فصل دوم سریال «شوخی» حرکت مهارنشدنی سریال به سمت فانتزی است. فرمی که یادآور «درخشش ابدی یک ذهن بیآلایش» است. با میدونی و نقد این فصل این سریال همراه باشید.
سریال خارجی Kidding «شوخی» دست روی یک دوگانه گذاشته است. گفتن حقیقت در مقابل مصلحتاندیشی. در جهانی زندگی میکنیم که اتفاقهایی از ما پنهان میشوند. در کودکی حقیقت خیلی مسائل گفته نمیشود. حقایقی درباره مرگ و زندگی. همه چیز در استعاره به ما معرفی میشود. برنامه عروسکی هم به شکلی استعاری است اما کشمکش بر سر آن است که این استعاره در خدمت بیان حقیقت است یا مصلحتاندیشی. «شوخی» قرار است ما را با این واقعیت روبهرو کند که پنهانکاری از بشر شخصیتی دو رو، متضاد و ندانمکار ساخته است. فصل اول سریال در سلطه مصلحتاندیشان بود.
پدر جف پیکلز قدرت مطلقه بود. او بر طرز فکر سنتی اصرار داشت و به جف اجازه نداد برنامهای با موضوع مرگ پخش کند. پدر خودرای بود و مدام به تاثیر حرفهای نابجا در برنامه بر روح و روان بچهها سخن میگفت. در مقابل جف که همزمان داشت درد شدید فقدان پسرش را تحمل میکرد علاقه داشت که بچهها را با واقعیت روبهرو کند. او میخواهد آنها را آماده مقابله با درد و رنج هستی کند. در فصل دوم قرار بر این است که پدر حذف شود و تغییراتی جدی در برنامه تلوزیونی اعمال شود. قرار است ببینیم نتیجه حذف دورویی چه خواهد بود؟ آیا بیان بیپرده حقیقت نتیجه بهتری خواهد داشت؟ جف پیکلز بلاخره اولین قدم جدی برای رسیدن به تئوری مورد علاقه خود یعنی بیان حقیقت را برمیدارد. پدرش را اخراج میکند.
قرار است درباره پنج قسمت ابتدایی فصل دوم سریال «شوخی» صحبت کنیم. تکههایی از اتفاقهای سریال لو خواهد رفت. مراقب باشید.
بهجای پدر، خواهرِ جف یعنی دیردره مسئولیت برنامه را به عهده میگیرد. دیردره وضعیت نامتعادلی در زندگیاش دارد و در میانه فصل دوم طلاق میگیرد. جدا شدن دو نفر از هم تبدیل به یکی از ایدههای محوری سریال میشود. به طوری که برنامه تلویزیونی جدید آقای پیکلز درباره جدایی است. طلاق دیردره باعث میشود نیمی از عروسکهایش را از دست بدهد و همین باعث میشود در برنامهای با موضوع جدایی آنها را از برنامه حذف کنند. این برنامه با ایده چسباندن شروع میشود. قسمت ۳۱۰۱ برنامه عروسکی پیکلز با تلاشی برای چسباندن ساختمانهای خراب شده آغاز میشود. ایده چسباندن شبیه به همان تلاشی است که جف در فصل قبل در رابطه خود با اطرافیانش میکند. او میکوشد ارتباطش با جیل و ویل را به شکلی سر و سامان دهد. ارتباطی که از هم گسیخته شده و به قول جیل بهمعنی آن نیست که دیگر به هم علاقه ندارند بلکه دیگر نمیتوانند با هم زندگی کنند.
دیردره هم میکوشد تا با چسب زندگیاش را حفظ کند چون تجربه خوبی از فرزند طلاق بودن ندارد و نمیخواهد دخترش هم به سرنوشت خودش دچار شود. در فصل اول سریال با دوگانهها طرف بودیم. حالا قرار است دوگانهها به شکلی به هم بچسبند یا برای همیشه از هم جدا شوند. چطور باید واقعیت را پذیرفت و تغییری در وضعیت داد؟ با رفتن سراغ صداقت و بیان واقعیت. پس ادامه برنامه تلویزیونی چسبها از کار میافتند و واقعیت خودش را نشان میدهد. واقعیتی که باعث میشود نیمی از عروسکها از برنامه بروند و به کودکان این حس را منتقل خواهد کرد که روزی کسی را از دست خواهند داد و از این واقعیت فراری نیست. باید منتظر بمانیم که ببینیم تأثیر بیان این واقعیت بر کودکان و جامعهی مخاطبان برنامه پیکلز چه خواهد بود.
«شوخی» قرار است ما را با این واقعیت روبهرو کند که پنهانکاری از بشر شخصیتی دو رو، متضاد و ندانمکار ساخته است. فصل اول سریال در سلطه مصلحتاندیشان بود. پدر جف پیکلز قدرت مطلقه بود. او بر طرز فکر سنتی اصرار داشت و به جف اجازه نداد برنامهای با موضوع مرگ پخش کند.
در شروع سریال شخصیت جف پیکلز روبروی پیتر قرار گرفت. پیتر معشوقه جدید جیل، همسر سابق جف، شد. کسی که از لحاظ شخصیتی با جف بسیار متفاوت بود. جف بسیار مهربان و بخشنده است و به مواد مخدر لب نمیزند اما پیتر عصبانی، تندخو و معتاد است. در پایان فصل اول کشمکش این دو شخصیت به اوج خود میرسد. جف با ماشین پیتر را زیر میگیرد. حوادث باعث میشود که جف به وضعیت مورد علاقه خود برسد. به وضعیتی که در آن احساس تقصیر میکند و میکوشد به دیگران خوبی کند. اما این نیاز با چرخش پیشبینی نشدنی داستان یعنی علاقهمند شدن دوباره جیل به جف پیچیده میشود. حالا نیازهای جف با هم در تضاد شدیدی قرار میگیرند. از طرفی دوست ندارد دروغ بگوید و پنهان کند. از طرفی تنها با دروغ گفتن میتواند جیل را برای همیشه تصاحب کند. درام همیشه از تضاد بین خواستهها شکل میگیرد.
هرچه تضاد پررنگتر باشد درام هیجانانگیزتر است. حالا جف که در همه فصل اول بهدنبال رسیدن به جیل بوده در صورتی میتواند او را داشته باشد که خود واقعیاش را کنار بزند و دروغ بگوید. دیردره به جف میگوید هر کاری میکنی فقط حقیقت را نگو. بعد به جیل میگوید که اصرار کرده که جف دروغ بگوید و جیل میگوید که آرزو میکرده که جف راستش را نگوید. آدمهایی که در فضای متناقض و دروغ بزرگ شدهاند برایشان سخت است با واقعیت زندگی روبهرو شوند. برنامه شماره ۳۱۰۱ نه فقط برای کودکان غیرمتعارف است بلکه بزرگسالان هم مشکلهای زیادی با شنیدن واقعیت دارند. آدمها با همه وجودشان دوست دارند دروغ بشنوند حتی اگر تظاهر کنند که از دروغگویی و دروغ شنیدن بدشان میآید. حقایق آدمها را زمین میزند و هر کسی تحمل روبهرو شدن با واقعیت و از آن مهمتر روبهرو شدن با خود واقعیاش را ندارد.
در شروع فصل دوم ارتباط تنگاتنگی بین گذشته و حال برقرار میشود. فلشبکهایی در مکانهای تکراری زده میشود تا جفِ گذشته با جفِ امروز روبهرو شود. ایدهای که به نظر میرسد قرار است تبدیل به ایده محور سریال شود. مواجهه پوسته شخصیت که ساخته و پرداخته جامعه و تلویزیون است با واقعیت و نیازهای اساسی خودش. سؤال این است که چه نتیجهای از این روبهرو شدن حاصل میشود؟ زمان آدمها را تغییر میدهد. به قول مارسل پروست در رمان «در جستجوی زمان از دست رفته» هیچ چیز دردناکتر از این تضاد میان دگرگونی آدمها و ثبات خاطرهها نیست. شکل علاقه جیل به جف در گذشته از دست رفته است و دوباره برنمیگردد حتی اگر با تصادف پیتر بهطور موقت دوباره حسی ایجاد شود. رفت و برگشت بین گذشته و حال تاکیدی است بر تغییر وضعیت آدمها با گذر زمان. جیل از وجهی از شخصیت جف متنفر شده که چکیده شخصیت اوست.
یعنی آن بخشی از شخصیتاش که علاقهمند به نیکی کردن است. ویژگی شخصیتی که در یکی از سورئالترین اتفاقهای سریال ازطریق کبد جف به شخصیت پیتر هم سرایت میکند. اتفاقی که مسیر سریال را کاملاً به سمت فانتزی و حتی کمدی میکشاند. به دیالوگ بامزه پیتر در اینباره توجه کنید: «داره شکل حرف زدنم عوض میشه. دایره لغاتت در کبدت مخفی شده بود؟» حالا دو شخصیت کاملاً متضاد سریال با یک عمل جراحی پیوند کبد به ترکیبی از یکدیگر تبدیل شدهاند. با انتقال کبد به پیتر او یک پیتر پیکلز است. کسی که خشونت قبل را دارد اما تمایل به نیکی کردن پیدا کرده است. اتفاقی که کشمکش داستان سریال را به کل تغییر میدهد و رقابت شخصیتها را به مرحلهای تازه وارد میکند. مرحلهای که این دو دشمن که چشم دیدن هم را نداشتند با هم قرار میگذارند و ناهار میخورند. به نظر میرسد قرار است دوستان خوبی برای هم بشوند.
این برنامه با ایده چسباندن شروع میشود. قسمت ۳۱۰۱ برنامه عروسکی پیکلز با تلاشی برای چسباندن ساختمانهای خراب شده آغاز میشود. ایده چسباندن شبیه به همان تلاشی است که جف در فصل قبل در رابطه خود با اطرافیانش میکند. او میکوشد ارتباطش با جیل و ویل را به شکلی سر و سامان دهد.
فصل دوم عنصر فانتزی پررنگتر شده و بخش زیادی از سریال در فضای ذهنی و تخیلی میگذرد. صحنه شگفتانگیز عمل جراحی که به شکل موزیکال در فضای ذهنی جف و لوکیشن برنامه تلویزیونی عروسکی میگذرد را به خاطر بیاورید. در این قسمت که بسیار هوشمندانه طراحی شده است دو شخصیت متضاد ازطریق آوازهایی که میخوانند همدیگر را تعریف میکنند. در ابتدا پیتر میخواهد جف را بزند تا انتقام تصادف را از او بگیرد اما در میانه هرچه کبد به بدنش پاسخ مثبت میدهد شخصیت پیشیناش را از دست میدهد و میگوید: «میخوام بزنمت ولی یه مشکلی هست.»
جف شخصیت سراسر خوب سریال دارد به بخشی از پیتر تبدیل میشود. این همان ایدهآل جف نیست؟ همه برنامههایی که در تلویزیون اجرا کرده است با همین هدف طراحی نشده که در وجود کودکان جزیی از خودش را بکارد؟ ایده فروش دستگاهی که بین کودکان پخش شود و جف بهطور مستقیم با بچهها حرف بزند در راستای همین تاثیرگذاری نیست؟ تصاحب بخشی مهم از زندگی کودکان که شخصیتشان را میسازد. قسمتی نیکورز که باعث شود جلوی جنایتها در آینده گرفته شود. ایده کبد جهانبینی جف پیکلز را مشخص میکند. کسی که میکوشد با هر روشی شده خوبی و نیکی را به مردم یاد بدهد و برای این منظور خودش را آماده هر ضربهای کرده است.
شکل کارگردانی فصل دوم تا حدی تغییر کرده و از فضای واقعگرا بهطور کامل فاصله گرفته است. شکل کارگردانی که با پررنگ شدن حضور میشل گوندری یادآور فیلم «درخشش ابدی یک ذهن بیآلایش» است. فیلمی که در پیوند گذشته و حال و خیال و واقعیت از بهترین نمونهها به حساب میآيد. ورود شخصیتها به جهانهای ذهنی بهنوعی یادآور جهانهای ذهنی چارلی کافمن نویسنده «درخشش ابدی یک ذهن بیآلایش» است. میشل گوندری مسلط بر خلق فضاهای فانتزی است. طراحی صحنههای پیچیده و خلاقانه عنصر مشترک کارهای او به حساب میآید. کافی است بر فصل عمل جراحی تمرکز کنیم. وقتی به مرور برای شکلگیری رویای مشترک جف و پیتر فضای اتاق عمل با سبزهها و شاخههای سبز پر میشود و این تکنیک در طراحی صحنه وسیلهای میشود برای گریز به فضای فانتزیهای ذهنی شخصیتها. این فانتزی را نمیشود به یک خواب تقلیل داد. ارتباط دوگانه جف و پیتر در دنیای برنامه عروسکی پیکلز با حضور همه المانهای حاضر در برنامه که به مرور دارند معنای استعاری خودشان را پیدا میکنند چیزی فراتر از خواب است. هر دو شخصیت در بیداری از این رویای مشترک آگاهی دارند و در رویا هم کاملاً هوشیارانه عمل میکنند.
جف شخصیت سراسر خوب سریال دارد به بخشی از پیتر تبدیل میشود. این همان ایدهآل جف نیست؟ همه برنامههایی که در تلویزیون اجرا کرده است با همین هدف طراحی نشده که در وجود کودکان جزیی از خودش را بکارد؟ ایده فروش دستگاهی که بین کودکان پخش شود و جف بهطور مستقیم با بچهها حرف بزند در راستای همین تاثیرگذاری نیست؟
پیاده کردن المانهای زندگی فردی جف و دیگر شخصیتها در قسمت شماره ۱۳۰۱ برنامه آقای پیکلر هم یکی از خلاقیتها چشمگیر سریال است. جهان پیکلزی نابود شده است. همه ساختمانها آوار شدهاند و عروسکها زیر آوار گیر کردهاند. برای بنا کردن دنیایی تازه نیاز است که دنیای قبلی ویران شود و چسباندن دنیای قبلی به هم کار نمیکند. برای چسباندن دنیای قبل هم نیاز به یک نیروی آسمانی است. یک فرشته با چوب جادو و نام استعاری پری امید که با امیدواری عروسکها میتواند دوباره برای مدتی جهان را مثل قبلش کند. اما در این فصل قرار است نظمی نوین شکل بگیرد و از دنیای قبلی دل کنده شود. پس فرشته هم باید ناکارآمد برنامه را ترک کند. کارگردانی این قسمت بهشدت خلاقانه است.
استفاده از فست موشن، استاپ موشن و پیادهسازی المانها به واسطه طراحی صحنه و نه جلوههای ویژه کامپیوتری فضایی تازه ساخته است. برخی از تصاویر بهصورت معکوس (Reverse) فیلمبرداری شدهاند و بازیگران هم بهعنوان المانهای از صحنه برعکس حرکت کردهاند تا در تصویر واقعی درست به نظر برسند. جایی که دیردره شروع به شعرخوانی میکند که بهنوعی ادامه فصل شعرخوانی جف و پیتر است خودش تبدیل به یک شی مثل کارتونها و مقواهای پشت سرش میشود و در سراسر صحنه حرکت میکند. در جایی بدناش تکه تکه میشود تا مفهوم جدایی بهتر به تصویر کشیده شود. بعد از آن دیردره خالق عروسکها مقصر مشکلات شناخته میشود و عروسکها علیهاش میتازند. دنیای عروسکی پیکلز بهراحتی میتواند عمیقترین حرفها را با سادهترین روشها بگوید. عروسکها را میشود نماد از مردم این جهان تصور کرد که پس از آنکه ابتدا خودشان را مقصر دانستند سراغ خالق رفتند و خواستند تقصیرها را گردن او بیاندازند و بلاخره به این نتیجه باید برسند که باید بر پاهای خودشان بیاستند و مسئولیت کارهای خودشان را به عهده بگیرند. بهدنبال مقصر گشتن راهحل نیست، بهتر است تغییر را پذیرفت. باید دید درنهایت فضای فانتزی سریال به کجا کشیده خواهد شد. منتظر تحلیل قسمتهای پایانی فصل دوم باشید.