نقد سریال The Irregulars | اقتباسی فانتزی از شرلوک هلمز

نقد سریال The Irregulars | اقتباسی فانتزی از شرلوک هلمز

سریال The Irregulars «بی نظمی‌ ها» اقتباسی فانتزی از داستان شرلوک هلمز است. سریالی که خلافکارانش قدرت‌های خود را از جهان مردگان به‌دست می‌آورند. با نقد این سریال همراه میدونی باشید.

 تجربه ثابت کرده است که همیشه آثار سینمایی اقتباسی اقبال بیشتری را برای جذب مخاطب دارند چرا که این داستان‌ها از قبل برای مخاطب جا افتاده‌اند و امتحان خود را پس داده‌اند، به همین دلیل ساخت این طیف از آثار درصد ریسک بسیار پایین‌تری را برای سازندگانشان دارند. شرکت نتفلیکس هم از این قاعده خود را مستثنی ندانسته است و همیشه به ساخت آثار اقتباسی توجه ویژه‌ای کرده است. این بار این شرکت به سراغ یکی از مشهورترین شخصیت داستان‌های فیلم‌های جنایی رفته است. سریال The Irregulars بعد از اقتباس‌های فراوان می‌تواند برداشتی هیجان انگیز از شرلوک هلمز باشد. Netfelix  متفاوت ترین پرداخت شخصیتی را برای او انجام داده است و هلمز را وارد دنیایی فانتزی می‌کند. دنیایی بر گرفته از اسطوره‌ها که آشوب‌ها و بی نظمی‌هایش این بار بسیار مخوف‌تر از دنیای اقتباس‌های دیگر است. لندنی ویکتوریایی که دچار هرج و مرجی غیر قابل کنترل می‌شود و از دست شرلوک نیز کاری برنمی‌آید این اثر، قصه‌ی هلمز را از منظری جدید بیان می‌کند و برای مخاطبان او اینچنین سریالی قطعا عجیب خواهد بود. 

در ادامه بخش‌هایی از سریال بی نظمی‌ها فاش می‌شود

هلمز این‌ بار وارد داستان پر رمز و رازی می‌شود که جنایتکارانش قدرت‌های خود را از جهان های ماورایی آورده‌اند. قصه در انگلستان روایت می‌شود گروهی از نوجوانان خیابانی که یکی از آن‌ها دارای قدرت خارق‌العاده‌ای است توسط دکتر واتسون (Royce Pierreson) دوست شرلوک هلمز (Henry Hughes) استخدام می‌شوند تا پی به راز جنایت‌های مرموزی ببرند که ریشه و علتشان اصلا مشخص نیست.

در سریال The Irregulars روایت ازطریق شرلوک که حالا تبدیل به فردی معتاد شده است پیش نمی‌رود بلکه سکان داستان را گروهی از نوجوانان یتیم در دست دارند. آن‌ها رفته رفته بعد از مدتی می‌‌فهمند که ریشه‌ی این جنایت‌ها و بی نظمی‌ها در پورتالی است که بین دنیای ما و دنیای مردگان به وجود آمده است.

سریال با اتفاقات اپیزودیک پیش می‌رود اما یک موضوع داستانی پیوسته همه‌ی این اپیزودها را کنترل می‌کند. این موضوع داستانی همان چیزی است که سریال در جست‌وجوی آن است. بی نظمی‌ها ایده‌ای جذاب و خطرناک به همراه خود دارد. وارد کردن شرلوک هلمز به دنیای ماورایی اگرچه ایده‌ای خارق‌العاده است اما اگر این ایده از پس اقتباس‌های سنتی برنیاید و نتواند مخاطبان را راضی کند قطعا شکستی برای فیلم خواهد بود. از طرفی وارد کردن شرلوک و واتسون به این نوع از قصه‌ها، گرانشی خوشایند برای فیلم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های فانتزی است اتفاقی که می‌تواند تجربه‌ای عجیب برای مخاطبان این‌گونه از فیلم‌ها باشد. اما سریال غیر عادی ها نتوانسته است از این نقطه جاذبه‌ای که نصیبش شده است به‌خوبی استفاده کند. سریال اگر داستانش را قدری بهتر پرداخت می‌کرد بدون شک این اثر جز بهترین فیلم‌های فانتزی جنایی می‌شد.

قصه به‌صورت کلاسیک تعریف می‌شود قهرمان‌ها و ضد قهرمان‌هایی که برای رسیدن به اهداف خود در مقابل یکدیگر ایستاده‌اند. بی نظمی‌ها سریالی موقعیت محور از نجات دنیا است که در زمان لندن ویکتوریایی روایت می‌شود و به قول تهیه کننده‌اش نمایشی منحصر‌به‌فرد از ژانرهای مختلف ماجراجویی، ترسناک، جنایی، درام و عاشقانه است که می‌توان آن را در بیشتر گونه‌ها جای داد. فیلمنامه مخصوصا در قسمت‌های اول از نبود اتفاقات قوی دراماتیک رنج می‌برد. هیچ گره قدرتمندی در داستان وجود ندارد، مخاطب رویارویی نفس گیری بین قهرمانان و ضد قهرمانان داستان نمی‌بیند. تنها چیزی که روی صفحه‌ی نمایش برای تماشاگر آماده شده است یکسری موانع ضعیف برای شخصیت‌های داستان است که به هیچ عنوان جذابیتی برای این نوع از فیلم‌ها ندارد.

مثلا در قسمت پری دندونی بی (Thaddea Graham) بدون کوچک‌ترین تلاشی پری را که دارای قدرت‌های ماورای است اسیر می‌کند یا جسیکا (Darci Shaw) مرد کتان پوش قدرتمند را به‌راحتی از پای در می‌آورد. سریال با اینکه نبوغ خوبی در یک خطی خود دارد اما از عدم اجرای مناسب رنج می‌برد چون کارگردان نتوانسته از پس چینش فیلم به خوبی بربیاید تا جاییکه اثر برای مخاطب می‌تواند بیشتر یک ایده‌ی اولیه‌ی فوق‌العاده باشد تا که اجرایی خوب و سرگرم کننده.

نقطه ضعف اصلی قصه که باعث شده سریال نتواند از پس ایده‌ی مرکزی خود بربیاید ضعف در پرداخت شخصیت مهم داستان جسیکا است. فیلم‌های این چنینی که به دنیای ماورا و رمز و رازها وارد می‌شوند شخصیتی که صاحب قدرت مرموز است قصه را پیش خواهد برد چرا که علت و معلول‌ها طبق این قدرت کنار یکدیگر خواهند آمد. ما یک شخصت پردازی عام را از جسیکا داریم دوستان و خانواده‌اش را می‌شناسیم از گذشته و محل زندگی‌اش خبر داریم اما آن چیزی  که به روایت داستان کمک می‌کند را از این شخصیت نمی‌بینیم. تماشاگر اطلاعات زیادی از رابطه‌ی او با آن قدرت جادویی‌اش نمی‌داند نیروی جسی برای بیننده پرداخت نمی‌شود. و جسیکا تنها لزوما یک آدم عادی است که در مواقع خاص قدرتش را نشان می‌دهد. سیر تحول او و تبدیل‌اش به یک فرد قدرتمند به قدری ضعیف کار شده است که مخاطب با خود فکر می‌کند، شاید قسمت‌هایی از فیلم حذف شده باشد. کهن الگوی سفر درونی قهرمان به هیچ وجه در کارکتر جسیکا وجود ندارد و شخصیت از یک پرداخت روایتی رنج می‌برد. تماشاگر اصلا نمی‌داند که چگونه این کارکتر در قسمت آخر تمام موانع را کنار گذاشت و موفق به انجام کارهای بزرگ شد.

یکی از دلایلی که جسیکا در هزارتوی کابوس‌های خود سرگردان بود و نمی‌توانست راهی برای بستن پورتال پیدا کند باور نداشتن خود و ترس از طرد شدن بود اما کارگردان هیچ تاکید مناسبی برای این قسمت که جز اصلی‌ترین بخش‌های داستان است ارائه نکرده است و در قسمت آخر اثر، مخاطب را در جریان مستقیم چنین علت دراماتیکی مهمی می‌گذارد. از طرفی هم ضد قهرمان‌های قصه اینقدر قوی نیستند که بتوانند جسیکا را شخصیتی پر بُن و مایه به نمایش بگذارد. آن‌ها با کوچک‌ترین حرفی تسلیم می‌شوند و سلاح‌های بشر به رویشان عمل می‌کند. برای همین اتفاقات فیلم بدون افت و خیز خیلی چشم گیری پیش می‌رود.

از منظری دیگر شرلوک هلمز که می‌توانست سکوی پرتابی برای این سریال باشد با پرداخت منفعل گونه‌اش اثر را در مرحله‌ی ایده نگه می‌دارد. هلمز بدون اینکه تاثیر خیلی مهمی برای پیش برد داستان انجام دهد به قصه وارد می‌شود و دوباره از قصه می‌رود. شرلوک آمدنی دارد که هیچ دردی را از داستان دوا نمی‌کند. اما دیگر شخصیت‌های فیلم زیر سایه‌ی این داستان به‌خوبی پیش می‌روند آن‌ها کارکترهای پر مایه‌ای هستند که به طرز صحیحی رویشان فکر شده است و همه‌شان در خدمت روایت قصه حرکت می‌کنند. تک تک برای گره گشایی و رسیدن به پایان فیلم به عمل‌های باورپذیر دست می‌زنند. لئو (Harrison Osterfield) بیل (Jojo Macari) را از زندان آزاد می‌کند، بی جسیکا را نجات می‌دهد و اسپایک (Mckell David) هر کاری می‌کند تا که گروه را درکنار هم نگه دارد. واتسون هم کسی بود که آتش این اتفاقات را روشن کرد و برای پیشرفت داستان اقدامات کارکتری‌اش را به‌خوبی انجام داد. آن‌ها همچنین از شخصیت‌پردازی عام هم برخوردار هستند و زندگی، عواطف و هدف‌شان بر ما مشهود است.

قصه در انگلستان قدیم پیش می‌رود زمانی‌که فقر و فلاکت در خیابان‌های لندن پرسه می‌زد و اختلاف طبقاتی مردم را از پای درآورده بود. کارگردان بازسازی فضای گوتیکی آن دوران را بسیار خوب پیش برده است و فضایی به همان اندازه بی روح و مه گرفته را به مخاطب ارائه کرده است و تصویر صحیحی از فقر و فاصله‌ی ثروتمندان با ضعیفان را در خیابان‌های لندن به نمایش گذاشته است. همچنین صاحب اثر سعی کرده آدم‌های جنایت‌کار را ضعیفان و سرکوب شدگان جامعه معرفی کند. اما نکته‌ی قابل‌توجه اثر استفاده از نژادهای متفاوت و محترم شمردن حقوق زنان است. موضوعی که در عصر ویکتوریایی همیشه خلاف‌اش جریان داشته است هر چند که کارگردان برای ارائه‌ی این موضوعات در فیلم هیچ دلیل خوبی ارائه نکرده است.

در3 قسمت ابتدایی، سریال برای پیدا کردن خودش بسیار تلاش می‌کند تا که اتفاقات منسجم و دراماتیکی را به تماشاگر ارائه دهد. اما توضیح هر آنچه را که نشان می‌دهد برایش بسیار سخت است و فیلم قطعا در این قسمت‌ها شکست می‌خورد چرا که بیننده را نمی‌تواند به روایت‌اش قانع کند. داستان‌های اپیزودیک در این قسمت‌ها کمترین بار روایی را دارند و مبارزه‌ی قهرمانان با ضدقهرمانان بیشتر شبیه به کمیک‌های کودکانه است اما از قسمت سوم به بعد، اثر با نزدیک شدن به خط اصلی داستانی‌اش مسیر خود را کم‌وبیش پیدا می‌کند و تمرکزاش را روی هدف اصلی می‌گذارد.

خیلی وقت است که سازندگان فیلم‌های فانتزی آثار خود را از روی افسانه‌های قدیمی می‌سازند و از شخصیت‌های اسطوره‌ای استفاده می‌کنند. بی نظمی‌ها علاوه‌بر کشاندن شرلوک هلمز به دنیای ماورایی خودش، سری هم به اسطوره‌ها و کهن الگوها می‌زند و دنیای فانتزی خود را از آن‌ها برداشت می‌کند. اما اصلا نباید انتظار این را داشت که سریال بی نظمی ها به خوبی سریال‌ها و فیلم‌هایی همچون ویچر، ارباب حلقه‌ها و بازی تاج و تخت و... در استفاده از این اسطوره‌ها و آرکی تایپ‌ها عمل کند و دنیای آن‌ها را به‌خوبی به جهان فیلم خودش وارد کند.

بی نظمی‌ها همچون کولاژی این افسانه‌ها را به خود چسبانده است. از آنجایی که اسطوره با ناخودآگاه بشر سروکار دارد کارگردان اثر باید بسیار محتاطانه از این سکوی گرانش و برگ برنده استفاده کند. آوردن افسانه در فیلم همچون راه رفتن روی لبه‌ی تیغ است که اگر سازنده راه استفاده‌ی درست از آن را نداند شکست فیلم‌اش حتمی خواهد بود. این داستان‌ها جز عناصر روایی خاص هستند که حتمن باید به روی عناصر سبکی فیلم بنشینند که اگر این اتفاق نیفتد فرم و محتوا در اثر کارکرد خود را از دست خواهند داد و مخاطب به اثری که تکلیف‌اش با خودش مشخص نیست طرف می‌شود. در بی نظمی‌ها دقیقا همین اتفاق افتاده است بیننده با یک سری اسطوره‌های بی سروته روبه‌رو است که گویی کارگردان به طرز ناشیانه‌ای و بدون هیچ فکر و پرداختی آن‌ها را برای مدت کوتاهی وارد سریال‌اش کرده است. حال به بررسی این اسطوره‌های مورد استفاده در سریال می‌پردازیم.

جسیکا در رویاهایش، خود را در هزارتویی می‌بیند که راهی برای خلاص شدن از آن را ندارد. جایی نمور و سیاه و پر از تاریکی و شبح. مکانی که نگهبانان آن ماسک‌هایی به شکل صورت پوش‌های پزشکان در زمان طاعون، به چهره دارند و در آخر هزارتو منتظر جسیکا هستند. دالانی که اگر جسی قادر به بیرون آمدن از آن باشد قطعا راهی برای بستن شکاف پیدا خواهد کرد. از سمت دیگر مادر او نیز دچار این کابوس‌ها بوده است ولی او نتوانسته خود را از شر آن‌ها برهاند و شکاف را ببندد. نکته‌ی دیگری که در این قسمت از قصه مطرح است، وجود رشته نخی قرمز است که در میان موهای جسی و کلاه آلیس و همچنین دور مچ شرلوک وجود دارد.

این المان‌ها به‌نوعی از داستان اسطوره‌ای هزارتوی مینوتور برداشت شده است. طبق افسانه‌های یونان پادشاه کرت مینوس، دستور می‌دهد که معماران هزارتویی در غاری عمیق را برای مینوتور که موجودی نیم آدم و نیم گاوی بود بسازند و این هزاتو به شکلی ساخته شده بود که دالان‌های پر پیچ وخم و گمراه کننده‌ی بسیاری داشت و اگر کسی وارد آن می‌شد هرچه‌قدر جلوتر می‌رفت به چهار راه جدید می‌رسید و سرانجام در دهلیزهای تو در توی آن گیج و گمراه در چنگال مینوتور گرفتار می‌شد. سرانجام تزه فرزند پادشاه یونان با کمک کلاف قرمزی که آریان دختر فرمانروای کرت به او داده بود وارد هزارتو می‌شود و با خنجر زهرآگینی مینوتور را می‌کشد و ازطریق همان کلاف راه بیرون را پیدا می‌کند و سالم باز می‌گردد. حال جسیکا هم همان نخ قرمز را دارد و به‌نوعی در آن هزارتو با موجوداتی که قصد نابود کردنش را دارند گیر افتاده است. جسی همراه‌با نخ قرمزاش در این سریال جایگزین تزه در اسطوره‌ی اصلی شده است و کارگردان به این صورت از این افسانه برداشتی آزاد داشته است.

در جایی دیگر هم مخاطب در سریال به کاتاباسیس (سفر به دنیای مردگان) بر می‌خورد. آلیس بار اول برای نجات دنیا ازطریق شکافی که بین دنیای مردگان و جهانی دیگر ایجاد شده است به سرزمین مردگان می‌رود و در آن‌جا می‌ماند. در قسمت آخر هم شرلوک هلمز ازطریق همان شکاف برای رسیدن به همسرش آلیس به جهان مردگان سفر می‌کند. ما از این نوع اسطوره‌های بازگشت به کرات در افسانه‌ها می‌بینیم. قهرمان‌هایی که به‌دنبال مردگان به عالم زیرین می‌روند. مثلا ایشتار یکی از الهه‌های آشوری که خدای باروری و عشق است روزی عاشق تموز می‌شود ولی تموز با حمله‌ی گراز کشته شده و به دنیای مردگان برده می‌شود. ایشتار هم تصمیم می‌گیرد به جهان آرلو (مردگان) سفر کند.

در اسطوره‌ای دیگر هم اورفئوس که نوازنده‌ای ماهر بود عاشق اوریریدیس می‌شود و با او ازدواج می‌کند اما درست پس از مراسم ازدواج یک افعی عروس را نیش می‌زند و او را می‌کشد. اورفئوس هم که بسیار عاشق او بوده است بسیار ناراحت و دردمند می‌شود و نمی‌تواند دربرابر این غم بسیار بزرگ خود پایداری و شکیبایی کند پس تصمیم می‌گیرد که به جهان مردگلن برود. در سریال نیز شرلوک هلمز هم ویالون می‌نوازد و هم به خاطر رفتن آلیس به دنیای دیگر دردمند و معتاد شده و نمی‌تواند با این غم کنار بیاید و سرانجام او نیز به جهان مردگان سفر می‌کند.

در اپیزود دیگری، زنی گیاه شناس با استفاده و ترکیب عصاره‌ی گیاهان سعی در زنده کردن همسر مرده‌ی خود دارد و خودش را خدا می‌نامد و در جایی هم به افسانه‌ی پرومتئوس اشاره می‌کند. پرومتئوس را می‌توان استعاره‌ای از روشنگری معنوی دانست که در جوامع علاقمند به علوم خفیه تجسم می‌یابد. پرومتئوس در اسطوره شناسی یونان یک تیتان است که آتش (نماد دانش الهی) را می‌دزد و آن‌را به بشر می‌دهد. او شخصیتی مهم در مکاتب مرموزی است که مبنای آن‌ها بهره‌گیری از دانش اسرارآمیز برای رسیدن به اولوهیت است. مقامی که زن گیاه شناس می‌خواست بدان دست یابد. از طرفی هم آن گیاهان می‌توانند همان آتش باشند آتشی که در اسطوره‌های یونان به انسان‌های قدرتمند اجازه می‌داد تا به جایگاه خدایان برسند.

همه‌ی شخصیت‌های سریال به‌دنبال پیدا کردن شکاف بین دو دنیای مردگان و زندگان هستند نکته‌ای که در افسانه‌ها  به‌خصوص اسطوره‌های مصری زیاد به آن اشاره شده است و ایده‌ی این اثر هم از دروازه‌های مصری بین جهان انسان‌ها و مردگان آمده است.سازندگان فیلم سری هم به کهن الگوی نقاب یونگ می‌زنند. در اپیزودی دختری که با پوست کار می‌کند صورت دیگران را برای رسیدن به مقاصدش می‌برد و از آن‌ها برای خود ماسک درست می‌کند. این یکی از مطرح‌ترین آرکی تایپ‌های یونگ است که به ناخودآگاه جمعی بشر اشاره دارد.

بی نظمی‌ها سریالی است که می‌خواهد از همه‌ی لایه‌های فیلم‌سازی در خود استفاده کند از افسانه‌ها گرفته تا شرلوک هلمز. این برداشت متفاوت هلمزی شاید نتواند انتظارات مخاطبش را به خوبی اقتباس‌های سنتی برآورده کند اما باز هم باید خود بیننده تصمیم بگیرد که آیا The Irregulars فیلمی در خور شرلوک هلمز بوده است یا خیر؟

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
12 + 4 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.