نقد سریال The Flower of Evil - گل شیطان

نقد سریال The Flower of Evil - گل شیطان

سریال جنایی «The Flower of Evil» گل شیطان از تازه‌ترین محصولات تلویزیون کره‌جنوبی است. سریالی که به واسطه‌ی موضوع قاتل زنجیره‌ای یادآور فیلم خاطرات قتل است. با میدونی و نقد این سریال همراه باشید.

مطلب را با کلمه‌ی ژانر شروع کنیم. حتماً بارها این کلمه به گوشتان خورده و تعریف‌های متعددی هم از آن در ذهنتان دارید. وقتی عنوان ژانر جنایی درکنار سریالی می‌آید تقریباً تا حد زیادی تکلیف‌مان با فیلم روشن می‌شود. می‌دانیم قرار است به‌طور کلی با چطور فیلمی مواجه شویم. اما بگذارید کمی در این مفهوم عمیق‌تر شویم. ژانر به چه درد دیگری می‌خورد؟ چرا دیدن فیلم‌های ژانر جذاب است؟ اگر قرار است الگوهای تکراری ببینیم پس چرا وقت‌مان را تلف کنیم؟ و هزاران سؤال دیگری که پشت‌بند همین یک کلمه در ذهنمان شکل می‌گیرد. ژانر مجموعه قراردادی را به فیلم تحمیل می‌کند و شاید در نگاهی سطحی دست فیلمنامه‌نویس‌ها و فیلم‌سازان را ببندد اما تجربه ثابت کرده این محدودیت‌ها به قوت فیلم‌ها کمک کرده است.

ژانر و الگوهای از پیش تعیین شده اجازه می‌دهند تا راه استعاره باز شود. لابد بسیار شنیده‌اید که حکایت فیلم‌های جنایی نزدیک به الگوی شکار و شکارچی است. کارآگاه یا کارآگاهان به‌دنبال رد قاتل یا جنایت‌کار حرکت می‌کنند و همیشه چند قدمی از او عقب‌ترند. اما این یک حکم کلی نیست. در بسیاری از فیلم‌ها جای شکار و شکارچی عوض می‌شود. قاتل کارآگاهان را سر می‌دواند و گیر می‌اندازد. احتمالاً معروف‌ترین نمونه از این الگو فیلم Se7en «هفت» ساخته دیوید فینچر باشد. علاوه‌بر آن الگوهای ژانر بستر مناسبی برای شکل‌گیری واقعیت زندگی است. الگوهای ژانری می‌توانند ایده‌هایی برای زندگی واقعی داشته باشند.

ژانر به چه درد دیگری می‌خورد؟ چرا دیدن فیلم‌های ژانر جذاب است؟ اگر قرار است الگوهای تکراری ببینیم پس چرا وقت‌مان را تلف کنیم؟ و هزاران سؤال دیگری که پشت‌بند همین یک کلمه در ذهنمان شکل می‌گیرد

یک زندگی زناشویی عادی یا یک رابطه دوستی را فرض کنید. آدم‌ها رازهایی را از هم پنهان کرده‌اند. یک نفر ناخودآگاه نقش کارآگاه را شروع می‌کند و با سرنخ‌های کوچک به‌دنبال گرفتن مچ دیگری است. یک خطاکار یا مظنون داریم و یک کارآگاه و جستجوگر. ژانر بیش از آنکه تصورش را کنیم در زندگی‌مان جریان دارد. به‌راحتی می‌توانیم ایده‌هایی از زندگی شخصی‌مان را در الگوهای ژانری دنبال کنیم. طرف دیگر این تجسس در مثالی که گفته شد اعتماد کردن است. آدم‌ها وقتی نخواهند در زندگی همدیگر تجسس کنند به این معنی است که بهم اعتماد دارند. در گوشی به کسانی که هنوز سریال را ندیده‌اند بگویم که مفهوم اعتماد نقش اساسی در ساختار کلی گل شیطان دارد.

فیلم‌ها و سریال‌های جنایی همیشه مخاطبان زیادی داشته‌اند. کارآگاهانی که با هوش ذکاوت و تیزهوشی‌شان می‌خواهند با قاتلان روان‌پریش و پیچیده رقابت کنند و آن‌ها را گیر بیاندازند، همیشه ما را قلقلک می‌دهند. وقتی به تاریخ این ژانر نگاه می‌کنیم متوجه می‌شویم که تلویزیون‌های اغلب کشورها هیچ‌وقت از این‌گونه خالی نمانده‌اند چرا که ذهن همیشه به‌دنبال حل و کشف معماست و جنایت این فرصت را به مخاطب می‌دهد تا به قول هرکول پوآرو سلول‌های خاکستری را بسوزانیم و پیش از کارآگاهان یا هم‌قدم با آن‌ها دست به کشف معمای قتل بزنیم. سینما و تلویزیون کره‌جنوبی در سال‌های اخیر و به‌طور مشخص پس از درخشش «Memories of Murder» خاطرات قتل ساخته بونگ جون هو پر شده از آثار متنوعی با محوریت قتل و به‌خصوص قاتل زنجیره‌ای.

اگر در زمان ساخت خاطرات قتل مسئله قاتل زنجیره‌ای لااقل برای سینمای کره‌جنوبی مقوله‌ی عجیب و غیرقابل باوری بود در طول زمان تبدیل به یکی از ایده‌های محوری اکثر فیلم‌های جنایی‌شان شد. به یاد بیاورید وقتی کارآگاهان بومی خاطرات قتل از زبان کارآگاه سئولی می‌شنوند که ممکن است قتل‌ها به هم ربط داشته باشند چقدر تعجب می‌کنند و این واقعیت که ممکن است کسی دست به قتل‌های مشابه بزند را انکار می‌کنند. این انکار ریشه در تازگی این مفهوم برای سینمای کره‌جنوبی و البته نا‌آشنایی مخاطب با ژانر دارد. انتخاب ایده‌ی قاتل زنجیره‌ای برای یک فیلم یا سریال جنایی پتانسیلی مشخص به فیلمساز می‌دهد که در عین آنکه گذشته و قتل‌های رخ داده ذهن کارآگاهان را مشغول کند نگرانی از وقوع قتلی تازه تحرکی به درام می‌دهد و بر جذابیت‌های فیلم یا سریال می‌افزاید.

یک خطاکار یا مظنون داریم و یک کارآگاه و جستجوگر. ژانر بیش از آنکه تصورش را کنیم در زندگی‌مان جریان دارد. به‌راحتی می‌توانیم ایده‌هایی از زندگی شخصی‌مان را در الگوهای ژانری دنبال کنیم

یکی از ویژگی‌های گل شیطان که گاهی به نقطه‌ی قوتش تبدیل می‌شود و گاهی درام را با سر زمین می‌زند حضور پررنگ ملودرام در سریال است. انتخاب یک کارآگاه زن به اسم کارآگاه چا جی وون به‌عنوان دنبال‌کننده اصلی درکنار شوهر پر رمز و رازش که ارتباط‌های جدی به پرونده‌ی اصلی قتل دارد باعث شده که رابطه‌ی عاطفی آن دو بخش‌هایی از سریال را به سمت ژانر عاشقانه و ملودرام بکشاند. صحنه‌هایی که کره‌ای‌ها به‌شدت به آن علاقه دارند و سالانه محصولات زیادی را در این‌گونه تولید می‌کنند. صحنه‌هایی که با موسیقی‌های متن سوار‌شونده بر تصاویر و اسلوموشن‌های فراوان فیلم‌برداری می‌شود و شخصیت‌ها احساساتشان را به شکل اغراق شده بروز می‌دهند. در ادامه با آوردن مثال‌هایی به چند صحنه‌ی ملودرام سریال در دل ژانر جنایی اشاره‌های جزیی‌تری خواهم کرد.

سریال گل شیطان بر پایه‌ی ارتباط تنگاتنگ سه حرفه پیش می‌رود. کارآگاهان که مشخصاً برای اداره‌ی پلیس کار می‌کنند و باید بین دوگانه قانون و عدالت در هر وضعیتی دست به انتخاب بزنند. خبرنگار که روحیه کنجکاوی و تجسس دارد و از دل ژانر به سریال راه پیدا کرده است. لابد حضور پررنگ خبرنگارها در فیلم «Zodiac» زودیاک ساخته دیوید فینچر را به خاطر می‌آورید. همان خبرنگارانی که از پلیس پیشی می‌گیرند و تا معمای قتل را حل نکنند از جا نمی‌نشینند. گاهی خبرنگارها به واسطه‌ی اشتیاقی که به مشهور شدن دارند عطش بیشتری از پلیس برای کشف حقیقت نشان می‌دهند و گاهی بنا به نفع شخصی با دروغ سعی می‌کنند حاشیه سازی کنند. دست سوم مضنونین‌اند. مظنون‌ها حضور سؤال‌برانگیزی در فیلم‌های جنایی دارند. یکی از پرسش‌هایی که مخاطب مدام در طول اتفاقات از خود می‌پرسد این است که آیا این مظنون راست می‌گوید؟

پرسش اساسی فیلم‌های جنایی که در ظاهرِ «قاتل کیست؟» به مخاطب عرضه می‌شود درواقع به همین پرسش ساده‌ی «چه کسی راست می‌گوید؟» ختم می‌شود. درواقع این همان نقطه‌ای است که ژانر به زندگی روزمره گره می‌خورد. شاید هیچ‌یک از ما هیچوقت درگیر ماجرای کشف قاتل در دنیای واقعی نشویم اما در زندگی شخصی‌مان بی‌شک با پرسش چه کسی حقیقت را می‌گوید مواجهیم. همین نکته جهان فیلم‌های ژانری را برای ما جذاب می‌کند. این‌طور می‌توانیم جنایت‌ها را با مابه‌ازاهایی به زندگی شخصی‌مان گره بزنیم. اصلاً از همین زاویه ملودرام به سریال جنایی گل شیطان هجوم می‌آورد. شکل رابطه‌ی زن و شوهر که می‌تواند در هر بستر دیگری و بر هر دروغ و پنهان‌کاری دیگری هم مطرح باشد به واسطه‌ی یک معمای قتل به کشمکش‌هایی منتهی می‌شود. کشمکش‌هایی از جنس دعواهای زن و شوهری روزمره در زندگی خودمان یا اطرافیان‌مان.

 ذهن همیشه به‌دنبال حل و کشف معماست و جنایت این فرصت را به مخاطب می‌دهد تا به قول هرکول پوآرو سلول‌های خاکستری را بسوزانیم و پیش از کارآگاهان یا هم‌قدم با آن‌ها دست به کشف معمای قتل بزنیم

قانون جالبی در کره‌جنوبی وجود دارد با عنوان قانون مرور زمان. یعنی اگر مجرمی تا مدت زمانی مشخص (در کره‌جنوبی ۱۵ سال) گرفتار قانون نشود دیگر حکمش اجرا نخواهد شد. شاید معروف‌ترین تبرئه با استفاده از قانون مرور زمان به قاتل ترسناک و خوف‌آور پرونده‌ی هواسئونگ مربوط باشد. قاتلی که بین سال‌های ۱۹۸۶ تا ۱۹۹۱ به ده قتل و تجاوز دست زد و فیلم معروف خاطرات قتل براساس همین پرونده ساخته شد. در سال ۲۰۱۹ لی چون جائه که در سال ۱۹۹۴ به اتهام قتل خواهر زن خود محکوم به حبس ابد بود به ۹ قتل از آن پرونده اعتراف کرد اما چون مشمول قانون محدودیت مرور زمان می‌شد به اعدام محکوم نشد. دی ان ای لی جون جائه ۵۶ ساله با دی ان ای کشف شده از سه قتل در آن بازه زمانی منطبق بود اما محکومیتی برای او صادر نشد و او هم‌اکنون به حبس ابد خود ادامه می‌دهد.

فیلم‌های کره‌جنوبی به‌شدت با تاریخ کشورشان گره خورده‌اند. در این سریال هم به قاتلی زنجیره‌ای پرداخته شده که ۱۸ سال از ماجرای قتل‌هایش می‌گذرد. مسئله تاریخ در فیلم‌های متعددی از کره‌جنوبی تکرار شده است. مثلاً در فیلم «Oldboy» با شخصیتی همراه می‌شویم که ۱۵ سال در اتاق هتلی حبس شده است. با بیرون آمدن از حبس خشونت شخصیت اصلی در ارتباط با گذشته‌ای که از سر گذرانده به واسطه‌ي فلش‌بک‌های متعددی که در روایت طراحی شده است پرداخته می‌شود. گل شیطان هم براساس فلش‌بک‌های این چنینی روایتش را گسترش می‌دهد. فیلم دیگری که به‌طور جدی به تاریخ می‌پردازد و در دل تاریخ به‌دنبال کشف پیامد اتفاقات است فیلم «Peppermint Candy» آب نبات نعنایی ساخته‌ی لی چانگ دونگ است. کیم شخصیت اصلی فیلم با روایت به‌خصوص فیلم به گذشته‌ی خودش سفر می‌کند و در هر فصل به اتفاقات سیاسی و اجتماعی اشاره می‌شود.

یکی دیگر از کلیدواژه‌های سریال گل شیطان انتقام است. آن صحنه‌ را به خاطر بیاورید که هیون سون عروسک همکلاسی دخترش را در مهدکودک می‌دزدد و دور می‌اندازد تا انتقام بگیرد. این روحیه‌ی انتقام‌گیری در مابقی فیلم هم وجود دارد. ایده‌ی انتقام ما را وصل می‌کند به خیل فیلم‌های کره‌ای که با این مضمون ساخته شده‌اند. شاید پررنگ بودن این واژه در سینمای کره‌جنوبی به اتفاقات تاریخی و سیاسی این کشور بازگردد، به‌خصوص به جنگ بین دو کره که مردم این کشور هم‌میهنان خود را به واسطه‌ی جنگی نیابتی می‌کشتند. اغلب فیلم‌های کیم جی وون و پارک چان ووک با همین محوریت ساخته شده‌اند. می‌توان به فیلم Sympathy for Mr. Vengeance «همدردی با آقای انتقام» ساخته پارک چان ووک و  A Bittersweet Life«یک زندگی تلخ و شیرین» ساخته کیم جی وون اشاره کرد.

انتخاب یک کارآگاه زن به اسم کارآگاه چا جی وون به‌عنوان دنبال‌کننده اصلی درکنار شوهر پر رمز و رازش که ارتباط‌های جدی به پرونده‌ی اصلی قتل دارد باعث شده که رابطه‌ی عاطفی آن دو بخش‌هایی از سریال را به سمت ژانر عاشقانه و ملودرام بکشاند

پیش از ورود به جزییات لودهنده سریال برای کسانی که می‌خواهند به واسطه این متن تصمیم بگیرند که سریال را تماشا کنند یا نه باید بگویم که سریال ۱۶ قسمت حدوداً یک ساعته دارد. به نظر می‌رسد سریال دنباله‌ای نداشته باشد چون درنهایت به نتیجه‌ای مشخص می‌رسد اما هیچ بعید نیست که نویسندگان تصمیم بگیرند قصه‌ای تازه را در ادامه همین روند پیش ببرند. کارآگاه چا زنی ریزبین و نکته سنج است که همراه‌با دو کارآگاه دیگر یعنی کارآگاه چوی جائه ساب که عمل‌گراست و براساس حدسیات و تخیلش پیش می‌رود و کارآگاه کیم سو اوه (سونبه) گروه پلیس را تشکیل می‌دهند. بخشی از جذابیت‌های سریال به تفاوت‌های عملکردی کارآگاهان برمی‌گردد. هر کس روش خاص خود را برای نزدیک شدن به حقیقت دارد.

قاتل سریال که هویتش کمی دیر برملا می‌شود شخصیتی پیچیده و ترسناک است. از همان‌هایی که آدم دلش می‌خواهد هیچوقت روبرویش نباشد اما در عین حال از کنجکاوی در شخصیتش لذت می‌بریم. نقش شوهر کارآگاه چا یعنی باک هی سونگ به عهده‌ی یکی از محبوب‌ترین بازیگران سریال های کره ای یعنی لی جوون کی است. چهره‌ی معصوم و در عین حال جذاب لی جوون کی برای نقش مرموزی که ایفا کرده بسیار مناسب است. او علاوه‌بر بازیگری با خوانندگی و رقص و مدلینگ هم شناخته می‌شود. لی جون کی در ایران با سریال «عاشقان ماه» شناخته شده است و جالب است بدانید پس از بازی در فیلم «۱۸ می» به خاطر ارجاعات سیاسی فیلم مجبور می‌شود به سربازی برود تا فعالیت هنری‌اش کمرنگ‌تر بشود. هر چند حضور مداوم او در ادامه باعث پیوستگی شهرتش شد.

از نکات جالب سریال تاثیر تکنولوژی بر روند کشف حقیقت است. ژانر جنایی بیش از آنکه فکر کنید با مفهوم تکنولوژی گره خورده است. مثلاً تصور کنید که آقای هرکول پوآرو یا خانم مارپل به قرن ما بیایند و بخواهند معمایی را کشف کنند چقدر توانایی‌های بیشتری نسبت به قبل دارند؟ آن‌ها می‌توانند از تلفن همراه بهره ببرند. اینترنت و جی‌پی‌اس و شنود و ردیاب‌های بسیار پیشرفته هم حتماً به کمک‌شان می‌آید. پس طبیعتاً باید بخشی از تکنیک‌ها و شگردهای پیشین‌شان را کنار بگذارند و دست دوستی به تکنولوژی بدهند. در سال ۲۰۲۰ حتی مدارک هم اهمیتی دو چندان پیدا کرده‌اند. شاید در زمان پیگیری پرونده در فیلم خاطرات قتل کارآگاهان باید مدت‌ها منتظر می‌ماندند تا نتیجه آزمایش دی ان ای به دستشان برسد اما در حال حاضر به سرعت همه‌ چیز قابل پیگیری است و همین موضوع فیلم‌ها و سریال‌های جنایی روز را جذاب می‌کند. در اهمیت تکنولوژی این نکته را هم اضافه کنم که شرکت سامسونگ از سرمایه‌گذاران سریال است.

لی جون کی در ایران با سریال «عاشقان ماه» شناخته شده است و جالب است بدانید پس از بازی در فیلم «۱۸ می» به خاطر ارجاعات سیاسی فیلم مجبور می‌شود به سربازی برود تا فعالیت هنری‌اش کمرنگ‌تر بشود

هر چند پیشرفت تکنولوژی دست کارآگاهان را باز کرده اما به همان نسبت قاتلان را هم پیچیده‌تر و مجهزتر کرده است. یک قاتل سریالی در سال ۲۰۲۰ می‌تواند به انواع و اقسام ابزار مدرن برای پیشبرد هدفش دسترسی داشته باشد و همین رقابتش با کارآگاهان را پایاپای می‌کند. فکر کنید پوآرو می‌توانست به دوربین‌های مداربسته‌ی صحنه قتل هم دسترسی داشته باشد حتماً شیوه‌ی ورودش به ماجرا از بازجویی صرف و کندوکاو در شخصیت‌ها به بررسی تصاویر مربوط‌به صحنه‌ی قتل هم تغییر می‌کرد. گل شیطان را می‌توان نمونه‌ی خوبی از آن دسته فیلم‌های جنایی دانست که دست دوستی به تکنولوژی داده و تاثیراتش را بر روند فیلمنامه اعمال کرده است. بلاخره مخاطب امروز برای دیدن یک روش قدیمی و خسته‌کننده دهه ۹۰ به‌راحتی تلویزیونش را روشن نمی‌کند. اگر تمایل داشتید سریال را ببینید یا پیش از این دیده‌اید ادامه متن را بخوانید.

بخش‌هایی از سریال در ادامه لو می‌رود.

کارآگاهان اصلی این سریال یعنی کارآگاه چا و کارآگاه چوی تفاوت‌های جدی با یکدیگر دارند که در همان پرونده اول قابل تشخیص است. چا بسیار نکته‌سنج و ریزبین است و براساس مدارک مسجل حدسیات خود را جلو می‌برد. مثلاً وقتی متوجه می‌شود که مضنون با دمپایی سر صحنه جرم بازگشته براساس همین المان کوچک حدسیاتی را درباره اتفاق‌ها وسط می‌کشد اما کیم برخلاف او بسیار عملگراست و بیشتر به تخیل اجازه بروز می‌دهد. او سراغ معشوقه‌ی مضنون می‌رود و گوشی او را می‌دزدد و به واسطه این عمل اطلاعاتی درباره رابطه‌ی آن دو کسب می‌کند که به حل معمای قتل کمک می‌کند. درواقع می‌توان مسیر حل معما در این سریال را برآیندی از این دو روش فرض کرد. روش‌هایی که در طول سریال هم چندین بار تکرار می‌شوند اما به اندازه‌ای که انتظارش را داریم از آن استفاده نمی‌شود.فیلمساز تاکید زیادی بر جزییات دارد. نماهای نزدیک از اشیا و اعضای بدن انسان مثل چشم‌ها یا دست‌ها که گاهی واجد احساسات عمیقی می‌شوند در سریال خیلی زیاد دیده می‌شود. در حقیقت استفاده پرشمار از نماهای بسته از دو جهت قابل بررسی است. اول آنکه در سریالی جنایی جزییات بی‌نهایت می‌توانند اهمیت داشته باشند. مثل یک دست‌بند می‌تواند هویت قاتل را فاش کند. یک طراحی می‌تواند واقعه‌ای را به سال‌ها قبل پیوند بزند و رازهایی را بر ملا کند.

فیلمساز تاکید زیادی بر جزییات دارد. نماهای نزدیک از اشیا و اعضای بدن انسان مثل چشم‌ها یا دست‌ها که گاهی واجد احساسات عمیقی می‌شوند در سریال خیلی زیاد دیده می‌شود

از طرفی نماهای بسته می‌توانند در پیشبرد احساسات شخصیت‌ها هم پیش‌قدم باشند. دستی که مشت می‌شود به اندازه‌ی چندین دیالوگ می‌تواند خبر از درونیات شخصیت‌ها بدهد. همچنین چشم‌ها می‌توانند از رازها برملا نشده سخن‌ها بگویند. این نماهای بسته که در طول سریال پر شده است هم به کمک وَر جنایی سریال آمده و هم به کمک وَر ملودرامش. بیانگری چشم‌ها، لب‌ها و دیگری اجزای صورت در انتقال احساس بسیار موثر است. شاید زبان بتواند چیزی را پنهان کند اما میمیک چهره سخت‌تر می‌تواند دروغ بگوید. کاری که دو هیون سو با فیلم‌های آموزشی که می‌بیند در حال تمرینش است. او می‌خواهد با کنترل میمیک‌ها و اجزای چهره‌اش ازطریق ناخودآگاه رازهای خود را پنهان کند.

اهمیت جزییات در کشف حقیقت هم نقش ایفا می‌کند. مثلاً بند ساعت دو هیون سو که در قسمت اول از کارآگاه چا هدیه گرفته است هویتش را لو می‌دهد. شاید بتواند به هزار و یک ترفند چیزهایی را پنهان کند اما یک پند ناقابل ساعت پته‌اش را روی آب می‌ریزد. در حقیقت به‌جای آنکه با اعترافات و کلان اتفاق‌ها رو‌به‌رو باشیم گاهی یک المان و شی کوچک می‌تواند تصور ما نسبت به واقعیت را بر هم بزند یا راه حلی در کشف ماجرای قتل به‌دست کارآگاهان و ما بدهند. این جزییات شبیه به همان المان‌های کوچکی است که گاهی در سری فیلم‌های پوآرو به کمک کارآگاه کارکشته می‌آيد. پوآرو با استفاده از یک شی کوچک و موقعیت مکانی‌اش چیز‌های زیادی را درباره آدم‌ها می‌فهمد و گناه‌کار بودن یا بی‌گناهی‌شان را اثبات می‌کند.

در گل شیطان خانواده اهمیتی اساسی دارد. شاید بتوان یکی از مهم‌ترین عناصر فیلم را هویت و خانواده دانست. ارتباط خونی و تغییر هویت و خانواده در فیلم دستمایه خوبی برای فیلمنامه‌نویسان شده است. در حقیقت یک جنایت در سال‌ها پیش به امروز کشیده شده است و منجر به کشف دروغی چندساله در یک خانواده شده است. حالا روند سریال از مسئله جنایت به سمت خانواده می‌چرخد و ژانر هم از جنایی به سمت ملودرام حرکت می‌کند. دیگر اهمیت آنکه با چه روشی قاتل دستگیر می‌شود کمتر از آن است که ارتباط عاطفی زن و شوهر چطور حل خواهد شد. شاید همین نقطه جایی است که تبدیل به پاشنه آشیل فیلم می‌شود. همه‌ی طراحی‌ها و زمینه‌چینی‌هایی که بر منطق ژانر جنایی استوار بوده است هرچه سریال پیش می‌رود بی‌اهمیت می‌شود و تمرکز صحنه‌ها بر ارتباط عاطفی کارآگاه و دو هیون سو بیشتر می‌شود.

یکی از ایده‌هایی که در فیلم‌ها و سریال‌های مربوط‌به قاتلان زنجیره‌ای تکرار می‌شود شغل‌های پوششی است. قاتل‌ها همیشه آدم‌ها منزوی و پنهانی نیستند. بعضی‌ها در قالبی فرو می‌روند تا شناخته نشوند

سوالی که در ارتباط با این تغییر اساسی در روند فیلمنامه به وجود می‌آید آن است که اگر بنا بود که فیلمی جنایی با محوریت قاتل زنجیره‌ای ببینیم و همه‌ی این قراردادها با ما گذاشته شده بود پس چطور گرفتار این حجم از ملودرام و صحنه‌های عاشقانه شدیم؟ پس همه‌ی نکات ریز شخصیت‌پردازی که در قسمت‌های ابتدایی طراحی شده بود مثل تاکید زیاد فیلمساز بر جزبینی کارآگاه چا در قسمت‌های پایانی بدون کارکرد است؟ البته این به‌معنی رد صحنه‌های ملودرام در سریال نیست. اتفاقا حضور آن صحنه‌ها اگر نسبت درستی با کلیت سریال پیدا می‌کرد می‌توانست بسیار دلنشین هم باشد کمااینکه صحنه‌ای که چا برای اولین‌بار به هیون سون می‌گوید که دیگر به او علاقه ندارد به لحاظ احساسی تاثیر شگرفی می‌گذارد که در یک فیلم جنایی انتظارش را نداریم اما شدت بخشیدن صحنه‌هایی که با موسیقی‌های اشک‌درآر در نیمه‌ی دوم سریال گنجانده شده است بلاخره دلمان را می‌زند.

همان‌طور که گفتیم مفهوم خانواده در سریال بسیار پررنگ است. مسئله وراثت و پدر و پسر شاکله اصلی درام را جلو می‌برد. پسر حمل‌کننده رنج جنایت‌های پدر است. البته در خانواده‌ی باییک این روند معکوس است و پدر و مادر بازیچه‌ی جنایت‌های پسرشان هستند و رنج جنایت‌های او را به دوش می‌کشند. شاید این ایده از دل مفهومی تاریخی در کره بیرون آمده باشد. این موضوع که نسل گذشته در زندگی نسل امروز چه نقشی ایفا می‌کنند و جنایت‌هایی که در گذشته صورت گرفته چه تاثیری بر زندگی امروز مردم دارد.یکی از ایده‌هایی که در فیلم‌ها و سریال‌های مربوط‌به قاتلان زنجیره‌ای تکرار می‌شود شغل‌های پوششی است. قاتل‌ها همیشه آدم‌ها منزوی و پنهانی نیستند. بعضی‌ها در قالبی فرو می‌روند تا شناخته نشوند. ایده‌ی پنهان شدن قاتل‌ها در لباسی مبدل ما را به یاد اسپایدرمن و بتمن هم می‌اندازد. در گل شیطان هم با چنین ترفندی رو‌به‌رو هستیم. مردی با گذشته‌ای ترسناک و سیاه در لباس یک صنعتگر مخفی شده است. حتی همسرش هم که کارآگاه پلیس است از این واقعیت هولناک باخبر نیست. این ایده ما را به یاد دکستر می‌اندازد. همان مامور بخش خون‌شناسی اداره‌ی پلیس که قربانی‌هایش را تکه تکه می‌کرد و ته دریا می‌فرستاد اما هیچ‌کدام از اطرافیانش با خبر نمی‌شدند.

دکستر در حقیقت با شغل پوششی‌اش در اداره پلیس می‌توانست به جریان پیگیری‌های پلیس هم نزدیک باشد و تغییراتی در واقعیت هم بدهد. دو هیون سو اما به اندازه دکستر ظریف عمل نمی‌کند. خیلی زود لو می‌رود و نمی‌تواند حضور پوششی خودش را تا مدتی زیادی از جامعه و نزدیکانش پنهان کند. شاید از همین زاویه سریال ضربه می‌خورد. پس از آنکه کارآگاه چا متوجه می‌شود که همسرش چیزهایی را از او پنهان کرده دیگر رابطه‌ی بین آن‌ها جذابیت پیشین را ندارد و حقه‌ها و کلک‌هایی که فیلم‌نامه نویسان می‌زنند تکراری جلوه می‌کند. مثلا در انتهای داستان چه ضرورتی دارد که پلیس به دروغ به رسانه‌ها بگوید که کارآگاه چا مرده است؟ دروغی که تعلیق زیادی را وارد سریال می‌کند اما هیچ منطق و هدفی پشتش نیست. یا چطور باییک هی سونگ که از داخل اتاق دو هیون سو و کارآگاه چا را زیر نظر دارد متوجه نمی‌شود که چهره‌ی کارآگاه چا چه شکلی است و کس دیگری را به‌جای او چاقو می‌زند و اصلاً چرا از مرگ طعمه‌اش مطمئن نمی‌شود. هرچه سریال جلوتر می‌رود تعدد اتفاقات غیرمنطقی و آبکی افزایش پیدا می‌کند.

یکی از ایده‌هایی که در سریال‌هایی با قاتل زنجیره‌ای در لباس مبدل مطرح است این است که قاتل چه بلایی سر جنازه‌ها می‌آورد. دکستر جنازه‌ها را در دریا غرق می‌کند. قاتل زنجیره‌ای سریال You که با الهام از دکستر ساخته شده‌ است در زیرزمین کتاب‌فروشی قربانی‌هایش را حبس می‌کند و می‌کشد. باییک سونگ هم که در حقیقت همان دو هیون سو است و بعدها می‌فهمیم که قاتل نیست از ایده‌ی زیرزمین بهره برده است. زیرزمین کارگاه صنعتگری محل مناسبی است برای آنکه دور از چشم زنش قربانی‌ها را مخفی کند. همین‌طور پدرش در زیرزمین خانه آدم‌ها را زندانی می‌کند، شکنجه می‌کند و پس از آن می‌کشد.

همین‌طور باییک سونگ واقعی ناخن‌های طعمه‌هایش را در حیاط خانه‌شان دفن کرده است. پرسشی که درباره‌ی دو هیون سو مطرح است این است که اگر قاتل نیست پس چرا در پخش ابتدایی سریال همه چیزش به یک قاتل زنجیره‌ای منطبق است؟ حتی شکل پنهان‌ کردن طعمه‌ها. ایده‌ی برداشتن تلفن همراه قربانی و نقش بازی کردن به‌جای او هم به سریال You شباهت دارد. دو هیون سو با تلفن همراه خبرنگار سراغ سوژه‌هایی که با او در ارتباط هستند می‌روند و سعی می‌کند از آن‌ها اطلاعاتی را بیرون بکشد. یکی از جذابیت‌های گل شیطان به تاثیر فضای مجازی بر روند سریال بازمی‌گردد. ایده‌ای که به‌نوعی دوباره یادآور سریال You هم هست. خبرنگار با استفاده از مقاله‌هایی که در فضای نت نوشته شده است شهرت پیدا کرده و همان مقاله‌ها تاثیر زیادی روی ماجراهای طول سریال می‌گذارد. همچنین گرفتن یک لایو در موقعیتی که خبرنگار تحت تعقیب گروه خلافکار است باعث می‌شود بر سر زبان‌ها بیافتد و پلیس هم او را پیدا کند و نجاتش دهد. تاثیر استفاده از شبکه‌های مجازی را در آثار امسال سینمای کره‌جنوبی در فیلم #Alive هم که فیلمی زامبی محور است دیده‌ایم. در آن فیلم پسر نوجوان با استفاده از گرفتن لایو می‌تواند سایر را از زنده بودنش با خبر کند.

یکی از جلوه‌های تصویری قابل‌توجه سریال استفاده از میان‌نویس‌هایی به سبک بازی‌های کامپیوتری است. نوشته روی تصاویر با پیشرفت تکنولوژی در تدوین به سریال‌ها و فیلم‌ها مسیرش را باز کرد و به شکلی شبیه به همان میان‌نویس‌هایی است که در فیلم‌های اولیه تاریخ سینما می‌دیدیم

ایده‌ی لذت بردن از رنج دیگران در بین شخصیت‌های سریال خیلی تکرار می‌شود. مثلاً مادر باییک سونگ می‌گوید: «من از دیدن مریضی دیگران لذت می‌برم.» کمبود‌هایی که شخصیت‌ها در طول زندگی‌شان داشته‌اند آن‌ها را به سمت نوعی لذت سادیستی سوق داده است. حتی کارآگاه چا وقتی در مقابل یکی از سوژه‌ها می‌ایستد و زن صورت او را زخمی می‌کند با پیچاندن دستش چهره‌ای متفاوت از رفتار یک پلیس خوب نشانمان می‌دهد که ریشه در روحیات سادیستی دارد. پدر دو هیون سو هم کاملاً از شکنجه دادن دیگران لذت می‌برد یا باییک سونگ در کودکی وقتی سنگی را بر سر سگی می‌زند پیش از آنکه عذاب وجدان سراغش بیاید از اینکار لذت برده است. همان جاست که پدر دو هیون سو از روحیات سادیستی او با خبر می‌شود و به او می‌گوید: « میخواستی اثر موجی کارهات رو ببینی چون نمی‌دونستی چجوری خوش بگذرونی.»

یکی از جلوه‌های تصویری قابل‌توجه سریال استفاده از میان‌نویس‌هایی به سبک بازی‌های کامپیوتری است. نوشته روی تصاویر با پیشرفت تکنولوژی در تدوین به سریال‌ها و فیلم‌ها مسیرش را باز کرد و به شکلی شبیه به همان میان‌نویس‌هایی است که در فیلم‌های اولیه تاریخ سینما می‌دیدیم. مثلاً برای تاکید بر شیوه‌ی نقشه ریختن باییک سونگ برای گمراه کردن پلیس‌ها از چک فهرست‌هایی بر تصاویر استفاده شده است که براساس پیش‌روی زمان برنامه‌ریزی شده است. این تکنیک علاوه‌بر آنکه به فهم بهتر نقشه‌ی قاتل و سرعت دادن اطلاعات به مخاطب کمک می‌کند با مفهوم اهمیت تکنولوژی که در کل سریال مطرح است هم همخوانی خوبی دارد.همان‌طور که گفتیم تکنولوژی بر عملکرد کارآگاهان تاثیر جدی گذاشته است. در بخشی از سریال یک صوت در فضای نت پخش می‌شود که مربوط‌به شریک قتل است. پلیس می‌تواند با تحلیل آن صوت علاوه‌بر آنکه صدای بک گراند را ملموس‌تر کند صدای دیگری را که در حالت عادی شنیده نمی‌شد را واضح کند و فکت جدیدی را در اختیار کارآگاهان قرار دهد. این همان نقطه‌ایست که سرنوشت کارآگاهان کارکشته قدیمی با کارآگاهان امروزی متفاوت می‌شود. شاید هنوز هم کارآگاهان مجبور باشند از سلول‌های خاکستری مغزشان کمک بگیرند اما گاهی هم سراغ سی پی یو های سیستم‌های پیشرفته‌ی کامپیوتری‌شان می‌روند و اطلاعات ناپیدایی را هویدا می‌کنند. این مهم‌ترین برجستگی سریال‌های امروزی به نسبتاً سریال‌های جنایی گذشته است.

در انتها می‌خواهم مطلبم را با اشاره به فصل پایانی قسمت پانزده‌ام به پایان برسانم. وقتی که پلیس دو هیون سو و باییک سيونگ را در لب پرتگاه می‌بینند و زمان واقعی با اسلوموشن‌های بسیار کش می‌آيد. صحنه‌ی تقریبا غیر قابل باوری است. وقتی پلیس برای گرفتن مجرمی به صحنه‌ی جرم می‌رود طبیعتاً نباید اجازه بدهد که کارآگاه چا و شوهرش هیون سو در میان همه خلوت کنند و هم را در آغوش بگیرند و گریه کنند که این اتفاق به تیر خوردن هیون سو منجر شود. اما چه می‌شود کرد؟این صحنه در عین آنکه از واقعیت دور است و کمی در یک سریال جنایی توی ذوق می‌زند تاثیرگذاری احساسی خود را هم دارد. شکل رابطه‌ی عاشقانه‌ی آن دو در تصاویر کش‌آمده به رخ کشیده می‌شود و موسیقی هم در شدیدترین حالت خود روی تصاویر شنیده می‌شود. به شخصه علاقه‌ی زیادی به این‌گونه صحنه‌ها ندارم اما فراموش نکنیم هدف سینما به وجود آوردن دوباره‌ی واقعیت‌های مشاهده شده نیست. هدف نهایی سینما خلق احساس است. اگر با این صحنه‌ها احساساتتان جریحه‌دار می‌شود بدون نگرانی از آن لذت ببرد.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
1 + 6 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.