به عقب و زنده کردن مادرش، از اندوه او برای اجرای حملات سایبری ساختمان‌های ایول کورپ سوءاستفاده کرده است. پرایس تمام تلاشش را می‌کند تا آنجلا را راضی به کوتاه آمدن کند، تا آنجلا را راضی به پذیرش اینکه او مورد شستشوی مغزی قرار گرفته کند و از او می‌خواهد تا راهی برای زندگی کردن با عذاب وجدانش پیدا کند. ولی آنجلایی که ما می‌شناسیم، از آن کسانی نیست که پا پس بکشد. آنجلا تا وقتی که سر قطع‌شده‌ی رُز سفید را نبیند آرام بشو نخواهد بود و به محض اینکه او خواسته‌ی انتقام‌جویانه‌اش را به زبان می‌آورد، گلوله شلیک می‌شود و چند دقیقه بعد جمجمه‌اش را می‌شکافد. سم اسماعیل که بارها در طول این سریال ثابت کرده بود مهارت خاصی در کارگردانی صحنه‌های مرگ در بی‌شیله‌پیله‌ترین و رک و پوست‌کنده‌ترین حالت ممکن دارد، یکی دیگر از آن‌ها را اینجا اجرا می‌کند. در صحنه‌‌های مرگ «مستر رُبات»، قبل از فرشته‌ی مرگ، سایه‌‌ی سنگینش پدیدار می‌شود. مرگ‌ها نه کاملا ناگهانی و غیرمنتظره هستند و نه قابل‌پیش‌بینی. آشوبی که در سکوت و سکون ناشی از قطعیت مرگ ایجاد می‌شود هرچه بهتر تعلیق پُرجنب و جوش اما همزمان فلج‌کننده‌ی نظاره کردن شمارش معکوسی که ما تازه در جریان ۱۰ ثانیه‌ی پایانی‌اش، از وجودش آگاه شده‌ایم منتقل می‌کند. سم اسماعیل در کارگردانی سکانس مرگ آنجلا با مبهم نگه داشتن فرشته‌ی مرگ و با نوشتن دیالوگ‌های مبهمی که ته‌مزه‌ی خشونتی در شرف انفجار دارند، بلافاصله دست به شوکه‌کنندگی نمی‌زند، بلکه کتری دلهره‌ی تماشاگر را روی اجاق می‌گذارد و اجازه می‌دهد که آن برای چند ثانیه‌ای جوش بیاید و به قُل‌قُل کردن بیافتد و تازه بعد بزرگ‌ترین کابوس‌مان را به حقیقت تبدیل می‌کند.

سر بسته شدنِ درِ ماشینی در بیرون از قاب شنیده می‌شود. آنجلا به چیزی بیرون از قاب دوربین خیره می‌شود. استخوان‌هایش به خود می‌لرزند. پرایس که از ترس به پته‌پته کردن افتاده، از او می‌خواهد تا برای بخشش التماس کند. ولی آنجلا عقب‌نشینی نخواهد کرد و آنجلا پا به فرار نخواهد گذاشت. پرایس او را تنها می‌گذارد و با عصبانیت میکروفونی که در زیر لباسش پنهان بود را بیرون می‌کشد. دو نفر از ماموران ارتش تاریکی وارد قاب می‌شوند، از پشت به آنجلا نزدیک می‌شوند و دو بار به سرش شلیک می‌کنند؛ بنگ، بنگ. اولین چیزی که این صحنه را به یک سیلی در صورت مخاطب تبدیل می‌کند دوربین پُرتکان مدیوم‌شات پرایس در حال ترک کردن آنجلا و وارد شدن قاتلانش به درون قاب است. درست به خاطر نمی‌آورم که آیا قبل از این صحنه، «مستر رُبات» از دوربین روی دست استفاده کرده بود یا نه، اما بعد از سه فصل آزگار که دوربین ساکن و باطمانینه‌‌ و قاب‌بندی‌های خط‌کشی‌شده‌ی این سریال به یکی از خصوصیات معرفش تبدیل شده است، شکستن این سنت در این صحنه، مستقیم به ناخودآگاه‌مان حمله می‌کند. اما چیزی که این مرگ را به مرگ تأثیرگذار و شوک‌آوری تبدیل می‌کند فقط نحوه‌ی اجرای بی‌نقصش و پایبند ماندن سم اسماعیل به هویت جسور آنجلا و قوانین بی‌رحم دنیای سریال نیست (قابل‌توجه‌ی «سرگذشت ندیمه» که چقدر برای زنده نگه داشتن شخصیت اصلی‌اش در فصل سوم، ماهیت مرگبار دنیای سریالش را زیر پا گذاشته است)، بلکه محل وقوع این مرگ در این اپیزود هم است. سم اسماعیل برای به راه انداختن موتور این فصل حتی تا اولین سکانس واقعی این اپیزود هم صبر نمی‌کند. آنجلا از لحاظ فنی در بخش «آنچه گذشت» کشته می‌شود؛ به عبارت دیگر، سم اسماعیل از انتظارت مخاطبانش از ساختار داستانگویی تلویزیونی به‌عنوان سلاحی برای ضربه زدن به خودمان استفاده می‌کند. بالاخره چه جایی امن‌تر از «آنچه گذشت». کشتن آنجلا در بخش آنچه گذشت، کشتن آنجلا در صحنه‌های باقی‌مانده از سکانس نیمه‌کاره‌ی فینال فصل سوم همان‌قدر غیرمعمول است که حمله کردن دشمنان به بازی‌کننده در اتاق‌های ذخیره‌سازی «رزیدنت ایول» و به وقوع پیوستن کابوسی در روز روشن در فیلم «میدسمار». گرچه در جریان این اپیزود متوجه می‌شویم که بازگرداندن هک نهم می، اقصاد آمریکا را پایدار کرده است و جامعه را تا حدودی به حالت نرمال گذشته‌اش بازگردانده است، ولی مرگ آنجلا وسیله‌ای برای فرود آوردن یک لگد دیگر به صورتِ قهرمانان درست درحالی‌که آنها در حال بلند شدن از زمین بودند است، یادآوری قدرت و نفوذ رُز سفید و رسیدن به اتمسفر پارادوکسیکالی است که مثل گاز سمی در همه‌جای این اپیزود و احتمالا فراتر از آن استشمام می‌شود و خواهد شد. گرچه شرایط کشور از زمانی‌ که نفربرها و تانک‌های نظامی در خیابان‌های شهر پرسه می‌زدند آن‌قدر بهتر شده است که دولت به تزیین کردن و چراغانی کردن خیابان‌ها و مردم به جشن گرفتن یک کریسمس دلپذیر بازگشته‌اند، ولی قتل آنجلا همچون لکه‌ی خونی است که نمی‌گذارد از این زیبایی‌ها لذت ببریم.

آنجلا دوست کودکی الیوت بود؛ او برای مدتی حکم نگهدارنده‌ی الیوت در راه راست را داشت و رابطه‌ای بود که الیوت را در جدال با ذهن ازهم‌گسیخته‌اش، در دنیای واقعی حفظ می‌کرد. با اینکه مرگ آنجلا ناشی از قاطی شدن او با ارتش تاریکی است و الیوت به‌طور مستقیم مسئول مرگش نیست، اما اگر آنجلا از نزدیکان الیوت نبود، این اتفاق قطعا برای او نمی‌افتاد. سم اسماعیل اما بلافاصله تراژدی مرگ آنجلا را با یک سکانس تعلیق‌زای ۲۰ دقیقه‌ای که از فرمول سکانس افتتاحیه‌ی «شوالیه‌ی تاریکی» پیروی می‌کند، متعادل می‌کند. این سکانس که در جریان آن الیوت، وکیلی به اسم فردی لومکس را که مسئول پنهان کردن پول ارتش تاریکی (در یک بانک خارجی ساختگی به اسم بانک ملی قبرس) است هک کرده و تهدید می‌کند، یادآور اولین سکانس فصل اول سریال است. آن‌جا هم الیوت یک متجاوز جنسی را هک می‌کند؛ اما فقط برای اینکه متوجه شویم چقدر دنیای الیوت نسبت به روزهای ساده‌ی ابتدای فعالیتش پیچیده‌تر شده است کافی است سکانس افتتاحیه‌ی فصل اول و چهارم را با هم مقایسه کنیم. اگر آن‌جا مأموریت الیوت به‌سادگی خراب کردن پُلیس روی سر مردی که تصاویر بچه‌ها را روی سرورهایش میزبانی می‌کرد بود و دلیلِ کارش چیزی فراتر از رضایت‌مندی ناشی از اجرای عدالت نبود، اینجا فشار اضافه‌ای احساس می‌شود. نه‌تنها ماموران ارتش تاریکی، وکیل را تعقیب می‌کنند و اگر او به دست دشمن دستگیر شود می‌تواند نقشه‌های الیوت برای انتقام‌گیری از رُز سفید را لو بدهد، بلکه تهدید کردن نه فقط درباره‌ی اجرای عدالت در سطحی محلی، که درباره‌ی اجرای عدالت در سطحی جهانی خواهد بود. این یعنی الیوت با کسانی در افتاده است که وکیل وقتی با انتخاب بین دستگیر شدن توسط صاحبکارانش و ترکاندن مغزش وسط خیابان روبه‌رو می‌شود، ترکاندن مغزش وسط خیابان را انتخاب می‌کند. همچنین سم اسماعیل از این فرصت استفاده می‌کند تا نشان بدهد که همکاری الیوت و مستر رُبات بعد از سه فصل درگیری چه شکلی خواهد بود. به همان اندازه که تلاش الیوت و مستر رُبات برای چوب کردن لای چرخ نقشه‌های مخالفشان در فصل‌های قبلی، به پیشرفت فرسایشی‌ و زجرآورشان در اجرای نقشه‌هایشان منجر شده بود، حالا می‌بینیم که وقتی آن‌ها به یک کل واحد تبدیل شده‌اند، همه‌چیز چقدر حرفه‌ای‌تر و شناورتر اتفاق می‌افتاد. سم اسماعیل این کار را ازطریق نشان دادن حضور مستر رُبات در ایستگاه قطار انجام می‌دهد که بعدا معلوم می‌شود او درواقع استعاره‌ی فیزیکی حضور الیوت در ایستگاه به وسیله‌ی هک کردن دوربین‌های مداربسته بوده است. اسماعیل شاید می‌توانست از همان ابتدا الیوت را در واگن قطار در حال زیر نظر گرفتن وکیل در ایستگاه به تصویر بکشد، اما هیچ‌وقت نمی‌توانست هارمونی و درهم‌تنیدگی الیوت و مستر رُبات را به تصویر بکشد. اما در حال حاضر این‌طور به نظر می‌رسد که نقشه‌ی هک کردن دوربین‌های ایستگاه و القای این حس دروغین به وکیل که تهدیدکننده‌اش در نزدیکی‌اش حضور دارد و حرکت زیرکانه‌‌ی پول انداختن در جعبه‌ی گیتار موزیسین خیابانی برای پرت کردن حواس ماموران ارتش تاریکی ناشی از فکر و تجربه‌ی مستر رُبات بوده و بقیه‌اش کار الیوت است.

مهم‌ترین تاثیر همکاری الیوت و شخصیت درونی‌اش، ضرباهنگ پُرجنب و جوش‌تر و روان‌تر و لیزترِ سریال در مقایسه با ضرباهنگ مقاومتی فصل‌های گذشته است. همچنین همکاری الیوت و مستر رُبات، دست سم اسماعیل را بیشتر از گذشته برای بازی‌های بصری باز می‌گذارد. برخلاف گذشته که الیوت و مستر رُبات اکثرا اوقات به‌تنهایی جلوی دوربین حضور پیدا می‌کردند و هرکسی که فرمان بدن الیوت را به دست می‌گرفت، دیگری را در اعماق ناخودآگاهش سرکوب می‌کرد، حالا تماشای رامی مالک و کریستین اسلیتر که همچون دکتر منهتن در «واچمن» که با ساختن چندین کلون از خودش، چندین کار مختلف را به‌طور همزمان پیش می‌برد، فعالیت می‌کنند لذت‌بخش و هیجان‌انگیز است؛ از صحنه‌ای که مستر رُبات در حین کار با گوگل است و الیوت، یادداشت‌ها را روی دیوار توطئه می‌چسباند تا صحنه‌ی قدم گذاشتن الیوت به بیرون از قاب و قدم گذاشتن مستر رُبات به درون قاب در جریان گفتگویش با دارلین در آپارتمان الیوت؛ صحنه‌هایی که به خوبی نشان‌دهنده‌ی افزایش سرعت و اثربخشی‌شان نسبت به گذشته هستند. درنهایت، سکانس‌ تهدید وکیل به همان جنس اکشنی تبدیل می‌شود که فصل‌های قبلی در ارائه‌ی آن‌ها خساست به خرج می‌دادند. این حرف به این معنی نیست که اکشن نداشته‌ایم (تقریبا فکر می‌کنم تلویزیون هیچ اکشنی در حد و اندازه‌ی اپیزود پلان‌سکانس فصل سوم به خودش ندیده است) و به این معنی نیست که جنبه‌های هنری و غیرعامه‌پسند فصل‌های قبلی مانعی جلوی جذابیت سریال بوده‌اند، اما بعضی‌وقت‌ها هیچ چیزی هیجان‌انگیزتر از لم دادن و تماشای قهرمان بااستعداد داستان در حال به نمایش گذاشتن مهارت‌هایش در هالیوودی‌ترین حالت ممکن نیست. اینکه با دیدن این سکانس یاد سکانس‌های افتتاحیه‌ی فیلم‌های بتمن کریس نولان افتادم عجیب نیست. اما چیزی که ثانیه‌ثانیه‌ی این سکانس اکشن را درگیرکننده می‌کند این است که همان‌طور که سم اسماعیل حداقل چهار اپیزود برای اپیزود پنجم پلان‌سکانس‌محور تماما اکشن فصل سوم زمینه‌چینی کرده بود، سکانس همکاری الیوت و مستر رُبات در آغازین این اپیزود هم بعد از سه فصل زمینه‌چینی از راه می‌رسد؛ پایه‌ای‌ترین دلیل قدرت این سکانس در نشاندن یک لبخند بزرگ روی صورت‌مان این است که سم اسماعیل فقط به خاطر اینکه مردم اکشن می‌خواهند، روند طبیعی داستانش را برای فراهم کردن چیزی که آن‌ها می‌خواهند تغییر نداده است، بلکه پای چشم‌اندازی که برای سریالش داشته است ایستاده است. تن ندادن به خواسته‌های عموم مردم برای عامه‌پسندتر کردن سریال دقیقا همان چیزی است که حفظِ موفقیت سریال‌های بزرگ به آن وابسته است. فقط کافی است از سریالی درباره‌ی زامبی‌های یخی و ملکه‌های اژدهاسوار بپرسید! اما اپیزود افتتاحیه‌ی فصل چهارم به همان اندازه که شامل هیجان بسیار موردانتظاری می‌شود، به همان اندازه هم چشم از ناامیدی و آشوب روانی بازماندگان رُز سفید از فصل قبل برنمی‌دارد. دارلین که در آپارتمان آنجلا زندگی می‌کند، رو به مواد مخدر آورده است و هر مواد سنگین‌تری که بتواند گیر بیاورد را بالا می‌اندازد.

پریشان‌حالی دارلین فقط به خاطر اغوا کردن زن تنهایی مثل دام برای دستبرد زدن به گاوصندوقش درصدد به دست آوردن راهی برای ورود به سیستم اطلاعات اف‌بی‌آی در فصل قبل نیست، بلکه او این روزها دارد گناه تمام کسانی را که از دست داده‌اند به دوش می‌کشد؛ مخصوصا آنجلا. او به‌گونه‌ای با عذاب وجدان آتشینش گلاویز است که فکر می‌کند هنوز دوست قدیمی‌اش زنده است و او را در خیابان در  همان لباس حمامی که آخرین بار او را با آن دیده بود دیده است. شاید اگر الیوت هم عکس‌های مغز متلاشی‌شده‌ی آنجلا را ندیده بود، به هر چیزی برای باور نکردن آن چنگ می‌انداخت. الیوت نمی‌خواهد دارلین عکس جنازه‌ی آنجلا را ببیند، اما همزمان ممکن است با دلسوزی‌اش و عدم خاتمه دادن به امیدهای واهی‌ خواهرش، باعث افزایش توهمات خواهرش شود. از سوی دیگر شرایط دام اگر بدتر از دارلین نباشد، بهتر نیست. دام بعد از جلسه‌ی تماشای تکه‌تکه‌شدن رئیس‌اش سانتیاگو (که از آدم‌های ارتش تاریکی در اف‌بی‌آی بود) جلوی رویش توسط تبر ایروینگ و استخدام اجباری‌اش توسط ارتش تاریکی به‌عنوان نفوذی‌ جدیدشان در اف‌بی‌آی، از لحاظ روحی درب و داغان شده است. او که به خانه‌ی مادرش بازگشسته است، بیش از اندازه الکل مصرف می‌کند و تا جایی به اطرافش بدگمان شده است که روی لوله‌کش خانه تفنگ می‌کشد. هرچند خیلی زود مشخص می‌شود وقتی با ارتش تاریکی سروکله می‌زنی، همیشه بدگمانی و نگرانی بیش از اندازه ضروری است. چرا که درست بعد از شام معذب‌کننده‌‌ی او و مادرش با زن تاکسیدرمیستی به اسم جنیس که مادرش برای قرار عاشقانه با دخترش جور کرده است، خیلی زود نگرانی‌های ظاهرا بی‌دلیل دام با اشاره‌ی جنیس به اینکه دام فردا باید با ظاهری آراسته و سر موقع برای جلسه‌ی اف‌بی‌آی در رابطه با مرگ سانتیاگو ظاهر شود رنگ واقعیت به خود می‌گیرند. درست مثل لیون (دوست الیوت در زندان)، همیشه غیرمنتظره‌ترین‌ها، سربازان ارتش تاریکی از آب در می‌آیند. الیوت در جستجوی خانه‌ی مردی به اسم جان گارسین که وکیل، آدرسش را بهشان داده بود، یک نسخه از کتاب «خروج ممنوع» اثر ژان پُل سارتر را پیدا می‌کند؛ کتابی که به نظر می‌رسد به‌جای آپارتمان جان گارسین، باید در اتاق دام قرار داشته باشد. تبدیل شدن به بازیچه‌ی دست ارتش تاریکی، بدترین اتفاقی است که می‌توانست برای دام بیافتد. اگرچه تنفر دام از دارلین به خاطر انداختن او در دردسر درست بود، اما دلیل اصلی ختم شدن کارش به تماشای تکه‌تکه شدن سانتیاگو نه تبدیل شدن به قربانی اغوای دارلین، بلکه به خاطر این بود که خودش بی‌خیال بشو نبود. به خاطر اینکه در کارش خیلی خوب بود. خیلی شجاع بود. به خاطر اینکه قهرمان بود. اگر از ند استارک بپرسی، حتما قبول دارد که بعضی‌وقت‌ها کار قهرمانان شجاع و راستین به جاهای باریکی کشیده می‌شود. و چنین اتفاقی برای دام نیز می‌افتد. سم اسماعیل به درستی بدترین بلاها را سر کاراکترهایش می‌آورد؛ بلاهایی که بعضی‌وقت‌ها از مرگ هم برای آن‌ها مرگبارتر است.

آنجلا در حالی کارش را با هدف گرفتن انتقام مادرش از ایول کورپ و پرایس آغاز می‌کند که نه‌تنها در چرخش روزگار، پرایس پدرش از آب در می‌آید، بلکه خودش نداسته نقش پُررنگی در مرگ هزاران نفر ایفا می‌کند. او با فریبکاری رُز سفید دقیقا به همان چیزی تبدیل می‌شود که سفر انتقام‌جویانه‌اش را برای نابودی آن شروع کرده بود. درست همان‌طور که ند استارک قبل از فرود آمدن شمشیر، با شهادت دروغین دادن درباره‌ی حقانیت پادشاهی جافری می‌میرد، آنجلا هم قبل از نشانه رفتن تفنگ ماموران ارتش تاریکی به سمتش، با آگاهی از اینکه خودش به بزرگ‌ترین دشمن خودش تبدیل شده می‌میرد. بعد از آن، دیگر مرگ فیزیکی اهمیتی ندارد. چنین چیزی درباره‌ی تایرل ولیک، یکی دیگر از قربانیان غیرمنتظره‌ی رُز سفید هم صدق می‌کند. تایرل در پایان فصل سوم به تمام چیزی که در آرزوهایش می‌خواست دست پیدا کرد. او نه‌تنها بالاخره به مقامی که تمام آن جنایت‌ها را برایشان انجام می‌داد رسیده است، بلکه در جامعه به‌عنوان قهرمان شناخته می‌شود. ولی همان تایرل ولیکی که قدرت‌طلبی‌اش تعریفش می‌کرد حالا در حالی روی صندلی ریاست ایول کورپ نشسته که نه‌تنها به خوبی می‌داند او چیزی بیش از عروسک خیمه‌شب‌بازی دست‌نشانده‌ی رُز سفید نیست، بلکه همسر محبوبش در فصل قبل کشته شد و بچه‌اش هم سر از بهزیستی در آورد. اما درحالی‌که همه به‌طرز واضحی در عذاب هستند، الیوت بی‌سروصداترین‌شان است. تا جایی که می‌توان این اپیزود را بدون متوجه شدن آن به اتمام رساند. دقیقا همین سکوت الیوت است که باید شاخک‌هایمان را تکان بدهد. این اپیزود یکی از اندک اپیزودهای تاریخ سریال است که الیوت، ما دوستانش را به‌طور مستقیم خطاب نمی‌کند و با ما صحبت نمی‌کند. الیوت، ما دوستان ساکتش را درست مثل خواهرش و مستر رُبات و هر کمک عاطفی دیگری، از زندگی‌اش بیرون کرده و سرش را فقط و فقط در کار فرو کرده است. بنابراین مستر رُبات پیش‌قدم شده و با شکستن دیوار چهارم بهمان می‌گوید که الیوت بیش از هر زمان دیگری، بیش از چیزی که نشان می‌دهد، به ما نیاز دارد. اگرچه الیوت در این اپیزود در ظاهر در مصمم‌ترین و مقاوم‌ترین حالتش از وقتی که به یاد می‌آوریم به نظر می‌رسد، اما تمامش به خاطر این است که او ازطریق امتناع کردن برای صحبت کردن با ما، درون شکننده و زخمی‌اش را ازمان مخفی نگه داشته است. چون الیوت هم یکی دیگر از کاراکترهای سریال است که در عین به دست آوردن چیزی که می‌خواست، نمی‌تواند از آن لذت ببرد. او گرچه بالاخره موفق شد تا هک نهم می را به حالت قبلی‌اش برگرداند، ولی این اتفاق زمانی افتاد که رُز سفید از این اتفاق برای رسیدن به هدف اصلی خودش سوءاستفاده کرده بود و با منفجر کردن ۷۱ ساختمان، فاجعه‌ی غیرقابل‌بازگشت دیگری را رقم زده بود؛ حالا تمرکز الیوت مستقیما به یک نقطه معطوف شده است: پایین کشیدن رُز سفید. او همان‌طور که در مخفیگاهشان در ساختمان متروکه‌ی آل‌سیف به مستر رُبات می‌گوید، خسته است و رامی مالک به‌گونه‌ای این خستگی را منتقل می‌کند که آدم می‌تواند بار تمام سه فصل گذشته را روی پلک‌هایش احساس کند، ولی او با خاموش کردن هر برنامه‌ی اضافه‌ای‌ که می‌تواند جلوی اختصاص پیدا کردن پردازنده و حافظه‌اش به‌طور تمام و کمال به رُز سفید را بگیرد، بدن خسته و کوفته‌اش را سر پا نگه می‌دارد؛ چیزی که البته ممکن است باعث بی‌ملاحظگی‌اش کار دستش بدهد.

وقتی تمام تمرکزت به یک نقطه در روبه‌رو معطوف می‌شود، احتمال غافلگیر شدن از کناره‌ها وجود دارد. همین اتفاق هم می‌افتد. الیوت با قدم گذاشتن به آپارتمان جان گارسین، در تله می‌افتد. در نتیجه، همان‌طور که اپیزود با یک مرگ آغاز شده بود، به نظر می‌رسید که قرار است با یک مرگ هم تمام شود. دست راست رُز سفید در آغاز اپیزود از او خواسته بود تا به الیوت یادآوری کنند که رئیس چه کسی است تا او یک وقت دست از پا دراز نکند. بنابراین در سکانسی که عادت این سریال را به شکستن دیوار چهارم را وارد مرحله‌ی دل‌انگیز تازه‌ای می‌کند، خود سم اسماعیل شخصا در قالب یکی از قاتلان ارتش تاریکی حاضر می‌شود تا جان الیوت، مخلوق خودش را بگیرد (حداحافظ دوست). سکانسی که احتمالا به جمعِ به‌یادماندنی‌ترین لحظات تاریخ سریال در به تصویر کشیدن مهارت داستانگویی و کارگردانی سم اسماعیل اضافه خواهد شد. گرچه همان‌طور که در پایان این اپیزود متوجه می‌شویم، الیوت آلدرسون قرار نیست در اولین اپیزود فصل چهارم بمیرد. حتی تصور اینکه سریال دوازده اپیزود بعدی‌اش را بدون شخصیت اصلی‌اش طی کند، غیرممکن است. ولی در ستایش این سریال همین و بس که اسماعیل کاری می‌کند تا غیرممکن در کمال ناباوری برایم ممکن شد. اسماعیل نه‌تنها با شروع کردن این اپیزود با مرگ آنجلا و کشتن او در بخش آنچه گذشت در گذشته‌ی نه چندان دوری ثابت کرده بود که قوانین مرسوم داستانگویی درباره‌ی سریالش صدق نمی‌کند، بلکه هر کاری که برای باور کردن مرگ الیوت لازم باشد انجام می‌دهد. بعد از اینکه دست و پا زدن‌های الیوت با شلیک شدن محتوای سرنگ به درون رگش متوقف می‌شود، او در تلاش برای رسیدن به تلفن بیهوش می‌شود. درحالی‌که الیوت به آرامی در حال مُردن است، خانواده‌اش در آپارتمانش ظاهر می‌شوند و سپس، تصاویری از سراسر زندگی‌اش جلوی چشمانش رژه می‌روند که درواقع حرکتی برای مرور نوستالژیک به‌یادماندنی‌ترین لحظات سریال است. مغازه‌ی مستر رُبات، الیوت و دارلین در حال دلداری دادن به یکدیگر. بوسه‌ی الیوت و آنجلا. تصاویری از شیلا، همسایه‌ی الیوت قبل از قتلش. تصویر گذرایی از ا‌ف‌سوسایتی در فُرم اورجینالش. نمای معروف الیوت در حال بالا انداختن دست‌هایش در میدان تایمز. درحالی‌که صدای بوق تلفن، آژیر می‌زند، الیوت به آرامی از این دنیا محو می‌شود. همه‌چیز به همین زودی به پایان می‌رسد. به سیاهی کات می‌زنیم. تیتراژ پدیدار می‌شود. اما نه. سم اسماعیل درست در لحظه‌ای که قلبم از ناباوری به درون حلقم آمده بود و مغزم با سرعت یک ابرکامپیوتر در حال محاسبه‌ی تمام سناریوهایی که فصل چهارم می‌تواند بدون الیوت ادامه پیدا کند بود، مچ‌مان را می‌گیرد و ما را از تیتراژ به کلوزآپ الیوت برمی‌گرداند. یکی از قاتلانش، چیزی را به درون بینی‌اش شلیک می‌کند و قلبِ به شماره افتاده‌اش را احیا و سرحال می‌کند. روی کاغذ هیچ چیزی بدتر از یک مرگ قلابی نیست. هیچ چیزی بدتر از بازی با احساسات بیننده نیست. کافی است یک نگاه به حال و روز «مردگان متحرک» فعلی بندازید تا متوجه شوید. این نشان‌دهنده‌ی جسارت و مهارت اسماعیل در اجرای این مرگ قلابی است. بعد از احیای الیوت نه‌تنها به یاد می‌آوریم که رُز سفید فقط قصد هشدار دادن به الیوت را داشت (و چه هشداری قوی‌تر از کشتن و بعد زنده کردن طرف برای اثبات اینکه مرگ و زندگی‌اش در دست آنهاست) و متوجه می‌شویم که اسماعیل قبلا بهمان سرنخ داده بود که نباید فعلا مرگ الیوت را جدی بگیریم، بلکه نکته این است که خود الیوت چیزی درباره‌ی تلاش ارتش تاریکی برای ترساندنش نمی‌داند؛ بنابراین این صحنه به همان اندازه که قلابی است، به همان اندازه هم باید با آن همچون یک مرگ واقعی رفتار شود. ما این مرگ را باور می‌کنیم، چون خود الیوت آن را باور می‌کند. بنابراین به همان اندازه که ساختگی از آب در آمدن این مرگ از زمینه‌چینی لازم برای جلوگیری از تبدیل شدن آن به یک لحظه‌ی شوکه‌کننده‌ی خجالت‌آور بهره می‌برد و هم در زمینه‌ی به تصویر کشیدن آن با استفاده از تمام ابزار لازم برای هرچه باورپذیرتر کردنش منطقی است. همچنین این حرکت درست در راستای سریالی قرار می‌گیرد که با توئیست پایانی فصل اول (مستر رُبات محصول خیالی ذهن الیوت از آب در می‌آید)، توئیست نیم‌فصل فصل دوم (الیوت در تمام مدت در زندان به سر می‌برد) و اپیزود سیت‌کام‌گونه‌ی فصل دوم، بینندگانش را برای چنین بازی‌هایی آماده کرده بود. به این ترتیب، سالی که نکوست از بهارش پیداست و فصل چهارم با بهار فوق‌العاده‌ای آغاز می‌شود. اولین دستاورد اسماعیل در فصل چهارم این است که موفق می‌شود یکی از نابخشودنی‌ترین گناهان داستانگویی (فریب دادن بیننده با مرگ قلابی) را به یکی از قوی‌ترین لحظات سریالش تبدیل کند.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
5 + 1 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.