سریال Kidding (شوخی) برخلاف اسمش کمدی نیست. اگر دلتان برای دوران اوج جیم کری تنگ شده بازی او در شوخی شگفتانگیز است. در این مطلب به معرفی سریال و نقد ۵ قسمت ابتدایی فصل اول پرداختهایم. با میدونی همراه باشید.
Kidding (شوخی) سریالی جدی درباره ارتباط پدر و مادران با فرزندانشان است اما ظاهری بچگانه دارد. پس فریب ظاهرش را نخورید. به سختی میشود لحظاتی کمدی در سریال پیدا کرد. حوادث آزاردهنده و عمیق نقش بیشتری در پیشبرد قصه دارند. شاید حضور جیم کری بهعنوان نقش اصلی سریال یعنی کاراکتر جف پیکلز این گمان را پررنگ کند که سریال قرار است بخنداند اما در عمل اینگونه نیست. فریب تیتراژ بچگانه سریال را هم نخورید. با اتفاقی نادر و غریب مواجهاید. فقط باید چند قسمتی به سریال فرصت بدهید تا فرم خودش را به شما نشان بدهد. «شوخی» نگاه کمیک و در عین حال خشنی به مفهوم خیال و تصور دارد و بهشدت آگاهیبخش است. به صراحت درباره مسائل جنسی صحبت میکند و فرسنگها از یک سریال کودکانه فاصله دارد.
شوخی قرار است یک نگاه مسلط در تلویزیون آمریکا را بشکند. نگاهی که نوعی دروغپردازی است درباره حقایق دنیای واقعی. برای شکستن این دروغ و تناقض سراغ شخصیتی پیچیده رفته که بهنوعی نماد این تناقض است. جف پیکلز کاراکتر اصلی برنامه کودکانه تلوزیونی بسیار محبوب است. پدرش هم سباستین مدیر آن برنامه است. شخصیتی شبیه به عموپورنگ یا آقای قناد خودمان با این تفاوت که شهرتی جهانی دارد و در دیگر کشورها هم با استفاده از اسمش برنامههای متعددی ساخته شده و پخش میشود. «شوخی» گاهی موزیکال است، گاهی فانتزی است و گاهی بهشدت خشن. تلفیق دو فضای خشونتآمیز و فانتزی که بهشدت از هم فاصله دارند تمهیدی فرمی است تا این تناقض پررنگ زندگی آمریکایی برملا شود.
شاید حضور جیم کری بهعنوان نقش اصلی سریال یعنی کاراکتر جف پیکلز این گمان را پررنگ کند که سریال قرار است بخنداند اما در عمل اینگونه نیست. فریب تیتراژ بچگانه سریال را هم نخورید. با اتفاقی نادر و غریب مواجهاید
سریال ریتمی سریع دارد و صحنهها درنهایت ایجاز روایت میشوند و هیچگونه اضافهگویی در قسمتها دیده نمیشود. با اینکه مدت زمان هر قسمت پایینتر از حد نرمال و نزدیک به سی دقیقه است اما هر قسمت پر از اتفاقات مختلف است و ابعاد مختلف شخصیت نمایان میشود. شوخی در یک کلام تحلیلی است عمیق و بدون پرده از روابط خانوادگی. روابط بین خواهر و بردار، پدرها و فرزندها، مادرها و فرزندها و زن و شوهرها. سریال بر پایه بررسی شکل ارتباطی آدمها با هم شکل گرفته و برای پیشبرد مقاصد خودش سراغ جف پیکلزی رفته که یک تئوری در زندگی دارد و آن خوبی کردن به اطرافیان است. ویژگی که به احتمال زیاد ماحصل شغلی است که دارد و ارتباط زیادش با بچهها بهعنوان چهرهای محبوب در بینشان این تصور را به او داده که با همه اطرافیاناش هم به همین شکل رفتار کند. اگر تجربه فضاهای غیر متعارف قلقلکتان میدهد، اگر در سریالبینی بهدنبال تجربهای جدید میگردید و از پیشبینی کردن سریالها در فضاهای قابل حدس خسته شدید «شوخی» انتخاب مناسبی است. اتفاقهای محیرالعقولی در «شوخی» میافتد که به سختی میشود در قالب مشخصی ریخت و از آن سختتر پیشبینی اتفاقهای بعدی داستان است. اگر وسوسه شدید که سریال را ببینید بعد از تماشای پنج قسمت ابتدایی ادامه متن را بخوانید.
گوشههایی از اتفاقات سریال در ادامه لو خواهد رفت.
در همان شروع سریال وقتی جف پیکلز به یک برنامه تلوزیونی دعوت شده از پشت فرمان به مجری تذکر میدهند که درباره فیل ازش سؤال نپرس. فیل یا فیلیپ برادر دوقلوی ویل، پسر جف پیکلز است که در یک تصادف رانندگی کشته شده است. تصادفی که جف هیچ نقشی در آن نداشته اما همیشه خود را بابتاش مقصر میداند. شاید بشود مجموعه رخدادهای سریال را در یک کلمه خلاصه کرد: انکار. جامعهای که میکوشد واقعیتهایی را لاپوشانی و انکار کند. کسی نباید از جف درباره فیل سؤال بپرسد و این پنهانکاری ظاهر محافظت از دیگری به خود میگیرد. سباستین، پدر جف، به زعم خودش دارد از جف محافظت میکند. این انکار بهنوعی در شخصیت جف هم وجود دارد. وقتی برای لجبازی با پدرش که برنامه مرگ را پخش نکرده موهایش را کوتاه میکند برایش موهای مصنوعی میگذارند و بهنوعی واقعیتی را لاپوشانی میکنند. جف عادت دارد خواستههایش را با کنشی نشان دهد و پدرش اصرار دارد که برنامهای با موضوع مرگ اجرا نشود با اینکه مردن شاید تنهایی حقیقت مسلمی است که هر کسی با آن روبهرو خواهد شد و قابل انکار نیست.
«شوخی» گاهی موزیکال است، گاهی فانتزی است و گاهی بهشدت خشن. تلفیق دو فضای خشونتآمیز و فانتزی که بهشدت از هم فاصله دارند تمهیدی فرمی است تا این تناقض پررنگ زندگی آمریکایی برملا شود
ایده آگاه کردن کودکان با زبان خودشان در برنامهای کودکانه از طرف جف با انکار شدید پدرش روبهرو میشود. پدر حاضر است جف را بهطور کامل انیمیشنی و حضور فیزیکیاش را حذف کند اما زیر بار این واقعیت نرود. دراینمیان همه رخدادهای سریال با نوعی انکار سر و کار دارند و نسلی که با تلویزیون بزرگ شدهاند و مدام به آنها درباره حقایق مختلف دروغ گفته شده، مگر میشود که هزار پنهانکاری در خودشان نداشته باشند؟ ویل با وجود سن کمش مواد مخدر مصرف میکند. همسر دیردره، خواهر جف، علایق ناهنجار دارد و مجبور است پنهانش کند. این علاق ناهنجار درباره رابطه جیل با معشوقه جدیدش هم بهنوعی صادق است. در جایجای سریال به نکتههایی اشاره میشود که در جلو و پشت دوربین متضادند. مثل عروسکی که در برنامه مذکر است اما یک زن او را میگرداند. جایی از سریال پدر جف به او میگوید: «تو دو نفر هستی. یکی آقای پلکلز که ۱۱۲ میلیون دلار ارزش داره و یکی هم جف، شوهری که از زنش جدا شده و یک پدر عزادار که باید آسیبهای روحیاش را درمان کند. این دو نفر هیچوقت نباید هم را ببینند تا از نابودی هردوشان جلوگیری بشود.» «شوخی» در جهانی آغاز میشود که پر از تناقض است. در لحظهای از سریال جیل، همسر سابق جف، دنیای واقعی را برایش تعریف میکند و او را بهشدت آزار میدهد. او همه تصورهای ذهنی جف را در هم میریزد تا او را با واقعیتی که خودش پذیرفته آشنا کند. در همان لحظه است که ورق برمیگردد. پیامکی از طرف ویویان ارسال میشود و ما متوجه میشویم که حق با جیل نیست و هنوز میشود به این جهان ذهنیِ فانتزیِ غیرواقعی امیدوار ماند. همه چیز به سیاهی تصورات جیل نیست. در همین لحظه تصویری شکوهمند به رخ ما کشیده میشود که شروع کننده منطقی فانتزی و غیرواقعگرا در سریال است. پسر بچهای در گوشهای از دنیا با الهامگیری از آقای پیکلز در یک بشکه رفته و از یک آبشار خودش را پایین میاندازد اما میتواند با آن وسیله ساختگی پرواز کند. این صحنه در ادامه صحنهای قرار میگیرد که ویل و دوستش از دور با چوب جادوگری به سمت چراغهای شهر شلیک میکنند و چراغها یکی یکی خاموش میشوند. در تصویر واقعی میبینیم که علت این واقعه به ماشین جمعآوری زباله مرتبط است. شوخی پر از خیال و دروغ و تناقض است. صحنههایی بهشدت غیرقابل باور میتوانند واقعی باشند و صحنههایی بهشدت واقعی ممکن است پشتشان دروغی پنهان شده باشد.
در دنیای «شوخی» آدمها چندان بلد نیستند با هم حرف بزنند چون مشکلاتشان به ممنوعها بازمیگردد که از کودکی به آنها گفته شده که دربارهاش نباید حرفی زده شود
مفهوم انکار واقعیت باعث ایجاد تناقضهایی در شخصیت جف شده است. او ظاهری مهربان دارد و به همه خوبی میکند. طوری که حال همه از میزان خوبیهای او بهم میخورد. جایی دختر همسایه به او میگوید: «از اینکه همیشه کار درست را انجام بدی خسته نشدی؟» اما این فقط ظاهر شخصیت جف است. در نهان با وضعیتی دیگر روبروایم که برای اولینبار در فلشبکی که به کودکی جف زده میشود با آن آشنا میشویم. تصویری کاملاً متضاد با وضعیت فعلیاش. جف با شدت زیادی به پسر بچهای در زمین هاکی مشت میزند. نیکترین آدم سریال در گذشته تا این حد خشن بوده است؟ آیا ممکن است در ادامه خشونت بورزد؟ آیا همه رفتارهای در ظاهر خیرخواهانه جف از این نشأت نگرفته که در نهان از خشونت ورزیدن لذت میبرد؟ خیرخواهی و بدخواهی دو روی یک سکه نیستند؟ خودش به ویویان میگوید: «من خشم سرکوبشده زیادی دارم و هر روز و هر روز بزرگ و بزرگتر میشه.» بلاخره این خشم سرکوب شده جایی از سریال به شکل بدی بیرون خواهد جهید. جف در عین حال شخصیتی رنجطلب دارد. با دختری وارد ارتباط میشود که شش هفته دیگر خواهد مرد. او از تکرار مصیبت و از دست دادنهای دوباره رنج میبرد اما از آن رنج لذت میبرد. در حقیقت شخصیت مازوخیستی دارد.
مفهوم انکار واقعیت باعث ایجاد تناقضهایی در شخصیت جف شده است. او ظاهری مهربان دارد و به همه خوبی میکند. طوری که حال همه از میزان خوبیهای او بهم میخورد. جایی دختر همسایه به او میگوید: «از اینکه همیشه کار درست را انجام بدی خسته نشدی؟»
«شوخی» تاکید زیادی بر ناتوانی والدین در ارتباط برقرار کردن با فرزندانشان دارد. جف نمیتواند دو کلمه با ویل حرف بزند و نصیحتی در حرفهایش نباشد. مدام میخواهد کار درست را به ویل نشان دهد. ویل هم از این برخورد جف متنفر است و با صراحت کلامش جواب جف را میدهد. این ناتوانی در ارتباط برقرار کردن بین جف و سباستین هم مصداق دارد. جف هم حرفها و توصیههای پدرش را گوش نمیکند و آنها را ناکارآمد میداند. در حقیقت یک چرخه از ناکارآمدی سیستم آموزشی در خانوادههای آمریکایی در سریال به تصویر کشیده میشود و نماد این ناکارآمدی و ناتوانی به شکل استعاری در ارتباط بین مدی و مادرش دیردره دیده میشود وقتی مدی ناخودآگاه و بیدلیل جیغ میکشد و دستانش را بالا میبرد اما توضیحی برای علت ناراحتیاش نمیدهد. مدی از ارتباط خود رنجور است اما نمیتواند آن را بیان کند. به همین دلیل به جیغی و ریاکشنی تبدیلش کرده است. همانطور که جف نارضایتیاش را به کنشی تبدیل میکند و موهای خودش را میتراشد. در دنیای «شوخی» آدمها چندان بلد نیستند با هم حرف بزنند چون مشکلاتشان به ممنوعها بازمیگردد که از کودکی به آنها گفته شده که دربارهاش نباید حرفی زده شود.
نکته برجسته سریال شکل کارگردانی خلاقانه آن است که بسیار مخاطب را سر ذوق میآورد. سریال برداشتهای بلند پیچیده و به یادماندنی دارد. مثلا صحنهای که جف در خانه روبهرو از طبقه پایین همسر سابقش جیل را میپاید و همراه او به طبقه بالا میرود و دوباره پایین برمیگردد و بالا میآيد و همه این چشمچرانی که به صحنه دردناکی ختم میشود که در آن ویل و معشوقه جدید جیل ارتباطی خوبی با هم دارند در یک برداشت بلند خلاصه شده است. این صحنه به لحاظ فرمی یادآور فیلمهای آلفرد هیچکاک و بهخصوص فیلم پنجره عقبی است که در آن روزنامهنگاری که پایش شکسته در پنجره خانهاش با جنایتی برخورد میکند. صحنه دیگری در «شوخی» وجود دارد که بسیار عجیب طراحی و اجرا شده است. زمانیکه قرار است زندگی شینا دختری که قراری عاشقانه با جف میگذارد به تصویر کشیده شود و این زندگی از ناامیدی و سیاهی مطلق آغاز میشود و به مرور بهبود پیدا میکند. در این صحنه هیچ کاتی وجود ندارد و چندین و چند بار دکور و گریم و لباس بازیگر عوض میشود و حتی در بعضی از لحظات از بازیگر مدل استفاده شده تا بتوانند همه چیز را در کوتاهترین زمان به نمایش بگذرانند. این جذابیتهای فرمی درکنار ایده جذاب سریال و مفهومی عمیقی که بر آن دست گذاشته همگی به ما توصیه میکنند که ادامه سریال را دنبال کنیم. به نظر نمیآید خلاقیتهای سریال در ادامه متوقف شود و احتمالاً قرار است بیشازپیش «شوخی» باعث شگفتیمان شود. منتظر تحلیل قسمتهای آینده باشید.