سریال Iron Fist، جدیدترین محصول نتفلیکس/مارول، ضعیفترین سریال در میان پروژههای ابرقهرمانی این دو شرکت است.
تماشای سریال «آیرون فیست» (Iron Fist)، جدیدترین محصول نتفلیکسی مارول کاری کرد تا هشداری را که در پایان نقد «لوک کیج» داده بودم به یاد بیاورم. اگر یادتان باشد «لوک کیج» (Luke Cage) سریالی بود که خیلی کوبنده و جذاب آغاز شد، اما طبق سنت سریالهای نتفلیکسی مارول از نیمه به بعد با افت شدیدی روبهرو شد. افتی بسیار بدتر و غیرقابلبخششتر از «جسیکا جونز» (Jessica Jones) و فصل دوم «دردویل» (Daredevil). نتیجه این است که «لوک کیج» را با وجود تمام ویژگیهای مثبتش، ضعیفترین محصول مارول/نتفلیکس خواندم و در پایان یادداشتم نوشتم: «"لوک کیج" زنگ خطر را برای مارول به صدا درمیآورد تا هنوز دیر نشده عنصری را که این سریالها را پرطرفدار کرده بود فراموش نکند، کیفیت را فدای سرهمبندی پروژههایش نکند و بلایی که سر فیلمهای سینماییاش آمده را سر سریالهایش هم نیاورد. فعلا تنها چیزی که دربارهی مارول دوست دارم، همین سریالهای جدی و عمیقش هستند که اگر آنها هم خراب شوند، واویلا!».
یکی از بزرگترین مشکلات دنیای سینمایی مارول محافظهکاریاش است. آنها کارشان را یگانه و غیرمنتظره شروع میکنند، به نقطهای فوقالعاده میرسانند و ناگهان دست از خلاقیت و پیدا کردن راههای تازهای برای غافلگیر کردن تماشاگران میکشند و قضیه به همان کارخانهی از تولید به مصرف معروف تبدیل میشود. به همان سرهمبندی. فصل اول «دردویل» دیوانهمان کرد، بعد «جسیکا جونز» از راه رسید که یک سر و گردن بالاتر از «دردویل» بود و از اینجا به بعد نکات منفی سریالهای قبلی در پروژههای بعدی مارول پررنگتر و ریشهدواندهتر شد. فصل دوم «دردویل» با وجود نکات مثبتش مثل معرفی پانیشر از نیمه به بعد با کله سقوط کرد و «لوک کیج» هم همینطور. خب، این روزها در مطبوعات آنلاین دنیا حتما با تیترهای زیادی با این مضمون روبهرو شدهاید که «آیرون فیست» بدترین پروژهی نتفلیکسی مارول و بزرگترین شکستِ دنیای سینمایی مارول است و حقیقتش این تیترها کم و بیش راست میگویند. «آیرون فیست» با امتیاز ۱۷ از ۱۰۰ بر روی راتن تومیتوز وضعیت خوشی ندارد، در مقایسه با سریالهای ابرقهرمانی قبلی نتفلیکس خصوصیت منحصربهفردی رو نمیکند، دستاورد جدیدی محسوب نمیشود، مشکلات سریالهای قبلی را برطرف که هیچ، پررنگتر کرده و طرفداران را به بیحسوحالترین شکل ممکن به سمت گردهمایی «اونجرز»گونهی این ابرقهرمانان در «دینفدرز» (Defenders) راهی میکند. اما چرا اینطور فکر میکنم؟
خب، اولین چیزی که دربارهی «آیرون فیست» دوست نداشتم و از همان ابتدا آزاردهنده بود، شروع عمیقا ناامیدکنندهی سریال است. همانطور که گفتم حتما خبر دارید که سریالهای نتفلیکسی مارول در یک چیز اشتراک دارند. تقریبا همهی آنها از نیمه به بعد با افت کیفی و کمبود محتوا مواجه میشوند. مشکل هم این است که مارول فارغ از داستانی که سازندگان برای عرضه دارند دستور ساخت ۱۳ اپیزود را میدهد و کش دادن داستان برای رسیدن به ۱۳ اپیزود، جلوی انسجام روایی آنها را میگیرد. بعضیوقتها این کمبود محتواها مثل فصل اول «دردویل» و «جسیکا جونز» قابلتشخیص هستند اما آزاردهنده نیستند و بعضیوقتها مثل «لوک کیج» آنقدر شدید است که تمام لذت سریال را نابود میکند. خب، در رابطه با «آیرون فیست» خبر بدی برایتان دارم: این سریال نه از نیمه، بلکه از همان اپیزود افتتاحیه دچار این مشکل میشود.
سریالهای نتفلیکسی مارول در هرچیزی مشکل داشتند، شخصیت اصلی یکی از آنها نبود. «آیرون فیست» اما این روند را میشکند. دنی رند با بازی فین جونز از سریال «بازی تاج و تخت»، میلیاردری است که به نظر میرسید در کودکی به خاطر سقوط هواپیما در کوهستانهای هیمالیا کشته شده است، اما ۱۵ سال بعد به نیویورک برمیگردد. او حالا کسی است که در شرق دور تحت نظر راهبههای بودایی فنون رزمی یاد گرفته و به مقام والای آیرون فیست دست پیدا کرده است. دنی در واقع صاحب کمپانی چند میلیارد دلاری «رند» است، اما بعد از مرگ او و خانوادهاش، حالا وارد و جوی، دوستان دوران کودکیاش آن را میگردانند. مشکل اول سریال، همین ایدهی داستانی کهنهاش است. مردی زادهی غرب که در شرق فنون رزمی یاد میگیرد و برای مبارزه با جرم و جنایت به محل زندگیاش برمیگردد خیلی تکراری شده است. بعد از «بتمن آغاز میکند»، «مرد آهنی»، سریال «اَرو» و «دکتر استرنج» این چهارمین باری است که در چند سال گذشته با این ایدهی داستانی روبهرو میشویم. شاید بگویید ریشهی داستانی شخصیتِ دنی رند در کامیکبوکهای منبع اقتباس همین است، اما این چیزی را توجیه نمیکند. شاید کامیکبوکهای «آیرون فیست» در دوران خودشان خیلی تازه بودهاند، اما ما داریم دربارهی اقتباس آن در دوران فورانِ اقتباسهای ابرقهرمانی صحبت میکنیم و نویسندگان باید دست به کاری میزنند تا به این ریشهی داستانی تکراری، جذابیت و تازگی تزریق میکردند.
هرکدام از سریالهای ابرقهرمانی قبلی نتفلیکس کانسپتهای اولیهی جذابی داشتند. مرد نابینایی که برخلاف ابرقهرمانان سینمایی مارول در کوچهپسکوچهها و با مشت و لگدهای خالی با بیعدالتی مبارزه میکند، کاراگاه بدخلق و بیاعصابی که قدرتهای ماوراطبیعه دارد و سیاهپوستی با پوست ضدگلوله که هیچ چیزی جلودارش نیست. «آیرون فیست» اما از لحاظ ایدهی اولیه چیزی برای هیجانزده شدن ندارد. یکی از چالشهای ساختن اثری ابرقهرمانی در زمانی که آثار این ژانر مثل مور و ملخ از در و دیوارِ تلویزیون و سینما بالا میروند، جدا کردن حالوهوای پروژهتان از دیگران است. سه سریال اول نتفلیکس در این کار موفق بودند و راستش را بخواهید «آیرون فیست» هم این پتانسیل را داشته تا به ضلع چهارم منحصربهفردی تبدیل شود، اما چنین اتفاقی نمیافتد.
یکی از دلایلی که طرفداران خیلی منتظر سریال «آیرون فیست» بودند، به خاطر این بود که نه تنها شخصیت دنی رند، شخصیت کمتر شناختهشدهای در میان کامیکهای مارول است و همین موضوع نوید چیزی غیرمنتظره را میداد، بلکه بسیاری انتظار داشتند تا «آیرون فیست» به اکشنمحورترین و پرهرجومرجترین اثر نتفلیکسی مارول تبدیل شود. ناسلامتی یکی از خالقان این شخصیت بعد از دیدن یک فیلم کونگفوکاری ایدهی آیرون فیست به ذهنش خطور کرده بود. در نتیجه انتظار میرفت تا «آیرون فیست» به نسخهی ابرقهرمانی فیلمهای کونگفوکاری بدل شود. همانطور که «دردویل» دربارهی ابرقهرمانی خیابانی و مذهبی با عذاب وجدان بود، «جسیکا جونز» در واقع یک سریال کاراگاهی نوآر بود و «لوک کیج» به ابرقهرمانی سیاهپوست در دفاع از محلهی هارلم میپرداخت و بعضیوقتها سیاسی میشد. پس انتظار میرفت «آیرون فیست» هم ماهیت منحصربهفرد خود را داشته باشد. سریالی با محوریت نبردهای «بروس لی»وار با چاشنی قابلیتهای ماوراطبیعهی ابرقهرمانی. شاید باورتان نشود، اما «آیرون فیست» با توجه به سریالی که حول و حوش کونگفو میگردد، از کمبود صحنههای اکشن رنج میبرد. در عوض سریال بیشتر وقتش را صرف پرداختن به درام خانوادگی خانوادهی میچام و پدرشان هارلود میچام میکند که گرچه ۱۵ سال پیش بر اثر سرطان مُرده، اما هماکنون صحیح و سالم در خفا زندگی میکند و بهطور مخفیانه شرکت رند را رهبری میکند.
دو اپیزود اول سریال که به تلاشهای خندهدار دنی برای اثبات هویتش به دوستان دوران کودکیاش میپردازند فاجعهای تمامعیار هستند. اگر در جریان این دو اپیزود تصمیم گرفتید کلا بیخیال سریال شوید کاملا درکتان میکنم. «آیرون فیست» کلا سریال قابلپیشبینی و کندی است و قابلپیشبینیترین و کندترین اپیزودهای سریال دوتای اول هستند. هرچقدر عاشق مت مرداک و جسیکا جونز و پانیشر و لوک کیج هستم، از دنی رند متنفرم یا حداقل در بهترین حالت دوستش ندارم. دو اپیزود اول هیچ تلاشی برای شخصیتپردازی دنی رند و چیزی که درون مغزش میگذرد نمیکند و این موضوع در ادامهی سریال بهتر نمیشود که نمیشود. نه اینکه دنی پتانسیل بدل شدن به شخصیتی بهیادماندنی و انسانی را نداشته باشد، موضوع این است که سازندگان یا خیلی دیر به روانشناسی دنی میپردازند یا آنقدر بد این کار را میکنند که دنی به کاراکتر پختهای بدل نمیشود.
برخلاف جسیکا جونز یا مت مرداک استرسها و نگرانیها و آرزوهای دنی مورد کندو کاو قرار نمیگیرند یا طوری بررسی نمیشوند که بتوانید فضای ذهنی او را لمس کنید. دنی روی کاغذ به خاطر تماشای مرگ والدینش و جان سالم به در بردن از لاشهی هواپیما در حالی که آنها میمیرند، دچار ضایعهی روانی شده است و از سوی دیگر او به عنوان آیرون فیست انتخاب میشود؛ کسی که وظیفهاش حفاظت از کونلان (محلی در هیمالیا که در آن بزرگ شده) است. اما از آنجایی که این شغل خستهکنندهای است، دنی به این نتیجه میرسد که بدون اینکه حرفی به دیگران بزند، آنجا را ترک کرده و برای استفاده از قابلیتهایش برای مبارزه با شر به نیویورک برگردد و همین او را در وضعیت دوگانهای قرار میدهد که آیا کار دستی کرده با نه؟ اما همهی اینها بدون ذرهای احساس و جذابیت روایت میشوند و مثل عذاب درونی مت مرداک یا عواقب روانی سوءاستفاده قرار گرفتنِ جسیکا جونز توسط کیلگریو از بار احساسی لازم بهره نمیبرند و تکمیلکنندهی شخصیت دنی نیستند.
برخلاف چیزی که از یک سریال ابرقهرمانی انتظار داریم، هدف دنی در نیمهی اول فصل باز پس گرفتنِ کنترل شرکت پدریاش است. نکته این است که دنی به عنوان کسی که در کوهستانهای هیمالیا و به دور از درس و دانشگاه بزرگ شده، طبیعتا چیزی دربارهی هدایت یک شرکت بزرگِ بینالمللی نمیداند و همچنین هیچ علاقهای هم به ریاست ندارد. اما سریال سعی میکند تا با اختصاص دادن وقت زیادی به این خط داستانی و نشاندن او روی صندلی ریاست، او را به یکجور رییس پولدار مردمی تبدیل کند. اما از آنجایی که ما میدانیم او چیزی دربارهی ریاست و تجارت سرش نمیشود، ایستادگیاش در مقابل سیستم کاری شرکت و حرفهایش در رابطه با اینکه نباید حق مردم را بخوریم، بیشتر از اینکه انساندوستانه یا اخلاقی به نظر برسند، شعاری و احمقانه هستند. ناسلامتی داریم دربارهی محصول شرکتی حرف میزنیم که عاشق فلشبک است و در سریالهای قبلیاش مدام از این تکنیک روایی برای سیر و سفر در ذهن و روان کاراکترهایش استفاده کرده است، اما در اینجا میبینیم که دنی خیلی از عدم وجود آنها به اندازهی کافی ضربه خورده است.
«آیرون فیست» دچار یک بحران هویت بزرگ شده است. از یک طرف ما به امید دیدن یک سریال کامیکبوکیِ کونگفومحور به تماشای آن نشستهایم، اما از طرف دیگر تمرکز اصلی سریال روی درام و درگیری خانوادهی میچام است و بیشتر از اینکه به دنی کونگفوکار که با نیروهای جادویی سروکار دارد بپردازد، با دنی میلیاردر کار دارد. سریال این پتانسیل را داشته تا به یک اکشن رزمی شرقی در کوچهپسکوچههای نیویورک تبدیل شود و بیشتر از قبل بخش جادویی دنیای مارول را مورد بررسی قرار بدهد. اما سریال طوری از ماجراهای مربوط به هیمالیا دوری میکند که انگار مارول از گسترش دنیایش وحشت دارد. بعضیوقتها اینطور به نظر میرسد که مارول فقط دنی را به خاطر این معرفی کرده است که او به خاطر ثروت فراوانش میتواند نقش تونی استارک دنیای تلویزیونی مارول را بازی کند و گروه دینفدرز را از لحاظ مالی ساپورت کند.
سریال بدون صحنههای اکشن نیست، اما نه تنها تعدادشان در مقایسه با دیگر بخشهای سریال کم است، بلکه به جز دو-س مورد، اکثرشان از طراحی و کارگردانی ضعیفی رنج میکشد. این در حالی است که بهترین اکشنهای سریال آنهایی هستند که نه دنی، بلکه کالین وینگ در آنها نقش دارد. کالین صاحب یک باشگاه کونگفو است و از آنجایی که اجارهی باشگاهش عقب افتاده است، دست به همان کاری میزند که ابرقهرمانان زیادی مثل وولورین، مرد عنکوبتی، انجل و نایتکرالر قبل از او انجام داده بودند: او وارد یک باشگاه مبارزهی زیرزمینی و غیرقانونی میشود. نبردهای کالین در داخل قفس هیجانانگیز و حسابی خونبار هستند و نحوهی مبارزهی او به مراتب شجاعانهتر و بیرحمانهتر و جذابتر از دنی رند است. دلیل اصلیاش به خاطر بازی جسیکا هنویک (یکی دیگر از بازیگران «بازی تاج و تخت») است که کمبودهای سناریو را جبران میکند و کالین را به شخصیت دوستداشتنی و درگیرکنندهای بدل میکند. کالین وینگ نزدیکترین کاراکتر به ماهیت واقعی «آیرون فیست» است. دختر جسور و سرسختی که زیاد حرف نمیزند، مثل دنی آدم را یاد تینایجرهای شورشی و اعصابخردکن نمیاندازد و همچون رقصندهای اغواگر با مشت و لگدهای خشنش تماشاگران را مجذوب خودش میکند. دقیقا به خاطر همین است که طرفداران بلافاصله بعد از پخش «آیرون فیست» شروع به درخواست سریال مستقل کالین به اسم «دختر اژدها» کردند.
چیزی که وضعیت شخصیت دنی و بهطور کلی «آیرون فیست» را بدتر کرده همین است: فین جونز بازیگر بد و نابلدی برای این نقش است. هرچه جسیکا هنویک در مخفی کردن کمبودهای سناریو با بازی خوبش موفق است، بازی بد جونز در صحنههای عادی و اکشنها کاری کرده تا سریال به چیزی خشکتر و ملالآورتر از چیزی که هست تبدیل شود. در طول سریال به خوبی به این موضوع پی میبرید؛ هر وقت که دنی و کالین (یا دیگر دوستانش) در یک سکانس حضور دارند، همهچیز پراحساستر است و هروقت دنی تنها میشود، کیفیت سریال با افت قابلتوجهای روبهرو میشود. شخصیت دنی به بازیگری با تجربهی هنرهای رزمی بیشتری نیاز داشته است. این موضوع باعث شده سکانسهای مبارزهی دنی به ملغمهی شلختهای از کاتهای پرتعداد بدل شوند تا از این طریق بدلکارِ فین جونز مخفی بماند. وقتی هم که خود جونز در حال مشت و لگد انداختن است، حرکاتش کُند و غیرمتقاعدکننده احساس میشوند. این موضوع نه تنها کاری کرده تا سکانسهای اکشن دنی به اندازهی غیراکشنها فارغ از تنش و شگفتی باشند، که باعث شده تا نتوانیم او را به عنوان آیرون فیست باور کنیم. ناسلامتی لقب آیرون فیست را به بهترین مبارز و جنگجوی دنیا میدهند، اما هیچوقت دنی را در یک مبارزهی نفسگیر و دیوانهوار نمیبینیم تا دلیل انتخاب شدن او را باور کنیم. این در حالی است که او منهای مشتِ آهنیاش، در مقایسه با دیگر جنگجویان و مبارزان سریال از مهارتهای متفاوت دیگری بهره نمیبرد. وقتی کالین خیلی زیباتر و بیپرواتر مبارزه میکند، نمیتوان دنی را به عنوان قهرمانی برتر که سریال بارها سعی میکند نشان دهد باور کرد. خلاصه در پایان سریال دلیل انتخاب دنی به عنوان آیرون فیست به یکی از مهمترین معماهایتان بدل میشود که بیجواب میماند.
نیمهی دوم سریال گرچه به نبرد دنی با «هند» اختصاص دارد، اما آنها آنتاگونیست قابل و غیرمنتظرهای نیستند. ما متوجه میشویم که هند دارد از کمپانی رند به عنوان واسطهای برای قاچاق و پخش مواد مخدرش استفاده میکند. هند بدمنهای اصلی هر دو فصل «دردویل» بودند و آنها برای سومینبار به رهبری مادام گائو در «آیرون فیست» هم حضور دارند. نکتهی مثبت انتخاب هند این است که سازمان آنها در «آیرون فیست» بیشتر مورد پرداخت قرار میگیرد و ما میفهمیم که فرقهی آنها از چند شاخه تشکیل شده است که ایدئولوژیهای خودشان را دارند و همین به افشای دگرگونکنندهای برای دنی و کالین منجر میشود. اما نکات منفی انتخاب دوبارهی هند به عنوان بدمنهای «آیرون فیست» بیشتر از نکتهی مثبتش است. نکتهی منفی اول این است که هند دیگر تازگی و مرموز بودن گذشته را ندارد. خوشبختانه خبری از آن نینجاهای کارتونی که دو دقیقه یکبار مت مرداک را در فصل دوم «دردویل» محاصره میکنند نیست، اما جنگجوهای هند حریفهای قابلتوجهای هم برای دنی محسوب نمیشوند.
یکی از قانونهای نانوشتهی آثار ابرقهرمانی این است که باید آنتاگونیستِ تهدیدآمیز و مرگباری جلوی قهرمانتان قرار دهید. کسی که قویتر از قهرمان یا حداقل در حد و اندازهی او باشد تا شکست دادن آنها نیاز به نشان دادن انعطافپذیری و خلاقیت قهرمان باشد. تا اینکه شکست خوردن آنها مثل شکستن شاخ غول توسط قهرمان به نظر برسد. خب، «آیرون فیست» این اصل ابتدایی و حیاتی را نادیده گرفته است. دنی به عنوان جنگجویی با قدرت ماوراطبیعه در طول فصل اول با همان بدمنهایی روبهرو میشود که دردویل بدون قدرتهای ماوراطبیعه آنها را نفله کرده بود یا کالین وینگ در قفس آنها را شکست میدهد. وقتی دنی به چالش کشیده نمیشود و چیز متفاوتی نسبت به بقیه ارائه نمیدهد، این سوال پیش میآید که چرا سریال سعی میکند تا او را به عنوان جنجگویی یگانه و ترسناک معرفی کند؟ اگر «لوک کیج» بعد از مرگ کورنل استوکس و پیدا شدن سروکلهی دایاموندبک از لحاظ معرفی یک آنتاگونیست جالب خرابکاری کرد، «آیرون فیست» در طول فصل اول در این زمینه کمبود دارد. کالین سریال را با نبرد پرتنش و کاتانامحورِ هیجانآوری با استادش به پایان میرساند، اما وقتی نوبت به دنی میرسد، سازندگان هارلود میچام را به عنوان غولآخر جلوی او میگذارند که خب، اوج بیسلیقگی و حماقت آنها را نشان میدهد. وقتی دنی در طول فصل کونگفوکارانِ حرفهای هند را به راحتی شکست داده، چگونه میتوان برای مبارزهی او با کسی که فقط توی خانه با کیسه بوکس تمرین کرده استرس داشت و به آن اهمیت داد.
«آیرون فیست» گرچه غیرقابلتحمل شروع میشود، اما همینطوری ادامه پیدا نمیکند. مثلا درام خانوادگی میچامها که در ابتدای فصل بهطرز خندهداری مسخره به نظر میرسید (داستان تکراری صاحبان حریص و شرور یک شرکت) به مرور زمان انرژی میگیرد و کسی مثل وارد میچام از یک بدمنِ پولدار یکلایه به انسانی همدردیپذیر و خاکستری تغییر میکند و از همان تحولی بهره میبرد که شخصیت اصلی سریال از کمبود آن ضربه خورده است. از سوی دیگر تام پلفری، بازیگر این نقش نیز مثل جسیکا هنویک با استفاده از تواناییهایش در خلق شخصیتی باظرافت و قابلدرک، خیلی به جذابیت خط داستانیاش کمک کرده و باری دیگر ثابت میکند که مشکل شخصیت دنی فقط سناریو نیست، بلکه فین جونز هم خیلی در ضعیفتر نشان دادن این شخصیت ضعیف نقش داشته است.
شخصیت داووس، دوست قدیمی دنی در کونلان که در اواخر سریال معرفی میشود هم آنقدر خوب است که با خودم فکر میکردم چرا او را زودتر از اینها معرفی نکردند. صحنههای دوتایی او و دنی چیزهای زیادی دربارهی دنی فاش میکند و اجازه میدهد بالاخره متوجهی بحرانی که از آغاز فصل در وجود او شعلهور است شویم، فقط حیف که خیلی دیر است. از طرف دیگر کلر تمپل را به عنوان پای ثابت سریالهای نتفلیکسی مارول داریم که نمیدانم باید به حضور او در «آیرون فیست» چه واکنشی نشان دهم. از یک طرف حضور روساریو داوسون کاملا قابللمس است و از لحظهای که پا به سریال میگذارد اتمسفر ملالآور و خستهکنندهی داستان را با شوخیها و نگاههای خندهدارش میشکند و سریال را کمی از حالت شق و رقش خارج میکند. اما از طرف دیگر آشنایی او با چهارمین عضو دینفدرز زورکی احساس میشد. گویی تنها فکری که برای نشان دادن دنیای مشترک این سریالها به ذهن مارول رسیده، چپاندن کلر در هرکدام از این سریالها بوده است. در دنیای سینمایی مارول این وظیفه بهطرز قابلدرکی گردن نیک فیوری بود؛ بالاخره او به خاطر پیدا کردن ابرقهرمانان دنیا خرج زن و بچهاش را درمیآورد، اما در سریالهای مارول بعضیوقتها به نظر میرسد کلا پنج-شش نفر توی کل نیویورک زندگی میکنند.
هیچکدام از سریالهای نتفلیکسی مارول ایدهآل و بینقص نبودهاند. بعضیوقتها شامل مشکلات آشکاری میشدند و بعضیوقتها مثل «لوک کیج» شروعی عالی را به فاجعهبارترین شکل ممکن به پایان میرسانند. اما سریالهای قبلی همیشه با وجود مشکلاتشان، نکتهای داشتند که میشد تماشایشان را پیشنهاد کرد. از اکشنهای «دردویل» گرفته تا استعارهی مرکزی «جسیکا جونز» تا دنیاسازی «لوک کیج». «آیرون فیست» اما به جز چندتا لحظهی پراکندهی جالبتوجه، مخصوصا از سوی کاراکترهایی مثل وارد، کالین، کلر و داووس، ویژگی و جاذبهی شگفتانگیزِ مداومی ندارد. سریالهای قبلی مارول هرچهقدر هم خرابکاری میکردند، میدانستیم که حداقل با برنامه و نقشهای در سر ساخته شدهاند. ولی «آیرون فیست» سریال پرتناقض، بیهدف و حوصلهسربری است که شاید غیرقابلتحمل نباشد، اما کوچکترین دستاوردی هم برای نتفلیکس/مارول محسوب نمیشود. طبق معمول بزرگترین مشکل سریال هم همان چیزی است که در نقد سریالهای قبلی به آن اشاره کرده بودم و مارول کماکان با لجبازی تمام تلاشی برای برطرف کردن آن نکرده است: این سریالها داستان کافی برای سیزده اپیزود را ندارند و اجبار سازندگان برای ارائهی سیزده اپیزود، جلوی انسجام روایی آنها را میگیرد و آنها را به داستانهای شلختهای پر از زمانهای مُرده و اوج و فرودهای پرتعداد تبدیل کرده است. خوشبختانه سریال «دیفندرز» هشت اپیزودی خواهد بود و باید صبر کرد و دید آیا مارول با گردهمایی این چهار قهرمان و دستراستهایشان در آن سریال، این شکست را جبران میکند یا قرار گرفتن آنها در سراشیبی در آنجا هم ادامه پیدا خواهد کرد.