سازندگان سریال Mare of Easttown «میر از ایست تاون»، نوید پرداخت یک کاراگاه جذاب و بسیار همدلی برانگیز را میدهند اما در ادامه با ایدههای نامرتبط و ناقص فراوان، بر تمام پتانسیلهای سریال سایه میاندازند. با نقد این سریال همراه میدونی باشید.
همانطور که از نام سریال Mare of Easttown هم بر میآید، تاکید سازندگان بر کاراکتری به نام میر (با بازی کیت وینسلت) است. آن هم میری که با ایست تاون گره خورده است. این قرار داد را نه فقط از نام سریال بلکه از شیوه معرفی کاراکتر در اپیزود اول هم درمییابیم. میر کاراکتری است که به شکلی مسیح وار، خودش را وقف خدمت رسانی و اصلاح آدمهای این شهر میکند. ابتدا با او از طریق منصب اجتماعیاش در جامعه و به نوعی کاراکتر بیرونیاش آشنا میشویم. یک کاراگاه در شهری کوچک که در طول روز با پروندههای متعددی سر و کار دارد.
سپس شاهد هستیم که میر در جزییات زندگی خود هم دارای چالشهای متنوعی است. یک ترکیب عجیب و غریب در خانه که او را در کنار دخترش، مادرش و نوهاش نشان میدهد. از شوهرش جدا شده و کمی بعد متوجه میشویم که پسرش هم را هم از دست داده است. پسری که همراه با نامزدش هر دو به مواد مخدر اعتیاد داشتند.
از این معرفیها که بگذریم، سریال یک خط سیر مشخص را هم به عنوان سریال جنایی مطرح میکند. جنازه دختری به نام ارین در پایان اپیزود اول پیدا میشود تا پرسش همیشگی «قاتل کیست؟» بهانهای برای دنبال کردن سریال باشد.
در ادامه جزییات بیشتری از داستان سریال میر از ایست تون فاش میشود
ساختار سناریوی سریال به ظاهر بر این اساس است که در کنار دنبال کردن معمای کشف قاتل، به ابعاد مختلف کاراکتر میر نیز سرک بکشد و هر بار ما را با یک بُعد تازه از زندگی او و نوع برخوردش با چالشهای زندگیاش آشنا کند
ساختار سناریوی سریال به ظاهر بر این اساس است که در کنار دنبال کردن معمای کشف قاتل، به ابعاد مختلف کاراکتر میر نیز سرک بکشد و هر بار ما را با یک بُعد تازه از زندگی او و نوع برخوردش با چالشهای زندگیاش آشنا کند. در این مسیر طبعا در موقعیتهای مختلف و در کنار بازی بسیار خوب کیت وینسلت به خصوص در جزییات چهرهاش، همدلی ما را هم برمیانگیزد.
اما این تعادل رفته رفته در سریال از دست میرود و ما شاهد هستیم که ایدههای نامرتبط زیادی کاملا بر معمای اصلی سریال سایه میاندازند و به نوعی از اهمیت آن میکاهند. همچنین کاراکترهای متعددی در سریال حضور دارند که در دل ۷ قسمت، داستان هیچ کدامشان نه تنها پیشروی عمیقی ندارد، بلکه مانع از تمرکز بر پتانسیلهای کاراکتر میر میشود. کاراکترهایی که مشکلاتشان جز ترحم خریدن از مخاطب، کارایی دیگری ندارد. گویی حضور دارند تا بخشی از قسمتها را پر کنند و بخشی از مشکلات شهری کوچک باشند.
به عنوان مثال حضور یک برادر سیاه پوست که به دلیل اعتیاد، مدام از خواهرش دزدی میکند، حاصلی جز ابراز تاسف و اندوه برای مخاطب دارد؟ یا اینکه بعدتر بفهمیم که خواهر او این پول را برای عمل مادرش جمع میکرده جز اینکه این مسئله را صرفا غمانگیزتر کند فایدهای دارد؟ سرنوشت این ایده چه میشود؟ در یک صحنه شاهد هستیم که این برادر میمیرد. تمام. این مثال را تعمیم میدهم تا به مسئله اعتیاد به عنوان علت اصلی بسیاری از موقعیتهای بحرانی کاراکترهای سریال بپردازم. آیا مسئله اعتیاد صرفا به عنوان بهانهای برای پیشبرد و مشکلات آدمهای سریال است یا رویکردی دراماتیک و تاثیرگذار در قبال آن وجود دارد؟ آیا حاصل تنها ترحم خریدن از مخاطب است یا رسیدن به یک نگرش بنیادین از سوی کاراکتر اصلی؟
مسئله اعتیاد به عنوان عاملی که زندگی پسر میر را تباه کرده است، احتمالا به عنوان یکی از دغدغههای اصلی میر همواره در ذهنش حضور دارد. طبعا هرگاه مورد مشابهای را میبیند، به خاطر اتفاقی که برای پسرش افتاده، میتواند واکنش شدیدی نشان دهد و به نوعی تلاش کند تا فرد دیگری به سرنوشت پسرش دچار نشود. از سوی دیگر تلاش برای از دست ندادن حضانت نوهاش و بیاعتمادی به نامزد پسرش یعنی کری، باز هم در راستای همان تلاشش به نظر خواهد رسید. اما پرسش اینجاست که آیا مسئله اعتیاد ذهنیت اصلی اوست؟ آیا انگیزهاش از گرفتن حضانت نوهاش و گذاشتن مواد در داشبورد اتومبیل کری، از دغدغهای عمیق نشات میگیرد یا صرفا برای بالا بردن تنش و ایجاد گره است؟ و آیا در ادامه تغییری در نگرشش نسبت به کری تا پایان شکل میگیرد؟
کاراکترهای متعددی در سریال حضور دارند که در دل ۷ قسمت، داستان هیچ کدامشان نه تنها پیشروی عمیقی ندارد بلکه مانع از تمرکز بر پتانسیلهای کاراکتر میر میشود
احتمالا با من موافق باشید که از نگرشهایی از قبیل اینکه در شهری کوچک، چقدر آدمها درگیر اعتیاد هستند نیز باید عبور کنیم. پس عملا مسئله اعتیاد تنها وقتی ارزش دراماتیک پیدا میکند که برای کاراکتری که در پیشنهاش آسیب شدیدی از آن دیده باشد، مدام تداعی کننده آن گذشته تلخ باشد و هربار او را در واکنشی تازه نسبت به این موضوع ببینیم.
اما در کنار مسئله اعتیاد، پتانسیلهای جذاب دیگری نیز در اطراف کاراکتر میر وجود دارد که هیچ استفادهای از آن نمیشود. به عنوان مثال اینکه شوهر سابق او با یک نفر ازدواج کرده است و در نزدیکی او زندگی میکند، از تقابل دراماتیک میر و شوهرش خبر خواهد داد. میر احتمالا نخواهد گذاشت که تصویر زنی تنها و بی پناه در مقابل زندگی تازه شوهرش از او ثبت شود. رابطه جدیدی را هم اگر شروع کند، این انگیزه را تقویت خواهد کرد. اما عملا شوهر او و تقابل احتمالیاش کاملا فراموش میشود. حتی در آن زمان که میر شک میکند که شاید شوهرش، پدر بچه ارین باشد، این بحران شبیه به بسیاری از بحرانهای دیگر سریال، کمی بعد به کلی حل میشود.
کاراکتر مادر میر نیز پرداخت جذابی دارد و مجرد بودن هردویشان، باز هم نوید تقابل جذابی را میدهد. اما جز چند شوخی و کل کل میان این مادر و دختر، چیز دیگری را شاهد نیستیم. رابطه میر و ریچارد هم سرنوشت بهتری نسبت به سایر ایدهها پیدا نمیکند. چند صباحی در کنار میر حضور دارد و بعد هم از سریال خارج میشود. کاراگاه جوان هم همینطور. بدون هیچ تاثیر مهمی! افسوس از این همه پتانسیل.
اما سازندگان سریال در مسیر کشف معمای قصه نیز دست به اشتباهات فاحشی میزنند. زمانی که معمای اصلی این است که چه کسی ارین را به قتل رسانده، معمای دیگری از غیبت یک ساله دخترِ یکی از اهالی شهر مطرح میشود. با ناپدید شدن یک دختر دیگر، این مسئله در روند سریال شدت میگیرد. طبعا دور از انتظار نیست که عامل هر دو اتفاق را به هم مرتبط بدانیم. چرا که در غیر این صورت، هریک از این دو معما میتوانند بستر ساخت سریالهای جداگانهای باشند. اما در عین ناباوری، این دو معما هیچ ارتباطی به یکدیگر ندارند و تاثیر منفی آن وقتی به چشم میآید که کاملا بر اهمیت معمای قاتل ارین سایه انداخته میشود. حال پتانسیلهای از دست رفته کاراکتر اصلی از یک سو و کم اهمیت جلوه کردن معمای اصلی از سوی دیگر، منجر میشود که سریال کاملا در ادامه روند خوب ابتداییاش، شکست بخورد.
دریغ بزرگ، فقدان شخصیت پردازی عمیقی از میر است که در کنار بازی پخته کیت وینسلت قرار بگیرد و همه چیز را تکمیل کند
حتی آن زمان که درمییابیم مسبب تمام این ماجراها، پسری است که از خیانت پدرش رنج دیده، باز هم این سوال مطرح میشود که دغدغه اصلی سازندگان از این پایان بندی چیست؟ آیا شاهد سریالی درباره آسیب نوجوانان بودهایم یا شاهد سریال متکی بر شخصیتی به نام میر؟ اگر هم موضوع آسیب دیدن نوجوانان مطرح باشد، پس چرا پسری که پاسخ معمای سریال است و تا این اندازه آسیبی درونی را تحمل کرده، در طول سریال جز چند لحظه از او نمیبینیم و ناگهان در پایان ماجرا تبدیل به محوریت داستان میشود؟
سریال از همان نقطهای که به جای متکی بودن به قرارداد ابتدایی خود یعنی عمق بخشیدن به ابعاد زندگی میر، خود را درگیر ایدههای ریز و درشت بسیار میکند، حکم شکست خود را امضا میکند. دریغ بزرگ، فقدان شخصیت پردازی عمیقی از میر است که در کنار بازی پخته کیت وینسلت قرار بگیرد و همه چیز را تکمیل کند. در جزییات چهره میر، بیش از فیلمنامه سریال، حرفها و قصههای ناگفته دیده میشود.