در سریال Heels «پاشنه» که یک درام ورزشی است این کشمکش و تضاد میان شخصیتهاست که مفاهیم متفاوتی را خلق میکند. در ادامه با نقد میدونی همراه شوید.
سریال Heels «پاشنه» درامی ورزشی است که بهتازگی پخش آن به اتمام رسیده و میشل والدرون آن را کارگردانی کرده است و از بازیگرانی همچون استفان آمل، الکساندر لادویگ، آلیسون لاف و ماری مککورمک بهره میگیرد.
سالیان قبل اگر شخصی با ورزش کشتیکج مواجه میشد، شاید به این فکر میکرد که رویدادها و حوادثی که در آن میگذرد، واقعی است. این موضوع در میان مخاطبینی که سن پایینی داشتند بیشتر به چشم میخورد و آنها آنچه روی تشک کشتی اتفاق میافتاد را واقعی میپنداشتند.
اما به مرور زمان از این مسئله که پشت تمامی این بازیها داستانی نهفته، پردهبرداری شد. بااینحال، همچنان بودند افرادی که دوست داشتند به خود بقبولانند، آنچه که میبینند واقعی است. اما چیزی که باعث شده این ورزش طرفداران خاص خود را داشته باشد، نه ورزش، بلکه ویژگیهای دراماتیک و داستانسرایی این رقابت است. در این مواجهه مخاطب بهجای اینکه بنا را بر دیدن یک رقابت ورزشی بگذارد، به بُعد داستانی و رقابتی آن توجه میکند و همچون یک اثر سینمایی به آن مینگرد. به خاطر همین هم است که مردم، بازیکنان مشهور کشتیکج را بیشتر در جایگاه یک بازیگر مشهور میپذیرند تا ورزشکار. در سریال Heels که از منظر رویارویی دو برادر در رقابتهای کشتیکج، یادآور فیلم Warrior است نیز این ویژگی به چشم میخورد، و شاید بتوان گفت اولین هدفی که سازندگان سریال روی آن دست گذاشتهاند، آشناییزدایی از جریان مرسوم این رقابتهاست.
در ادامه جزئیاتی از سریال Heels فاش میشود.
در همان آغاز سریال، شروع تیتراژ مصادف میشود با میاننوشتههایی که قصد دارند به مخاطبی ناآشنا با این ورزش اطلاعات بدهند، بنابراین شخصیتهای دیو و پهلوان به مخاطب معرفی میشوند. فیلم پس از این میاننوشته کوتاه به سراغ بحث اصلی و دغدغهاش میرود و شخصیت اصلی خود، جک را در حال تایپ سناریوی بازیها نشان میدهد. در عین حال به مفاهیمی همچون کیفیب نیز اشاره میکند. همین چند اقدام که در کمتر از پنج دقیقه صورت میگیرند، کافی است تا ما به جهان سریال پرتاب شویم و زین پس درام را دنبال کنیم. (جالب است که برخی از فیلمسازان، نقصهایی را که در خصوص تشریح یک واقعه دارند به حساب زمان میگذارند و میگویند نمیخواستیم زمان را هدر دهیم.) دو برادر رودرروی هم قرار میگیرند و نخستین تضاد میان شخصیتها در فیلم شکل میگیرد. مخاطب، فورا دریافت میکند که موضوع چیست و به درک درستی نسبت به شخصیتها میرسد.
شخصیتهای اصلی و فرعی یک به یک وارد داستان میشوند و فیلمنامهنویس از همان ابتدا برایشان ویژگیهای مشخصی را در نظر میگیرد. جک بهعنوان شخصیت اصلی، گردانندهی گنبد دافی است، او هوش بالایی دارد و در نوشتن سناریوهای خلاقانه سرآمد است. او سعی میکند نوشتههایش را بیشتر به سمتی سوق دهد که مخاطب رکب بخورد. حواسش به خانوادههایی که برای تماشای مسابقه میآیند، است و همواره سعی میکند همه چیز را تحت کنترل قرار دهد.
ایس بهعنوان برادر جک، علاقهاش ابتدا به فوتبال بوده است اما زمانیکه شرایط خانوادهاش از جمله حضور پدرش تام و برادرش جک را در کشتیکج میبیند به این نتیجه میرسد که باید در این زمینه فعالیت کند. اما چه چیزی باعث میشود تا او با برادرش از درِ نزاع وارد شود؟ برای یافتن پاسخ باید کمی روی شخصیت ایس دقیق شویم و زیرمتن فیلم را در نظر بگیریم. ایس برخلاف جک بر این عقیده است که سناریوها باید طبق آن چیزی که مردم دوست دارند پیش برود. و این گزاره که: «چون من قهرمان هستم و اقبال با من است، پس باید برنده باشم.» با دیدگاه جک نسبت به این مسابقات به کلی متفاوت است. از نظر جک همه چیز باید زیر نظر او و بدون کوچکترین تغییری انجام شود. پس دور از ذهن نیست که او با بداههپردازی بازیکنان چندان موافق نباشد.
درواقع در سطحی بالاتر، سریال دست روی مسئلهای میگذارد که دو قطبِ مخاطب و مولف روبهروی هم قرار میگیرند. مولف بر اقتضای درام و باورپذیری داستان خود نظر دارد و مخاطب انتظاراتی دارد که دوست دارد دقیقا به همان شکل برآورده شوند. بنابراین مسئلهای که دراینمیان چالش ایجاد میکند دیالکتیکی در خصوص سرنوشت شخصیتهاست. یعنی جایی که مولف باتوجهبه شرایطی که برای کاراکترش در طول داستان ایجاد کرده، سرنوشتی معیّن را ترتیب میدهد، و این موضوع ممکن است برخلاف میل مخاطب رقم بخورد. سریال Heels سعی میکند به شکلی دقیق این موضوع و چگونگی فرایند آن را نشان دهد.
حال شاید بپرسید، کدام ویژگی سبب میشود سریال به سمتی برود که چالش میان دو برادر شکل دقیقی را در ارائه مسئله مذکور طی کند؟ سریال اساسا برای اینکه پاسخ درستی به این سؤال بدهد، و تمایلِ برنده بودن را در شخصیتهایش باورپذیر کند، یک وجه مشخصه را برجسته میکند و آن، غرور است. غرور در هر دو برادر وجود دارد اما در خصوص هر یک از آنها شکل متفاوتی به خود میگیرد. غرورِ ایس همراهبا جاهطلبی و تسکین فقدانهایش است اما غرور جک بیشتر به خاطر اقبالی است که مردم به نوشتههای او نشان دادهاند. در چنین شرایطی است که میتوانیم نبرد این دو برادر تا پایان سریال را باور کنیم و حادثهها را یکی پس از دیگری از سر بگذرانیم. هم ایس و هم جک در رابطه با اینکه داستان چطور باید پیش برود استدلالهای خودشان را دارند و فیلمنامه شرایطی را به وجود میآورد که مخاطب گاهی حق را به ایس و گاهی به جک بدهد. از لحاظ قواعد درام این نکته قابل تامل است؛ چرا که داستانهای خوب، در خلق شخصیتهایشان، یک برابریِ نسبی میان دو قطب نزاع را در نظر میگیرند تا بدین طریق دنبالکردن ماجرا برای مخاطب با هیجان بیشتری همراه باشد.
فیلمنامه در ذیل تقابل میان دو برادر بهعنوان پیرنگ اصلی، چند پیرنگ فرعی را نیز میآفریند و وقتی مسیر رشد این پیرنگهای فرعی را دنبال میکنیم، درمییابیم که بعضی از این پیرنگها به درستی و در نقطهای مشخص به پیرنگ اصلی متصل میشوند اما برخی از آنها تا پایان بلاتکلیف رها میشوند.
نخستین پیرنگ فرعی به مسائل خانوادگی جک برمیگردد، همسر جک از این بابت که توجه شوهرش به مسائل زندگیشان کم شده، ناراحت است و این ناراحتی را به شیوهای درونی نشان میدهد. او که میبیند درخواستهایش از جک مبنی بر رتق و فتخ امور خانه به جایی نمیرسد، تصمیم میگیرد مستقل عمل کند و خودش مسئولیت برخی از امور را اضافه بر وظایف خود بر عهده بگیرد. رابطه میان جک و استیسی از منظر دراماتیک، رشد خوبی دارد اما تا پایان به نتیجه مشخصی نمیرسد. رابطه میان آنها در پایان، به شرط استیسی گره میخورد اما انگار این شرط بهخودیخود متعلق به جهان داستان نیست؛ چرا که همزمان با اجرای نهایی جک در تشک کشتی، استیسی با اینکه آوازش را به اتمام رسانده، باز هم برای پیگیری اجابتِ خواستهاش کاری نمیکند.
یکی دیگر از پیرنگهای فرعی، مربوطبه شخصی به نام گالی و لیگ کشتی ویرانشهر است. گالی برای قواعدی که باید در چارچوب کشتی رعایت شود ارزشی قائل نیست و نمایشهای خود را به خون و خشم فراوان پیوند میزند. گالی بهعنوان مهمترین ضدقهرمان فیلم، چند دستاورد نیز کسب میکند اما فیلمنامه به دو دلیل، در گرهگشایی اتفاقاتی که با او مرتبط است مغموم است؛ ابتدا باید به گریز سهلالوصول برادران از دست او در قسمت پایانی اشاره کرد و سپس باید درباره نقشه گالی در قسمت پایانی صحبت کرد. هیچ یک از این دو رویداد توانایی این را ندارند که گالی پایان سریال را به آن قدرتی که برایش تصویر شده، مرتبط کنند. اما فیلم چرا از شخصیت گالی بهره میگیرد؟ گنبدی که گالی تأسیس کرده و لیگی که به راه انداخته به منزلهی یک پیشرفت برای تمام کسانی تلقی میشود که کار خود را از محیطی کوچک آغاز کردهاند. ویرانشهر گالی حکم مقصدی را دارد که هر بازیکن، میتواند با تلاش خود به آن برسد. معمولا تشکیلات بزرگتر برای جذب نیروی حرفهای و رونقدادن به کسب و کارشان، به تشکیلات نوپا یا کوچکتری رجوع و افراد مدنظرشان را جذب میکنند. اما ویرانشهر گالی حکم آن تشکیلات بزرگی را دارد که با فساد گره خورده و ممکن است فرد را برای همیشه نابود سازد. پس در چنین شرایطی، اگر شخصی بهدنبال پیشرفت باشد، باید چه کار کند؟ پیروِ راه اخلاقی عمل کند و از پیشرفت دست بکشد یا بهطور کلی از انجام عمل درست صرفنظر کند؟
فیلم در پاسخ به این سؤال شخصیتهای دافی را به وجوه مختلف این انتخاب گره میزند. در این خصوص یکی از مهمترین پیرنگهای فرعی، داستان روستر است. روستر بارها مطرح میکند که کمربند را میخواهد اما یا این موضوع را به درستی مطرح نمیکند یا اینکه جک برای او زمان کافی نمیگذارد. هرچه که است او دافی را به مقصد ویرانشهر گالی ترک میکند.
البته در خصوص شخصیت روستر، مشخص نمیشود که نفرت او نسبت به جک چگونه رشد میکند؟ در اینجا فیلمنامهنویسان باید دلایل قانعکنندهتری برای باورپذیر کردن این نفرت، ترتیب میدادند، و یک علت اصلی که به درونیات روستر مرتبط است را مطرح میکردند. در نقطه مقابل ایس وجود دارد که در آخرین لحظه به کمک برادرش از ویرانشهر رهایی مییابد و دوباره نزد برادرش برمیگردد. اما در این وهله فیلم چه زمانی دچار اشکال میشود؟ ناگفته پیداست که اگر فیلم دوراهیای را پیش پای شخصیتها میگذارد باید متناسب با آن پاداش و جزایی را نیز در نظر بگیرد. ما باید در پایان فصل اول به این نکته پی میبردیم که انتخابهای متفاوت ایس و روستر، چه تاثیری روی سرنوشت آنها دارد، اما فیلم به این مسئله توجهی نکرده و از کنار آن عبور میکند. مخاطب نیز نمیتواند در نقطه اوج چرایی انتخاب درست ایس را درک کند.
ایس نیز همچون جک یک زندگی شخصی دارد که این زندگی او بیشتر به شخصیت کریستال مرتبط است. کریستال مجری اوست و علاوهبر اینکه به ایس علاقه دارد، استعداد بالایی در بهکارگیری فنون کشتی دارد. بااینحال مشخص نیست که چرا جک و ویلی با اجرای او مخالفاند. اما سازندگان Heels از قراردادن شخصیت کریستال قصد القای چه پیامی را داشتهاند؟ کریستال از ابتدا خودش را به کشتی مشتاق نشان میدهد. در چند صحنه نیز خودی نشان میدهد و تشکی که در نزدیکی خانهاش قرار دارد گواه این است که او در تنهایی تمرین میکند. او بیحاشیه و به دور از جمعیت علاقه خودش را دنبال میکند و در قسمت پایانی، غافلگیری سریال نیز در ارتباط با او رقم میخورد. فیلمساز به وسیلهی شخصیت کریستال میخواهد به ما بگوید که در صورت تلاش فراوان و گریز از حاشیه، موفقیت در زمان مناسب به ما روی خواهد کرد. هر چند که دیگران قصد نادیدهگرفتنمان را داشته باشند.
یکی از مسائل مهمی که سریال Heels روی آن تاکید میکند، نبردهایی است که میتوانند از جهان بازی و رقابت به جهان واقعیت منتقل شوند. برای همین در سرتاسر فیلم، شاهد صحنههایی هستیم که شخصیتها از کالبدهای مسابقهای خود بیرون میآیند و با هم به رقابتی جدی میپردازند. نمونهاش را میتوانیم در نبرد ابتدایی و انتهایی جک و ایس ببینیم. در نبرد ابتدایی، جک، خشماش از بیل را با صدمه رساندن به ایس جبران میکند و در نبرد پایانی، ایس برای جبران اشتباه جک، او را بهصورت جدی کتک میزند.
تضادهایی که داستان Heels به وجود میآورد علاوهبر وجه دراماتیک آن، کشمکشهایی را پیریزی میکند که در آن، امکان قضاوت به بیننده داده میشود. مهمترین دستمایهای که فیلم آن را در معرض قضاوت مخاطب قرار میدهد، نبرد میان دو برادر است. یکی سودای کمربند و محبوبیت دارد و دیگری در فکر این است که داستانهایش را به بهترین شکل پیاده کند، اینکه حق با کدام است، موضوعی است که در سراسر اثر به مخاطب واگذار میشود.
سریال Heels به مضمونِ تاثیرِ مخربِ شهرت نیز توجه دارد. مسئلهای که میتواند ماهیت یک فرد را تغییر دهد و او را به انسان دیگری بدل سازد. شهرت ایس هر چند محدود به ایالت جورجینیا و همان گنبد دافی است، اما او نمیتواند بپذیرد که مردم او را پس میزنند. بنابراین پس از قسمت اول و خرابکاریای که رخ میدهد، او برای اینکه دوباره نزد مردم مقبولیت پیدا کند به دیو تبدیل میشود. او پهلوانی را رها میکند تا هم شهرتاش را حفظ کند و هم موقعیت پیشرفت از او سلب نشود. بنابراین در قسمتهای میانی، کمی که دقت میکنیم، درمییابیم که هیچ پهلوانی وجود ندارد، تنها یک شخصیت با شمایل مثبت وجود دارد که آن هم مصدوم میشود تا جایی که میتوان حضور کریستال در مقام پهلوان در قسمت آخر را به ظهور یک نجاتدهنده تعبیر کرد.
سریال میخواهد در سطحی بالاتر، رقابت دو برادر در عرصه کشتی را به اهمیت حفظ خانواده پیوند بزند، اما سؤال اینجا است که آیا در این مسیر موفق میشود؟ در پاسخ باید گفت که درامِ سریال برای رسیدن به این مهم، ابتدا باید شرایطی را مهیا کند که از پس آن، چنین اتفاقی امکان بروز و ظهور پیدا کند. اما سریال از همان بدو امر در این مسئله دچار اشکال است و شخصیت تام را در مقام پدر، آنگونه که باید معرفی نمیکند. فلشبکهایی که مربوطبه او میشوند، نه آغازی دارند نه میانهای و نه پایانی. نه علتی را واکاوی میکنند و نه به سؤال مشخصی پاسخ میدهند. بنابراین سریال در پرداختن به این نکته که چرا خانواده اسپید به این نقطه رسیده، درمیماند. مابقی اتفاقات مربوطبه خانواده نیز با وقوعشان نمیتوانند از درِ جبران وارد شوند، مخصوصا شخصیت مادر که میتوانست با کنشمندی خود، کمی از ابهام ماجرا بکاهد، اما این اتفاق نیز نمیافتد. البته این نکته نیز محتمل به نظر میرسد که سریال برخی از دادههایش به فصل دوم حواله میدهد، اما نباید از این موضوع غافل شد که یک فصل سریال باید خودبسنده باشد و رخدادهایی را به فصل دوم ارجاع دهد که در سطوح دراماتیک دیگری در جریاناند.
بهطور کلی سریال Heels را میتوان اثری سرگرمکننده دانست که در برخی وجوه به سطوحی بالاتر پل میزند و مفاهیم مهمی را مطرح میکند. قسمت آخر فصل اول از لحاظ کارگردانی، بهترین قسمت سریال است و فیلمنامه مسیری منطقی را از ابتدا تا پایان طی میکند، هر چند همانطور که در متن به آن اشاره شد، در مقاطعی دچار ضعف میشود.