سریال The Haunting of Bly Manor، سعی دارد از درون یک داستان عاشقانهی گوتیک هراسهای وجودی انسان را مجسم کند. سریالی که هرچند حاشیهرویهای خسته کنندهای دارد، اما از اتمسفر احساسی درگیرکنندهای بهره میبرد. با میدونی و نقد این سریال همراه باشید.
برای طرفداران سریال The Haunting of Hill House «تسخیر شدگی خانه هیل»، به احتمال زیاد مواجهه با سریال تازهی مایک فلاناگان با سرخوردگی همراه است. مایک فلاناگان در سریال The Haunting of Bly Manor سعی کرده است از دورن یک داستان وحشت گوتیک، روایت عاشقانهی پرآب و تابی را بازگو کند. درحالیکه در بخش زیادی از زمانش به یک سریال وحشت/اپرای صابونی نزدیک میشود که برای افزایش غلظت بار احساسیاش در مدت زمانی هشت ساعته کش میآید. مقایسهی عمارت بلای با خانه هیل باتوجه به پیوندهای مشترکی که دارند اجتنابناپذیر بنظر میرسد. البته تماشای عمارت بلای برای طرفداران فلاناگان لذتهای دلچسبی نیز به همراه خواهد داشت. سریالی که در تناسب با رویکرد احساساتگرایانهی فلاناگان نسبت به ژانر وحشت قرار میگیرد، در نتیجه در اینجا نسبت به خانهی هیل عناصر احساسی بیشتر و پیرنگ روایی دراماتیکتری وجود دارد.
عمارت بلای سریالی نیست که از ابتدا شما را به دام خود بیندازد، اما در صورتی که صبوری کنید و با قصههای پرپیچ و خم سریال همراه شوید احتمالا در پایان بخشی از پاداشِ انتظارتان را دریافت خواهید کرد. سریالی که قصد دارد با پرداخت مفصل هر کدام از کاراکترهایش و داستانهای عاشقانهی رازآمیزی که دارند، آهسته آهسته ریسمانش را به دور مخاطبان خود ببافد. هرچند عمارت بلای در طول ۹ قسمت خود به نقطهی اوج رضایتبخشی نمیرسد، اما با وجود نقصهایش یک عاشقانهی گوتیک فریبندهی احساساتگرایانه است. فلاناگان در عمارت بلای فیلمسازان جوانی از ملیتها و ژانرهای مختلف را برای کارگردانی اپیزودهای سریال انتخاب کرده است. فلاناگان و دو فیلمبردار اصلی سریال Maxime Alexandre و James Kniest توانستهاند با وجود تفاوتهای فضای بصری سریال در پنچ اپیزود ابتدایی و چهار قسمت انتهایی بهویژه در طراحی نور، اتمسفر یکدستی را خلق کنند.
در ادامه به بخشهایی از داستان سریال اشاره میشود
مایک فلاناگان در اولین روز کار روی فیلمنامهی The Haunting of Bly Manor تیم نویسندگان خود را به تماشای The Innocents «بیگناهان» جک کلایتون میبرد. فیلمی که فلاناگان در اقتباسش از رمان The Turn of The Screw هنری جیمز از آن تجلیل میکند. فلاناگان اشاره میکند که همین کار را در زمان ساخت The Haunting of Hill House با فیلم The Haunting «در چنگ ارواح» رابرت وایز انجام دادهاند. بیگناهان نسبت به سریال عمارت بلای اقتباس وفادارانهتری از رمان هنری جیمز است، اما بااینحال عناصری در سریال هستند که مستقیم از فیلم جک کلایتون میآیند. اولین عنصر نغمهی O Willow Waly است که در فیلم بیگناهان بهعنوان یک موتیف شنیده میشود. در شروع به یاد ماندنی بیگناهان، در تاریکی صحنه، آوای کودکی را میشنویم که شعری از پل دن (Paul Dehn) را با ملودیای از ژرژ اریک (Geurges Auric) میخواند:
“We lay my love and I beneath the weeping willow”
“But now alone I lie and weep beside the tree”
O Willow Waly در کتاب هنری جیمز نیست و برای فیلم بی گناهان ساخته شده و در طول فیلم چندین بار شنیده میشود. فلورا آن را زمزمه میکند و مایلز روی پیانو ملودیاش را مینوازد. همچین موسیقی آن را روی رقص یک بالرین اسباببازی در داخل یک جعبهی جواهرات موزیکال میشنویم. در همان ابتدای نخستین اپیزود سریال، راوی خطهای آغازین شعر O Willow Waly را میخواند. همچنین فلورا چندینبار آواز آن را زمزمه میکند، از جمله زمانیکه در اتاقک زیر شیروانی در حضور یکی از ارواح بیچهره بازی قایم موشک را انجام میدهد و بار دیگر در قالب آهنگی است که هنگام رقص بالرین عروسکی جعبهی جواهرات خانم جسل پخش میشود. این جعبهی جواهرات و عکس پیتر کوئینت داخل آن یکی دیگر از عناصری است که از فیلم جک کلایتون قرض گرفته شده است. علاوهبر این نام خانوادگی شخصیت ویکتوریا پدرتی (Danielle Clayton) از نام خانوادگی جک کلایتون کارگردان بیگناهان میآید.
The Haunting of Bly Manor سریالی نیست که از ابتدا شما را به دام خود بیندازد، اما در صورتی که صبوری کنید و با قصههای پرپیچ و خم سریال همراه شوید احتمالا در پایان بخشی از پاداشِ انتظارتان را دریافت خواهید کرد
علاوهبر این موارد، در طول نه فصل سریال ارجاعات متعددی به فیلم بیگناهان وجود دارد. در رمان شخصیت دایه در هنگام ورود با استقبال خانم گروس که دست فلورا را گرفته روبهرو میشود. اما در عمارت بلای و بیگناهان او از راننده میخواهد که متوقف شود و باقیماندهی راه را پیاده برود. او در فضای بهشتی و مجذوب کنندهی روستا قدم میزند و به فلورا که درکنار دریاچه بازی میکند، میپیوندد. پیوندهای مشترک دیگری میان عمارت بلای و بیگناهان وجود دارد؛ باغ مجسمه، حمام فلورا در اولین شب حضور دنی/گیدنز (نام شخصیت دنی در فیلم، خانم گیدنز است)، بازی قایم موشک، نمایش قصه گفتن مایلز و فلورا، صحنهای که مایلز با دستانش دور گلوی دنی/گیدنز را میگیرد و به قصه خفه کردن او فشار میدهد و کشتن کبوتر توسط مایلز. (در فیلم بیگناهان مایلز یکی از پرندههای عمارت را میکشد و آن را زیر بالشتش پنهان میکند و در عمارت بلای گردن فاختهی خانگی معلم مدرسهاش را میشکند) در رمان هنری جیمز هیچ توضیح دقیقی دربارهی مرگ خانم جسل داده نمیشود، اما عمارت بلای همچون بیگناهان داستان غرق شدن خانم جسل در دریاچه پس از مرگ پیتر کوئینت را هر چند با تغییراتی شرح میدهد.
مایک فلاناگان در سریال The Haunting of Bly Manor از فیلم وحشت کلاسیک بیگناهان جک کلایتون تجلیل میکند. سریال عمارت بلای برخی از عناصر داستانی و جلوههای بصریاش را از این فیلم وام گرفته است
تاثیرپذیریهای سریال از فیلم به طرح داستانی و جزئیات کاراکترها محدود نمیشود و الهامهایی از سبک فیلمسازی و جلوههای بصری فیلم به سریال منتقل شد است. فردی فرانسیس (فیلمساز برزگ انگلیسی سینمای وحشت و فیلمبردار برندهی اسکار)، بهعنوان مدیر فیلمبرداری بیگناهان از کنارههای قابها، برای نمایش محو و گذرای اشباح عمارت، استفادهی هوشمندانهای میکند. فرانسیس با استفاده از لنزهای مخصوص لبههای پلانها را محو و حتی گاهی با نقاشی مستقیم روی لنز، جلوههای مهآلود در حاشیه و مجرایی از نور را در مرکز قابهایش ایجاد میکرد. James Kniest فیلمبردار سریال عمارت بلای همان فضاسازی وهمانگیز فیلم کلایتون را در اینجا به تصویر کشیده است. اشباحی که گاهی در بازتابها و گاهی در گوشههای تاریک، سایههای محوشان را میبینیم.
مایک فلاناگان در The Haunting of Bly Manor همانند مجموعهی قبلی خود در Netflix به نام The Haunting of Hill House «تسخیر شدگی خانه هیل» به سراغ یک رمان کلاسیک رفته است. The Haunting of Bly Manor اقتباسی آزاد از رمان مطرح The Turn of The Screw «سختتر شدن اوضاع» است و سریال قبلی فلاناگان که برداشتی از رمان سال ۱۹۵۹ شرلی جکسون بود تحت تاثیر این رمان هنری جیمز قرار داشت. سختتر شدن اوضاع، رمانی در سبک وحشت گوتیک است که نخستینبار در سال ۱۸۹۸، بهصورت پاورقی در مجلهی مجلهی هفتگی Collier's منتشر شد. داستان رمان دربارهی دو کودکی است که در خانهای دورافتاده در حومهی شهر زندگی میکنند. دو کودکی که گمان میرود روحشان توسط دو خدمتکار سابق آنجا، تسخیر شده است. از این رمان تاکنون اقتباسهای زیادی در قالب نمایشهای رادیویی، اپرا، تئاتر، فیلم و سریالهای تلویزیونی شده که معروفترین آنها، بیگناهان جک کلایتون است.
اپیزود پایلوت The Haunting of Bly Manor، درحالیکه رمان هنری جیمز را تداعی میکند، با تغییراتی نسبت به نسخهی اصلی از همان ابتدا برخی تمایزهای خود با آن را برجسته میسازد. سریال با سکانسی از یک مراسم شام عروسی در سال ۲۰۰۷ در شمال کالیفرنیا شروع میشود، برخلاف رمان که فصل افتتاحیهی آن در مهمانی شام کریسمس در انگلستان قرن نوزدهم میگذرد. همچنین رمان با دست نوشتههای بجا ماندهی یک آدم مرده روایت میشود، درحالیکه در اینجا یک زن مرموز (Carlo Gugino) به مهمانان عروسی پیشنهاد میدهد که یک داستان ارواح را برایشان تعریف کند. از اینجا روایت سریال به بیست سال قبل باز میگردد. جایی که دنی کلایتون (Victoria Pedretti) برای یک موقعیت شغلی بهعنوان او پِر (Au Pair یا خدمتکار تهاتری، یک فرد کمک کننده از یک کشور خارجی است که برای یک خانوادهی میزبان کار میکند و همچنین بهعنوان بخشی از خانواده محسوب میشود) با وکیل ثروتمندی به نام هنری وینگریو (Henry Thomas) ملاقات میکند. فلورای هشت ساله (Amelie Bea Smith) و مایلز ده ساله (Benjamin Evan Ainsworth)، دو برادرزادهی تازه یتیم شدهی هنری هستند. دنی بهعنوان کاراکتر اصلی سریال راوی نیست و داستانش بازگو نمیشود به این ترتیب او نمیتواند راوی غیر قابل اعتمادی باشد. در نتیجه در سریال برخلاف رمان به ظاهر با راوی قابل اعتمادتری روبهرو هستیم که در برخی از موقعیتها و رخدادهای عجیب آن حضور داشته است.
The Haunting of Bly Manor اقتباسی آزاد از رمان مطرح هنری جیمز، The Turn of The Screw «سختتر شدن اوضاع» است. داستان رمان دربارهی دو کودکی است که در خانهای دورافتاده در حومهی شهر زندگی میکنند. دو کودکی که گمان میرود روحشان توسط دو خدمتکار سابق آنجا، تسخیر شده است
دنی پس از اینکه در مصاحبه پذیرفته میشود، مسئولیت نگهداری و آموزش بچهها و رسیدگی به امور عمارت گوتیک آنها را به عهده میگیرد. دنی در خانهی جدید خود در عمارت بلای، بخشی از یک خانوادهی صمیمی میشود. اعضای خانواده شامل نظافتچیای به نام هانا گروس (T'Nia Miller)، سرآشپز اَوِن (Rahul Kohli) و جیمی باغبان (Amelia Eve) درکنار مایلز و فلورا هستند. دنی کمی پس از ورودش به عمارت داستانی دربارهی زنی به نام ربکا جسل (Tahira Sharif) میشنود که پیش از او در عمارت بلای زندگی میکرده و بهخاطر عشق سوداگرانهاش به مردی جوان خودش را در دریاچهی روستا غرق کرده است. مرد جوانی به نام پیتر کوئینت (Oliver Jackson-Cohen) کارمند دزد و گمشدهی هنری که دنی شبحی از او را در بالکن عمارت میبیند، همانطور که با شبح ربکا در اطراف عمارت روبهرو میشود. به این ترتیب سریال تا به اینجا کم و بیش، به غیر از تغییرات جزیی مانند نام، نژاد و جنسیت برخی کاراکترها و همچنین زمان داستان، مطابق با پلات داستانی رمان پیش میرود.
با شروع قسمت دوم تمایل فلاناگان برای متمایز شدن سریال از مسیر رمان هنری جیمز پررنگتر میشود. در رمان جیمز، مایلز پس از اخراج از مدرسه به عمارت بلای بازمیگردد، اما در اینجا رفتارهای عمدی مایلز برای بازگشت به خانه و اتفاقاتی که منجر به اخراجش میشوند، با تاکید و تمرکز زیاد نشان داده میشود. کشیش در کلاس درس درباره روایتهای متفاوت سه انجیل عهد جدید از یک رویداد صحبت میکند و در ادامه میپرسد: چرا این انجیلها از یک رویداد سه روایت مختلف دارند؟ سخنان کشیش در اینجا همچون انعکاسی است در مورد آنچه که تماشا میکنیم؛ روایت متفاوت فلاناگان در سریال عمارت بلای، از رمانی که به شکلهای متنوعی از آن اقتباس شده است. درواقع فلاناگان در این سکانس به تنوع استراتژیها و روشهای نقل یک داستان اشاره میکند. در یکی از فلاشبکهای اپیزود شش سریال، فلورا دربارهی پسربچهی بیچهرهای با عمویش هنری صحبت میکند. پسربچهای که در خانهی آنها زندگی میکند و باعث وحشت فلورا میشود. هنری که داستان فلورا را زاییدهی ذهنش میداند به او پیشنهاد میدهد برای آن پسر یک نام و یک داستان بسازد. مشابه همان کاری که فلاناگان با رمان هنری جیمز انجام میدهد؛ روایت قصهی کاراکترهای عمارت بلای با نامها و داستانهای تغییریافته و گاهی ساختگی، که برخیشان از دیگر داستانهای هنری جیمز وام گرفته شدهاند.
اما سریال در مجموع 9 قسمت خود تفاوتهای عمدهای با رمان سختتر شدن اوضاع دارد. همچنین فلاناگان و گروه نویسندگانش در هر اپیزود از داستانها و رمانهای دیگری از هنری جیمز استفاده کردهاند. دنی گویی برای بازیابی هویت واقعیاش و همچنین فرار از اتفاقی که در گذشته برایش رخ داده، به این عمارت درندشت و دورافتاده آمده است. اما شبحی از گذشته او را تعقیب میکند و دنی هر از گاهی با انعکاس تصویر او در آینههای عمارت، روبهرو میشود. بعدتر در فلاش بکی در قسمت چهارم متوجه میشویم شبحی که دنی را تعقیب میکند درواقع روح نامزد درگذشتهاش است؛ چهرهای که همیشه با یک عینک گرد براق دیده میشود. داستان دنی و نامزدش ادموند از داستان دیگری از هنری جیمز به نام Sir Edmund Orme میآید. داستان در مورد مردی است که زنی که قلبش را شکسته تعقیب میکند. در فلاش بک متوجه میشویم که دنی برای ادامهی نامزدیاش با ادموند تحت فشار بوده است. زمانیکه دنی به ادموند میگوید قصد ازدواج با او را ندارد، ادموند با دلی شکسته از ماشین پیاده میشود و با برخورد با کامیونی جان خود را از دست میدهد.
در سریال «عمارت بلای» در مقایسه با سریال «تسخیرشدگی خانه هیل» با ارواح کمتری سر و کار داریم. فلاناگان در سریال عمارت بلای استراتژی متفاوتی انتخاب کرده است؛ ارواحی که حضورشان نه برای ایجاد فضایی هراسآور بلکه در جهت عمق بخشیدن به اتمسفر احساسی پیرنگ داستانی سریال است
احساس گناه دنی نسبت به ادموند او را درگیر احساسات ضد و نقیضی میکند. احساس گناهی که همچون کابوسی از دنیای اشباح و خاطرات هر از گاهی مقابل دیدگانش ظاهر میشود. شبح ادموند بعد از اینکه مادرش عینک او را به دنی میدهد، همیشه او را تعقیب میکند تا زمانیکه دنی تصمیم میگیرد آن را در آتش بسوزاند. شخصیت عمو هنری در عمارت بلای پسزمینهای پیچیده و اندوهبار دارد، اما در رمان، او فقط بهعنوان عموی مایلز و فلورا شناخته میشود که بنا به دلایلی نامشخص کم و بیش از آنها دوری میکند. سریال فلاناگان علت بیتمایلی عمو هنری به عمارت بلای و بچهها را در قالب یک فلاشبک نمایش میدهد. هنری همانند سایر کاراکترهای سریال از ترومای دردناک اتفاقی در گذشته رنج میبرد. قصهی عمو هنری از داستان کوتاه The Jolly Corner هنری جیمز میآید. قصهی شخصیتی که به واسطهی رخدادهای گذشته از درد و اندوه عمیقی رنج میبرد و تحت تاثیر آن با همزادی شبح مانند زندگی میکنند.
اُون آشپز و جیمی باغبان، دو کاراکتری هستند که به داستان سریال اضافه شدهاند. دو شخصیتی که برای بسط روابط کاراکترهای داستان و همچین در راستای ایدهی مرکزی سریال خلق شدهاند. انتخاب جیمی بهعنوان راوی به علت ارتباطش با املاک بلای، اعضای خانواده و همچنین رابطهی نزدیکش با دنی گزینهی مناسبی است. چرا که ظاهرا هیچ کس بهتر از او تاثیرات عمارت بلای را بر افراد داخل آن نمیداند. کاراکتر اُون معشوق و دلبستهی هانا گروس - پرستار بچهها در سریال و رمان - است. با حضور اَون، کاراکتر هانا پسزمینهای بامعناتر و عمیقتر پیدا کرده است. شخصیتی که درد و آرزوی زیادی را به دوش میکشد و به یاد روزهای خوبش در بلای و عشق به سرانجام نرسیدهاش به اُون، در آنجا ماندگار شده است. به این ترتیب کاراکتر اَون در خدمت طرح داستانی سریال و عمق بخشیدن به سایر کاراکترها و روابط میانشان عمل میکند و همچنین به واسطهی حضور طنازانهاش، فضای سنگین حاکم بر سریال را کمی تلطیف میکند.
در عمارت بلای در مقایسه با سریال تسخیرشدگی خانه هیل با ارواح کمتری سر و کار داریم. فلاناگان در سریال عمارت بلای استراتژی متفاوتی انتخاب کرده است؛ ارواحی که حضورشان نه برای ایجاد فضایی هراسآور بلکه در جهت عمق بخشیدن به اتمسفر احساسی پیرنگ داستانی سریال است. ارواح آدمهایی که در بلای میمیرند تا زمانیکه خاطراتشان با چهرهی آنها محو شود، ناگریز به ماندن در آنجا هستند. مسئلهای که علت آن به حضور افسونکننده و همچین نفرینشدهی قدیمیترین ارواح جامانده در بلای مرتبط است. ویولا لوید (Kate Siegel) و خواهرش پردیتا (Catherine Parker)، دو شبحی که در گوشه و کنارهای نادیدهی عمارت بلای زندگی میکنند. آنها از داستان کوتاه دیگری از هنری جیمز به نام The Romance of Certain Old Clothes الهام گرفته شدهاند و در رمان اصلی حضور ندارند. درحالیکه در رمان، پیتر و خانم جسل ارواح اصلی عمارت بودند.
عمارت بلای دربارهی شخصیتهایی است که زنده یا مرده، در محدودهی نفرین شدهی عمارت و در جاذبهی تسخیرکنندهی آن گیر افتادهاند و جز رجوع به گذشته و خاطراتشان راهی برای گریز ندارند
اما بزرگترین تفاوت سریال نسبت به رمان در پایانبندی آن دیده میشود. در رمان جیمز، مایلز همه کارهای اشتباهی که در مدرسه مرتکب شده بود را به دایهاش میگوید و هنگامی که دایه به او نگاه میکند متوجه میشود که او مرده است. پایانی بحث برانگیز که این سؤال را مطرح میکرد که آیا دایه بهدلیل زوال عقلی و عدم تعادل روانی مایلز را کشته است؟ راوی غیرقابل اعتمادی که بحث دربارهی پایان رمان را سخت و پیچیده میکرد. در سریال، دنی برای نجات جان فلورا به ویولا-بانوی دریاچه- اجازه میدهد که وارد بدنش شود. دنی پس از سالها از ماجراهای عمارت بلای به آنجا باز میگردد تا با غرق کردن خود، اطرافیانش را از بازگشت ویولا نجات دهد. در پایان سریال به زمان حال بازمیگردیم. متوجه میشویم مهمانی ابتدای فیلم مربوطبه عروسی فلورا است و زن مرموزی که داستان را روایت میکند جیمی باغبان است. جیمی داستان مفصل و تراژیکش – داستانی که فلورای جوان به یاد نمیآورد - را به پایان میرساند و به خانهاش بازمیگردد. کمی پس از به خواب رفتن جیمی، دستِ روح دنی بر شانهی او قرار میگیرد. پایانی که نشان میدهد، ارواح و خاطرات گذشته همچنان در جای خود باقی ماندهاند.
علت اصلی تفاوتهای عمارت بلای و رمان از ایدهی داستان عاشقانهی سریال میآید. فلاناگان سعی کرده با ارجاع به داستانهای کوتاه دیگری از هنری جیمز در هر قسمت، پسزمینهی مفصلی را از هر کاراکتر به تصویر بکشد و به این روش عمقی را به شخصیتهایش بدهد که کمتر در فیلمها و سریالهای وحشت سراغ داریم. الگویی که با رفتوبرگشتهای زمانی در هر قسمت تکرار میشود، به این ترتیب روایت سریال در مسیرهای جدید و غیرمنتظرهای پیش میرود. شخصیتهایی که زنده یا مرده، در محدودهی نفرین شدهی عمارت و در جاذبهی تسخیرکنندهی آن گیر افتادهاند و جز رجوع به گذشته و خاطراتشان راهی برای گریز ندارند. فلاشبکها، ازطریق مچ کاتهای حسابشده تداومی سیال میان میان زمانها و مکانهای مختلف برقرار میکند. همچنین برخی از پیچشهای روایی سریال ازطریق همین فلاشبکها رخ میدهد. فلاشبکهایی که رازهای مدفون شده و پنهان ماندهی عمارت بلای و ساکنانش را برملا میکنند. اما یکی از مشکلات عمدهی سریال در همین فلاشبکهای توضیحدهنده نفهته است. در نتیجهی این استراتژی روایت سریال مدام در عرض گستردهتر میشود، درحالیکه در برخی قسمتها اطلاعات چندانی به داستان اضافه نمیشود.
قصههای پراکندهی سریال هر کدام روایتی عاشقانه در خود دارند که بهدلیل پرداخت کلیشهای، دمدستی و احساساتگراییهای زائد فاقد سحر و افسون روایتهای عاشقانهی گوتیک هستند
همچنین سریال در چند قسمت ابتدایی با وجود زمینهچینیها و گرهافکنیهایی که ایجاد میکند روندی کند و گاهی قابل پیشبینی دارد. جزئیاتی که مخاطب در قسمتهای میانی باید در انتظار گرهگشایی آنها با فلاشبکهای متعدد باشد. بهعنوان نمونه تماسهای تلفنی فرد ناشناسی که به عمارت بلای زنگ میزند، ردپاهایی که شبانه بر راهروهای عمارت بجا میمانند، اشباحی که مایلز و فلورا با آنها رابطهای دوستانه دارند و سنگ قبر ویولا که در لحظهای آن را میبینیم، برخی از جزئیاتی هستند که در قسمتهای بعدی علتشان توضیح داده میشود. همچنین در چند اپیزود نخست سرنخهایی رازآمیز دربارهی کاراکترها داده میشود؛ فلورا و شبحی که او را دنبال میکند و هانا که به ظاهر از مشکلی رنج میبرد. او با دیگران غذا نمیخورد، شبها نمیخوابد و شکافهایی را دیوارهای عمارت میبیند که وجود ندارند. مخاطب باید صبر کند تا به تدریج در هر قسمت رشتههای مختلف داستان به آرامی بهم بپیوندند. انتظاری که ممکن است در جاهایی خستهکننده و حوصلهسربر باشد. همچنین این انتظار قابل پیشبینی، باعث شده که فضای وهمآور و پررمز و راز سریال به یک بازی معمایی ساده تقلیل پیدا کند که معماهایش یکی یکی حل میشوند.
رفت و برگشتهای زمانی سریال و خرده داستانهای پراکندهی آن نقشهی دقیقی برای هر شخصیت تعریف میکنند. قصههای پراکندهای که هر کدام روایتی عاشقانه در خود دارند که بهدلیل پرداخت کلیشهای، دمدستی و احساساتگراییهای زائد فاقد سحر و افسون روایتهای عاشقانهی گوتیک هستند. روایتهای عاشقانهای که از تبادلهای احساسی خام میان کاراکترهای سریال رنج میبرند. فصلهای عاشقانهی سریال قرار است ایدهی مرکزی سریال را در قالب مفاهیم آشکار و عمق نیافتهای خلاصه کنند؛ از جمله اینکه زندگی زودگذر است و هیچگاه پایان خوشی پیدا نمیکند. ما فقط در گذر سالها لحظههای خوشی را بهدست میآوریم. لحظههایی که ممکن است ساعتها، روزها، سالها یا دههها ادامه پیدا کنند اما سرانجام پایان مییابند و از آنها جز خاطرههایی باقی نمیماند. خاطرههایی که با احساس گناه، پشیمانی و دریغ همراه هستند و چارهای برای گریز از آن نیست مگر دلبستن به همان خوشیهایی که در چشم بر هم زدنی پژمرده میشوند.
روابط کاراکترهای سریال با اشباح/خاطراتِ زندگیشان تجسمی از همین ترسها و احساسها است. فلاناگان سعی کرده است با گذر از الگوهای سینمای وحشت در قالب یک داستان عاشقانه، هراس وجودی انسان از گذر زمان، مواجهه با مرگ و از دست دادن را به تصویر بکشد. همانگونه که در پایان سریال، فلورای جوان رو به به جیمی میگوید: «تو گفتی یه داستان روحی هستش. اما این یه داستان عاشقانه بود» و سپس جیمی در پاسخ این دیالوگ را به زبان میآورد: «چندان تفاوتی ندارد». بله، هر داستان عاشقانهای دربارهی ارتباطی تروماتیک با خاطرهها و اشباح گذشته قرار میگیرد و هر قصهی عاشقانهای دربارهی هراسهای از دست دادن است. اما اشتباه استراتژیک سریال آنجایی رخ میدهد که زیرمتن عاشقانهاش را با روایتی شیرفهم کننده بر پیرنگ داستانی وحشت گوتیک خود چیره میکند و حتی سرک کشیدنهای سریال به داستانهای عاشقانهی گوتیک هنری جیمز برای ایجاد تعادل در لحن دوگانهی سریال کفایت نمیکنند. در نتیجه، آنچه که درنهایت از عمارت بلای باقی میماند یک روایت عاشقانهی پرآب و تاب با ایدههایی دهانپرکن است که موفق نمیشود تجربهای هراسآور از وحشتهای عشق را مجسم کند.